جلسه 569
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 569 آ.
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم. بسم الله الرّحمان الرّحيم.
كلام در اين مسأله بود كه مسحى كه معتبر است در وضو رأس مسح بشود، جايز است كما ذكر فى العروه مسح الرّأس را از اعلى الى الاسفل بكند. يا مسح را از اسفل الى الاعلى بكند. و بعد هم خواهيم گفت جايز است مسح را منحنياً بكند. از طرف يمين يعنى يمين مقدّم الرّأس الى اليسار يا از يسار الى اليمين. آن هم عيبى ندارد. آنى كه معتبر است در باب الوضو، مسح مقدّم الرّأس است و مسح النّاسيه است بالمسمّى كه صدق كند مسح كرد. و امّا مسح من الاعلى باشد، فلا يعتبر. عرض كرديم اعتبار مسح من الاعلى را كه در رأس بايد مسح از اعلى بشود نسبت اين را جماعتى به مشهور دادهاند. گفتهاند پيش مشهور در رأس مكث جايز نيست. بايد مسح من الاعلى بشود. و به وجوهى استدلال شده است در اين اعتبار مسح من الاعلى. كلام در آن وجوه بود.
وجه اولى دعواى انصراف بود كانّ اوامرى كه وارد شده است در امر النّاسيه و مقدّم الرّأس و آنى كه مىگويد مسح الرّأس معتبر است، در وضو اينها تمامىشان منصرف است به مسح من الاعلى كه رأس از اعلى مسح بشود. اين وجه قائلش چه مىگويد بيان مىكنيم كه چه بايد بگويد. اگر قائل ادعا كند در استعمالات عرفيه كه استعمال مىشود مسح الرّأس باليد كه مسح فلانٌ رأس اليتين اينها منصرف است كه از اعلاى رأس يتين مسح مىكند به اسفل، انصراف در استعمالات عرفيه است، بدان جهت خداوند هم كه در قرآن مىفرمايد فامسحوا برئوسكم، يعنى از اعلى به پايين مسح كنيد. اگر اين قائل ادّعا كند كه استعمالات عرفيه جايى كه مسح الرّأس باليد ذكر مىشود در آن استعمالات و محاورات عرفيه، مسح من الاعلى به ذهن... مىكند. اين را اگر ادّعا بكند، اين خلاف واقع است. اشتباه محض است. هيچ در استعمالات عرفيه اين جور نيست كه مسح رأس فلانٌ بيده، مسح رأس اليتين فى يديه يعنى از اعلى مسح كرد به طرف پايين. هيج اين انصراف وجهى ندارد. و اگر بگويد نه پيش متشرّعه كه مسح الرّأس گفته مىشود در باب وضو، متعارف و شايع است كه مسح من الاعلى به ذهنشان مىآيد. مسح الرّأس در باب وضو پيش متشرّعه گفته مىشود، مسح از بالا به پايين مىآيد. چون كه اين متعارف است. اگر اين را بگويد، اين انصراف كه نمىآورد در آيه مباركه فامسحوا برئوسكم. و هكذا در رواياتى كه قبل از اين تعارف است كه گفته مىشود المسح على مقدّم الرّأس. اين انصراف از اين كه از بالا به پايين بشود اينها انصراف در اينها نمىآورد و اين غلبه پيش متشرّعه بوده باشد در خصوص وضو اين موجب انصراف در اطلاقات نمىشود. على هذا الاساس دعواى اين كه اطلاقات و ما دلّ على مسح الرّأس معتبر است در وضو و منصرف است به مسح من الاعلى اصل اساس صحيحى ندارد. چون كه غلبه پيش متشرّعه موجب انصراف نمىشود كما ذكرنا. اصل غلبه موجب انصراف نمىشود. خصوصاً در آن اطلاقاتى كه قبل از اين غلبه است.
سؤال؟ عيبى ندارد. آيه شريفه كه انصراف پيدا نمىكند. آيه شريفه كه سابق بر او است انصراف پيدا نمىكند. بايد استعمالات عرفى طورى بوده باشد كه عرفاً در استعمالات عرفيه قطع نظر از كلام شارع مسح باليد گفته مىشود، مسح من الاعلى به ذهن...مىكند. بگوييم كلام شارع هم همين جور است. اين دعواى ذات است.
و امّا اگر تعارف عند المتشرّعه فى ما بعد در باب خصوص وضو شده است، خيلى خوب اين را قبول داريم. شده است. اين موجب انصراف نمىشود در آن اطلاقات. وآنگهى غلبه اصلاً موجب انصراف نمىشود. غلبه مجرّد غلبه و تعارف و كثرت الافراد موجب انصراف نمىشود. بايد كثرت استعمال باشد. به نحوى كه اذهان انس بگيرد از آن لفظ به اين معناى منصرفٌ عليه. خوب قبول كرديم تمامى اينها منصرف است. آيه هم منصرف است. روايت هم منصرف است. اولش هم منصرف است. معناى عرفىاش هم منصرف است. همه را قبول كرديم. خوب مىگوييم دليل حاكم دارد. اين ظهور اوليه اين است كه رأس را از اعلى مسح كنيد. اين ظهور است ديگر. روايت آمده است و گفته است فرقى نيست در باب الوضو. مسح بشود از اعلى يا از اسفل.
آن روايت همان صحيحه حمّاد ابن عثمان بود كه صحيحه اولى بود كه اطلاق دليل حاكم دارد. نظر بكنيد و ببينيد چه جور حاكم است. در باب 20 از ابواب الوضو هست كه محمد ابن الحسن باسناده عن سعد ابن عبد الله عن احمد ابن محمد ابن عيسى عن العبّاس ابن معروف عن ابن ابى همير عن حمّاد ابن عثمان عن ابى عبد الله (ع). قال لا بعث بمسح الوضو مقبلاً و مدبراً. اين دليل، دليل حاكم است. فرض كرده است. نظر دارد به آن مسحى كه در وضو معتبر است. مىفرمايد فرقى نمىكند در آن مسح وضو مقبلاً باشد يا مدبراً باشد. افرض اگر ظهور هم داشته باشد چون كه خواهيم گفت اگر ظهور داشته باشد انصراف داشته باشد در مسح الرّأس، در مسح الرّجل هم منصرف است. چون كه هيچ شما يادتان مىآيد وقتى كه پايتان را در وضو مسح مىكرديد انگشتها را بگذاريد به آن كعب پا و از كعب پا تا سر انگشتان اين جور بكشيد. هيچ ياد داريد؟ من كه تا حال اين جور مسح نكردهام. متعارف اين است كه از سر انگشتان مىگذارند و مسح مىكنند تا الى الكعبين. اگر انصراف بوده باشد، انصراف در رجلين هم هست. اين روايت ناظر است اين مسحى كه معتبر است هم در رجلين و هم در مسح الرّأس تقييدى ندارد به يكى. لا بعث بمسح الوضو ناظر است به آن مسحى كه در وضو معتبر است. مىگويد لا بعث بمسح الوضو مقبلاً و مدبراً. بعد الفراغ از اين كه در وضو مسح معتبر است، آيه مىگويد اذا قمت من الصّلاة فاغسلوا وجوهكم وامسحوا برئوسكم. بيان اعتبار اصل مسح را مىكند آيه. اين روايت بعد الفراغ از اين كه در وضو مسح معتبر است، حكومت معنايش اين است. بعد از فرض بر اين كه در وضو مسح معتبر است او را بيان مىكند. فرقى نيست مقبلاً باشد يا مدبراً باشد. اطلاق دارد در رجلين و هكذا در رأس. و بعضىها اشكال كردهاند كه اين روايت اطلاق ندارد. اين حكومتش منصرف است فقط به مسح الرّجلين. چرا؟ گفتهاند اگر اطلاق داشته باشد مقيّد دارد. اولاً مقيّد دارد. مقيّدش صحيحه يونس بود كه اخبرنى من رعا اب الحسن (ع) بمنا يمسح زهر القديمن من اعلى القدمين الى الكعب و من الكعب الى الاعلى القدم. اعلى القدم يعنى سر انگشتان. و يقول الامر فى مسح الرّجلين موسّعٌ. آن روز گفتيم كه اين دلالئه تقييد نمىكند. اثبات شىء نفى ما ادا نمىكند كه. اين مىگويد امر در مسح الرّجلين موسّع است. اطلاق مىگويد در مسح الرّجل هم موسّع است. با همديگر تنافى ندارند. وحدت الحكم نيست. چون كه وصف وضو مسح رأس يك حكم است. مسح الرّجلين حكم آخر است. دو تا اعتبار است. اعتبار مسح الرّأس و اعتبار مسح الرّجلين. اين روايت مىگويد در مسح الرّجلين امر موسّع است. خوب آن يكى مىگويد در مسح الرّأس و مسح الرّجلين در هر دو موسّع است. با هم تنافى ندارند. وحدت الحكم نيست در باب اطلاق و تقييد كه گفتيم وحدت الحكم بايد فرض بشود. بدان جهت اين حكم، حكم متعدد است. يكى توسعه را مىگويد.
ديگرى توسعه در آن يكى را مىگويد. يعنى در حكم عامّى مىگويد كه هر دو تا را مىگيرد. اين اشكال، اشكال درستى نيست. باقى مىماند اين شبهه كه گفتهاند اصل اين روايت، صحيحه حمّاد ابن عثمان عن ابى عبد الله (ع) اين جور صادر شده باشد لا بعث بمسح الوضو مقبلاً و مدبراً اين معلوم نيست. چرا؟ چون كه به عين اين سند ابن ابى عمير عن حمّاد ابن عثمان نقل كرده است عن ابى عبد الله (ع) قال لا بعث به مسح القدمين مقبلاً و مدبراً. اين جور نقل كرده است كه به مسح الرّجلين اين دوّمى قيد رجلين دارد. گفتهاند بعيد است كلّ...اين دو تا روايت بوده باشد يعنى دو تا كلام. امام دو دفعه فرموده است. يك وقت فرموده است لا بعث بمسح الوضو مقبلاً و مدبراً، يك جا هم يك دفعه ديگر هم فرموده است كه لا بعث بمسح القدمين مقبلاً و مدبراً چون كه سند هيچ فرقى ندارد. اين دو تا يك سند بيشتر نيست. در تمام الجهات سند يكى است. محمد ابن الحسن باسناده عن سعد ابن عبد الله و بهذا الاسناد عن حمّاد ابن عثمان. به عين همان سند از حمّاد ابن عثمان نقل كرده است. بالاسناد يعنى به عين آن سند. بدان جهت اين يك روايت است. بدان جهت حمّاد ابن عثمان كانّ عند النّقل يكى را از امام شنيده است. يا امام فرموده است لا بعث بمسح الرّجلين، يا فرموده است لا بعث بمسح الوضو. چون كه محتمل است فرمايش امام لا بعث بمسح الرّجلين بشود، اصل اطلاق محرز نيست. اين حرف هم....منصورا است. چرا؟ چون كه خوب ما خيلى روايات داريم كه سند در تمام آنها يكى است. عرض مىكنم بر اين كه و بعيد هم نيست كه هر دو حكم را امام فرموده است. در يك مجلسى فرموده است لا بعث مسح الوضو مقبلاً و مدبراً. حمّاد ابن عثمان آن جا حاضر بود. در مجلس ديگر هم مسح الرّجلين صحبت شده بود، فرمود لا بعث مسح الرّجلين مقبلاً و مدبراً حمّاد آن جا حاضر بود. هر دو تا را نقل كرده است. كما هو شأن روات ائمه (ع) اين بوده است. خود حمّاد هم سؤال نكرده است كه بگوييم اول سؤال بكند مسح در مطلق الوضو امام بفرمايد لا بعث الوضو مقبلاً و مدبراً. ثانياً سؤال بكند حمّاد ابن عثمان سألته عن مسح الرّجلين قال لا بعث مقبلاً و مدبراً كسى بگويد بعيد است اول كه او را سؤال كرد دوباره اين را سؤال بكند. پس معلوم مىشود كه اينها يك سؤال بود. در نقل اختلاف شده است. اينها را كه مىگويم آشنا باشيد. راوى كه روايت نقل مىكند، اين نه معنايش اين است كه من خودم سؤال كردهام. نه كلامى را ولو ديگرى سؤال كرده است. ولو امام ابتداعاً فرموده است. اين نقل مىكند. بدان جهت دو تا واقعه بوده است. در هر دو واقعه حمّاد ابن عثمان حاضر بود. كلام امام را بعد نقل كرده است. دو تا مجلس بود. اين دو تا روايت است. نه اين كه يك روايت است و دو جور نقل شده است. اين جور نيست. ظاهر نقل هم همين است. اطلاق تمام است و روايت دومى مقيد نمىشود. چون كه روايت دومى و نقل دومى مثل صحيحه يونس ابن عبد الرّحمان است. فرقى نمىكند. اثبات شىء نفى ما ادا نمىكند. بعضىها تأييد كردهاند كه اين روايت دومى است. روايت دو تا روايت است. بعضىها يك مؤيّدى ذكر كردهاند. آن مؤيّد اين است كه روايت اوّلى در بعضى نسخ تهذيب كه شيخ نقل مىكند و در بعضى نسخ صاحب وسائل كه از تهذيب نقل مىكند. سند دارد به نسخ تهذيب، در بعضى نسخ اين است كه احمد ابن محمد عن عبّاس ابن معروف عن ابن ابى عمير عن حمّاد ابن عيسى. حمّاد ابن عيسى با حمّاد ابن عثمان دو نفر هستند. گفتهاند اگر آن بعضى نسخ صحيح بوده باشد، خوب معنىاش اين است كه حمّاد ابن عيسى يك دفعه نقل كرده است آن مطلق را. حمّاد ابن عثمان هم مقيّد را نقل كرده است. اين دو تا روايت است. اين احتياج به اين تأييد ندارد. چون كه يادتان باشد. رواياتى كه ابن ابى عمير عن حمّاد نقل مىكند، اين حمّاد، حمّاد ابن عثمان است. ما تا حال پيدا نكرديم الاّ يك موردى يادم است كه ابى عمير از حمّاد ابن عيسى نقل كند. يك مورد توى ذهنم هست. تا حال پيدا كرديم. آن هم مشكوك است كه احتمال دارد نسخه غلط باشد. بدان جهت در ما نحن فيه حمّادى كه ابن ابى عمير از او نقل مىكند چون كه حمّاد ابن عيسى با ابن ابى عميرى كه هست، در يك طبقه هستند. ولو ابن ابى عمير از حمّاد ابن عثمان نقل مىكند. اين روايت از حمّاد ابن عثمان است. احتياجى به اين مؤيّد ندارد. بعد اين كه نسبت داده بودند به مشهور جواب اين است كه انصراف نيست. اطلاق دارد دليل حاكم و يك روايت نيست اينها. دو تا روايت است كما ذكرنا.
استدلالى كه كرده بودند يكى هم به قاعده اشتغال بود. گفته بودند كه آنى كه در باب صلاة معتبر است، طهارت لصّلاة است. نمىدانيم به مسح مدبراً مسح بكنيم نكثاً آيا طهارت حاصل مىشود به غسل الوجه و اليدين و بالمسح نكثاً يا حاصل نمىشود. شكّ در محصّل است ديگر. جاى احتياط نيست. اين هم دو تا جواب دارد. يك جوابش را سابقاً گفتيم. آن جوابش اين است كه نه ما قبول نداريم. بيان كرديم روايات را و دليلش را بيان كرديم كه طهارت اين جور نيست كه يك وجودى داشته باشد كه موتنش هم نفس بشود طهارت نفسانيه. وضو يا غسل يا تيمم وجوب آخرى كه غسلتين و مسحتين است يا آن مسحات است. غُسل هم غَسل است. آن يك وجود ديگرى داشته باشد آن وجود زاييده بشود از اين وجود كه سبب و مسبب بشود، اين حرف درستى نيست. نه ادلّه وفا مىكند به اين معنا، نه هم يك حرف حسابى مىتواند بشود. بدان جهت طهارت كما ذكرنا عنوان بر نفس وضو است. وقتى كه عنوان بر نفس وضو شد، مثل صلاة مىشود كه عنوان به نفس اجزا اوّله التّكبير و آخره التّسليم است. چه جور در باب صلاة عند الشّك فى الاقلّ و الاكثر عند الشّك فى اعتبار شىءٍ رجوع به برائت مىشود، برائت هم اين است، اين جا هم رجوع به برائت مىشود. چون كه وضو مثل صلاة عنوان بر خود افعال است. و وآنگهى نوبت اصلاً به اصل عملى نمىرسد. ما مطلقات داريم. آنها را گذاشتيم كنار دليل حاكم داريم، اطلاق دليل حاكم داريم. نوبت به اصل عملى نمىرسد كه به اصالة الاشتغال تمسّك بشود. بدان جهت جايز است مسح الرّأس من الاعلى و جايز است نكثاً. بلكه از اين ادّلهاى كه گفتيم معلوم شد كه مدبراً و مقبلاً كه صحيح است چون كه اطلاق تمام است گفتيم در آيه و هكذا در رواياتى كه و تمسح ناسيتك. مىشود از يمين ناسيه به يسارش مسح كرد از يك خط. يك خط عرضى مسح كرد. يعنى از عرض مقدّم الرّأس مسح كرد. يك خط را. اين كافى است. مسمّى حاصل بشود. اطلاق مقتضايش اين است كما اين كه صاحب عروه هم بعد خواهد فرمود.
سؤال؟ ظرف را گفتهاند كه مقدّم هم مىشود. الامر فى الرّجل، سؤال؟ مسح در رجلين مىشود. اين جور است كه روايت اولى اين است لا بعث بمسح الوضو مقبلاً و مدبراً. لا بعث بمسح قدمين مقبلاً و مدبراً. لا بعث بمسح قدمين مقبلاً و مدبراً كه دلالتى ندارد. الامر فى مسح الرّجلين موسّعٌ. الامر فى مسح الرّجلين در باب اطلاق و تقييد گفتهاند، در باب مفاهيم هم گفتهاند آنى كه گفته مىشود قيد اصل در او احترازى است و بدان جهت در موارد مطلق و مقيد موجب مىشود تقييد را چون كه وحدت الحكم است. اين كه گفتهاند اين در صورتى است كه قيد ذات المطلق چيزى نباشد كه متعلّق مىخواهد. قيد هم متعلّق است. يك وقت ذات المطلق چيزى مىشود كه خودش متعلّق مىخواهد. بدون متعلّق نمىشود. به آن متعلّق ذكر شده است در خطاب. مثل اخبار استسحاب. لانّ كنت على يقينٍ من وضوئك...و ليس لك ان تنقض اليقين بالشّك. گفتهاند كه اين نمىتواند صغرى بشود. بعضىها توهّم كردهاند. لانّ كنت على يقينٍ من وضوئك، يقين را مقيّد كرده است به وضو. بايد بگويد لانك لا يقينٍ تا كبرى به او منطبق بشود. اين مقيّد شده است. پس اين مختص به باب وضو است. آن جا جوابش چيست؟ گفتهاند علم و يقين چيزى است كه متعلّق مىخواهد. اين از باب ذكر متعلّق است. هر علمى معلوم مىخواهد. ذات معلوم مىخواهد. اين بيان ذات معلوم است. بدان حهت در ما نحن فيه هر مسحى ممسوح مىخواهد. الامر فى مسح الرّجلين موسعٌ اين رجلين بيان متعلّق مسح است. چون كه هر مسحى ممسوح مىخواهد. اين مانع نمىشود از اين كه از اطلاق مسحى كه هست تمسّك كنيم. اين جاى تقييد مطلق به مقيّد نيست. ولو اگر گفته باشيم قيد مفهوم دارد. در ساير جاها اگر بگوييم قيد مفهوم دارد و مطلق را به مفهوم تقييد مىكند، در ما نحن فيه در مثل اين موارد كه آنى كه ذكر شده است بعد ذات مطلق متعلّقش است كه متعلّق مىخواهد و ذات متعلّق مثل علم از چيزهايى است كه متعلّق مىخواهد، او مثل لقب مىشود. مفهوم لقب مىشود. مفهوم وصف نمىشود. تفصيل بيشترش در علم اصول است.
سؤال؟ دارد الامر فى مسح. سؤال؟ مىگويد بر اين كه من رعا اب الحسن (ع) بمنا يمسح زهر القدمين من اعلى القدمين الى الكعب و من الكعب الى الاعلى القدم و يقول الامر فى مسح الرّجلين موسّعٌ. امر يعنى كار. كار كجا مىشود؟ الامر يعنى كار. وظيفه. فى الرّجلين وظيفه يكى مسح الرّجلين است، يكى مسح الرّأس است. وظيفه در مسح الرّجلين موسّع است. آن ديگرى مىگويد كه وظيفه در مسح الرّجلين و در مسح الرّأس موسّعٌ. با هم تنافى ندارند. بدان جهت در ما نحن فيه است يعنى اين جا نمىشود قائل شد كه قيد مفهوم دارد. چون كه متعلّق مسح است، متعلّق كار است كه ذكر شده است. بدان جهت در ما نحن فيه مسأله صاف است و هيچ اشكالى ندارد. و ما هم ملتزم مىشويم كه مسح عيبى ندارد مقبلاً و مدبراً و تمايلاً از طرف راست به چپ و از طرف چپ به راست عيبى ندارد مسمّى حاصل بشود. بعد آنى كه در عروه مىفرمايد در ما نحن فيه آن مسأله را كه مىفرمايد، مىفرمايد لازم نيست و واجب نيست در مسح الرّأس انسان به بشره رأس مسح كند و اگر خواست به آن شعرى كه در مقدّم الرّأس است و در ناسيه است به آن شعر مسح كند، اين عيبى ندارد. هر دو جايز هستند. از حيث مسح كردن به بشره مقدمّ الرّأس و به شعر. در شعر يك تفصيرى مىدهند. در شعر مقدّم الرّأس و النّاسيه. مىفرمايد تارتاً شعر...است در مقدّم الرّأس و النّاسيه. شعرى كه فعلاً موجود است اين شعر بالفعل، در ناسيه و مقدّم الرّأس روييده است. و اين شعر را چه شما مد بكنيد، چه مد نكنيد، از مقدّم الرّأس و النّاسيه خارج نمىشود. شعر خودش در ناسيه روييده است. و در مقدّم الرّأس روييده است. اگر او را با شانه به طرف يمين، يا به طرف يسار، يا به طرف پشت، يا به طرف جلو شانه بكنيد، از حدود ناسيه خارج نمىشود. از حدود مقدّم الرّأس خارج نمىشود. آنهايى كه در مقدّم رأسشان شعر دارند ولكن بلند نيست خيلى.
بدان جهت فرض بفرماييد شانه كند از مقدّم الرّأس به پايين، به پيشانى نمىافتد. از مقدّم الرّأس به طرف يمين شانه كند، به ازن نمىافتد، به گوش نمىافتد. در همان مقدّم الرّأس مىماند. اصلاً به طرف ربع يمين نمىآيد. و هكذا به عقب هم شانه كند اين جور است. تارتاً اين جور است. و اخرى نه خارج مىشود. اگر مد كنى خارج مىشود. ولكن فعلاً جمع شده است. مىفرمايد آنى كه فعلاً جمع شده است ولكن در خود ناسيه روييده است، در مقدّم الرّأس روييده است فعلاً جمع شده است ولكن مد كنى خارج مىشود از مقدّم الرّأس و از ناسيه، به مقدار زايدش نمىشود مسح كرد. آن مقدارى كه از اين شعر مثلاً سر موها مىافتد به پيشانى. مو در مقدّم الرّأس است. شانه كنى سر موها مىافتد به پيشانى. به سر موها نمىشود مسح كرد. مىشود مسح كرد به آنى كه سر موها نباشد. اصل موها بوده باشد كه به مد از ناسيه آنها خارج نمىشود. اين يك قيد مىزند كه بايد در ناسيه روييده باشد. چه اين مو را مد كنى، چه مد نكنى از حدود ناسيه خارج نمىشود. و اگر از حدود ناسيه خارج شد از حدود مقدم الرّأس، به آن مقدار زايد نمىشود مسح كرد. يك قيد ديگر. يعنى يك امر ديگر و آن اين است كه ربّما شعر در مقدّم الرّأس نروييده است. شعر در مأخّر الرّأس است. يا در ربع يمين است. يا در ربع يسار است. ولكن آنها را شانه كرده است به ناسيه، به مقدّم الرّأس آورده است كه متعارف است. مىگويد نمىشود به آنها مسح كرد. دو تا قيد است. بايد مو در مقدّم الرّأس و النّاسيه روييده باشد و به مدّش هم خارج نشود از آن مقدّم الرّأس و النّاسيه يعنى اگر خارج شد، به مقدار خارج نمىشود مسح كرد. ولو آن مقدار خارج فعلاً مجتمع است. به او نمىشود مسح كرد. بايد به اصول مسح كرد كه آنها در مقدم روييده است و خارج نمىشوند از تبعيّت به مقدّم. از مقدار مقدّم... به آنها نمىشود مسح كرد. چون كه اگر نيايد آن مؤخّر و يمين و يسار است. نمىشود مسح كرد. بيايد هم آن تابع ناسيه نيست. نمىشود به او مسح كرد. چرا؟ اين را مىدانيد آنى كه در آيه مباركه ذكر شده است، فامسحوا برئوسكم است. آنى كه در روايات ذكر شده است المسح على مقدّم الرّأس و تمسح ناسيتك در وضوعات بيانيه داشت فمسح مقدّم رأسه در بعضى روايات داشت. آنى كه در لسان ادلّه ذكر شده است اين است. وقتى كه اين جور شد ظاهر ناسيه، ظاهر مقدّم الرّأس و ظاهر الرّأس مو را شامل نمىشود. ظاهرش خود عضو است. ناسيه اسم بر عضو است. مقدّم الرّأس مثل رأس اسم بر عضو است. مثل وجه و اليد و الرّجل كما اين كه آنها اسم بر خود اجزا هستند، رأس و مقدّم الرّأس و ناسيه اين هم اسم بر اجزا است. بدان جهت در ما نحن فيه اگر قرينهاى در بين نبوده باشد، ظاهر اوليه عبارت از اين است كه به خود بشره كه سر است بايد مسح بشود. به خود بشره ناسيه كه ناسيه است مسح بشود. اگر قرينه خارجى نبوده باشد، يا قرينه داخلى نبوده باشد ظاهرش اين است. و آنى كه بعضىها فرمودهاند مرحوم حكيم هم دارد كه ناسيه اسم به خود مو است، مويى كه جلوى سر مىرويد، ناسيه اسم او است. و ظاهر در او است كما فى قوله سبحانه يوم يؤخذ بالنّواسى و...از موى سر مىگيرند ديگر. از بشره كه گرفته نمىشود. اين درست نيست. آن جا قرينه است. اخذ است. چون كه اخذ از مو مىشود. در خارج هم همين جور است. يك كسى را بخواهند بكشند بالنّاسيه از ناسيه قابل گرفتن نيست. يا از گوشش مىكشند، يا از مويى كه در جلوى سرش دارد از او مىگيرند و هى مىكشند. يوم يؤخر. آن جا اخذ قرينه است. پس ظاهر اوليه اين بود اگر قرينه نبوده باشد. ماسح هم كه يد است، فامسحوا كانّ فامسح ببلّة يمناك ناسيتك قرينه خارجى نبود، يعنى ناسيه بشره مسح بشود. ولكن در ما نحن فيه قرينه است. آن يؤخذ بالنّواسى و الاقدام آن جا هم قرينه است. قرينه يا قرينه مجاز است كه مراد از ناسيه موى ناسيه است يا مراد ازمار است مثل...يؤخذ بالنّواسى اى بشعرها. اين جور مىشود. در ما نحن فيه هم گفته شده است در ما نحن فيه هم قرينهاى است. و آن قرينه اين است كه غالباً و نوعاً و عادتاً مقدّم الرّأس پوشيده از مو است. بدان جهت اين مقدّم الرّأس بشره را كسى بخواهد خود بشره را مسح كند، يا بايد سرش را بتراشد يا اسلع بوده باشد. كسى بوده باشد كه در جلوى سرش مو نيست. و بما اين كه عادتاً آن كسى كه نوع مردم كه همين جور هستند شعر است و شعرش هم كثيف است مسح بشود مسح بشره نمىشود و موها حايل مىشود.
بدان جهت در ما نحن فيه در اين روايات هم كه هيچ تنبيهى بر اين كه سرتان را بتراشيد، اين كار را بكنيد كه نيست در هيچ كدام از روايات. اين معلوم مىشود كه فرقى نيست ما بين آن اسلع و ما بين آن كسى كه سرش را تراشيده است و برق مىزند يا آن كسى كه زلف دارد. منتهى زلفى كه به مد خارج نمىشود. يا خارج مىشود ولكن به اصولش بايد مسح كند كما سنذكر. فرقى نمىكند مسح كند به شعر يا به خود مو. چرا اين دو تا قيد را زد؟
اولى اين است كه مو اگر در مقدّم الرّأس برويد ولكن به مدّش خارج بشود از حدود مقدّم الرّأس و النّاسيه به آن مقدار خارج نمىشود مسح كرد. اين سرّش اين است. ما اين را به واسطه قرينه خارجيه گفتيم. آنى كه قدر متيقّن از قرينه خارجيه است، ظهور اولى يا ظهور نفس بشره بود. به قرينه خارجيه گفتيم ولو مو را مسح كنيد. آن مويى كه قدر متيقّن است، آن مويى است كه در ناسيه روييده باشد و به مدّش هم از ناسيه خارج نشود. در مقدّم الرّأس روييده باشد و از مقدّم الرّأس خارج نشود. قدر متيقّن است. و امّا اگر مد كنى به پيشانى يا به بينى مىافتند در بعضىها اگر شانه كند به جلو نوعاً در زنها هم همين جور است، به آن مقدار زايد مسح كردن دليل ندارد. كما اين كه آن مويى كه در يمين و يسار روييده است در ربع يمين و ربع يسار يا در مؤخّر، او را به واسطه علاجى يا غير علاجى افتاده به مقدّم الرّأس ناسيه كما اين كه متعارف است. به او مسح كردن دليل ندارد. ظهور اولّى مسح بشره بود. آن مقدارى كه قرينه اقتضا مىكند و قدر متيقّن است از او رفعيّت مىكنيم. و مؤيّدش هم اين است. به شعرى كه خارج از مقدّم الرّأس است، جاى ديگر روييده است ولو در مقدّم الرّأس بوده باشد نمىشود به او مسح كرد يا در مقدّم الرّأس روييده است مد بشود خارج مىشود مؤيّدش روايات مسح مرئه است. آن صحيحهاى كه در مسح مرئه وارد بود كه مجزى است براى مرئه مسح كند از مقدّم رأسش سه انگشت و خمارش را ديگر القاء نكند. آن سه انگشت يك احتمالش اين است يك انگشت هم كافى است ديگر. آن سه انگشت به جهت اين است كه سر زن كه خمار دارد و خمار را برنمىدارد، اين زن موهاى مختلفى دارد. يك موهايى است كه مد كند مىافتد به صورتش. به زقنش مىافتد. زنها همين جور است ديگر. ربّما از طرف يمين يا از طرف يسار كه متعارف بود اين جمع كردن موها در سر چه جور جمع مىكنند در هر زمانى مختلفاً امام (ع) سه انگشت را فرموده است چون كه يكىاش به آن شعرى كه در مقدّم الرّأس است و...به او بخورد قلّاً. احراز بشود. اين سه تا فرموده كه به اندازه سه انگشت مسح كند به جهت اين كه سه انگشت را سابقاً گفتيم اين عرضاً را مىگيرد. عرضاً را كه مىگيرد بايد دو انگشت باشد تا مسح صدق كند. سه تا را فرموده است كه احتياط بشود. يقين كند آن شعرى كه آن شعر تابع مقدّم الرّأس است او مسح شده است. بدان جهت در ما نحن فيه شعر مقدّم الرّأس را مسح كردن كافى است. والله سبحانه هو العالمين.
|