جلسه 570

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 570 ب.
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم. بسم الله الرّحمان الرّحيم.
كلام در اعتبار مسح على الرّأس بود. در باب الوضو ايشان مى‏فرمايد مسح على الحايل جايز نيست و مجزى نيست و بايد مسح الرّأس به اين باشد كه يد ماسحه يا به بشره رأس برسد يا آن شعرى كه نابت است فى مقدّم الرّأس و النّاسيه با آن دو قيدى كه گفتيم بايد به آن شعر بشود. و امّا اگر غير از شعر چيز ديگرى حايل شد ما بين البشره و اليد الماسحه يا ما بين الشّعر و اليد الماسحه چيز ديگرى حايل شد و مانع شد، به او نمى‏شود مسح كرد. حتّى در صورتى كه رطوبت از يد ماسحه به خود رأس برسد به بشره يا به شعرش برسد. كما در اين عرقچينهايى كه تورى هستند. از مكّه مى‏آورند. آن عرقچين در سر انسان است. يدش هم كه رطوبت دارد. رطوبتش هم خيلى است نداوت باقيه. روى عرقچين مسح مى‏كند به نحوى كه اجزاى مائيه به خود بشره رأس مى‏رسد يا به مو مى‏رسد، موى ناسيه. ولكن خود يد ماسحه مسح با بشره رأس نمى‏كند. يامسح با مو نمى‏كند. رطوبتش آن اجزا مائيه مى‏رسد. مى‏فرمايد اين مجزى نيست. بايد در مسح يا يد ماسحه به بشره رأس يا به آن شعرى كه نابت است على النّاسيه با آن دو قيد با آن شعر صورت بگيرد. خوب دليل اين مطلب از ما ذكرنا در ديروز ظاهر است. چون كه گفتيم رأس اسم است بر خود آن عضو. ناسيه اسم بر خود عضو است. مقدّم الرّأس مثل ساير اسامى اعضا البدن اسم بر عضو بدن است. ظاهر اين كه امر كرده است خداوند متّعال و در روايات ذكر شده است اعتبار امر شده است يا اعتبار شده است مسح على الرّأس و مقدّم الرّأس و النّاسيه ظهور اوّلى مسح بشره بود. منتهى به قرينه داخليه چون كه مقدّم الرّأس و النّاسيه نوعاً و عادتاً مستور به شعر كثيف است، و به بشره بلل نمى‏رسد نوعاً در شعر كثيف، اين قرينه اين بود كه نه لازم نيست خصوص بشره بشود. مسح على الشّعر هم عيبى ندارد. امّا مسح على العرقچين، مسح بر عمامه، يا مسح بر حايل ديگرى كه در سر هست او مجزى است، اين خلاف ظاهر است. بايد مسح بر خود عضو بشود. عضو خودش مسح نشده است. يد ماسحه مسح نكرده است عضو را. نفس العضو را يا شعر را، بدان جهت اين مجزى نيست. علاوه بر اين در آن صحيحه زراره‏اى كه سابقاً خوانديم امام (ع) صحيحه زراره بود در آن صحيحه زراره فرمود بر اين كه يجزى براى مرئه كه اصابه‏اش را داخل بكند تحت الخمار مسح بكند و ارقاء خمار لازم نيست يجزى كه ادخال بكند اسبعش را، اين معنايش اين است كه مسح على الخمار جايز نيست روى خمار. در صحيحه على ابن جعفر هم تصريح شده است در صحيحه ديگر هم مسح على الخمار جايز نيست. خمار مثل عرقچين است. فرقى نمى‏كند. علاوه بر اين كه ظاهر ادلّه اين بود. نهى از مسح على العمامه كه ادخال بكند اسبعش را تحت العمامه و مسح بكند سرش را به ادخاله تحت الخمار و على الخمار مسح جايز نيست، اينها دليل بر اين است كه على الحايل نمى‏شود مسح كرد. ولكن در ما نحن فيه علاوه بر ما ذكرنا كه گفتيم به اينها مى‏شود استدلال كرد، استدلال شده است بر مرفوعه‏اى كه مال محمد ابن يحيى العطّار است.
در باب 37 از ابواب الوضو، روايت، روايت 1 است محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى، محمد ابن يحيى العطّار است. اين محمد ابن يحيى العطّار رضوان الله عليه مرفوعاتى دارد كه سند را از امام نقل مى‏كند. محمد ابن يحيى العطّار كه نمى‏تواند. رفع كرده است سند را. خودش نمى‏تواند از امام بلاواسطه نقل كند. بدان جهت مرفوعه مى‏شود.
محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى كه شيخ كلينى است، رفعه عن ابى عبد الله (ع) روايت من حيث السّند مرفوعه است. آن جا دارد بر اين كه فى الّذى يخذب رأسه بالحنا آن كسى كه به رأسش حنا مى‏گذارد كه متعارف است سابقاً مردها هم مى‏گذاشتند. شايد الان هم باشد. در زن‏ها كه متعارف است. يخذب رأسه بالحنا ثمّ يبدوله فى الوضو بعد برايش ميل پيدا مى‏شود، اراده كه وضو بگيرد. قال لا يجوز حتّى اصيب بشرة رأسه. اين مسح فوق الحنا جايز نيست. بايد به بشره رأس. اين بشره نه اين كه به مو نمى‏شود. اين نيست. بشره در مقابل حايل خارجى است كه بايد حايل خارجى نبوده باشد. به بشره يعنى به خود سر كه حايل خارجى ندارد مسح بشود. معنايش اين است. به اين هم استدلال شده است. خوب اين روايت من حيث السّند مرفوعه است. قابل تأييد است. چون كه نمى‏شود گفت كه اصحاب به اين عمل كرده‏اند. ظاهراً هم اين است كه اصحاب به ماذكرنا تمسّك كرده‏اند. شايد دليلشان اين بود. لااقل. بدان جهت خصوص اين خبرى كه هست جابر بشود. يعنى عمل مشهور بلكه عمل اجماع است، متسالمٌ عليه است مسأله كه بايد به حايل نمى‏شود مسح كرد.
بدان جهت در ما نحن فيه اين روايت صالح است لى التّاييد لا لى الاستدلال. ولكن در ما نحن فيه در مقابل اينها، اين صحيحه على ابن جعفر هم بخوانيم. روايت 5 است در اين باب. على ابن جعفر فى كتابه عن اخيه قال سألته عن المرئه هل يصلح لها ان تمسح على الخمار به خمارش مسح كند. قال لا يصلح حتّى تمسح على رأسها. نمى شود مگر به رأسش مسح كند. اين كه اين موارد را ذكر مى‏كنند اين معلوم مى‏شود كه عند العامّه قائل به جواز بود. اينها را كه سؤال مى‏كنند در روايات متعدده يعنى معلوم بود كه عند الشّيعه هم معلوم نبود. شيعه كه از امام سؤال كرده‏اند منشأ شك فتواى عامّه است. بدان جهت اين روايت مى‏گويد كه لا يصلح حتّى تمسح على رأسها. نمى‏شود. جايز نيست. لا تصلح بيان حكم وضعى است. يعنى صالح نيست. يعنى جا ندارد مگر اين كه بر رأسش مسح بشود. در مقابل اينها دو تا روايت است كه من حيث السّند صحيحه هستند. آنها وارد هستند در جايى كه شخص حنا گذاشته است به سرش. آن روايات مى‏گويند كه عيبى ندارد. على الحنا مسح كند عيبى ندارد. يكى از اينها صحيحه عمر ابن يزيد است كه روايت 3 است در اين باب و باسناد الشيّخ عن محمد ابن على ابن محبوب اشعرى شيخ قدس الله نفسه الشّريف از كتاب محمد ابن على ابن محبوب كه روايات را در تهذيب و استبسار نقل كرده است و سندى را هم كه ذكر كرده است سندش صحيح است. روايت من حيث السّند الى على ابن محبوب صحيح است. محمد ابن على ابن محبوب هم از اجلّا است. معاصر است محمد ابن على ابن محبوب با احمد ابن محمد ابن عيسى، محمد ابن يحيى. در طبقه محمد ابن يحيى است. و چون كه طويل العمر بوده است از روايات ظاهر مى‏شود احمد ابن محمد ابن عيسى هم با او هم بوده است. در اين دو طبقه بوده است. و باسناده عن محمد ابن على ابن محبوب عن محمد ابن الحسين اين كه مى‏گويم در طبقه محمد ابن يحيى العطّار بوده است، سرّش اين است. رواياتى را نقل مى‏كند از مثل محمد ابن الحسين اب الخطّاب الاشعرى كه محمد ابن يحيى هم از اين محمد ابن الحسين روايت دارد. معلوم مى‏شود كه در طبقه محمد ابن يحيى بوده است. و رواياتى را هم نقل مى‏كند محمد ابن على ابن محبوب كه احمد ابن محمد ابن عيسى از آنها نقل مى‏كند. معلوم مى‏شود كه طويل العمر بوده است در هر دو طبقه بوده است. محمد ابن على ابن محبوب عن محمد ابن عيسى عن جعفر ابن بشير كه جعفر ابن بشير ثقه است. عن حمّاد ابن عثمان كه ديروز گفتيم از اجلّا است از عمر ابن يزيد كه از اجلّا است. قال سألت ابا عبد الله (ع) عن الرّجل يخذب رأسه بالحنا. بالحنا سرش را خذاب مى‏گذارد. ثمّ يبدوله فى الوضو. قال يمسح فوق الحنا. فوق الحنا مسح كند. همان كه در مرفوعه محمد ابن يحيى بود لا يجوز حتّى يصيب بشرة رأسه اين جا دارد كه يمسح فوق الحنا. اين معلوم مى‏شود كه از نفس روايت تقيه است. يمسح فوق الحنا. در ما نحن فيه يك روايت ديگرى هم نظير اين هست. آن هم باز صحيحه محمد ابن الحسين است. و باسناده عن محمد ابن على ابن محبوب عن احمد ابن محمد عن الحسين ابن سعيد عن ابن ابى عمير عن حمّاد ابن عثمان عن محمد ابن مسلم عن ابى عبد الله (ع) فى الرّجل يحلق رأسه. سرش را مى‏تراشد. ثمّ يتليه بالحنّا. بعد از آن سرش را گِل مالى مى‏كند به حنا. حنا مالى مى‏كند ديگر. ثمّ يتليه بالحنّا، ثمّ يتوض‏ء لصّلاة فقال لا بعث بان يمسح رأسه بالحنا...بدان جهت بعضى‏ها گفته‏اند بر اين كه اينها را حمل مى‏كنيم به صورت ضرورت. كه انسان ضرورت داشته باشد كه سرش را حنا بگذارد. و حنا را نگه دارد. ازاله نكند. مثل اين كه بعضى دردها است كه به سر حنا بگذارى خوب مى‏شود. درد سر و امثال اينها كه در مقام دوا است. خصوصاً با حنا يك چيزهايى هم قاطى مى‏كنند كه طبّ قديم بود. آن عنوان دوا دارد. اين دو تا روايت را حمل كرده‏اند به موارد ضرورت كه دوا بوده باشد. خوب اين را مى‏دانيد كه اين جور نيست. امام (ع) نه در جواب سؤال فرمود كه اين كه خذاب گذاشته است تا اين كه جمالش خوب بشود كه جمال مى‏آورد. ديگر پيرمرد ديده نشود. يا اين كه دواءً گذشته است اينها را. اينها را نپرسيد امام. سائل هم نگفت در جوابش كه الرّجل يداوى رأسه بالحنّا. اين جور نه در سؤال ذكر شد و نه در جواب. بدان جهت حمل بر ضرورت و مداوا وجهى ندارد. در موارد مداوا خواهيم گفت روى دوا مسح كشيدن عيبى ندارد. در مسأله جبابر خواهد آمد. بدان جهت روايت دومى در اين باب اذا كان على يديه رجل ايجزيه ان يمسح على دوا فقال نعم يجزى نقل نكرديم. آن راجع به آن مسأله است كه اگر روى دوا انسان بخواهد مسح بكند ضرورت دارد. دوا است. روى او مسح كند عيبى ندارد. اگر جاى بشره ظاهره ندارد. حمل كرده‏اند به صورت دوا و وجهى ندارد. صاحب وسائل هم مى‏گويد كه اين لون حنا است. خود حنا نيست. اين جور معنا كردن روايت نمى‏شود روايات را اين جور معنا كرد. خوب لون دوا را چرا مى‏پرسد او؟ چون كه لون دوا اين ظاهر روايت اين است كه در وقت وضو اين حنا را گذاشته است. اگر فقط لونش است، تا يك ماه لون حنا نمى‏رود. سؤال مى‏كند از وضو بعد ذالك. اين سؤال مى‏كند كه الان يبدوا. يبدوا يعنى به ذهنش افتاد كه وضو بگيرد. بداو برايش حاصل شد. و الاّ سؤال مى‏كرد يبدوا باشد يا نباشد كيف يصنع بصلواة وقتى كه لون حنا دارد. جاى سؤال هم نيست اين. اين رواياتى كه دارد ترغيب در خذاب بالحنّا لحيتاً و رأساً آن روايات معنايش از ظواهر بود كه لون مضرّ به وضو نيست.
بدان جهت اين سؤال از لون نيست. سؤال از اين كه يتليه بالحنّا ثمّ يتوضّ لصّلاة بعد از تل. تل گِل مالى كردن است. بدان جهت در ما نحن فيه اين روايات حمل بر تقيه مى‏شود و حيثٌ كه ما بين گِل مالى و حنا مالى كه مقام مداوا نباشد مداوا باشد گِل هم اگر دوا بشود مى‏شود روى آن مسح كرد. در غير موارد مداوا ما بين گِل و حنا و آن عرقچينى كه گفتيم احتمال فرق ما بين اينها نيست. بدان جهت اين روايتين حمل مى‏شود بر تقيه.
سؤال؟ عرض مى‏كنم بر اين كه اگر بنا بوده باشد شما ملتزم بشويد بر اين كه فوق خمار همى مى‏شود مسح كرد، فوق عمامه هم مى‏شود مسح كرد. اگر اينها را ملتزم بشويم، حنا را ملتزم بشويد بايد آنها را هم ملتزم بشويد. اين منافات دارد با اين كه تمامى حايل را مى‏شود مسح كرد منافات دارد با اين كه يجزيه اقلّ مرتبه را مى‏گويد. كه يدش را اسبعش را داخل بكند تحت الخمار اين معنايش اين است كه على الخمار نمى‏شود. روايات ديگر هم بود. على هذا الاساسى كه هست اين مسأله اين جهتش واضح است. بعد ايشان در كلامش استثنا مى‏كند. مى‏فرمايد بله اگر در ما نحن فيه از رفع حايل خوف شد و انسان نتوانست حايل را بردارد در او خوف است. مثل اين كه در بيابان است. باد سردى مى‏وزد. اين بخواهد جورابهايش را، يا كفشهايش را در بياورد و مسح كند بشره را سرما مى‏برد او را. خوف دارد. يقين هم ندارد. خوف دارد. در صورتى كه اين جور بوده باشد در صورتى كه ضرورت و اضطرار داشته باشد، آن وقت مى‏تواند به حايل مسح كند. يا اين كه آن حايل ممكن الرّفع نيست. چرا؟ براى اين كه در ما نحن فيه فرض كنيد آنى كه ايشان مى‏گويد مثل قيرى است كه چسبيده است به پا. همه پا قيرى است. نمى‏شود رفع كرد. نه نفت است، نه چيزى. پا را هم كه نمى‏شود تراشيد. اين جا مى‏گويد فوق القير مسح كند. عرض مى‏كنم بر اين كه اين حرف، حرف درستى نيست. براى اين كه آنى كه معتبر در وضو است، مسح على البشره است. ما در چند مورد از اين رفعيّت مى‏كنيم به دليل خاص. يكى مقام، مقام خوف الضّرر است كه گفتيم از برد خوف دارد. يا از حيوان. بنشيند جورابها يا كفشهايش را در بياورد گرگ حمله مى‏كند. رويش مسح بكشد. اينها منصوص است. يا فرض بفرماييد كه دوا گذاشته است به سرش. آن منسوس است. عيبى ندارد كه يكى‏اش را هم خوانديم. ديگرى مسأله جبابر است كه جبيره دارد پاهايش يا مقدّم رأسش جبيره دارد. روى جبيره مسح كند عيبى ندارد. امسح على الجبابر. يكى هم مقام تقيه است. اين مقام رابع محلّ اختلاف است كه مى‏گوييم. انسان فرض كنيد پيش سنّى‏ها است. مى‏خواهد نماز بخواند. آنها كه روى جوراب مسح مى‏كنند، روى خف مسح مى‏كنند. اين هم تقيتاً مسح مى‏كند و مى‏خواند. اين در موارد تقيه اين مطلب را انشاء الله خواهيم گفت كه در مقام تقيه مشروعيّت تقيه من حيث حكم تكليفى لا كلام فيه. يعنى در موارد تقيه اگر تقيه، تقيه‏اى بود كه در او تحفّظ بر نفس خود و ما متعلّقش هست يا بر مؤمنين است از طلب يا مثل اينها است، آن جا تقيه واجب است. بايد رعايت كند. امّا تقيه مداراتى كه آنها خوششان بيايد و با ما خوب باشند، تقيه مداراتى آن هم مشروع و مستحب است. اين تقيه اختصاص به بابى دون بابى ندارد. تقيه مشروع است. انّما الكلام در حكم وضعى عملى است كه تقيتاً اتيان مى‏شود. كه انسان در حال تقيه آن جور وضو مى‏گيرد يا آن جور نماز مى‏خواند. يا آن جور مثل آنها روزه مى‏گيرد و امثال ذالك. اين مشروعيّت تقيه‏اى كه هست من حيث حكم تكليفى كلامى نيست بر او. انّما الكلام در حكم وضعى است. انشاء الله بيان مى‏كنيم رواياتى كه در تقيه وارد شده است التّقية دينى و دين آبائى و نحو ذالك اينها به حكم وضعى دلالت ندارند كه عمل مجزى است. بدان جهت عملى كه تقيتاً مشروع است مجزى است، احتياج به دليل خاص دارد. اگر در موردى دليل خاص قائم شد، كما فى باب الصّلاة اين جور است. منتهى على فى الجمله نه مطلقا. در باب صلاة دليل قائم است كه صلاة آنها اكتفا مى‏شود به آنها. افضل است صلاة با آنها و مجزى است و هكذا در باب الحج دليل قائم است كه انسان وقتى كه تبعيّت با آنها كرد در وضو، اين مجزى است فى الجمله. على الجمله يا فى الجمله، فى الجمله است. منتهى مورد بحث است در كتاب الحج انشاء الله اگر موفق شديم يك وقتى. و مواردى است كه در اين موارد دليل داريم بر اجزا. كلام اين است كه در باب وضو هم دليل خاصّى هست بر اجزا يا نه بحثش خواهد آمد. و بعيد نيست كه اجزا تمام بشود. كه وضو تقيتى هم مجزى بوده باشد. و امّا در ساير مواردى كه دليل نبوده باشد، عمل تقيه‏اى مجزى است، خارج از مدلول است. التقّية دينى و دين آبائى. اين مشروعيّت تقيه است. امر به تقيه است. ولكن حكم وضعى از مأمور به واقعى مجزى است يا نه دلالتى به آن معنا ندارد.
بدان جهت على هذا الاساس در اين چند مورد كه عبارت از موارد خوف است كه لبردٍ و نحوه مثل گرگها بر نفس دارد يا بر مالش خائف است و يا در مواردى كه مثلاً فرض كنيد جبيره دارد در مورد تقيه على تقديره كه خواهد آمد. در مورد دوا مسح على الحايل عيبى ندارد. امّا در غير اينها مقتضاى ادلّه تيمم است. چرا؟ چون كه شارع وضو را بيان كرد غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس والرّجلين. گفتيم ظاهرش مسح بر رأس است. يعنى بشره و رجلين بشره. بعد فرموده است فان لم تجدوا يعنى لم تتمكّنوا مراد اين است. انشاء الله مى‏رسيم. وقتى كه متمكّن نشد فتيمموا...ان لم تجدوا ماءً يعنى لم تتمكّنوا...استعمال الماء. استعمال الماء را در وضو متمكّن نبوده باشيد. مثل اين چون كه نمى‏تواند آب را به بشره برساند اجزاء مائيه را. در اين صورت فتيمموا. هر مقدار كه دليل قائم شد و دليل وضو را توسعه داد كه مسح...الدّوا هم مسح است خوب توسعه مى‏دهد آن. لم تجدوا..پيدا مى‏كند. و الاّ در مواردى كه دليلى به اين معنا قائم نشد، و وجدان الماء را توسعه نداد و تمام نشد اخذ مى‏كنيم به اطلاق آيه مباركه و مى‏گوييم متمكّن از وضو نيست تيمم بكند. هذا كلّه.
سؤال؟ كدام؟ مثل اين كه قير چسبيده است به پايش و الان پا را نمى‏تواند مسح كند. يا مثلاً فرض بفرماييد بر اين كه زراعش نجس است. نمى‏تواند پاك كند. آب ندارد. يا نمى‏شود. خون چسبيده است و نمى‏تواند. ضرر ندارد آب. ولكن نمى‏شود. خيلى چسبيده است. مثل قير. وقت هم تنگ است. در اين موارد دليلى نداريم بر اين كه مسح بر او و امثال ذالك مسح على القير و اينها نافذ است.
سؤال؟ فرقش نص است. براى اين كه احتمال مى‏دهيم شارع به جهت تحفّظ بر نفس او گفته است زود باش. امّا در باب قير كه تحفّظ به نفس نيست. وقتى كه روايت وارد در موردى شد و احتمال خصوصيت داديم كه اين تحفّظ بر نفس است يا تحفّظ بر مال است، تعدّى به جاهايى كه نظير نيستند مى‏شود. بدان جهت در ما نحن فيه كه هست اين كه ايشان مى‏فرمايد در موارد ضرورت و عدم رفع الحايل به حايل مى‏شود مسح كرد عدم امكان اين تفصيلش در فى ما بعد انشاء الله در مسأله جبابر خواهد آمد.
بعد ايشان شروع مى‏كند در ما نحن فيه اعتبار سه امر را در مسأله ذكر مى‏كند كه با اينها بحث مسح الرّأس را با يك مسأله‏اى كه در ذيل دارد تمام مى‏كنم.
امر اول اين است كه فتوا مى‏دهد در امر اول. امر اول اين است كه مى‏فرمايد مسح الرّأس بايد به باطن كف بوده باشد. يعنى به ظاهر كف نمى‏شود. به زراع نمى‏شود. انسان با آن زراعش رأسش را مسح مى‏كند. نمى‏شود. بايد به باطن كف بشود. اين را فتوا مى‏دهند.
دومى را احتياط مى‏كند. مى‏گويد احوط عبارت از اين است كه آن كفى كه با او رأسش را مسح مى‏كند كف يمنى بوده باشد. اين را فتوا نمى‏دهد. احتياط وجوبى مى‏كند. امر سومى را حكم به استحباب مى‏كند.
مى‏گويد امر سومى مستحب است و آن اين است كه مسح الرّأس با انگشتان بشود نه با خود راهه. با سر انگشتان باشد. كه همان رواياتى كه مى‏گفت داخل كن سه اسبع را يا يك اسبع را، روايات اسبع. اين سه تا امر را ذكر مى‏كند.
ما بايد در ما نحن فيه در مواردى بحث كنيم. اولى اين است كه اولاً معتبر است كه مسح بايد به كف بوده باشد. اصلاً با دست بوده باشد. با زراع نمى‏شود مسح كرد. ثمّ بعد از اين كه ثابت كرديم بايد با دست بشود، بحث مى‏شود كه باطن دست لازم است يا ظاهرش هم مى‏شود انسان به ظاهرش مسح بكند. فعلاً كلام در اين جهت اولى است. كه آيا بايد متعيّن است مسح به يد باشد. عضو ماسحه بايد يد يعنى كف بوده باشد يا اين كه نه زراع هم مى‏شود؟ چون كه اين نكته را هم بگويم يد ربّما اطلاق مى‏شود شامل زراع هم مى‏شود. دستش را بريدن ممكن است از مرفغ ببرند. ربّما تا منكعب هم شامل مى‏شود. آن كسى كه از منكعب بريدند دستش را مى‏گويند دستش را بريده‏اند. بلكه به اقل هم صدق مى‏كند از...يا از اصابه آن هم صدق مى‏كند. كف اين جور نيست. كف به زراع شامل نمى‏شود. اين سرّ اين كه مى‏گويد مسح بايد به باطن كف بشود يعنى معنايش اين است كه بايد از...و مادون كه كف است. از مادون...الى...انگشتان مسح بايد به اين بشود. پس به زراع نمى‏شود. به چه دليل؟ دليلى كه در ما نحن فيه مى‏شود گفت. چون كه بعضى‏ها مناقشه كردند. ولو صاحب حدائق ادّعاى اجماع كرده است كه بايد به كف بشود. به زراع نشود. ادّعاى اجماع كرده است. يعنى از ديگران نقل كرده است كه جماعتى دعواى اجماع كرده‏اند كه بايد مسح به كف بشود. به زراع نمى‏شود. ولكن بعضى‏ها مرحوم حكيم هم دارد مناقشه فرموده است بر اين كه در جلو اطلاقات ما چه دليل مقيّدى داريم؟ فامسحوا رئوسكم و در روايات هم داريم فرقى نمى‏كند به زراع انسان در آن جا هم دارد كه تمسح ناسيتك ببلّة يمناك طرف راستت ولو زراع باشد. از اين اطلاقات به چه دليل رفعيّت كنيم؟ ولكن مسأله همين جور است كه بايد از آن اطلاقات رفعيّت بشود و بايد اعتبار بشود كه مسح بايد به يد بشود. و سرّ فى ذالك اين است سابقاً گفتيم رواياتى كه در آن روايات از آنها تعبير به روايات وضوعات بيانيه مى‏شود كه وضو رسول الله (ص) را از ائمه سؤال كرده‏اند كه بر ما حكايت كن. رسول الله آن وضويى را كه گرفته است ما بفهميم امام (ع) حكايت عملى كرده است كه حكايت كنم وضو رسول الله را،...من الماء كه وضو گرفته است. سابقاً گفتيم اين روايات آن خصوصياتى كه در اينها هست ما بايد به آنها اخذ كنيم كه ماهيّت وضو را بيان مى‏كنند كه مخترع شارع است. اين جا نه جاى تمسّك به اصل عملى است و نه به اطلاق است. خصوصيتى كه در اينها وارد مى‏شود موجب مى‏شود رفعيّت از اطلاق و اصل عملى را. مگر اين كه قرينه خاصّه قائم بشود كه اين خصوصيت على نحو...و الافضليه است. خصوصيت اعتبار لزومى ندارد. و ظاهر اين است كه مقتضاى اين رواياتى كه وارد شده است در آن وضوعات بيانيه و در غير وضوعات بيانيه مقتضايش اين است كه مسح بايد به كف بوده باشد. چرا؟ در آن صحيحه كه صحيحه عمر ابن ازينه است روايت 5 است در باب 15 از ابواب كيفيت الوضو. روايت 5 است. عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن ابن عمير عن عمر ابن ازينه عن ابى عبد الله (ع) در ذيل او دارد كه خداوند متعّال وحى كرد به نبى اكرم كه اغسل وجهك بعد امر كرد به غسل الزّراعين، بعد امر كرد ثمّ امسح رأسك بفضل ما بقى فى يدك من الماء. به فضل آن آبى كه در دستت باقى ماند. اين دست گفتيم ولو اطلاق مى‏شود تا زراع، ولكن به ما بقى فى يدك در يدت باقى است در مواردى كه مسح باليد گفته مى‏شود و عضو ماسح يد فرض مى‏شود، مسح باليد منصرف است به مسح به كف. مسحت رأس...بيدى يعنى بكفّ. زراعت را بگذارى سر آن...خودش هم سنگين است، اين را نمى‏گويند مسحت.
سؤال؟ گفته نمى‏شود. انصراف دارد. مسحت بيدى. يد ولو اين جور است. يد همين جور است. اعتيته بيدى نمى‏گويند كه اين معنايش همان متفاهم در اين يد ولو اطلاقش صحيح است. مجاز هم نيست. الاّ انّه حيث يطلق از كف، از انگشتان تبادر مى‏كند. يد ظهورش اين است. در مثل آن افعالى كه به يد صورت مى‏گيرد متعارفاً وقتى كه گفته شد مسحته بيدى يا رفعته بيدى معنايش اين نيست كه با زراعم برداشتم. اين جور نيست. الحاصل اين روايات اين است. اين را مى‏گوييم كه ذهنتان آماده بشود. عمده مطلب بعدى است. اين كه يد اين جور هست. در اين موارد ظهورش اين است كه ثمّ ثمّ امسح رأسك بفضل ما بقى فى يدك من الماء و رجليك الى قدميك. در آن صحيحه كه 6 است در آن جا اين جور دارد، مى‏فرمايد ثمّ وضوعات بيانيه است. ثمّ مسح بما بقى فى يده رأسه و رجليه اين مثل روايت قبلى است. امّا يك خصوصيتى دارد. و لم يعدهما فى الاناء. اعاده نداد دستهايش را در كاسه. آخر اول كه آب برداشته است چه جور برداشته است؟ براى صورتش آب برداشته است با كف برداشته است ديگر. بعد با كف برداشته است براى يد يمنى و يد يسرى. در خود روايت است. فاخذ كفّاً من الماء...على وجه ثمّ مسح وجهه من الجانبين كه غسل وجه تمام بشود، ثمّ اعاده يده اليسرى. يد يسرى را كه برده است، زراع را كه نبرده است. زراع را برده است. آب برداشته است و يسرى را شسته است. اين در آخر كه به مسح رسيد ثمّ مسح ما بقى فى يده رأسه و رجليه و لم يعدهما فى الاناء. دوباره دستهايش را توى آب نبرد كه به آب جديد مسح كند. خوب معلوم مى‏شود كه فرض شده است كه با دستان مسح شده است. با زراع مسح نكرده است امام (ع). با خود دست‏ها مسح كرده است و با اين دستها كه مسح كرده است به ماء جديد هم دوباره نبرده است توى كاسه كه دفعه اول و دوم مى‏برد سه بار برد، دفعه چهارمى ديگر توى كاسه براى مسح نبود. اين دلالتش اقواى از آن ديگرى است. چون كه دلالت، دلالت فعل است. عيبى ندارد. چون كه بر عليهش قائم نشده است قرينه بر خلاف.
سؤال؟ اين جوابش را گفتيم. عرض كرديم وضو ماهيّت مخترع است. از امام (ع) سؤال مى‏كنند آن وضو را كه ماهيّت مخترع شرعيه است و رسول الله آورده است اين چه جور است. اصل جوازش را آورده است. قال حكى لنا ابو جعفرٍ (ع) وضو رسول الله در مقام تعليم است. در مقام تعليم امام (ع) به يدش مسح كرده است و اين جور هم به ما نقل شده است و احتمال مى‏دهيم بر اين كه اين مدخليّت دارد. خوب بايد اخذ بشود. اطلاق اصل عملى فايده ندارد.
سؤال؟ صاحب عروه فتوا مى‏دهد. ديگران ادعاى اجماع كرده‏اند. دلالت به اين كه امام (ع) به كفّش مسح كرده است. آب را به چه برمى‏دارند؟ با همان آب برمى‏دارند بدون برداشتن آب مسح كرد. پس معلوم مى‏شود بر اين كه بر كفّين مسح كرده است اين نقل شده است بر ما و ما هم بايد به او اخذ بكنيم ديگر. روايات، روايات متعددى است.
باز روايت ديگرى است. ثمّ مسح ببقية ما بقى فى يديه رأسه و رجليه و لم يعدهما فى الاناء. دستهايش را دوباره توى آب نبرد كه آب اخذ كند. يعنى مسح را با همان دست‏ها كرده است. اولى هم عيبى ندارد. دومى هم عيبى ندارد. قوّت دلالتش در يعدهما هست. اين سومى را نگاه كنيد. يعنى سه قسم از طايفه در روايات. روايت 11 است در باب 15. و عن المفيد. شيخ از مفيد نقل مى‏كند. عن احمد ابن محمد عن ابيه. احمد ابن محمد ابن يحيى نقل مى‏كند از پدرش محمد ابن يحيى يا احمد ابن محمد ابن حسن از پدرش عن سعد ابن عبد الله عن احمد ابن محمد ابن عيسى عن عثمان ابن عيسى عن عمر ابن ازينه عن بكير و زراره ابن اعين، ابن اعين انّهما سئلا ابا جعفر (ع) عن وضو رسول الله (ص) آن جا اين جور داشت. داشت بر اين كه در آخرش دارد ثمّ مسح رأسه و قدميه الى الكعبين بفضل كفيّه. يد هم ندارد ديگر. با همان زيادى كه در كف بود با او مسح كرده است. خوب على هذا مستفاد از اين روايت اين است كه بايد مسح به كف بشود. عرض كرديم اگر خصوصيتى كه در اينها روات نقل كرده‏اند چون كه امام در مقام تعليم وضو رسول الله (ص) خصوصياتى كه نقل كرده‏اند و امام اتيان كرده است اگر دليل خاصّى قائم شد كه اين...است خوب عيبى ندارد. ما هم ملتزم مى‏شويم. رفعيّت مى‏كنيم. و الاّ اگر قائم نشد اينها مثل مقيّد است. مثل دليل است اين وضوعات بيانيه. اطلاق مقامى است و در آن جا قيد ذكر شده است و اطلاق در اين مقام نيست. تقييد مقامى، قيد مقامى اطلاق لفظى را تقييد مى‏كند. وقتى كه اين جور شد اين به منزله تقييد مقامى شد، تقييد مقامى مثل تقييد لفظى است. اطلاق لفظى را تقييد مى‏كند جايى براى تمسّك به اطلاق و اصل عملى فضلاً از اصل عملى نمى‏ماند. ولكن بعضى‏ها اين جور فرموده‏اند كه امام (ع) در اين روايات در مقام بيان اين است هم در روات، روات هم در مقام بيان اين هستند كه به ماء جديد مسح نكرده است امام (ع) و رسول الله به ماء جديد مسح نكرده بود. نه اين كه عضو ماسحه بايد خود كف بوده باشد. در مقام بيان اين نيستند. كف را كه ذكر كرده‏اند به جهت اين كه مسح به بلّه وضو بشود. نه اين كف خودش خصوصيتى دارد. انسان با اين...مسح كند از مقدّم الرّأس كه زند از يد يمنى اين نمى‏شود. اين در مقام بيان اين نيستند. فقط در مقام اين هستند كه آن مسح بايد به بلّه وضو بشود. امّا عضو الماسحه در مقام بيان او نيستند. اين حرف صحيح است يا نه تأمّل بفرماييد تا ببينيم چه مى‏شود.