جلسه 565

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:565 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:19/12/1369
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در رواياتى بود كه آن روايات دلالت مى‏كنند بر اينكه مسح الرأس و الرجلين به ماء جديد مى‏شود. عكس ما ذكرنا. آن رواياتى كه گذشت ظاهر روايات اين بود كه تعين دارد مسح به بلاة ّلوضو. و اين طايفه ظاهرش اين است كه تعين دارد مسح به ماء الجديد. به ماء جديد تعين دارد مسح كه عكس ما تقدم است. اين رواياتى كه از آنها اين معنا استفاده مى‏شود يكى از اينها صحيحه ابى بصير است. در باب بيست و يك از ابواب الوضو روايت چهارمى است؛ و باسناد الشيخ عن حسين ابن سعيد و عنه عطف است به اسناد الشيخ عن حسين ابن سعيد. عن حماد، عن شعيب، عن ابى بصير. حماد نقل مى‏كند از شعيب اين شعيب ابن واقد است كه عيب ندارد، معتبر است. عن ابى بصير روايت من حيث السند صحيح است. دارد بر اينكه ابى بصير مى‏گويد سألت ابى عبد الله عليه السلام عن مسح الرأس، سؤال كردم از امام عليه السلام از مسح الرأس. قلت امسح بما على يدىّ من الندى رأسى. مسح كنم، اامسح بما على يدىّ من الندى رأسى، آنى كه در دو دستم از رطوبت است يا امسح بما على يدى من الندى رأسى، آنى كه در دستم است از رطوبت به او مسح كنم رأسم را، قال لا. امام كانّ فرمود لا. نمى‏شود. بل تض‏ء يد فى الماء ثم تمسح. دستت را دوباره به آن آبى كه وضو گرفته‏اى بگذار كه ماء جديد است بعد مسح بكن. آن روايات كه ظاهرش اين بود كه تعين دارد، مسح بايد به بلّه وضو بشود، اين روايت مى‏گويد كه مسح به ماء جديد بشود.
سابقا اينجور گفتيم و آنى كه گفتيم قاعده كليه است. اختصاص به موردى، دون موردى ندارد. اگر در اين روايت اين بود كه امام عليه السلام مى‏گفت تض‏ء يدك فى الماء ثم تسمح، جمع عرفى داشت. چونكه آن روايات مى‏گفت امسح به بلاة ّلوضو اطلاقش اقتضى مى‏كرد كه ماء جديد نمى‏شود. ادل ندارد. هم وضوئات بيانيه، هم آن روايتى كه تمسح به بلّة يمنا. و اين روايت مى‏گويد كه تض‏ء يدك فى الماء ثم تمسح. مى‏گفتيم بر اينكه اين مقتضاى جمع عرفى اين است كه هر دو جايز است. از اطلاق هر كدام به واسطه ديگرى رفعيت مى‏كرديم. چونكه او مى‏گويد مسح بلّه وضو جايز است، و بايد هم بشود. منتهى تعيينا اطلاق است. اين روايت هم مى‏گويد كه مسح به ماء جديد بشود. خوب مى‏گفتيم بر اينكه خوب، اين هم دلالت مى‏كند كه اين جايز است و مكفى است، منتهى اطلاقش اين را اقتضا مى‏كند كه تعين دارد. از اطلاق هر كدام به صراحت ديگرى كه آن ديگرى مى‏گويد مجزى است، رفعيت مى‏كرديم. ولكن قاعده اين بود، اگر در يك خطابى به يك شيئى امر بشود، و در خطاب آخر به شى‏ء ديگرى امر بشود كه ما مى‏دانيم يكى لازم است، آن حمل مى‏شود به تخيير. الاّ در صورتى كه در يكى از خطابين آن ديگرى نفى بشود. مثل آنى كه در صلاة در ثوب نجس وارد بود. كه مى‏فرمود بر اينكه در ثوب نجس نخوان، بلكه بايد عاريا بخوانى. آنجا ديگر جمع عرفى نمى‏شود كه مخير است يا در ثوب نجس يا عاريا. چونكه اين مى‏گويد نخوان در ثوب، نجس. وقتى كه يكى از روايتين، غير از اثبات ادل آن ديگرى را نفى كرد. وقتى كه اينجور شد ديگر جمع عرفى نمى‏شود. اين هم اينجور است كه امسح بما على يده من ندى رأسى قال لا. مسح نكن. بل تض‏ء يدك فى الماء ثم تمسح. بايد اين كار را بكنى، اين منافات پيدا مى‏كند با آن رواياتى كه سابقا گفتيم. ديگر مورد جمع عرفى نمى‏شود.
يك روايتى كه هميشه در ما نحن فيه هست، صحيحه معمر ابن خلّاد است. آن صحيحه روايت پنجمى است و باسناد الشيخ عن احمد ابن محمد عن معمر ابن خلّاد. احمد ابن محمد ابن عيسى است كه از معمر ابن خلاد رضوان الله عليه نقل مى‏كند از اصحاب امام اب الحسن عليه السلام است، قال سألت اب الحسن عليه السلام ايجزى الرجل ان يمسح قدميه بفضل رأسه. جايز است براى مرد سرش را كه مسح كرد آن آبى كه در دستهايش مانده است، از او مسح كند قدمينش را؟ ايجز الرجل ان يمسح قدميح رأسه، با آنى كه از مسح الرأس باقى مانده است، فقال برأسه. لا، به سرش امام عليه السلام اشاره كرد كه نمى‏شود. يعنى ماء جديد. اين دلالت، باز هم اين تنافى است. براى اينكه جاى حمل بر اينكه نمى‏شود حمل بكنيم به ادل، اين ماء جديد است ندارد. حتى كسى بگويد مسح به نداوة الوضو، آن روايات حمل مى‏شود به استحباب معنا ندارد كه بگوييم آنها... افراد هستند. مسح مخير است بين بلّة الوضو و ما بين اين. ولكن او افضل است. اين هم نمى‏شود. چونكه امر شده بود. كه بگوييم افضل الافراد است، اين هم نمى‏شود. چرا؟ چونكه لا مى‏گويد نه. نكنيد. اين معنايش اين است كه افضل الافراد هم نيست. نه به تخيير مى‏شود حمل كرد، نه به تخدير مع الالتزام بر اينكه مسح به بلاة الوضو ّفضل الافراد است. اين مى‏شود معارضه. وقتى كه معارضه شد رجوع مى‏شود به مردّها. ام الآية المباركه كه او بيان خواهيم كرد كه در آيه مباركه دلالتى نيست كه به چه چيز مسح بشود. فقط آيه شريفه ساكت است. اينكه مسح به چه چيز بشود، ومسحوا رئوسكم و ارجلكم كه خواهيم گفت با چه چيز مسح بكنيم، با آب مسح بكنيد، خشك مسح بكنيد، آيه اگر كسى خيلى اصرار بكند كه فامسحوا بروسكم آيه ندارد كه به ماء مسح كنيد. وامسحوا ولو دستتان خشك باشد، مسح كنيد به سرتان بكشيد. آيه اينها را دلالت ندارد. آن وقت مى‏رسد اين روايات موافقت عامه و مخالفت عامه. مخالفت آن رواياتى كه تقدم كه مسح به بلّة الوضو بشود آنها مخالف با عامه هستند. عامه ملتزم به ماء جديد هستند كه مسح به ماء جديد بشود، در مقام معارضه اينها طرح مى‏شود و حمل بر تقيه مى‏شود. جمع عرفى نيست ما بين آنها على ما تقدم.
هر وقت بيان الادل، ادل ديگر را نفى كرد جمع عرفى نيست، نمى‏شود به او. آنجايى جمع عرفى به او بشود كه هر دو مثبت خودشان بوده باشند و متعدد به آن ديگرى نباشند.
يك دسته از روايات هست كه آنها ربما يقال كه آنها دلالت مى‏كنند بر اينكه مسح به ماء الجديد مى‏شود، ولكن در صورتى مسح بالماء الجديد مى‏شود كه جفاف الاعضا بوده باشد، اعضا خشك شده باشد، آن وقت به ماء جديد مى‏شود. از آن روايات در ما نحن فيه كه دلالت بكند مسح به ماء الجديد مى‏شود، يكى از اين روايات صحيحه ابى بصير است كه صحيحه ابى بصير در باب سوم از ابواب الوضو است. آن روايتى كه تباين دارد يكى ديگر باقى ماند، چونكه سه تا روايت بودند. يكى هم روايت ابى عماره است چونكه روايت ضعيف است ديگر متعرض او نشديم. حكم او معلوم شد. اين روايت در باب سوم از ابواب الوضو اينجور است كه محمد ابن الحسن باسناده عن حسين ابن سعيد، شيخ از كتاب حسين ابن سعيد نقل مى‏كند، عن صفوان، عن عبد الله مسقان، عن ابى بصير، عن ابى عبد الله عليه السلام. قال سألته عن رجل، توض‏ء. مردى وضو گرفت و نصى ان يمسح رأس. يادش رفت كه سرش را مسح كند. حتى قامت فى صلاة، حتى اينكه شروع در صلاة كرد. قال ينصرف و يمسح رأسه ثم يعيد. منصرف بشود و مسح كند رأسش را ثم يعيد. بعد از آن اعاده كند. گفتند يمسح رأسش، مسح رأس را بكند آنجا كه جفاف الاعضا حاصل شده است بايد به ماء جديد بكند. اگر بنا بشود خشك مسح كردن كافى نيست، بايد وصف ماء جديد بشود. ينصرف و يمسح رأسه، ثم يعيد. يكى اين روايت است. يك روايت ديگر هم، باز در همين مضمون هست كه دلالت مى‏كند به اين معنا، كه منصرف بشود و مسح بكند. آن روايت هم باز مضمونش همين جور است.
صحيحه منصور ابن هاضم است در باب سى و پنج از ابواب الوضو و باز محمد ابن الحسن باسناده عن حسين ابن‏
سعيد، اين حسين ابن سعيد رواياتش چه كرده است؟! عن صفوان، عن صفوان ابن يحيى، عن منصور ابن هاضم. اين صفوانى كه نقل مى‏كند از منصور، منصور ابن هاضم است. از اجلا است. قال سألت ابا عبد الله عليه السلام، عن من نصى ان يمسح رأسح كسى كه نصيان كرد مسح كند رأسش را حتى قام فى الصلاة. حتى اينكه بلند شد در نماز، قال ينصرف و يمسح رأسه و رجلين. مسح كند رأس و رجلينش را. اين روايات اگر ما بوده باشيم، مى‏گوييم اين روايات اصلا معارضه ندارد با رواياتى كه مى‏گويند مسح به نداوه وضو بشود. چرا؟ اولا بر اينكه ينصرف يعنى ينصرف لصلاة. اين صلاتى كه خوانده است بيخود است. ينصرف يعنى منصرف از صلاة بشود. از اين صلاة دست بردارد. و يمسح رأسه و رجلين. مسح كند رأسش را و رجلينش را. به آن شرايطى كه گفته شده است. آن شرايطى كه بر مسح گفته شده است، او عبارت از اين است كه اگر بلّه وضو دارد، خشك نشده است مسح كند. ثم يعيد. يعنى صلاتش را اعاده كند. اگر بلّه وضو ندارد بايد اصل وضويش را اعاده كند. اين معارضه‏اى ندارد. اين مى‏گويد حتى قام فى الصلاة قال ينصرف و يمسح رأسه و رجليه. مسح كند، رأسش را و رجلينش را. اين اولا. و ثانيا اين است كه اين يمسحه رأسه و رجليه ربما كنايه از اعاده وضو مى‏شود. اين تعبير متعارفى است كه انسان فعلى را اتمام كرده، بچه صورتش را شسته است ولكن آن كثافت هنوز يك جايش چسبيده است. اين مى‏گويد برو آن كثافت را بشور. يعنى بچه مى‏رود دوباره مى‏شويد. صورت را دوباره مى‏شويد، مى‏فهمد كه خوب نشسته است. اين يمسح رأسه و رجليه، يعنى برود اعاده وضو بكند. تعبير متعارفى است. اولا اين يمسح رأسه و رجلين، همان يمسح رأسه و رجلينى كه شرايطش اين است كه مسح به نداوه بكند اين است كه او را موجود بكند، ينصرف عن الصلاة است. يعنى آن صلاة به درد نمى‏خورد. از او منصرف بشود. صلاة را بايد اعاده كند، چونكه مى‏داند نصيان كرده است. ترك كرده است. اگر خشك شده است بايد وضو را اعاده كند. آن مسحى كه هست، آن مسح به آن شرايط را بايد موجود بكند. اين اولا، ثانيا يمسح كنايه از اعاده وضو است كه مى‏شود اين نحو را كنايه اينجور كنايه‏اى عرفى است و اشكالى هم ندارد. اين روايات معارض نيستند.
ولكن در ما نحن فيه يك روايت سومى هست. آن روايت سومى را نمى‏شود ديگر، در ما نحن فيه گفت بر اينكه اين منافات با ما سبق ندارد. آن روايت سومى، روايت ابى بصير است. در باب چهل و دو از ابواب الوضو، روايت هشتمى است. باز آنجا دارد بر اينكه و باسناد الشيخ عن حسين ابن سعيد عن محمد ابن سنان. حسين ابن سعيد روايات كثيره‏اى دارد از محمد ابن سنان، اين هم يكى از آنها است. محمد ابن سنان عن ابن مسقان. محمد ابن سنان هم نقل مى‏كند عن عبد الله ابن مسقان، عن ابى بصير. آن هم نقل مى‏كند از ابى بصير. در اكثر روايات اين است كه، ابن سنان عن ابن مسقان. محمد ابن سنان نيست. عن ابن سنان، عن ابن مسقان. در بعضى روايات اشتباه مى‏شود مى‏گويند اين عبد الله ابن سنان است. كه نقل مى‏كند و روايت من حيث السند صحيحه است. يك موردى ما پيدا نكرديم كه عبد الله ابن سنان از عبد الله ابن مسقان نقل كند. تمام مواردى كه فحص شده است، محمد ابن سنان است كه از عبد الله ابن سنان نقل مى‏كند. بدان جهت رواياتى كه ابن سنان، عن ابن مسقان است يا عن عبد الله ابن مسقان است او قرينه است كه مراد محمد ابن سنان است و محمد ابن سنان بما اينكه ضعيف است، آن روايت از اعتبار مى‏افتد. اين روايت هم يكى از آنهاست كه محمد ابن سنان را اسم برده است. عن حسين ابن سعيد عن محمد ابن سنان عن عبد الله ابن مسقان. يك موردى پيدا نشده است كه عبد الله ابن سنان از ابن مسقان نقل كند يا حسين ابن سعيد از عبد الله ابن سنان نقل كند. هيچ كدامش نيست.
فى رجل عن نصى عن يمسح رأسه فذكر هو فى الصلاة. او در حال نماز بود يادش افتاد، همان مسئله سابقى. قال ان استيقن ذالك، يقين كند كه مسح رأس نكرده است انصرف، از نماز رفعيت مى‏كند فمسح على رأسه و رجليه و استقبل الصلاة. انصراف از صلاة كرده است. صلاة را دوباره مى‏خواند. و ان شكّ ولكن اگر شك كرد، فلم يدرى مسح او لم‏
يمسح، نمى‏داند كه مسح كرده است يا مسح نكرده است، فليتناول من لحية ان كانت خلة. خوب شك كرد، لحيه‏اش اگر خشك نشده است از بللش بردارد و اليمسح على رأسه. ثم بر قدمينش مسح كند. چونكه بايد ترتيب حفظ بشود. ولو در اين روايت قدمين نگفته است ولكن در ساير روايات گفته است.
كلام در اينجا است و ان كان امامه ماءٌ اگر جلويش يك آبى هست، فليتناوه من فاليمسح رأسه. از آن آب بگيرد رأسش را مسح كند. اين روايت دلالت مى‏كند، سؤال؟ اين ابى بصير است، در اين روايت دارد نقل مى‏كند كه امام فرمود و ان كان امامه ماء، امامش ماء بوده باشد، فليتناول من، از آن آب بگيرد فاليسمح رأسه، به آن ماء جديد مسح كند. اتين تسريع شده است كه مسح به ماء جديد عيبى ندارد. اين هم نفى نمى‏كند كه به نداوه نمى‏شود. مى‏گويد در بللش، بلل را از لحيه‏اش اخذ كند. اگر جلويش ماء است، از آن بردارد مسح كند. اين روايت سريع در معنا است كه تعين ندارد. يعنى جايز است مسح كردن به بلل الجديد، انسان مسح بكند به ماء جديد مسح بكند. عرض مى‏كنم اين روايت دو تا اشكال دارد. يكى اين است كه سند ضعيف است، نمى‏شود به اين سند اعتبار كرد. در سند محمد ابن سنان است. دوم اين است خوب روايت، روايت صحيحه. اين روايت معارض است. با صحيحه زراره كه دلالت كرده است، انشاء الله مى‏آيد، صحيحه زراره كه مدرك در باب وضو است كه قاعده فراق، قاعده تجاوز مادامى كه داخل به فعل آخر نشده است در وضو جارى نيست. در آن صحيحه زراره است كه كسى وضو گرفت، و بعد از اينكه وضو را گرفت، داخل صلاة شد شك كرد در شيئى از افعال وضو كه مثلا مسح كرده‏اند يا فلان جا را شسته‏اند يا نه؟ امام عليه السلام فرموده است بعدا قام و سار، در حالت ديگرى من صلاة. صلاة يا نحو الصلاة به شكش اعتنا نكند. اين روايت مقتضايش اين است كه داخل صلاة بود. در داخل صلاة شك كرده است. به شكش اعتنا كند، اين معارض است با آن صحيحه. بدان جهت در ما نحن فيه صحيحه زراره كه من حيث السند صحيح است، كه همان صحيحه‏اى كه قاعده فراق و تجاوز يا قاعده تجاوز تنها، مادامى كه داخل در صلاة و غير صلاة نشده است، در وضو جارى نمى‏شود. آن صحيحه مدركش است. در آن صحيحه مباركه امام عليه السلام مى‏فرمايد، وقتى كه شخص متوض‏ء داخل در صلاة و نحو الصلاة شد و شك كرد در شيئى از ماء سمع الله، آنى كه خدا از او اسم برده است كه مسح الرأس و الرجلين هم از او است يا غسل، فرقى نمى‏كند به شكش اعتنا نمى‏كند. شكش اعتبارى ندارد. اين روايت معارض با او است. اين روايت مى‏گويد بايد اعتنا بكند. بايد از بلل لحيه اخذ بكند رجل نصى ان يمسح على رأسه فذكر و هو فى الصلاة. در حال صلاة بود. امام فرمود ان كان استيقن كانّ فرموده است، انصرف فمسح على رأسه و رجلين، واستقبل صلاة. تا اينجا مثل دو تا روايت متقدمه است. آنكه در آن روايت گفتيم اينجا هم مى‏آيد و ان شكّ فلم يدرى مسحَ او لم شكّ فليتناول، در حال صلاة است، فليتناول من لحية ان كانت... و اليمسح على رأس و ان كان امامه ماء فاليتناوله فاليمسح به رأس. اشكال سومى دارد اين روايت.
سؤال؟ آن فقره‏اش مثل دو روايت متقدم است. اين كلام در اين شك است. كلام آن شك است كه در صورت شك مى‏گويد كه مسح كند. صحيحه زراره مى‏گويد در صورت شك مسح ندارد. يك اشكالى كه در اين روايت وارد است اين مسح از بلّه يا مسح از ماء جديد لغو محض است. اين مسحى كه در اين روايت هست دارد بر اينكه و ان شك فلم يدرى، مسح او لم يمسخ يتناول لحية كانت مبطلة و اليمسح على رأسه و ان كان امامه ماء فاليتناول من، فاليمسح به رأس در صورت شك انصراف از صلاة را ندارد. ظاهرش اين است كه انصراف از صلاة پيدا نكند. جلويش آب است بردارد او را، زود مسح كند. صلاتش را انصراف حاصل نمى‏شود. اعاده در صورت اولى است. در صورت شك نه، اعاده ندارد. اگر در صورت شك هم اعاده داشته باشد، مثل فرض اولى مى‏شود. مثل صورت يقين مى‏شود. اگر بنا بوده باشد، آخر امام عليه السلام در آن صورت اولى فرمود ان كان استيقنَ، چه جور استظهار مى‏كنند؟ استيقنَ ذالك،
انصرف فمسح على رأسه. انصرف، يعنى انصراف از صلاة. و الاستقبل الصلاة. اما اين و ان شكّ انصراف ندارد و الاّ اگر انصراف باشد تفصيل ندارد ما بين شك و يقين. در صورتى شك مى‏گويد و ان شكّ فلم يدرى مسح او لم يمسح فليتناول من لحية. از لحيه‏اش چيزى را اخذ كند ان كانت... و ان كان امامه، ماء فاليتناول منه فاليمسح فى رأس. ظاهرش اين است كه در صورت شك، اگر آبى جلويش هست يا لحيه‏اش هست، صلاتش را مسح كند، تمام كند. خوب اين لغو است اين كار را كرد. اگر مسح تمام بود، اينها لغو است. اگر نكشيده بود، نماز اولش باطل است. آن مقدارى كه خوانده است باطل است. طهارت ندارد. طهارت شرط واقعى است. مسح كردن در اثناء افرض مسح كردن در اثنا، وضو را تمام كردن چه فايده‏اى دارد در حال صلاة؟! صلاة قطعا باطل است. بدان جهت اين علاوه بر اينكه اين حديث سندش ضعيف است و خودش آن اشكال را كه دارد، عرض كردم مخالف با صحيحه زراره است، مدلولش غير معقول است، چيز معقولى نيست. چونكه ظاهرش اين است كه صلاة در اين صورت استيناف نمى‏شود. والاّ تفصيل ما بين صورت يقين، يقين به اينكه نكرده است و شك، تفصيل نمى‏شود.
بدان جهت در ما نحن فيه در صورت يقين هم اگر لحيه‏اش بلل دارد، يا در جلوش آب است مسح مى‏كند، صلاة را از اول مى‏خواند. بدان جهت در ما نحن فيه كه ميگويد لحيه‏اش بلل داشت، جلوش ماء بود، نمازش را تمام كند يعنى در اثناء صلاة مسح كند رأس و رجلينش را، نمازش را تمام كند. اين حكم لغو محض است. چرا؟ براى اينكه اين شخص اگر مسحش تمام بود شكش بيخود بود، مسح كرده است، خوب فعلش بيخود است. اگر نه، فى علم الله مسح نكرده است و نمازش بلا مسح داخل شده است، خوب آن مقدارى كه خوانده است باطل است، چونكه وضو ندارد. در اثنا وضو را تكميل بكند و وضو را كامل بكند، نسبت به باقى نماز طهارت موجود مى‏شود.
سؤال؟ عرض مى‏كنم بر اينكه شارعى كه هست، شارع فرموده است بر اينكه من صلّى بغير طهورٍ در حديث لا تعاد هم هست. لا تعاد الصلاة الاّ خمسين، يكى طهارت است. اين طهارت شرط واقعى است. صلاة بدون او باطل است. بدان جهت خودشان ملتزم هستند. اگر يادش افتاد كه نه مسح نكرده است. صلاتش باطل است ديگر. چونكه طهارت واقعى است. بعد از اين اگر يادش افتاد، نمازش باطل واقعى است. بايد اعاده كند، همه ملتزم هستند. بدان جهت، مدلول اين روايت كه به جهت تصحيح صلاة است لسانش هم لسان حكم ظاهرى است، در صورت شك در كمال و نقص وضو هست، اين حكم ظاهرى لغو محض است. چرا؟
سؤال؟ نه آنجا نيست. آنى كه هست استيناف صلاة است. اين در ما نحن فيه، عرض مى‏كنم استيناف صلاة است در صحيحه زراره مى‏رسيم. اين روايت مدلولش عبارت از اين است كه تفصيل است ما بين صورت يقين و صورت شك. در صورت شك اين حكم لغو محض است. چونكه طهارت دارد كه خوب دارد. ندارد صلاة باطل است. بدان جهت الان متذكر بشود الان فعل كه نه مسح نكرده بود نمازش باطل است. بدان جهت اين روايت من حيث السند ضعيف و من حيث مدلول هم اين اشكال را دارد كه معارض هست خودش هم فرض كنيد بر اينكه حكمى كه در او ذكر مى‏شود از آن حكم سابقى رفعيت نمى‏شود. مسح بايد به بلّة الوضو بشود. نصا و فتوا همين جور است يعنى به حسب المدارك. ثم ايشان يك خصوصتى دومى را صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف ذكر مى‏فرمايد و آن اين است كه اين مسحى كه ايشان مى‏فرمايد مسح بايد بر مقدم الرأس بوده باشد. بر مقدم الرأس بايد مسح بشود. اين را مى‏دانيد كه رأس انسان به چهار قسمت تقسيم مى‏شود. يك قسمت مقدم است، يك ربع دايره مى‏گويند. يك قسمت يمين است، يك قسمت يسار است، يك قسمت هم مأخر است. اگر دو قسم تقسيم كرديد، مثل آن يك طرف هندوانه، مأخر و مقدم مى‏شود. على كل تقدير آنى كه مسح به او مى‏شود مسح بايد به مقدم الرأس بوده باشد. اين مقدم مقابل مأخر الرأس است يا مقابل مأخر و اليمين و يسار است؟ كدام يكى است اين بحثش انشاء الله مى‏كنيم. كه اين قدرى كه در ما
نحن فيه صدق بكند كه مسح بر مقدم الرأس كرده است. اين معنا هم ما بين اصحاب مائى ه هست، خلافى در اين نيست كه مسح بايد به مقدم الرأس بشود. ولكن در بعضى روايات همين جور ذكر شده است كه مسح على مقدم الرأس است. ولكن در بعضى روايات ذكر شده است عنوان ناصيه كه در آن صحيحه زراره هم بود كه خدمت شما گفتيم كه يجزى در وضو ثلاث غرفات. در آن صحيحه زراره بود ان الله وطرٌ يحب الوطر فقد يجزيك من الوضو ثلاث غرفات، واحدة من الوجه و اثنتان لزراعين و تمسح بقلت يمنا، ناصيتك. هم در روايات وضوئات بيانيه‏اى كه هست، آنجا هم در بعضى از آنها ذكر شده بود كه امام عليه السلام ذكر كرد در ناصيه. ناصيه آن نحوى كه صاحب العروه مى‏فرمايد اين ما بين النزعتين است. اين نزعتينى كه هست، ما بين او كه از رأس است، مقدمى كه ما بين النزعتين است. يعنى انسان مسح كند به ما فوق اين نزعه يا به ما فوق آن نزعه از رأسش مسح بكند، او هم مى‏شود. مقدم الرأس است. ولكن مى‏فرمايد و الاحوط و الاولى، المسح على الناصيه. مسح بر ناصيه بشود. و آن ناصيه را هم تفسير مى‏كند با آنى كه ما بين النزعتين است از مسح كه ما بين النزعتين از مسح كه مقدم، مقدم مى‏شود كه فوق جبهه مى‏شود. آن جبهه انسان كه وسط پيشانى است فوق او كه عبارت از سر است به آنجا مسح بشود كه متعارف است مى‏گويد الاحوط اولى اين است.
بدان جهت كلام در ما نحن فيه در دو مقام واقع مى‏شود. مقام اول اين است كه آيا متعين است مسح به مقدم الرأس يا اينكه نه اين تعينى ندارد، و ثانيا اگر تعين داشته باشد مراد از مقدم الرأس خصوص ناصيه است يا اينكه نه، مسح على الناصيه افضل افراد است. بعله، مقدم الرأس اوسع است از ناصيه، و مسح كردن بر ناصيه افضل الافراد است. اما اينكه مسح بايد بر مقدم الرأس بشود اولا در وضوئات بيانيه كه در باب پانزده از ابواب الوضو روايات وضوئات بيانيه بود در آنجاها ذكر شده بود. نقل كرد كه امام عليه السلام بعد از غسل اليدين مسح كرد به بلّه يمنا يا به بلّه ديش، رأسش را. در بعضى‏ها مقدم الرأس را ذكر كرده بود كه گفتيم هر خصوصيتى در آنها اخذ بشود ذكر بشود، در آن روايات به آن خصوصيت بايد اخذ بشود مگر اينكه قرينه‏اى قائم بشود و آن قرينه دلالت كند كه اين خصوصيت استحبابى است. علاوه بر اين، آن رواياتى كه هست، آن بعضى روايات وضوئات بيانيه در ما نحن فيه، روايت ديگرى هم هست. روايات ديگرى هم هست كه آن روايات دلالت مى‏كند مسح بايد به بله، مقدم الرأس بشود. يكى از اين روايات صحيحه محمد ابن مسلم است. محمد ابن الحسن باسناده عن حسين ابن عبيد الله، كه همان قزايرى قدس الله، شيخ تمام سند را در بعضى روايات تهذيب نقل كرده است در جلد اول. اين روايت در باب بيست و دوم از ابواب الوضو است. روايت اولى است. محمد ابن الحسن عن حسين ابن عبيد الله قزايرى استاد شيخ است. عن احمد ابن محمد، عن ابيه، احمد ابن محمد. احمد ابن محمد ابن يحيى است، از پدرش نقل مى‏كند، احمد ابن محمد ابن يحيى عطار است، از پدرش محمد ابن يحيى العطار نقل مى‏كند، محمد ابن يحيى العطار هم نقل مى‏كند عن احمد ابن محمد، يعنى احمد ابن محمد ابن عيسى. احمد ابن محمد ابن عيسى كه محمد ابن يحيى عطار از او نقل مى‏كند. احمد ابن محمد ابن عيسى هم عن حسين ابن سعيد، عن ابن ابى عمير. ابن ابى عمير عن ابى ايوب خزاز، عن محمد ابن مسلم، روايت من حيث السند صحيح است. عن ابى عبد الله عليه السلام، قال مسح الرأس على مقدمه. مسح الرأس بر مقدم مى‏شود.
ظاهر مقدم در مقابل يمين و يسار و مأخر است. ظاهرش اين است كه بايد آنجايى كه مسح مى‏شود، مقدم الرأس صدق كند كه جلوى رأس است. اين كه همان مى‏گويند كانّ مثل ربع دايره مى‏شود يا مثل يك مثلث مى‏شود از رأس. باز روايت ديگرى و باسناده عن محمد ابن احمد ابن عيسى عن على ابن حكم، عن ابى ايوب، عن محمد ابن مسلم قال، قال ابوعبد الله عليه السلام، مسح الرأس على مقدم. يك كلمه اينجا بگويم براى شما اين مشكل در بعضى موارد حل مى‏شود. اين رواياتى كه يك نفر از يك امام نقل مى‏كند، منتهى مى‏شود به محمد ابن مسلم، آن هم عن ابى عبد الله‏
عليه السلام است. و آن روايات من حيث المضمون يك مضمون هستند، با هم اختلافى ندارند. اين دو تا روايت، يك روايت حساب مى‏شود. سند بر اين محمد ابن مسلم متعدد است. يعنى شيخ قدس الله نفسه الشريف به اين روايت، نه اينكه محمد ابن مسلم دو دفعه از امام شنيده است. اين ظاهرش وقتى كه عبارت يكى شد، عبارت يكى شد و مضمون يكى شد، راوى يكى شد، مروىٌ عنه يعنى مسئول كه كلام امام است، امام واحد شد، اين ظاهرش اين روايت است. اينى كه در مثل اين بعضى موارد مى‏گويند كه اگر معارض داشته باشد اين طرف متظافر هستند، روايات كثير هستند اين نيست. اگر منتهى بشود به شخص واحد و به سند واحد و از امام واحد سند متعدد است به آن شخص يك روايت حساب مى‏شود. دومى هم باسناد الشيخ عن احمد ابن محمد ابن عيسى، عن على ابن الحكم عن ابى ايوب عن محمد ابن مسلم، اين هم سند ديگرى است. قال ابو عبد الله عليه السلام المسح على مقدمه. مسح بايد بر مقدم الرأس بوده باشد.
اگر اين روايات مطلق است. امام نفرمود على مقدمه فوق الجبهه. تقييد نفرمود كه مقدم بايد كدام مقدم باشد. مسح بايد بر مقدم الرأس بشود. هم در مقدم تمسك به اطلاق مى‏شود، كه هر طرفش شد. مثلا فوق اين نزعه شد، فوق آن نزعه شد، بين النزعتين شد، عيبى ندارد. مقدم الرأس بشود كه مثل مثلث مى‏ماند. شبيه مثلث است اين فوق الرأس. زاويه‏اش در آن مركز رأس است و دو ضلع مى‏آيند به نزعتين، مثل مثلث مى‏شود. بر مقدم الرأس هر مقدارش را مسح بكند، هر جايش را عيبى ندارد. ولكن در ما نحن فيه يك صحيحه‏اى هست كه خدمت شما خواندم، ان الله وطرٌ يحب الوطر يجزيك ثلاث غرفات واحدة للوجه و الاسنتان زراعين و تمسح ببلة يمنا كه ناصيتك. اگر تمسح را ان تمسح بخوانيم كه عطف بشود به ثلاث غرفات، دلالتى ندارد معنايش اين است كه مسح على الناصيه مجزى است. مجزيك ثلاث غرفات و يجزيك مسح على الناصيه. اين اشكال ندارد. اگر تمسح بخوانيم كه خوانيدم و گفتيم ان مصدريت خلاف تقدير است ظاهرش اين است كه تمسح ببلة يداك ناصيتك. به بلّه يدت ناصيه را مسح مى‏كنى يعنى يجب، در مقام انشاء است. بايد ناصيه را مسح بكنيم. خوب در ما نحن فيه تقييد مى‏كند. آن مقدمى كه ناصيه بوده باشد. ناصيه چه چيز بوده باشد؟ ناصيه ما بين الانزعتين كه رأس بوده باشد.
چرا صاحب العروه از اين قانون اطلاق و تقييد در ما نحن فيه رفعيت كرده است، فرموده است اولى اين است كه به ناصيه بشود، اولى و احوط اين است انشاء الله فردا.