جلسه 572
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 572 ب.
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم. بسم الله الرّحمان الرّحيم.
مشهور ما بين الاصحاب اين است كانّ خلافى از قدما اصحاب ما نقل نشده است. بر اين كه مسح الرّأسى كه معتبر است در وضو و در رجلين مسح معتبر است، مسح الرّجلين و مسح الرّأس هر كدام يك تهديدى دارند. امّا الرّأس كه محدّد است به آن مقدّم الرّأس و النّاسيه على ما تقدّم. و امّا رجلين آن مقدارى كه تحديد شده است كه بايد مسح بشود، آن مقدار من رئوس الاصابه الى الكعبين است. اين مقدار تحديد شده است كه مسح بشود. مشهور اين است كه اين مقدار كه تحديد شده است مسح بشود، بلكه خلافى از قدما نقل نشده است اين مقدارى كه از رجل مسح مىشود، در طرف طول استيعاب معتبر است كه بايد اين مقدار كه من رئوس الاصابه الى الكعبين است در طول رجل بايد مسح بشود همه. ولكن در عرض تحديدى ندارد. در عرض به مسمّى اكتفا مىشود. انسان با يك انگشتش سر انگشت پا بكشد تا كعب اين كافى است. چون كه در ناحيه طول من رئوس الاصابه الى الكعب مسح شده است. استيعاب دارد.
و امّا در ناحيه عرض المسح كه به چه مقدار باشد تحديد ندارد. مسمّى كافى است. كانّ از قدما مخالف اين جورى نقل نشده است. ولكن بعضى متأخّرين آنها مخالفت كردهاند. گفتهاند چه جورى كه در مسح الرّجل در ناحيه عرضش تحديدى ندارد، در ناحيه طول هم تحديد ندارد. انسان بعد از انگشتى كه انگشتان پا بعد از آنها يك مختصرى بكشد تا به طرف كعب كه مسمّى حاصل بشود در طول مثل مسمّى حاصل شدن در عرض كافى است. استيعاب در طول معتبر نيست. بعضىها مثل شهيد در ذكرى ميل كرده است. صاحب حدائق در اول كلامش ملتزم شده است. ولو در آخرش احتياط كرده است كه استيعاب احتياط است. و بعضىها مثل صاحب المفاتيح فتوا دادند به جواز كه نه مسمّى كافى است در طول كما اين كه مسمّى در عرض كافى است. ولكن مشهور او است. كلام اين است كه اين فتواى مشهور را كه پا مسحش از حيث طول تحديد دارد كه بايد اين مقدار رئوس الاصابه الى الكعب اين مقدار بايد استيعاب داشته باشد مسح. و امّا از حيث الارض نه مسح خودش تحديدى ندارد. مسمّى كافى است. جماعتى خواستهاند اين معنا را استفاده كنند و استظهار كنند كما اين كه استدلال هم كردهاند به آيه مباركه كه خداوند تبارك و تعالى كه مىفرمايد فامسحوا برئوسكم و ارجلَكم يا ارجلِكم مقتضايش همين است. و ارجلكم الى الكعبين مقتضاى تحديدى كه در آيه ذكر شده است اين است كه رجل الى الكعبين كه غايت ذكر شده است، غايت دليل است كه ظاهر الرّجل مراد است. كه ظاهر الرّجل الى الكعبين بايد مسح بشود. اين مقدار كه رئوس الاصابه الى الكعبين است، اين مقدار بايد همهاش مسح بشود. منتهى در جهت طول. در جهت عرض نه لزومى ندارد على ما سيعتى. اين آيه شريفه به خودش به اين معنا دلالت مىكند و فرقى هم نمىكند قرائت را، قرائت ارجلِكم بخوانيم يا ارجلَكم بخوانيد. اگر ارجلَكم خوانديد كه همان قرائت متعارف است، پرواضح است. فاغسلوا برئوسكم و ارجلَكم. ارجلَكم ديگر با ندارد. و ارجلَكم الى الكعبين. رجل را تا كعبين بايد مسح كرد. اين ظاهر آيه شريفه مىشود. و اگر به خفس خوانيديم باز هم اين جور است. چون كه غايت الامر وامسحوا برئوسكم، دلالت مىكند كه به بعض الرّجل مسح مىشود. امّا به بعض الرّجلى كه مسح مىشود
رئوس الاصابه الى الكعبين بعض الرّجل است. تمام الرّجل نيست. باز با...منافات ندارد. خفس هم بخوانيد همين جور است. اين وجه استدلال است. ولكن اين استدلال را قبول نكردهاند كه اين استدلال درست نيست. چرا؟ براى اين كه الى الكعبين در آيه مباركه غايت ذكر شده است در ناحيه رجل. اين را كسى منكر نشده است. در آيه شريفه و ارجلكم الى الكعبين.
كلام در اين است كه اين غايت، غايت چه چيز است؟ غايت، غايت مسح است؟ يا غايت، غايت ممسوح است. چه جور كه فرض كنيد از قصاص الشّعر تا وسط رأس از مقدّم الرّأس جاى مسح بود. تحديد شده بود كه آن ربع مقدمى كه است او جاى مسح است. در اين آيه مباركه هم خداوند مىفرمايد از رئوس الاصابه الى الكعبين جاى مسح است. امّا مسح چه قدر بايد بشود، مسمّى معتبر است استيعاب معتبر است، نه آيه راجع به مسح چيزى نگفته است. آيه فرموده است كه از رئوس الاصابه الى الكعبينى كه هست جاى مسح است. پس غايت در آيه تحديد موضع المسح است كه از او تعبير به ممسوح مىشود. نه تحديد مسح است. چرا؟ به چه قرينه؟ نه به جهت اين كه الى المرافغ فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافغ گفتيم غايت مغسول است. نه غايت غسل. چون كه اگر غايت غسل بشود يعنى قصد مبدأ دارد. مبدأش سر انگشتان است. غايتش هم مرفغ است. او مىشود مسلك سنّىها. بدان جهت گفتيم كه در آيه مباركه به قرينه روايات الى المرافغ غايت مغسول است. يعنى از سر انگشتان تا مرفغ بايد شسته بشود. چه جور شسته بشود آيه دلالتى ندارد. در روايات بيان شده است كه نه از مرفغ بايد شسته بشود. چون رواياتى كه نهى از ردّ شعر داشت، ردّ شعر نكرد كه همان عكس نشد. اين كه گفتهاند در آن آيه مباركه عند الشّيعه فاغسلوا ايديكم الى المرافغ، اين الى المرافغ تحديد موضع الغسل است. نه تحديد خود غسل. غايت بر مغسول است. نه غايت بر خود غسل. والاّ مسلك عامّه مىشود. رو به قرينه ثياب در اين فامسحوا برئوسكم و ارجلكم الى الكعبين هم بگوييم الى الكعبين غايت ممسوح است. يعنى موضع المسح از سر انگشتان تا كعبين است. امّا چه جور مسح بشود استيعاباً مسمّائاً، آيه دلالتى ندارد. ما كه مىگوييم يعنى ملتزم مىشويم الى الكعبين غايت مغسول است نه به جهت اين قرينه ثياب. قرينه ثياب را منكر شديم. گفتيم ثياب ظهور نمىآورد بر كلام. ممكن است در خطابى كه دو تا جمله دارد، دو تا حكم دارد، دو تا غايت ذكر بشود، دو تا قيد ذكر بشود، در يكى از خطابين قيد مال متعلّق باشد. در ديگرى قيد مال حكم باشد. هيچ منافات ندارد. يك غايت مال متعلّق الغسل بشود. يك غايت متعلّق خود مسح بشود. هيچ با همديگر تنافى ندارند. ظهور اوليه كلام كه غايت مال چيست، او قرينه ثياب ظهور بر خلاف نمىشود كه آن ظهور را بردارد. اين نه به جهت اين. ما ملتزم مىشويم كه الى الكعبين مثل الى المرافغ غايت ممسوح است. نه غايت مسح. نه به اين قرينه ثياب. بلكه به جهت رواياتى كه گذشت، نكث در مسح الرّجلين جايز است. صريح بود. مسح الرّأس نكثش بعضىها شبهه مىكردند. اشكال مىكردند و مىگفتند نمىشود. روايات هم مطابق بود كه الامر فى مسح الرّجلين موثّقٌ مقبلاً و مدبراً. اين بود ديگر.
پس آن روايات من حيث الدّلاله شاهد قطعى است بر اين كه در آيه مباركه الى الكعبين غايت مسح نيست. والاّ اگر غايت مسح بوده باشد يعنى از سرانگشتان بايد مسح شروع بشود و در كعب تمام بشود. ديگر نكث جايز نمىشود. اگر خداوند اعتبار فرموده است بر اين كه در وضو در حقيقت الوضو بايد مسح الرّجل من سر انگشتان الى الكعبين بشود، ديگر متعيّن مىشود. اين رواياتى كه دلالت كرد و صريح بود در اين كه مكث الرّجل مدبراً هم جايز است از كعب تا سر انگشتان بكشد اين عيبى ندارد، اين دليل بر اين است كه الى الكعبين در آيه مراد از او غايت ممسوح است. وقتى كه غايت ممسوح شد، خوب فاغسلوا ايديكم الى المرافغ معنايش اين است كه تمام دست را الى المرافغ بشورى. چون كه فاغسلوا ايديكم الى المرافغ معنايش اين است كه اين موضع همهاش بايد شسته بشود. كما اين كه همين جور است ديگر. گفتيم اگر كسى بگويد بر اين كه مسجد از اين جا تا آن جا بايد شسته بشود يعنى همهاش شسته بشود. ديگر ظاهر كلام اين است. ولو غايت، غايت مغسول است، ولكن غسل بايد استيعاب پيدا كند در وجه و يد. ولكن به خلاف المسح الرّأس و الرّجل. در رأس و رجل امام (ع) فرمود بر اين كه در مسح الرّأس مسمّى كافى است لمكان البا. رجلين هم مثل رأس هستند ديگر. وامسحوا رئوسكم و ارجلكم رجل هم همين جور است. آيه دلالت بر استيعاب نمىكند. چون كه غايت، غايت ممسوح شد. دلالت نمىكند كه مسح بايد استيعاب پيدا كند. بدان جهت به اين تقريب استدلال به آيه را بر استيعاب مسح طولاً منع كردهاند. گفتهاند از آيه مباركه استيعاب المسح طولاً استفاده نمىشود. چون كه تحديد در آيه راجح است به مغسول. بعضىها با وجود اين كه قبول كردهاند غايت در آيه الى الكعبين غايت ممسوح است، فرمودهاند باز آيه دلالت مىكند كه بايد استيعاب داشته باشد مسح از سر انگشتان تا كعبين مسحش بايد استيعاب داشته باشد مقبلاً او مدبراً. فرقى نمىكند. غايت، غايت مغسول است. فرمودهاند چه جورى كه اگر گفته بشود بر اين كه مسح بشود موضعى الى ذالك الموضع اين مسجد از اين جا تا دم در مسح بشود ظهورش استيعاب است، آيه شريفه هم مىفرمايد بر اين كه از سر انگشتان تا كعبين اين مقدار از موضع بايد مسح بشود. فامسحوا برئوسكم و ارجلكم بايد مسح بشود. غايت ممسوح بودن منافات ندارد كه دلالت داشته باشد غسل هم بايد استيعاب داشته باشد. كما اين كه در وجه و يدين با وجود اين كه مرفغ غايت غسل مغسول است آن جا گفتيم غسل بايد استيعاب كند، اين جا هم بايد استيعاب بكند مسح. اين جور فرمودند كه ظاهر آيه شريفه اين است. اين كجايش ناقص شد؟ ناقص اين شد كه لمكان البا از بين رفت. بله اگر اين جور فرموده بود كه فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافغ بعد فرموده بود وامسحوا رئوسكم و ارجلكم الى الكعبين اين استدلال تمام بود. با نبود كه دلالت بر تبعيض بكند. خوب مىگفتيم كه بايد رأس هم، منتهى روايت گفته است كه مقدّم الرّأس مراد است. گفتيم همه مسح بشود. منتهى روايت گفت كه اذا مسحت بشىءٍ بمقدّم رأسك. گفتيم مسمّى. و امّا در رجل مفروض اين است كه روايتى نداريم. رجل مقتضايش عبارت از اين است كه همهاش مسح بشود. آيه اگر اين جور جبرئيل آورده بود كه فامسحوا رئوسكم و ارجلكم الى المرافغ اين حرف درست بود. با نبود كه دلالت بر تبعيض بكند.
و امّا مفروض اين است كه آيه اين جور است كه فامسحوا برئوسكم و ارجلكم. چه ارجلكم را به خفس بخوانيد، چه به...بخوانيد با دارد. تبعيض دارد. چرا؟ چون كه اگر خفس بخوانيد كه دارد. معلوم است...هم بخوانيد عطف بر محل است. روايت دلالت كرده است آن بائيى را كه رأس دارد، همان با رجل دارد. همان با را همان رجل دارد. هيچ فرقى ما بين اينها نيست. او كدام روايت است؟ در باب 23 از ابواب الوضو روايت 3 بود. آن جا داشت بر اين كه ثمّ قال در روايت 3 در ذيلش بود كه امام استشهاد به آيه مىكرد. ثمّ قال امسحوا برئوسكم و ارجلكم الى الكعبين فاذا مسح بشىءٍ من رأسه او بشىءٍ من قدميه الى اطراف الاصابه فقد اجزء. قبل از اين استشهاد اين جور فرموده است، فرموده است بر اين كه، ثمّ قال ايديكم الى المرافغ فوصل اليدين الى المرفغين را كه غايت مغسول است به وجه متّصل كرد. فعرفنا انّه ينبقى للوجه و اليدين و علمنا انّه ينبقى لليدين ان يغسلا الى المرفغين ثمّ فصل بين الكلام و قال وامسحوا برئوسكم فعرفنا حين قال برئوسكم انّ المسح ببعض الرّأس لمكان البا. در آن جا با نداشت فاغسلوا بوجوهكم. اين جا وامسحوا برئوسكم دارد. و حال اين كه مسح...خودش بدون با ذكر مىشود. فعلمنا انّ المسح ببعض الرّأس لمكان البا ثمّ وصل رجلين بالرّأس كما وصل اليدين بالوجه و قال و ارجلكم الى الكعبين فعرفنا حين الوصل ما بالرّأس انّ المسح على بعضهم. مسح بر بعض الرّأس است. نه الى الكعبين بعض الرّأس مراد از سر انگشتان الى الكعبين است. او از با فهميده نمىشود كه. با هم نداشت او را مستقلاً ذكر مىكرد. اصلاً با نداشت. در اول آيه هم ذكر مىكرد او دلالت مىكرد از سر انگشتان تا كعبين. خود تحديد الى الكعبين دلالت مىكند كه از اول همان پا كه اعلى تعبير مىكردند، الى الكعبين. آنى كه فهميد شد از با كه بعض فهميده شد، بعض از اين مقدار است كه اين مقدار بعضش بايد مسح بشود.
سؤال؟ مىگويم با دلالت مىكند كه نه طولاً و نه عرضاً استيعاب معتبر نيست. بعض كافى است.
عرض مىكنم اين آيه مباركه مىگويد بر اين كه اين سر انگشتان الى الكعبينى كه هست جاى ممسوح است. با اين را نمىگويد. با مىگويد بعض اين بايد مسح بشود. خوب بعض اين كه بايد مسح بشود لسان ندارند. ممكن است بعض من حيث الارض بشود. طول بايد استيعاب داشته باشد. امّا در بعض در عرض استيعاب است. يا نه طولاً، نه عرضاً استيعاب معتبر نيست. بعضش مسمّى است. غير از اين چيز ديگرى مىگوييد. پس اين آيه مباركه دلالت ندارد بر استيعاب. نه طولاً، نه عرضاً لمكان البا. با كه آمد معنايش اين است كه مسح در بعض است. بعض ممكن است طولاً و عرضاً بشود و ممكن است فقط در عرض بشود. طول بايد استيعاب داشته باشد. والاّ اگر ما بخواهيم از اين با رفعيت كنيم و بگوييم واغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافغ فامسحوا رئوسكم و ارجلكم با را ناديده بگيريم لمكان البا ناديده بگيريم، يا با بود با بگوييم كه نه بعض همان بعض است كه خود آيه گفته است. الى اكعبين از او فهميده شده است اين لازمهاش اين است كه انسان ملتزم بشود در طول پا، در طول مسح و در عرض مسح هر دو استيعاب بايد داشته باشد. چون كه اگر مسح الرّجلين مثل غسل اليدين شد، مثل غسل الوجه شد، وجه در طول و عرضش استيعاب داشت. يد در عرض و طولش استيعاب داشت. مسح هم مثل او است كه شما مىگوييد ديگر. اين بايد در طول و عرض استيعاب داشته باشد. و حال آن كه شما مىخواهيد استيعاب در طول فقط را استفاده كنيد از آيه. پس آيه ولو ظهور دارد بر اين كه غايت، غايت مغسول است به واسطه ضمّ روايتى كه مكث جايز است و ظهور اگر با نبود اين است كه آن مقدار همهاش مسح بشود. كما اين كه در وجه آن مقدار همهاش شسته مىشود. در يدين همه آن مقدار شسته مىشود. ولكن در اين آيه مباركه در ناحيه مسح با هست. و با دلالت مىكند بر تبعيض. وقتى كه اين مقدار بعضش مسح شد آن مسح چه مقدار است؟ تعيين ندارد كه. مىشود مجمل. اين را بايد روايت تعيين كند كه آن بعض چه قدر است. ببينيم روايت تعيين كرده است يا نه. از آيه استفاده نمىشود. اگر كسى بخواهد از اين آيه مباركه استفاده حكم بكند و بگويد اين آيه دلالت مىكند بر استيعاب طولاً بايد همان مطلب را بگويد كه ما گفتيم بعيد نيست. اين مطابق با ظهور است و آن اين است كه گفتيم با به معناى تبعيض نيست. و روايتى كه مىگويد لمكان البا نه اين كه با مستعمل فيه و مدلول استعمالى آيه را عوض كرده است نه. با، با زايد است. اگر مىگفت فامسحوا رئوسكم و ايديكم الى المرافغ با بود يا نبود همان معنا استفاده مىشود. يعنى همه رجلين الى الكعبين بايد مسح بشود. طولاً و عرضاً. هر دو بايد مسح بشود.
غايت الامر امام (ع) بيان فرمود كه اين مراد استعمالى در آيه مباركه در ناحيه رجل، مطابق با مراد جدّى نيست. چون كه خداوند مسح را از غسل جدا كرده است به با در آن مسأله امر به غسل با نفرموده است. ولكن در امر به مسح با فرموده است، اين امر را با آن امر در صورت جدا كرده است، ماى معصومين مىفهميم بر اين كه در مراد جدّى هم ما بين اينها فرق است. كه اين است كه در ناحيه غسل استيعاب معتبر است و در ناحيه مسح تبعيض معتبر است. ما اين جور گفتيم ديگر. گفتيم امام (ع) آنى كه مىفرمود از قبيل تفصير بود. تفصير بود نه اين كه مدلول استعمالى را تفصيل مىكرد. مراد جدّى بود...رسول الله...النّاس. وقتى كه اين جور شد خوب مىگوييم ظهور استعمالى اين است كه همه را مسح كند. آنى كه روايت گفته است مفصّر، مفصّر گفته است كه مراد بعض است. كل نيست. اگر مراد بعض است، اگر دليل تمام نشد كه مراد بعض است در طول و عرض در هر دو تا دليل به اين معنا تمام نشد. فقط آنى كه قدر متيقّن از اين است كه بعض مراد است، در جهت عرض بود. دليل تمام نشد از خارج. كه مراد از بعض، بعض است عرضاً و طولاً. فقط از خارج ما توانستيم دليل اقامه كنيم كه مراد بعض است. و متيقّن بود مراد از آن بعض در عرض كه در ناحيه عرض بعض مراد است. آن وقت مىگوييم كه هر مقدار كه بر خلاف ظهور استعمالى قرينه قائم شد، چون كه ظاهر آيه اين است كه بايد همه را مسح كرد. الان لمكان البا بعد البا هم ظاهرش اين است. چون كه مدلول استعمالى عوض نمىشود. مثل ورود خاصّ منفصل كه ظهور عام را از بين نمىبرد. آن ظهور استعمالى را. كشف از مراد جدّى مىكند. در ما نحن فيه هم اين قول امام (ع) كشف كرد كه مراد بعض است. اگر اطلاق تمام نشد كما اين كه خواهيم گفت كه بعض است من حيث الطّول و العرض اين اطلاق تمام نشد. فقط اين مقدار از روايات استفاده شد كه بعض مراد است. خوب قدر متيقّن از آن بعض، بعض عرض است. چون كه بعض عرضى است كه عند الكل مسمّى كافى است. و امّا من حيث الطّولى كه هست تمسّك به خود آيه مىكنيم. كسى كه اگر بخواهد به ظهور آيه تمسّك بكند و از ظهور آيه بخواهد استيعاب مسح طولاً را ذكر بفرمايد، بايد همان حرفى كه ما گفتيم بگويد. و الاّ راه ديگرى ندارد كما بيّنا.
سؤال؟ اين الى الكعبين كه فرمود معلوم مىشود كه مبدأ اطراف الاصابه است. كما اين كه در روايت ذكر شده است. روايتش خواهد آمد. من اطراف الاصابه الى الكعبين. من اطراف الاصابه الى الكعبين هم تحديد ممسوح است طولاً و هم عرضاً. هر دو تا است. چون كه اصابه يعنى جميع اصابه. اين جميع اصابه مبدأ است و كعبين منتهى است. اين تحديد مغسول است من حيث الطّول و الارض. اگر با نبود، يا گفتيم مدلول استعمالى را عوض نمىكند معنايش عبارت از اين است كه اين مقدار بايد مسح بشود. ظهور استعمالى اين است. اگر با نبود، يا بود ولكن مدلول استعمالى را عوض نكرد كما ذكرنا. خوب ظهور اين است كه اين مقدار طولاً و عرضاً بايد مسح بشود. اگر ما از خارج فقط روايت دالّ بر تبعيض كه مراد جدّى بعض است مجمل بود. اطلاق نداشت بعضاً و طولاً. اگر بعضاً و طولاً اطلاق داشت خوب از مدلول استعمالى طولاً و عرضاً رفعيّت مىكنيم. مىگوييم مطلابق مراد جدّى نيست. طولاً و عرضاً مسمّى كافى است كه صاحب حدائق مىگويد. و امّا اين دليل خارجى ما كه مىگويد بعض مراد است، اطلاق نداشت. مجمل بود. فقط اين قدر فهماند كه استيعاب در مسح مراد نيست. اين مقدار بود به قدر متيقّن اكتفا مىشود. چون كه آن قدرى كه دليل داريم در رفعيّت از ناحيه ظهور استعمالى و مدلول استعمالى در عرض است. اين مقدار متيقّن است كه استيعاب معتبر نيست. و امّا در ناحيه طول استيعاب معتبر نيست. دليلى نداريم. اخذ مىكنيم به ظاهر آيه. چه جورى كه آن مقدارى كه مقيّد پيدا كرديم بر مطلقى كه خطاب مستقل است، آن مقدارى كه مقيّد دلالت دارد، از اطلاق رفعيّت مىكنيم. آن مقدارى كه مخصّص دلالت دارد از عام رفعيت مىكنيم. در مقدارى كه مجمل است مخصّص ما و مقيّد ما مجمل است، تمسّك به اطلاق مطلق مىشود. اين جا هم مثل آن جا است. از صغريات اين مطلق مقيّد است. آيه مىگويد بر اين كه طولاً و عرضاً استيعاب داشته باشد مسح. ظهورش اين است. مقيّد ما كه گفت نه بعض كافى است. اگر اين بعض اطلاق داشت طولاً و عرضاً، خوب تقييد مىكند آيه را در طول و عرض. و امّا اگر اطلاق نداشت و فقط اين بود كه بعض لازم است قدر متيقّن در عرض است. در عرض كل لازم نيست. و امّا در ناحيه طول بايد كلّ آن حد بايد مسح بشود. كلام ما اين است. اگر كسى اين جور تقريب كرد و سابقاً هم ما گفتيم مىشود به آيه تمسّك كرد. قبول كرد كه لمكان البا از قبيل تفصير و بيان مراد جدّى است. نه اين كه مستعمل فيه آيه به واسطه با عوض شده است. ولكن مستعمل فيه همان مستعمل فيه است. خوب برسيم به آن قرينه خارجيه. ببينيم قرينه خارجيهاى كه هست در ما نحن فيه اطلاق دارد يا مجمل است. آن قرينه خارجيه كه در مقام گفته شده است دو تا قرينه است.
يكى از آن قرينهها اين كلامى است كه در صحيحه زرارهاى كه اول او را خوانديم كه در باب 15 بود، اول قرينهها آنى است كه در آن صحيحه است. صحيحه زراره و بكير در باب 15. آن جا اين جور بود كه ثمّ قال وامسحوا برئوسكم و ارجلكم الى الكعبين فاذا مسح بشىءٍ من رأسه او بشىءٍ من قدميه ما بين الكعبين الى اطراف الاصابه قيد بيان ممسوح است. وامسحوا برئوسكم و ارجلكم الى الكعبين فاذا مسح بشىءٍ من رأسه او بشىءٍ من قدميه كه آن قدميه مقدارش چيست؟ ما بين الكعبين الى اطراف الاصابه فقد اجزئه اجزء. صاحب حدائق و ديگران به اين صحيحه تمسّك كردهاند. كه گفتهاند كه اين اطلاق دارد كه بيه شيئى بعض همان شىء است. شيئى از قدمين در اين مقدار. از اين مقدار از قدمين اگر شيئى را مسح كرد، اين كافى است. طولاً و عرضاً اطلاق دارد.
صحيحه ديگرى هم در ما نحن فيه اين زراره و بكير دارد و آن صحيحه ديگر هم همين جور است. اين صحيحه ديگر در باب 23، روايت 4 است. انّه قال فى المسح و تمسح على النّعلين و لا...فى اليدك تحت الشّراك فاذا مسحت بشىءٍ من رأسك او بشىءٍ من قدميك ما بين اطراف الاصابه فقد اجزء. خوب گفتهاند اطلاق دارد. اين دو تا صحيحه معلوم نيست كه دو تا صحيحه باشد. ظاهرش اين است كه يك روايت بيشتر نيست. منتهى اين روايت را شيخ قدس الله نفسه الشّريف كه نقل كرده است به سندش از سعد ابن عبد الله نقل كرده است، آن جا بعضى روايت نقل شده است. آن جا كه كلينى قدس الله نفسه الشريف نقل كرده است به سند خودش، تمام روايت را نقل كرده است نه اين كه اين دو تا روايت است. چون كه هر دو مال زراره و بكير است و هر دو هم در معنا اختلافى ندارند. هر دو به يك مضمون است، اين معلوم مىشود كه اين تعدد به واسطه تعدد سند حاصل شده است كه شيخ نقل مىكند، كلينى هم نقل مىكند. خوب اين چه جواب بدهيم. اين جور جواب گفتهاند. گفتهاند در اين دو تا روايت كه فاذا مسحت بشىءٍ من رأسك او بشىءٍ من قدميك ما بين كعبيك الى اطراف الاصابه. اين ما بين كعبيك الى اطراف الاصابه بلااشكال بيان است. اين ما،...است ما بين كعبيك الى اطراف الاصابه. اين بيان قدمين است اگر بيان قدمين باشد كه اين جور معنا كرديم يعنى دو تا قدم تو، دو تا پاى تو كه آن دو تا پا ما بين كعبين الى اطراف الاصابه است، اذا مسحت بشىءٍ من ذالك. به شيئى از اين مسح كردى. اين مىشود عدم استيعاب. طولاً و عرضاً. خوب در اين معلوم نيست. بلكه خلاف ظاهر است. اين ما بين كعبيك الى اطراف الاصابهاى كه هست، ما بين الكعبيك الى اطراف الاصابه اين بيان است به شىء. اذا مسحت بشىءٍ من رأسك او تمام شد. و اذا مسحت بشىءٍ من قدميك اين شىء در قدمين تحديد شده است. به چه چيز؟ آن شىء بايد ما بين كعبين الى اطراف الاصابه باشد. آن شيئى كه بايد مسح كنيم او را، آن شىء بايد ما بين اطراف الاصابه الى الكعبين بوده باشد. اين شىء را بايد مسح كنى. شىء را امام تفصير كرده است و بيان كرده است به ما بين الاصابه الى الكعبين. چون كه ما بين الكعبين الى الاصابه شيئى از رجل است. رجل همهاش اين نيست كه. مىگويد اذا مسحت هذا الشّىء. هذا الشّىء چيست؟ آن شىء كه ما بين اطراف الاصابه الى الكعبين است. اين مقدار را مسح كرديم. خوب وقتى كه اين جور شد اگر اين جور معنا كرديم ديگر مجمل مىشود. يعنى ظهورش در اين است. چون كه اين جور گفتهاند علماء ادب. نمىدانم قبول داريد يا نداريد. يا نبايد قبول بكنيد گفتند اگر در...قيدى ذكر بشود، خصوصيتى ذكر بشود، وصفى ذكر بشود اين ظاهرش اين است كه مال ظرف نيست. جار و مجرور نيست. جار و مجرور ظرف كالفضّة فى الكلام است. اين جا هم اذا مسحت بشىءٍ من رأسك او بشىءٍ من قدميك. بشىءٍ من قدميك جار و مجرور است. ما بين كعبيك بيان بشود بر جارو مجرور خلاف ظاهر است. اگر اين را هم قبول نداريد روايت مجمل است. مجمل است كه ما بين الكعبين الى اطراف الاصابه بيان شىء است يا بيان قدمين است. مىشود مجمل؟ خوب مجمل قدر متيقّنش...مىشود. قدر متيقّن چه چيز است؟ قدر متيقّن در ناحيه عرض است. در ناحيه عرض فرض بفرماييد تحديدى ندارد. در ناحيه طول به آيه تمسّك مىكنيم.
سؤال؟ مىگويند شىء از الفاظيش اجمال دارد، ابهام دارد. احتياج به بيان دارد. مىگويد انّه قال فى المسح و تمسح على النّعلين و لا...يدك تحت الشّراك و اذا مسحت بشىءٍ من رأسك. من رأسك متعلّق به مسحت است. مسحت من رأسك بشىءٍ او بشىءٍ من قدميك. يعنى اذا مسحت من قدميك بشىءٍ.
سؤال؟ از اول زياد است. از اول بگويد كه امسح مقدار...زهر القدم. اذا مسحت بشىءٍ من قدميك آن قدمين ما بين الكعبين بشود زايد است. از اول بگويد اذا مسحت بشىءٍ ما بين كعبيك الى اطراف الاصابه. عرض مىكنم در ما نحن فيه كه هست قدمين زيادى در هر دو صورت است.
|