جلسه 568
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:568 ب
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:3/2/1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
عرض كرديم مشهور كما اينكه صاحب العروه در متن فرموده است مىگويند در مسح الرأسى كه هست كفايت مىشود به مسمى المسح. ولكن در مقابل اين مشهور بعضىها ظاهر كلامشان اين است از قدما، كه متعين است در مسح الرأس كه بايد مقدار ممسوح من الرأس به مقدار اسبع بوده باشد. كما اينكه ظاهر بعضى ديگر، ظاهر جماعت ديگر اين است كه مقدار ممسوح من الرأس به مقدار ثلاثة اسابع بوده باشد. مقدار سه انگشت مسح بشود. كلام در دليل اينها است. اين دو تا قائل، اين دو تا قول به چه چيز تمسك كردهاند در مقام؟
ما تا حال منقح كرديم كه اگر دليلى بر خلاف پيدا نشود و معارض پيدا نشود متعين است التزام به كفايت المسمى. كه مسمى المسح اذا مسحة الشيئا من رأسك فقد اجزئك. آن مقدار كافى است، شيئى كه صدق بكند، شيئى از مقدم الرأس مسح شده است. در مقابل اين بعضى رواياتى هست كه در آن بعضى روايات كانّ اينجور مىگويند، ذكر شده است كه به مقدار اسبع بايد مسح بشود. يكى از اين روايات مرسله حماد ابن عيسى است در باب بيست و چهار ابواب الوضو. روايت اولى دارد محمد ابن الحسن كه شيخ الطايفه است عن المفيد، عن ابن قولويه، عن جعفر ابن محمد ابن قولويه است، صاحب كامل الزيارات. عن ابيه، جعفر ابن محمد قولويه از پدرش كه عبارت از محمد ابن قولويه است نقل مىكند. عن سعد ابن عبد الله، سعد ابن عبد الله، محمد ابن قولويه از اصحاب سعد بود. سعد ابن عبد الله قمى هم نقل مىكند از احمد ابن محمد ابن عيسى عن العباس ابن معروف كه از اجلا است عن على ابن محزيار عن حماد ابن عيسى. عن بعضى اصحابنا. روايت مرسله شد در آخر. عن احدهما عليه السلام فى الرجل يتوضء مرد وضو مىگيرد و عليه العمامه. در سرش هم عمامه است. قال يرفع العمامه به قدر ما يدخل اسبعه. عمامه را بلند مىكند به مقدارى كه انگشتش برود بر زير عمامه. اين معنايش اين است كه بايد به مقدار انگشت مسح كند. ظاهر اين كلام گفتهاند اين است كه به مقدار اسبع از مقدم الرأسى كه هست بايد مسح بشود. آنجا دارد كه يرفع العامه به قدر ما يدخل اسبع... با آن اسبع بر مقدم الرأس مسح مىكند. روايت ديگرى هم هست كه آن روايت، روايت حماد عن الحسين است. روايت دومى است. محمد ابن يعقوب، عن محمد ابن يحيى، عن احمد ابن محمد عن شازان ابن خليل عن يونس، عن حماد، عن الحسين. ما اين طبقات را كه مشهور شدهايم تا به حال براى اين سند دو قولى پيدا نكردهايم اين سند، فقط يك سند است كه اينجور است، نظير ندارد. تا مقدارى كه فحص كردهايم. محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى عن احمد اين محمد، عن شازان ابن خليل، عن يونس، عن حماد، عن الحسين. يعنى يونس عن الحماد عن الحسينى كه هست، اين نظير ندارد. شازان ابن خليل كه پدر فضل ابن خليل است قدس الله سره از يونس روايات متعدده دارد. بدان جهت اين حماد، ممكن است حماد ابن عيسى حماد ابن عثمان بشود. چونكه يونس از هر دو تا نقل روايت مىكند. اما حماد عن الحسين اين حسين كيست؟ تا فعلا نتوانستهايم تعيين بكنيم. ممكن است بعضى از آن اشخاصى باشد كه حماد ابن عيسى از آن حسينها نقل مىكند، مثل حسين ابن... ممكن است حماد ابن عثمان باشد حسين ابن مختار بوده باشد. بدان جهت سند روايت اشكال دارد از اين جهت. چونكه اين حسين ما تعيين نتوانستيم
بكنيم، ديگران هم مثل اينكه نتوانستهاند.
قال، قلت لابى عبد الله عليه السلام رجل توضء، مردى وضو گرفته است و هو معتم، عمامه دارد. فسقل عليه نزع العمامه. برداشتن عمامه، نزعش يعنى همان باز كردن عمامه برايش مشكل است، لمكان البرد، هوا سرد است. فقال ليدخل اسبعه. اسبعش را داخل مىكند. اين روايت دومى در مورد اضطرار است، ولكن روايت اولى را تقييد نمىكند. ارباب العلم. چونكه اين قيد در كلام سائل فرض شده است. سائل مىگويد رجل توضء و هو معتم. فسقل عليه نزع العمامه. امام مىفرمايد كه يدخل ادخل اسبعه. اين ضرورت را، اين چيزى كه هست سائل در سؤال فرض كرده است. اخذ مىشود به اطلاق روايت اولى كه آن فى الرجل يتوضء و عليه العمامه يرفع العمامه و ما يدخل اسبع فيمسح على مقدم رأس. اين كه اين روايتها يكى بوده باشند اين هم معلوم نيست. ظاهرش اين است كه دو تا روايت است. حماد دو تا روايت نقل مىكند. يكى از آن بعض اصحاب، آن بعضى اصحاب نقل مىكنند عن بعض اصحاب نقل مىكنند عن احدهما عليه السلام، يكى از ابى عبد الله عليه السلام محتمل هم هست كه حماد دو تا روايت به او رسيده باشد. اخذ به ظهور مىكنيم. تقييد در ما نحن فيه نيست. آنجايى كه قيد را امام در جواب اخذ كند، سائل سؤالش مطلق بوده باشد، امام جواب را مقيد بكند، او تقييد مىكند. مثل اينكه بگويد رجل عليه العمامه و يتوضء. امام عليه السلام در جواب بفرمايد اذ الاضطرّ فاليدخل اسبعه تحت العمامه. اينجور بود، تقييد مىكرد. ولكن اين اضطرار را سائل در سؤالش فرض كرده است. اطلاق آن ديگرى را تقييد نمىكند. اين دو تا روايت است. گفتهاند ظاهرش اين است كه به مقدار اسبع مسح بشود. خوب جوابش اين است كه اولا اين دو تا روايت هر دو من حيث السند اشكال دارد. يكى مرسله است، يكى هم حسين است كه گفتيم نمىدانيم اين كدام حسين است.
و دوم عبارت از اين است كه خوب، اگر مسمى المسح معتبر بود، ادخال اسبع نمىكرد مگر. اگر مسمى المسح هم معتبر باشد بايد آن كسى كه عمامه دارد اسبعش را داخل به زير عمامه بكند. اين دلالت نمىكند بر اينكه منسوح آن موضعى كه منسوح است به مقدار اسبع بايد استيعاب بشود مسحش. اين معنا دلالت به اين معنا ندارد. مسمى معتبر است. اين مسمى را اگر بخواهد بر اينكه شخص موجود بكند، بايد اسبعش را داخل زير عمامه بكند. و ثالثا ضعف السند و كفايت المسمى با اينها منافات ندارد. و ثالثا باطن الاسبع دايره است. وقتى كه انسان يك اسبعش را زير عمامه برد، ولو آن كسانى كه موى سر ندارند، در آنها فرض كنيد. آن موى سر ندارند، سرشان را از ته مىزنند كه... علماى سابق اينجور بود. وقتى كه او را مسح مىكند اين نصف دايره را نصف دايره يك جزئش مماسه مىكند با آن رأس. با بشره رأس يا آن مويى كه روى بشره است، موى خفيف، يك جزء مماسه مىكند. منسوح، موضع منسوح كمتر از اسبع مىشود. اين روايت ندارد كه به مقدار اسبع مسح كند. مىگويد فاليدخل اسبع، اسبعش را داخل بكند، نزع عمامه لازم نيست، همين جور مسح كند. اين منافات ندارد، اين دسته از روايات، اين دو تا روايت با آن مسمى منافات ندارد.
سؤال؟ اين را خودم مىآيم انشاء الله مىگويم.... دلالت نمىكند بر اينكه به مقدار اسبع باشد. اسبع را بايد داخل كند اما چقدر مسح بكش با او دلالتى ندارد. ادخل اسبع، معنايش اين نيست كه تا ته برده است. در ما نحن فيه وقتى كه اينجور شد، اين با دلالت بر اين معنا كه مسمى معتبر نيست اين مقدار معتبر است اين دلالتى ندارد. اين روايت منافاتى ندارد. اما آن طايفه جماعت ثانيه كه گفتهاند به مقدار ثلاث اسابع بشود عرض كردم كه بحث مفيدى است اينجا است. اين قول است. اينها استدلال كردهاند به دو تا روايتى كه يكى من حيث السند صحيحه است. يكى اين است كه روايت سومى است در همان باب بيست و چهار. كلينى نقل مىكند، عن على ابن ابراهيم عن ابيه، عن حماد، عن حريض، عن زراره. قال ابو جعفر عليه السلام، المرئة يجزيها من مسح الرأس. زن كفايت مىكند از مسح الرأس ان تمسح مقدمه قدر ثلاث اسابع. ان تمسح مقدم الرأس را كه ممسوح قدر ثلاث اسابع بشود كه ممسوح قدر ثلاث اسابع بشود. يعنى جايى
را كه مسح كرده است تَر شده است به مسح، به مقدار سه انگشت است. ان تمسح مقدمه قدر ثلاث اسابع. نه اينكه ثلاث اسابع را ادخال كند. كه مثل روايت اولى بشود كه دلالت بر مقدار ممسوح نكند. نه، مىگويد ان تمسح ان مقدم الرأس، قدر ثلاث اسابع. مجزى است براى مرئه اين كار را بكند، ولا تلقى عنها خمارها. از خودش آن خمارى كه به سر دارد او را نياندازد. اين مىدانيد كه زن خصوصيتى ندارد. اگر بنا شد بعضىها كه كانّ اينجور شايد اين حكم زن است با مرد فرق دارد، نه اين معنا محتمل نيست. اين به جهت اينكه زنها نوعا موقع مسح اگر بخواهند تمام مقدم الرأس را مسح كنند كه مسح استيعاب داشته باشد بر مقدم الرأس، بايد اين خمار را، رو سرى آنها، نه رو سرى كه عجمها مىپوشند. خمار آنها كه سينهاشان را هم مىگيرد. بايد اين خمار را آن طرف بزنند. آن ربما زنها مبتلا به محصور دادهاند. چونكه زنها خصوصا در روزها اهل بوادى و قراء و... مبتلا به محصور دارند. چونكه شخص اجنبى و اينها هست. خصوصا در روز، اين محصورات را دارند. بدان جهت در ما نحن فيه مىفرمايد لازم نيست، به مقدار سه اسبع مسح بكند، و القاء خمار را از خودش نكند، كافى است. اين نه اينكه اين حكم مختص به زن است. نه، مرد هم همين جور است وضو يك حقيقت دارد. بدان جهت ولكن متعرض شدن به زن به جهت اين خصوصيت است. اين يك روايت است، روايت ديگرى هم دارد كه روايت معمر ابن عمر است. روايت پنجمى است در اين باب. محمد ابن يعقوب عن العده عن احمد ابن محمد، عن شازان ابن خليل كه پدر فضل ابن شازان است، عن معمر ابن عمر، معمر ابن عمر توثيق ندارد. عن ابى جعفر عليه السلام، قال يجزى من المسح على الرأس موضع الثلاث اصابه، باز آن مقدار ممسوح را تعيين مىكند. و كذالك الرجل. در رجل هم همين جور است با همين حرفى كه از خارج عرض كرديم. مرد و زن فرق ندارد. چه جور استدلال شده است به اين دو تا روايت، خصوصا اولى كه صحيحه است كه بايد مقدار ممسوح به مقدار ثلاثة اسابع بشود. كما اينكه سابقا ما هم گفتيم. كلمه يجزى ظهور دارد در اقل الواجب. يجزى اين مقدار، اين مقدار يك تسبيح هم مجزى است در ركعت ثالثا يا مطلق الذكر مجزى است در ذكر ركوع متفاها عرفى از اجزاء اقل مراتب واجب است. گفتهاند اينكه مىگويد يجزى، امام عليه السلام كه مرئه مسح كند از مقدم رأسش به مقدار ثلاثة اسابع اين اقل الواجب است. بايد اين مقدار اتيان بشود در وضو. اين مقدار مسح بشود. اين وجه استدلال اين است كه ظهور كلمه مجزى است نه مفهوم اللقب است. ظهور كلمه يجزى است، اجزاء اطلاق مىشود، نه اينكه مقدار سه انگشت را زن مسح كند، اين مفهوم اللقب مىشود كه كمترش جايز نيست. اين كلمه يجزى است. يجزى ظهور دارد كه اقل مرتبه واجب است و اين كمتر از اين مجزى نيست. خوب نگوييد اين با روايات سابقه منافات دارد كه گفت فاليدخل اسبع هيچ منافاتى ندارد. چرا؟ براى اينكه فاليدخل اسبع، اسبع اسم جنس بود، نه اينكه يك انگشت داخل كند. اين نيست. يك انگشت را هم داخل نمىكنند، متعارف نيست. انگشت اگر داخل كنند زير عمامه، همه انگشتها را داخل مىكنند. متعارف اين است، همه را. سه تا را هم داخل نمىكنند، همه را. بدان جهت آنجا كه امام عليه السلام اگر فرموده است آن روايت را فاليدخل اسبع، اسم جنس است. اين روايت تقييد مىكند، اسبعش را داخل بكند، او صدق مىكند ولو به ادخال يك اسبع. ولكن اين روايت تقييد مىكند، بايد اسبعش را طورى داخل بكند، كه مقدار سه انگشت مسح بشود. اين اطلاق و تقييد است، منافاتى هم ندارد. اين وجه الاستدلال است.
اين وجه الاستدلال خوب ظاهرش هم اين است كه اين متعين است، آن وقت شما نگوييد كه ما در صحيحه بكير ابن اعين و زراره از امام عليه السلام اينجور نقل شده بود، شنيديم كه ايشان فرموده است بر اينكه، يجزى عن تمسح بشىء من مقدم رأسك. بعله، اين منافات ندارد. شىء مطلق است، آن شىء را مقيد مىكند به مقدار ثلاث اسابع بشود. اين روايت خاص است. آن شىء مطلق است به اقل هم صدق مىكند. به آن جايى كه مقدار ممسوح كمتر از سه انگشت بشود. ولكن اين روايت تقييد مىكند. تقييد مىكند كه به مقدار آن شيئى كه آن مقدارى كه از رأس مسح مىشود بايد
سه انگشت به مقدار سه انگشت بوده باشد. خوب اين قانون اطلاق و تقييد است، سه انگشت متعين مىشود. اين وجه استدلال.
سؤال؟ سه انگشت باشد كافى است. با يك انگشت اگر مسح كند به اندازه سه انگشت بشود. اين انگشت را كه اگر اينجور مستقيم نمىبرد به سر، با يك انگشت مسح كند كه عرضش به مقدار سه انگشت بشود كافى است. منتهى صاحب العروه گفت احوط اين است كه با سه انگشت بشود. مقدار ثلاثة اسابع احوطش اين است كه با سه انگشت بشود. غرض، اينها را مىگفتم شما عجليه كرديد. آن نحوى كه عرض مىكنم كه مثل آفتاب مىشود مسئله. قبل از اينكه جواب از اين استدلال را بدهم، ملتفت بشويد اين مقدمه را كه عرض مىكنم. اين حضرات، اين رأسى كه ربع مقدمى كه در رأس است، يك عرضى فرض مىكنند. يك طولى فرض مىكنند. مىگويند مقدم الرأس يك طول دارد، يك عرض دارد. فرض مىكنند، فرض صحيح است. طولش آنى كه، آن كه از وسط رأس مىآيد تا به طرف پيشانى كه تا قصاص الشعر تمام بشود اين طول مقدم الرأس است. و آنى كه از يمين ربع مقدم به يسار مىرود يا از يسار به مقدم مىآيد او را هم مىگويند عرض الرأس. خوب وقتى كه اينجور شد، اين حضرات اين روايت را كه اينجور عرض كردم اين روايت صحيحه زراره را كه امام عليه السلام فرمود به مقدار ثلاثة اسابع مسح كند كه در اين روايت هم اينجور بود كه ان المرئه يجزيها، عن مسح الرأس عن تمسح مقدمه قدر ثلاث اسابع. خوب اين قدر ثلاثة اسابع در طول رأس يا در عرض رأس؟ اين حضرات اين ثلاثة اسارع با حمل كردهاند به عرض الرأس. كه صاحب العروه هم همين را مىگويد كه احتياط است. آن وقت اين انگشتها را كه مىبرد مستقيم بايد در طول سر ببرد. به طول سر ببرد. وقتى كه به طول سر برد، مسح كه مىكند از عرض رأس سه انگشت مسح شده است. اينجور است ديگر. خوب آن وقت اين روايت با آن كفايت المسمى منافات پيدا مىكند. خوب چه كسى گفت معناى اينكه به سه انگشت، به مقدار سه انگشت مسح كن، مرادش از عرض الرأس است. روايت ندارد كه مسح كن رأست را، مقدم الرأست را عرضا به مقدار سه انگشت. اينكه ندارد. اين روايت اطلاق دارد، ولو مىگيرد اين سه انگشت طولا مسح بشود. اين سه انگشت طولا مسح بشود. يعنى اين خطى كه از مركز رأس تا پيشانى فرض مىشود اين خط، سه انگشتش مسح بشود. وقتى كه شما يك انگشت را برديد مسح كرديد به طرف جبين آمديد، ان مقدارى كه مسح كردهايد سه انگشت است. يا سه انگشت بيشتر است. نوعا اينجور مىشود كه ناصيه از سه انگشت بيشتر است. بدان جهت اين سه انگشت را، امام عليه السلام فرمود خمار را برندارد به مقدار سه انگشت مسح كند. نفرمود كه از عرض رأس به مقدار سه انگشت مسح كند. اين روايت مىگيرد اطلاقش، اگر نگوييم متعارف اين است كه اين سه انگشت را كه مىبرند، اينجور مىبرند زير خمار. اگر اين را نگوييم كه اينجور مىبرند، عرضا مىبرند، نه اينكه اسبع را طولا مىبرند. اگر اين را نگوييم، لااقل اطلاق دارد. روايت مىگويد بر اينكه به مقدار سه اسبع مسح كن ولو از طول رأس. اين همان مسمى مىشود. به مقدار سه انگشت انسان مسح كند، مسح باريك بكند، مسمى مىشود.
سؤال؟ نمىشود، سه تا نيست عرض رأس. خودش هم با رئوس الاصابه مسح مىكند، به اندازه سه انگشت مسح كرده است از طول... براى اينكه اسبع صدق مىكند. همان حرفى كه در جواب ايشان گفتيم. گفتيم سه اسبع صدق مىكند، مىگويد اين خط چند اسبع است، مىگويد سه اسبع. اين روايتى كه در ما نحن فيه است كه صحيحه زراره است، بما اينكه ممسوح را فرموده است ثلاثة اسابع نفرموده عرضا. اين شامل مىشود اطلاقش در طول رأس را هم، بدان جهت وقتى كه اينجور شد، اين مىشود مسمى. خصوصا به قرينه صحيحه زراره و بكير كه خود زراره هم سابقا نقل كرده است. اذا مسحة بشىء من رأسك فى المقدم رأسك... همان مىشود. بدان جهت اينها با همديگر منافات ندارند. خوب از اينجا چه معلوم شد؟ از اينجا معلوم شد آنى را كه در طول تا به حال در عرض مسح بحث مىكرديم، يعنى
صاحب العروه در عرض مسح بحث مىكرد كه عرض بايد احتياطش اين است كه سه انگشت بشود. ولكن مسمى كافى است. بعد كه در عروه مىگويد و اما در طول، يعنى اين خطى كه مىآيد در جبهه، در او هم مىگويد مسمى كافى است. آنجا مىگويد مسمى كافى است. خوب وجهش معلوم شد بنا به گفته ما. چونكه اين روايت اقتضايش اين است كه ولو در طولش به مقدار سه انگشت بشود كه گفتيم مسمى مىشود. آن صحيحه هم كه سابقا گفت مسمى معتبر است، طولا و عرضا مسمى معتبر مىشود.
آن وقت ولكن احتياطش اين است، اگر انسان بخواهد احتياط بكند، احتياطش اين است كه اين سه انگشت عرضا باشد. آن سه انگشت عرضا باشد و خودش هم طولش چقدر بشود؟ طولش به مقدار اسبع تام بشود. اسبع واحد، چونكه سه انگشت را كه طولا بود از اعلى به اسفل مسح كرد، طول مسح چقدر است؟ به اندازه يك انگشت مىشود. يك انگشت تام كه همهاش را ببرد كه دل ايشان هم آرام بگيرد، اين احتياط مىشود. عبارت ايشان اين است، سؤال؟ مسمى معتبر است، با انگشت هم مسح كند،... با كف هم مىتواند. اينها بواسطه بيان مسمى است. در طول اگر سه انگشت بشود مىشود مسمى. سؤال؟ او جاى مناقشه است، بايد انگشت اول مسح كند آن بلّه برسد به سر تا منتقل بشود به جاى اسبع ثانيه. معلوم نيست آن معنا. چونكه آن احرازش يك خرده مشكل است، امام عليه السلام سه انگشت فرموده است. درست توجه كنيد ايشان چه مىفرمايد، كلام عروه اين است و كفى فى المسح ولو به قدر عرض اسبع واحده او اقل و الافضل بلل الاحوط ان يقول بمقدار ثلاث الاصابه. مىفرمايد بر اينكه و من طرف الطول ايضا يكفى المسمى. يعنى اين ثلاثة اسابع را كه گفته بوديم، احوطش اين است اين در عرض بود. در عرض رأس بود. در طول مسح هم مسمى كافى است و ان كان الافضل ان يكون بطول اسبع. به طول اسبع واحده بشود. خوب آن وقت اشكال به اين كلام اين مىشود كه به طول اسبع واحده اين موهوم بر اين است كه مىگويد با سه انگشت مسح كن، يعنى با سه انگشتى كه سه تا را تماما تو ببريد، اين دلالتى ندارد. بدان جهت اين دلالتش بر اين معنا اشكال دارد. ولكن در ما نحن فيه روايتى هست كه از آن روايت استفاده مىشود كه استيعاب مقدم الرأسى كه هست او خودش مطلوب و مستحب است. آن روايت را در ما نحن فيهى كه هست، آن روايت را در ما نحن فيه مىشود در ما نحن فيه به آن روايت تمسك كرد. صاحب العروه مىتواند تمسك كند. چونكه تسامح در ادله سنن را ايشان عمل مىكند. روايت پنجمى در همان باب بيست و سومى. روايت پنجمى دارد و باسناد الشيخ عن محمد ابن احمد ابن يحيى، عن ابى اسحاق. ظاهرا ابراهيم ابن هاشم، پدر على ابن ابراهيم است. كه محمد ابن احمد ابن يحيى العشرى نقل مىكند از پدر على ابن ابراهيم. آن هم نقل مىكند عن عبد الله ابن حسين ابن زيد ابن على ابن الحسين ابن على ابن ابيطالب عن ابيه. اين عبد الله ابن الحسين كه از اولاد على ابن ابيطالب سلام الله عليه است، از نوه و نتيجه مىشود. اين عبد الله ابن حسين كه پدرش زيد ابن على است از او نقل مىكند. اين حسين ابن على فعلا در ذهنم توثيقش را نتوانستيم. بعضىها مىگويند زيديونى كه روات هستند سند زيديون باشد، آنها معتبر است، آنها هنوز پيش ما ثابت نشده است. روايت من حيث السند اشكال دارد. عن ابيه، عن ابى عبد الله. قال لا تمسح المرئة بالرأس كما يمسح الرجل. مسح نمىكند مرئه به رأسش كما اينكه رجل مسح مىكند. انّ المرئه اذا اصبحت مسحة رأسها. اگر مرئه طرف صبح شد كه نماز صبح ميخواند آن وقت مثل مرد مسح مىكند رأسش را. همان استيعاب مقدم است. تضء الخمار عنها. چونكه اگر استيعاب بكند مقدم را بخواهد استيعاب كند خمارش را بايد كنار بزند. تضع خمارها و ان كان الظهر و العصر و المغرب و العشاء تمسح بناصيتها. به ناصيهاش مسح مىكند. يعنى فقط به ناصيهاى كه هست، مجرد المسح كه همان احتياج به القاء خمار نيست، رفع الخمار نيست. از اين معلوم مىشود بر اينكه انسان چوكه محصور دارد به تمام مقدم مسح كردن در اين اوقات، چونكه و ظهر و شام اينجور است زنها، در همان قراء و اينها الان هم همين جور است، زنها در خانههايى كه
هست همين جور در خانه باز است اجانب مىآيند، مىروند، در دهات اينجور است ديگر؛ يا در مزارع هستند كه آن محصور دارد خمارش را، آن مرد آنجا نشسته است مىبيند. همان مقدار ناصيهاش را ادخال يد مىكند و مسح مىكند. على هذا از اين روايت استفاده مىشود كه استيعاب در مسح خودش مطلوب است كه اگر محصورى نداشته باشد تمام مقدم الرأسى كه هست، افضل اين است كه تمام مقدم الرأس مسح بشود. كسى كه مثل صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف تسامح در ادله سنن را تمام مىداند او مىتواند به اين تمسك كند كه افضل اين است كه طولا اسبع بلكه از يد اسبع باشد. تمام طول مقدم الرأس بشود. اين را مىتواند اين را بگويد. بعد ايشان در عروه مىفرمايد و يجوز النكس. نكس جايز است.
ايشان در عروه مىفرمايد بعد از اينكه اينها را فرمود مىفرمايد فيجوز النكس جايز است. نكس عبارت از اين است كه سر را كه انسان مسح مىكند، سر را از اين طرف قصاص الشعرى كه هست يدش را ببرد بالا. انگشتش را ببرد بالا كه از پايين به بالا مسح كند. نكس عيبى ندارد. اين فتوا مىدهد. مشهور عند علمئنا على ما قيل نُسب الى المشهور، ولو ما اين نسبتها را خيلى نمىشود مشهور، مشهور آنهايى كه صاحب تأليف هستند بايد آنها بگويند. آنها ملتزم هستند كه در مسح الرأس نكس جايز نيست. به خلاف مسح الرجلين كه خواهد آمد، آنجا جايز است. و اما در رأس نكس جايز نيست در مسحش. مشهور اينجور گفتهاند، ولكن جماعتى كه از آنها هم از متقدمين، از متأخرين جماعتى ملتزم هستند كه نكس عيبى ندارد كه صاحب العروه هم مىگويد كه نكس عيبى ندارد. آنهايى كه گفتهاند مشهور گفتهاند نكس جايز نيست در مقدم الرأس اينجور گفتهاند. گفتهاند اين اوامرى كه به مسح مقدم الرأس شده است يا در وضوئات بيانيه بود و مسح مقدم رأس تمامى اينها منصرف هستند به مسح من الاعلى الى الاسفل. اين امر به مسح الرأس منصرف است هستند من الاعلى الى الاسفل كما اينكه متعارفش هم اين است كه از اعلى به اسفل مسح مىكنند. پس در ما نحن فيه اين عناوين منصرف به اين معنا هستند. بله در موردى كه در اين مورد مىشود گفت روايتى داريم كه از آن روايت استشمام مىشود نكس در مسح الرأس جايز نيست. ظاهر مىشود كه نكس در مسح جايز نيست. آن روايت، روايت صحيحه يونس ابن عبد الرحمان است. در باب بيست از ابواب الوضو باب جواز النكس فى المسح، در آن باب سه تا روايت نقل كرده است صاحب وسايل. سومىاش اين است، محمد اين يعقوب عن احمد ابن ادريس، كلينى نقل مىكند از ابو على اشعرى كه احمد ابن ادريس قمى است، آن هم نقل مىكند عن محمد ابن احمد اين يحيى عن محمد ابن عيسى. محمد ابن عيسى هم، محمد ابن عيسى ابن عبيد است عن يونس يعنى يونس ابن عبد الرحمان. چونكه محمد ابن عيسى كه از يونس نقل مىكند آن يونس، يونس ابن عبد الرحمان است و محمد ابن عيسى هم محمد ابن عيسى ابن عبيد است. اين قاعده كلى است. كلما كه محمد ابن عيسى از يونس نقل كند، محمد ابن عيسى، محمد ابن عيسى ابن عبيد است و يونس هم يونس ابن عبد الرحمان است. آنجا دارد يونس مىگويد اخبرنى من رأء اب الحسن عليه السلام خبر داد به من كسى كه اب الحسن را ديده بود، يمسح زهر القدمين. زهر قدمين را مسح مىكرد من اعلى القدم الى الكعب. از اعلاى قدم به كعب مسح مىكرد. كه اين همان مسح حسابى است. و من الكعبى الى القدم. از كعب هم الى اعلى القدم مسح مىكرد كه اين نكس است. قدم را وقتى كه شما پاهايتان را دراز كنيد سر انگشتان مىرود بالا. مىشود اعلى القدم. از اعلى القدم به كعب مسح مىكرد از كعب هم به اعلى القدم كه همان كس مىشود. در ذيلش هم دارد و من الكعب الى القدم و يقول امر فى مسح الرجلين موسع من شاء مسح مقبلا و من شاء مسح مقدرا فانه من الامر موسع انشاء الله تعالى. گفتهاند اينجا دارد كه الامر فى رجلين موسع. اين مقتضاى تقييد اين است كه در مسح الرأس اين توسعه نيست.
بدان جهت در مسح الرأس نكس جايز نيست. نگوييد يك روايت مطلقهاى داريم. روايت اولى است. محمد ابن
الحسن باسناده عن سعد ابن عبد الله، عن احمد ابن محمد. احمد ابن محمد ابن عيسى است، عن عباس ابن معروف، عن ابن ابى عمير، عن حماد ابن عثمان عن ابى عبد الله عليه السلام قال لا بعث بمسح الوضو مقبلا و مقدرا. مسح الوضو فرق ندارد رأس باشد يا قدمين باشد نگوييد اين اطلاق را داريم. چرا؟ اولا گفتيم اين منصرف است. مسح الوضو مقبلا و مدبرا انصراف نداشته باشد، اصل اين مطلق معلوم نيست. چرا؟ چونكه در روايت دومى دارد كه و بهذا الاسناد، عن حماد ابن عثمان، عن ابى عبد الله عليه السلام قال لا بعث به مسح القدمين مقبلا و مقدرا. روايت اولى هم حماد ابن عثمان نقل مىكند، روايت دومى را هم به عين همان سند. گفتهاند اين يك روايت بود. منتهى حماد ابن عثمان در آن يكى مسح الوضو تعبير كرده است در جاى ديگر كه نقل كرده است مسح القدمين نقل كرده است. خوب نمىدانيم آنى كه امام به او حماد ابن عثمان فرموده است، مطلق المسح بود يا مسح الرجلين بود؟ اصل مطلقى معلوم نيست باشد. بدان جهت در ما نحن فيه مطلق هم باشد، آن تقييد در صحيحه يونس ابن عبد الرحمان هست، اولا مطلق هم در بين نيست.
اگر نوبت به اصل عملى هم برسد گفتهاند مقتضاى قاعده اشتغال است. چرا؟ چونكه مطلوب طهارت است. طهارت شرط صلاة است. من بايد احراز كنم كه مسبب است. نمىدانيم به مسح مدبرا، طهارت موجود مىشود يا موجود نمىشود قاعده اشتغال همان شك در محصل و محصل است كه در بحث اقل و اكثر ارتباطى گفتهاند. اگر شك در محصل و محصل بوده بوده است اقل و اكثر محصِل مردد بشود بين الاقل و الاكثر طهارت يك مفهوم دارد. آنجا جاى احتياط است و جاى قاعده اشتغال است. اينجور فرمودهاند. آيا اين استدلال صحيح است يا نيست؟ انشاء الله مىرسيم.
|