جلسه 562

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:562 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:12/12/1369
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
بحث مسئله مهمه‏اى بود. و آن اين است كه صاحب العروه قدس الله نفس الشريف فتوا داد و ظاهر خلافى هم نيست، در غسل اعضا كه در وضو معتبر است، الوجه و اليدين غسلش مى‏تواند به صورت صب الماء على العضو فى الخارج صورت بگيرد يا رمس كند اعضا را در ماء. كه از او تعبير مى‏شود در لسان عوام به وضوء ارتماسى و فقها هم تعبير به وضو ارتماسى مى‏كنند. ولكن مراد از وضو ارتماسى صب الماء به نحو رمس العضو فى الماء است. صاب خارجى نيست، يعنى ايصال الماء بواسطه رمس عضو فى الماء است. نه به نحو صب در خارج.
اين معنا محل كلام نيست. علاوه بر اينكه مطلقات غسل ولو در وضوئات بيانيه، وضوئى كه امام عليه السلام گرفته است اين به نحو صب الماء على العضو بود. ولكن او به جهت اين است كه مائى كه آورده مى‏شد ديگر ماء كر نمى‏شود آورد يا ماء جارى را نمى‏شود آورد. ماء قليل بود، يعنى مائى بود كه در كاسه بود، فرض كنيد در ظرفى بود كه صبّ الماء در ما نحن فيه به جهت اين بود كه آنجا جاى رمس نبود. و اما اگر بنا بوده باشد ظرف كبير بشود به نحوى كه رمس العضو در او ممكن بوده باشد، آنجا مى‏شود وضو را به نحو رمس موجود كرد. اطلاقاتى كه در آيه مباركه و در بعضى روايات هست فغسلوا وجوهكم اين اطلاق شامل مى‏شود هم در صورتى كه غسل كند وجه و يدين را در صب الماء او به رمس العضو فى الماء. هر دو را صادق مى‏شود. منتهى غايت الامر بايد رعايت ترتيب را كند. آن ترتيبى كه معتبر است در وضو، آن ترتيب بايد رعايت بشود. علاوه بر اين بعضى رواياتى هست در مقام كه از بعضى از آن روايات استفاده مى‏شود كه وضو به هر دو نحوى كه هست به هر دو نحو صحيح. و آن روايت، موثقه عمار است. از موثقه عمار ظاهر مى‏شود كه وضو به هر دو نحو جايز است. موثقه عمار در باب پنجاه و پنج از ابواب الوضو روايت اولى است. محمد ابن الحسن باسناده عن محمد ابن احمد ابن يحيى، صاحب نوادر الحكمت است محمد اين احمد ابن يحيى الاشعرى. سند شيخ به كتاب ايشان صحيح است، ان هم نقل مى‏كند عن احمد ابن الحسن. احمد ابن حسن ابن على ابن فضال است. آن هم نقل مى‏كند از عمر ابن سعيد عن مصدق ابن صدقه، عن اسحاق ابن عمار. سند فتحيون هستند بدان جهت روايت موثق مى‏شود. عن ابى عبد الله عليه السلام عن التشت يكون فيه التماس او الصور، او التور يكون فيه التماثير. تشت است، ولكن نقش دارد صورت دارد. صورت دارد، مى‏شود از وضو گرفت يا نمى‏شود؟ يا اينكه فضّه دارد. قطعات فضّه‏اى نسب شده است به ظرف. اين مى‏شود وضو گرفت يا نه؟ سابقا گفتيم كه جايز است، عيبى ندارد. اشكالى ندارد، اينجا دارد بر اينكه يكون فيه التماثيل او فضّه. امام فرموده است لا يتوض‏ء منه و لا فيه. الاّ يتوض‏ء حمل بر كراهت مى‏شود به قرينه رواياتى كه در توض‏ء از عوانى الذهب و الفضّه گذشت. كه اگر اناء، اناء ذهب نبوده باشد يا اناء فضّه نباشد تكه‏ها بوده باشد، عيبى ندارد.
اين نهى حمل بر كراهت مى‏شود ولكن شاهد در اين است كه لا يتوض‏ء منه و لا فيه. فيه همان ارتماس است ظهورش. يعنى اگر تمثال نبود و اين فضه نبود وضو گرفتن در او عيبى نداشت. چونكه تمثال دارد يا تكه فضه دارد لا يتوض‏ء منه و لا فيه. فيه همان ارتماس است ظهورش. بدان جهت اين معنا كه وضوء ارتماسى مجزى است غسل الاعضا به نحو
رمس فى الماء اين جاى هيچ كلامى نيست.
سؤال؟ ظاهرش همين است. منه است.... لا يتوض‏ء منه، من ظهورش در تبعيض است اين جاى شك نيست. لا يتوض‏ء منه بعضى ظرف را نمى‏گيرد، بعضى آب را مى‏گيرد. لا يتوض‏ء من بعض الظرف نيست، من بعض ماء الظرف است. لا يتوض‏ء منه يعنى از آن آبى كه در او هست از او نگير. ولا فيه يعنى در آن آبى كه در او هست از آن وضو بگير. اين ظهورش اين است، جاى كلام نيست. عرض مى‏كنم بر اينكه در ما نحن فيهى كه هست ظهور روايت عبارت از اين است، اين جاى كلام و مناقشه‏اى نيست، اطلاق آيه و بعضى روايات هم مى‏گيرد. ما مدعامان در ما نحن فيه اين را اثبات خواهيم كرد، انسان اگر بخواهد وضو بگيرد به رمس الاعضاء بايد قصد الوضو را عند ادخال العضو فى الماء بكند. آن وقتى كه قصد مى‏كند وضو را، عند ادخال العضو فى الماء بايد الاعلى فالاعلى كه اول مرفقش را داخل مى‏كند بعد زايد از او را لاحق مى‏كند، بايد عند ادخال الماء قصد كند. در صورت هم همين جور است. اگر بخواهد صورت را به نحو رمس بشويد، بايد اول آن قصاص الشعر را ادخال فى الماء بكند به قصد الوضو، بعد آن اجزاء بعدى را شيئا فشيئا. و يك قيد ديگر را هم اعتبار مى‏كنيم، و آن قيد همان است. بما اينكه معتبر است مسح بايد به بلّه وضو بشود، يد يسرى را يك مقدارش را بايد نشويد رمسا. ولو نصف كفش را. نصف كفش را نشويد. به رمس نشويد. او را نگه بدارد به صب الماء به يد اليمنا، صب ماء كند خارجا بشويد يا مسحش به بله وضو بوده باشد. يد يسرى را هم بايد عند ادخاله فى الماء قصد وضو كند. مرادمان اين است.
موقعى كه عند الادخال قصد وضو كرد تا كف يا نصف الكف را بشويد. يك مقدارى را بگذارد. كه او را خارجا با يد يمنا بشويد تا مسح الرأس و الرجلين به بلل كف بوده باشد. كف يدين بوده باشد. و هكذا مسح الرأس و الرجلين اينجور بوده باشد. اين مدعاى ما است. نتيجه‏اش اين است كه عضو را اگر بعد عند الادخال قصد وضو نكرد، همين جور داخل در آب كرد، در وسط آب كه عضو در وسط آب است قصد وضو بكند كافى نيست. عند الاخراج قصد وضو بكند اين كافى نيست. بايد قصد وضو عند الادخال بوده باشد و آن وقت هم مسح و الرجلين هم به آن نحوى بوده باشد كه گفتيم و حتى در غسل يد يسرى هم جارى مى‏شود آنى كه در يد يمنا است. بايد عند الادخال بكند. در اثنا جايز نيست. عند الاخراج قصد بكند خارج نيست. اينها را ما بايد اثبات بكنيم. اين دو جهت را قصد الوضو، عند الادخال بشود و مسح هم بايد اين نحو بوده باشد كه به بلّه كفين بشود. اين دو تا را اثبات مى‏كنيم.
اما جهت اولى دليل ما بر اينكه بايد عضو را عند الادخال فى الماء قصد وضو بكند، نه مرادمان اين است كه اول ادخال فى الماء، ممكن است اول دستش را وارد بكند بر آب بلا قصد وضو. ولكن آن وقتى كه وضو مى‏گيرد بايد دستش را خارج كند از آب. دوباره دستش را به قصد الوضو داخل در آب بكند. من الاعلى فالاعلى. سرّش اين است؛ اينكه خداوند متعال امر كرده است به غسل الوجه و اليدين در آيه مباركه و در روايات هم هست، ظهور اين امر به غسل امر به غسلى است كه غسل حدوثى باشد. غسل، غسل حدوثى بوده باشد. مثلا من باب المثال، اگر فرض كنيد انسان بعله، سجده شكرى اتيان مى‏كند. بعد وقتى كه در اثناء سجده شكر مشغول سجده شكر است، سجده محقق شد و ذكرش هم تمام شد، كسى آيه سجده را خواند و اين هم آيه سجده را گوش كرد ديد آيه سجده مى‏خواند. خوب در ما نحن فيه اين شخص وظيفه‏اش اين است كه سرش را بردارد دوباره سجده كند. به سجده تلاوت. سرّش اين است كه امر به فعلى اگر قرينه بر خلاف قائم نشود، من القرينه بر خلاف قائم نشود، چه قرينه، قرينه ارتكاض عرفى باشد، يا قرينه، قرينه شرعى باشد. دليل بر خلاف قائم نشود ظهور امر به فعلى در احداث آن فعل است. فعل بايد حادث بشود. بدان جهت شخصى اگر يدش را برد در زير آب. قصد وضو نداشت حين الادخال. در اثنا كه عضوش در آب است يا موقع اخراج اگر قصد كرد اين وضو كرده است، قصد وضو كرده است به غسل بقائى. غسل را حادث نكرده است. اين‏
غسل، غسل بقائى است تا مادامى كه از آب خارج نشده است، آن وقتى كه دستش را برد غسل محقق شد. منتهى قصد وضو نكرده بود. قصد وضو را كرده است به قصد بقائى اين خلاف ظاهر الادله است. عيبى ندارد، در جايى كه قرينه‏اى قائم بشود عرفا يا شرعا كه فرقى ما بين غسل حدوثى و غسل بقائى نيست نه آنجا ما ملتزم مى‏شويم و مى‏گوييم كه فرقى نيست. يا در افعال ديگر دليل قائم بشود كه نه، همان سجده‏اى كه بر شكر كرده بود، همان را كافى است بر سجده تلاوتى هم. دليل قائم بشود ما ملتزم مى‏شويم. و اما وقتى كه دليل قائم نشد، ظاهر ادله اين است، بدان جهت بايد حين ادخال عضو فى الماء مراعات لترتيب ادخال كند دستش را در آب تا اينكه غسل حدوثى از مرفق تا الى اليدينى كه هست، الى اطراف الاصابه محقق شده باشد. اين نسبت به حرف اولى است. ما دليل داريم بر اينكه غسل فرقى نمى‏كند ما بين الرمس و الصب. اما اين معنا را كه رمس بقائى و غسل بقائى رمسا، اين مجزى است اين دليل مى‏خواهد. اطلاق اقتضا مى‏كرد غمس رمسى حدوثا كافى است. فرقى نمى‏كند در غسل حدوثى بين الصب و ما بين اينكه به نحو رمس بوده باشد. اما غسل بقائى كافى است، اين دليل نداريم. يك روايتى هم كه در ما نحن فيه هست در او تكلّم خواهيم كرد كه او هم دلالت بر انتزاع غسل بقائى نمى‏كند.
وقتى كه اينجور شد، مسئله‏اى را براى شما مى‏گويم آشنا بشويد. شخصى در نمازش سجده مى‏كرد. خوب سجده دومى را هم اتيان كرد، ولكن در حال سجده دومى از يك ركعت بود. اين مهرى كه گذاشته بود زير پيشانى‏اش اين لغزيد افتاد اين در حال سجده. در حال سجده اين مهر رد شد از پيشانى. پيشانى‏اش افتاد روى فرش كه نمى‏شود به او سجده كرد. كه پشم گوسفند است. اين وظيفه‏اش چيست؟ اين وظيفه‏اش اين است كه بايد سرش را بردارد. اگر در اين بقاء قصد كند كه من سجده صلاتى را اتمام مى‏دهم او زيادت است و مبطل صلاة است. چرا؟ براى اينكه آنى كه سجده صلاتى است شرط او مفقود شده است. و اينكه فعلا سجده مى‏كند، قصد صلاة بكند زاد فى صلاة مى‏شود. اگر شرط سجده مفقود نشده بود، عيبى ندارد. قصد مى‏كرد سجده را، يك ساعت در سجده مى‏ماند عيبى نداشت. و اما وقتى كه شرط سجده از بين رفت ديگر قصد اينكه سجده صلاتى اتيان مى‏كنم اين نيست. اين مقدمه را داشته باشيد.
كسانى گفته‏اند كه غسل بايد حدوثى بشود. عيبى ندارد. ولكن اينكه يعنى گفته‏اند كه ممكن است گفته بشود، من درست نديده‏ام در يك عبارتى. ممكن است كسى بگويد غسل حدوثى را قبول داريم، اين مقتضى الادله است. و اما اينكه يك مقدار از كف را نگه بدارد در خارج بشويد اين را نمى‏خواهيم. هر دو تا دست را مى‏تواند رمسا به نحو آن ادخال بشويد. چرا؟ چونكه وقتى كه قصد كرد وضو را، يدش را داخل فى الصلاة كرد، مادامى كه دستش را از آب خارج نشده است آن غسل وضوئى باقى است. تا مادامى كه عضو از آب در نيامده است، باقى است. وقتى كه غسل وضوئى باقى بوده باشد، آن وقت مسح شده است به غسل وضوئى به بلّه وضو. بدان جهت در ما نحن فيه اين كه شما گفتيد اين لازم نيست. اين جوابش را مى‏گوييم كه اينجور نيست. دو تا جواب مى‏گوييم. دو تا هر كدام محكم‏تر از دومى است. يكى اين است كه وقتى غسل وضوئى را موجود كرد، غسل وضوئى بايد الاعلى فالاعلى بشود. وقتى تمام عضو رفت در آب ديگر غسل اين اعضاء تماما الاعلى، فالاعلى نمى‏شود. شرط وضو مفقود مى‏شود. شرط آن وضو، غسل آن وضوئى مفقود مى‏شود. مثل شرط سجده.
سؤال؟ الاعلى فالاعلى نيست بقاء. وقتى كه تمام عضو رفت در آب تمام عضو دفعتا شسته مى‏شود. آب دفعتا محيط است بقاء. حدوثش تدريجى است. قصد وضو تمام شده است. اين بقاء ماء به تمام عضو محيط است. فى آنٍ واحد به تمامش محيط است. بدان جهت شرط غسل وضوئى بقاء مفقود است، بدان جهت... ولكن در آن بقاء نمى‏شود قصد سجده صلاتى كرد، اگر بكند اين زيادت است فى الصلاة. اينجا هم همين جور است وقتى كه تمام عضو رفت در آب وضو تمام شد. بقاء نمى‏تواند قصد وضو بكند. چرا؟ چونكه شرط وضو موجود نيست. بدان جهت بقاء آن آبى كه در
يدش هست، آن آب آبى است خارج از آن وضو حدوثى تا بياورد بيرون. با او نمى‏شود مسح كرد. اين جواب اول. جواب دوم اين است كه بنا به فرمايش ايشان يعنى اينكه مى‏گوييم بنا به فرمايش ايشان نه اينكه احتمال صحت مى‏دهيم، خودشان هم جازم است كه اين درست نيست. بقاء در عرض واحد گرفته است. الاّ انّه لافرض اگر اين صحيح بوده باشد. گفته بشود كه نه اين غسل، غسل بقاء است. عيبى ندارد. باز مى‏گوييم نمى‏شود مسح كرد. چرا؟ شما فرض بفرماييد بر اينكه در غسل الثوب مرتين، به ماء قليل يا به ماء الكر هم كه كما اينكه ما اختيار كرديم غسل مرتين لازم است. انسان بخواهد بر اينكه ثوبى كه نجس است، به آن دخترش، آن زن مى‏گويد كه آب بريز، آفتابه بزرگى هم هست، خيلى آب دارد. اين را آبكشم. او شروع كرد به ريختن. اين تقريبا شد يك پنج دقيقه اين آب را ريخت. متصلتا. اين قد تقدم كه از غسل مرتين كافى نيست. چونكه به واسطه استمرار و بواسطه اين ادامه دادن غسل مرتين محقق نمى‏شود. اين غسل، غسل واحد است. ولكن در اين غسل واحد ماء جديد است. در بقاء غسل، درست به اين نكته متوجه بشويد، وقتى كه آب را ريخت به تمام موضع نجس، احاطه كرد و عثر كرد، اين غسل محقق شد. چونكه هى آب مى‏ريزد، اين آب بقاء آن غسل است. افرض عثر هم نكرد. كه بگوييد به عثر فصل هم موجود مى‏شود. نه عثر هم نكرد، همين جور گرفته است اين آب را مى‏ريزد. اين آب را كه مى‏ريزد وقتى كه آن آب احاطه كرد به ثوب و از ثوب رد شد كه غسل محقق مى‏شود در اين ريختن‏هاى بعدى هم بقاء غسل اولى است. اما بقاء اصل اولى به ماء آخر است. نه به ماء اولى است. آن آبى كه اول ريخت آن رفت بيرون. آنى كه بعد مى‏ريزد اين آب، آب جديد است. غسل بقائى با بودن آب جديد با همديگر منافات ندارد. ممكن است غسل، بقاء بقاء غسل اول بشود، ولكن مائى كه با آن غسل مى‏شود غير از آن مائى است كه در حدوث بود. ماء، ماء جديد بشود. على هذا الاساس، مسئله محل ابتلا هم هست. چونكه دست انسان وقتى كه بولى شد به ماء قليل بايد دو دفعه بشويد اين جاى شك نيست كه صبّ ماء مرتين لازم است. آب قليل، نه آب كر و جارى. آب قليل را بايد مرتين بريزد. يك دفعه آن شخص ريخت ولكن پنج دقيقه آب آن آفتابه را ريخت. اين كافى نيست. غسل يك غسل است، همان بقاء غسل اولى است، مائش ماء جديد است. ما اگر فرض كرديم كه نه، شرايط غسل وضو بقاء به هم نمى‏خورد. آن حرف اولى بود. بقاء هم كه آب زير، در حوض است اين بقاء همان غسل اولى است. خوب عيبى ندارد.
ولكن آن وقتى كه اين دست را مى‏كشيد بالا اين دست ملاقات مى‏كند به مائى كه آن ماء غير از آن ماء اولى است و در ادله مسح كما سيعطى انشاء الله خواهد آمد كه بايد مسح به ماء جديد نشود. آنى كه بلّه... است. يعنى غسل وضوئى به او موجود شده است، با آن بلّه‏اى كه غسل محقق شده است يعنى از عدم بوجود آمده است با او بايد مسح بشود. چونكه با آبى كه غسل بقائى دارد با او مسح بكند، آن ماء جديد است.
عرض مى‏كنم بر اينكه اما در ما نحن فيه دو تا دعوا باقى مانده است. آن دعوا عبارت از اين است كه ما از خارج مى‏دانيم كه فرق ما بين غسل بقائى و غسل حدوثى نيست. به مناسبت حكم موضوع بايد صورت شسته بشود حدوثى باشد يا بقائى بوده باشد، مثل اينكه فرض بفرماييد، همين جور است در غسل خبثى همين جور است كه بايد خبث شسته بشود، چه حدوثى، چه بقائى، فرق نمى‏كند. انسان وقتى كه چيز نجس را، ثوب متنجس را در آب برد كه عين نجس به او چسبيده است غسل آن موضع نجس به غسل بقائى مى‏شود. چونكه وقتى كه آب را در حوض برد و آب رسيد به آن زير آن عين النجس كه ثوب است ولكن عين زايل نشده است. غسل حاصل شده است، غسل حدوثى. ولكن اين كافى نيست، بايد ازاله عين بشود. ازاله عين به غسل بقائى است. چه جورى كه در غسل خبثى غسل بقائى كافى است، در غسل حدثى هم غسل بقائى كافى است. خوب مى‏گوييم كه در ازاله خبث آن نظر عرفى همين جور است كه در قزارت عرفى، عزارت عرفى چه جورى كه در او غسل حدوثى با بقائى فرق نمى‏كند با قزارت‏
شرعى هم همان معامله را اهل عرف مى‏كند. آن قرينه عرفى است. بدان جهت در غسل از نجاسات ملتزم مى‏شويم كه ما بين غسل حدوثى و بقائى فرقى نيست. اما كلام در غسل از حدث است كه غسل وضويى را غسل غسل جنابت است. اينها است، در ما نحن فيهى كه هست در اينها مى‏گوييم قرينه‏اى بر خلاف قائم نشده است و ظاهر امر به غسل، غسل حدوثى است. و من المعلوم، غسل حدوثى با بقاء حاصل نمى‏شود. بعضى‏ها گفته‏اند كه اگر عضو را زير آب تكان بدهد، در باب وضو غسل حدوثى حاصل نمى‏شود. ولكن در باب غسل جنابت غسل حدوثى حاصل مى‏شود. براى اينكه در باب وضو، غسل من الاعلى، فالاعلى معتبر است. به تكان دادن اين شرط حاصل نمى‏شود و به غسل بقائى حاصل نمى‏شود. بدان جهت اين غسل را در آب تكان بدهد را كسى در وضو نگفته است. چرا؟ چونكه شرط حاصل نمى‏شود. ولكن در باب غسل گفته‏اند. چونكه در باب غسل ترتيب در غسل يمين يا يسار يا رأس كه اول سر را بشور بعد چانه را، اينجور نيست، ترتيب معتبر نيست الاعلى فالاعلى. بدان جهت گفته‏اند اگر انسان كه زير اب رفته است، تا گردنش زير آب است يا نصف كمرش زير آب است وقتى كه مى‏خواهد غسل كند طرف يمين را، همان زير آب همين جور تكان بدهد، غسل حدوثى حاصل شده است. چرا؟ چونكه آبى كه فرض بفرماييد اول احاطه كرده بود او عوض مى‏شود. آب ديگرى احاطه مى‏كند. اين معلوم شد كه اين مسلك درست نيست. چرا؟ چونكه گفتيم غسل بقائى با تجديد الماء با ماء جديد بودن منافات ندارد.
روى على هذا الاساس در غسل هم كه امر شده است به غسل البدن يا ترتيبا يا ارتماس، صحبت ما فعلا در ترتيب است. ترتيبا بايد غسل كند، اول رأس را، ثم طرفين او... يا ثم الجسد را. ظاهرش غسل حدوثى است. بدان جهت بايد در آب كه غسل مى‏كند سر و گردن را كه مى‏شويد بايد سر و گردن خارج ماء باشد. عند قصد غسل ببرد در آب. ترتيب هم كه معتبر نيست. آن وقتى كه طرف يمين را مى‏شويد بايد در خارج آب بشود طرف يمين. همه‏اش، من المنكب الى القدم. چونكه تمامى‏اش غسل حدوثى بايد بشود. منتهى چونكه ترتيب معتبر نيست پا را اول مى‏برد در آب، اشكالى ندارد. ولكن در باب وضو علاوه بر اينكه بايد غسل، غسل حدوثى بشود و چونكه ترتيب در غسل هم معتبر است، حضرات گفته‏اند عند الاخراج قصد وضو كند در باب وضو. اين كه گفته‏اند نيت را يا عند الادخال بكند يا عند الاخراج، نگفته‏اند كه در باب وضو كه نه آن وقتى كه در حوض است نيت بكند وضو را. اين را نگفته‏اند. در باب غسل گفته‏اند. سرّش را اگر كسى از شما پرسيد، سرّش را اينجور مى‏گوييد كه در اين غسل بقائى وضو، غسل وضو نيست او. نمى‏شود غسل وضو باشد. چونكه ترتيب معتبر است. بدان جهت گفته‏اند لرعايت الترتيب بايد عند الاخراج قصد وضو كند. بگويد من هر مقدارى كه عضو را خارج مى‏كنم او را به غسل وضوئى مى‏شويم. جماعتى گفته‏اند كه اين غسل خودش هم غسل حدوثى است، هم ترتيب دارد. عند الاخراج اگر قصد بكند، هم غسل حدوثى است هم ترتيب دارد. چونكه موقعى كه خارج كرد، وضو موجود شده است در آنجا، اعلا است. آن يكى را مقدار ديگر را اخراج كرد غسل موجود شده است. آن يكى را اخراج كرد، تا همه را كه اخراج كرد غسل وضوئى، شيئا فشيئا حدوثا هم موجود شده است. ولكن شما مى‏دانيد كه اين حساب، حساب درست نيست. اخراج از ماء انحاء غسل است.
اخراج عضو از ماء انحاء غسل است. هر مقدارى را كه خارج مى‏كند، غسل بقاء او تمام مى‏شود. نه اينكه غسلى در او حادث مى‏شود. غسل احاطة الماء بالعضو است. وقتى كه غسل ماء احاطه كرد به عضو آن در زير آب است. وقتى كه بيرون مى‏كند آب ديگر محيط نيست. وقتى كه محيط نيست غسل تمام مى‏شود. در ما نحن فيه غسل حدوثى نيست. ترتيب هم حاصل نمى‏شود. چرا؟ چونكه ترتيب آن وقت حاصل مى‏شود كه آن مقدار خارج، خروجش غسل حساب بشود. قد بينّا بر اينكه آن مقدار خارج خروجش غسل حساب نمى‏شود. خروجش انحاء غسل حساب مى‏شود. غسل آنجا تمام شده است. آنى كه معتبر است، در وضو حدوث غسل بايد از اعلا بشود نه انحاء غسل. در وضو انحاء الغسل‏
من الاعلى معتبر نيست. بدع الغسل من الاعلى معتبر است. بدان جهت اگر اين شخص عند الاخراج هم قصد وضو را بكند علاوه بر اينكه قصدش، غسل بقائى است اصل شرط وضو كه الاعلى فالاعلى شستن است موجود نمى‏شود. انحاء غسل تدريجى مى‏شود. فرق است ما بين غسل الشى‏ء تدريجا و ما بين انحاء غسل التدريجا. شما وقتى كه فرض كنيد دستتان را در حوض مى‏شوييد، مثلا تا مرفق مى‏شوييد، يك مقدارش را بيرون كرديد، غسل آن مقدار تمام شده است. ولكن نسبت به آن مقدار ديگر... نه به غسل وضوئى، غسل همين جور كه مى‏خواهيد بشوييد دستتان تميز بشود. هر مقدارى را كه خارج كرديد، غسل او تمام شده است. و اما آن مقدارى كه هنوز، سؤال؟ اين انحاء غسل است. غسل بقائى بود. غسل وضوئى نبود. غسل بقائى بود. الان...
عرض مى‏كنم بر اينكه تا مادامى كه دستش زير آب بود، غسل بود. غسل وضوئى نبود. غسل بود، غسل به معناى عرفى بود. خودش هم غسل بقائى بود. عند الادخال هم كه قصد وضو نكرده بود. عند الادخال و عند البقاء قصد عرفى است. اين مى‏خواهد غسل وضوئى را عند الاخراج احداث كند. مى‏گوييم اين نمى‏شود. اخراج انحاء غسل بقائى است. حدوث غسل نيست. حدوث غسل نيست، انحاء غسل است. فرق است ما بين الغسل تدريجا، و ما بين انحاء الغسل تدريجا. انحاء الغسل تدريجا به قصد وضو است اما آن مقدارى را كه خارج كرد، قصد ندارد غسل وضو بكند. انسان بايد غسل، قصد وضو بكند. آن مقدارى را كه از آب بيرون كرد، عرفا همين جور است وقتى كه شى‏ء از آب كشيده شد، غسل او تمام شد. وقتى كه شما اين عضو را بيرون كشديد غسل تمام شده است شما با كدام قصد، قصد وضو مى‏كنيد؟! غسل ندارد تا قصد وضو بكنيد. كلام ما عبارت از اين است كه اين قصد وضوئى عند الاخراج لافرض اگر گفتيم بقائى هم عيبى ندارد، ولكن بايد الاعلى فالاعلى بشود. شرط الاعلى، فالاعلى موجود نمى‏شود. چونكه انحاء الغسل است الاعلى، فالاعلى. فرق است ما بين غسل تدريجا و ما بين انحاء الغسل تدريجا. اينها به همديگر قاطى نشود. آنى كه در باب وضو هست، همان انحاء است. بدان جهت يك نكته‏اى هم خدمت شما عرض كنم، بعضى‏ها در اين وضوء ارتماسى اشكالى كرده‏اند. و آن اشكال اين است كه اگر عند الادخال قصد بكند و كفش را هم باقى بگذارد يك مقدارش را. هر چه شما گفتيد باز اين اشكال دارد. چرا؟ چونكه مجرد دست را در آب كردن به قصد وضو و خارج كردن صدق عنوان غسل نمى‏كند. غسل آن وقتى محقق مى‏شود كه يا شيئى، چرك باشد كه انسان ماء را رد كند از چركها، چركها زايل بشود يا اگر چرك ندارد، بايد آب جارى بشود. در جايى كه انسان رمس مى‏كند عضوش را فى الماء. ماء جارى نمى‏شود.
نگوييد عند الادخال ماء جارى مى‏شود. ماء جارى نمى‏شود، عضو جارى مى‏شود على الماء. عضو رد مى‏شود از ماء. نه اينكه آب رد مى‏شود از عضو. فرق است ما بين رد شدن عضو از ماء يا رد شدن. اين دقت عقليه است كه اعتبارى ندارد. اولا جريان الماء على العضو در صدق الغسل عرفا مدخليتى ندارد. در جايى كه غسل به نحو صب نبوده باشد. به نحو صب باشد، بعله، جريان ماء بايد داشته باشد. و اما اگر به نحو رمس بشود عرفا غسل صدق مى‏كند. بدان جهت اگر دستش را هم تكان ندهد، تدريجا داخل نكند، دفعتا خارج بكند غسل صدق مى‏كند، شرط الاعلى فالاعلى بودن از بين مى‏رود. بدان جهت در صدق عرفى غسل جريان معتبر نيست در جايى كه به نحو ادخال بوده باشد، يعنى به نحو رمس فى العضو بوده باشد. اين صدق عرفى هست و اين جريانى كه شما مى‏گوييم اگر معتبر بوده باشد عرفا در همان جايى است كه نحو صب بوده باشد. و فرق گذاشتن هم ما بين جايى كه شى‏ء چرك است يا ما بين جايى كه چرك نيست، نظيف است در غسل به نحو الرمس اين فرقى ندارد به نظر عرف و الله سبحان هو العالم.