جلسه 573
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 573 آ.
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم. بسم الله الرّحمان الرّحيم.
كلام در اين مسأله بود مسح الرّأسى كه معتبر است در وضو و مسح الرّجلينى كه معتبر است در وضو با همديگر يك فرقى دارند. چه جورى كه مسح بايد بر مقدّم الرّأس بشود، مسح الرّجل هم بايد به زهر رجل واقع بشود. ولكن در آن مسح مقدّم الرّأس خود مسح من حيث الطّول و العرض تهديد نداشت. مسمّى المسح كافى بود در مقدّم الرّأس. ولكن در مسح زهر القدم، من حيث الطّول عند المشهور تهديد دارد مسح. بايد از سر انگشت و سرانگشتان تا الى الكعب مسح بشود. اين خطّ طولى بايد همهاش مسح بشود. جماعتى خواسته بودند اين مطلب را از آيه مباركه استفاده كنند كه قول خداوند كه مىفرمايد وامسحوا برئوسكم و ارجلكم الى الكعبين خود قرآن مجيد دلالت مىكند كه مسح زهر القدم الى الكعبين بايد امتداد پيدا كند. يعنى من حيث الطّول بايد استيعاب داشته باشد اين مسح. اين بيان بود كه گفته شده بود بر اين كه خلافى ما بين ما نيست بلكه ظاهر اين است كه عامّه هم ملتزم به اين معنا هستند. آن الى الكعبين كه در آيه مباركه ذكر شده است در ناحيه ارجل، او غايت ذات ممسوح است. نه غايت خود مسح است كه يعنى مسح بايد آن جا خود مسح تمام بشود. يعنى مسح را بايد از جاى ديگر شروع كرد. در كعبين مسح بايد تمام بشود. خود غايت المسح است. اين معنا مراد نيست در آيه مباركه. چرا؟ چون كه رواياتى بود كه در آن روايات گفت امام (ع) كه مكث هم جايز است در مسح. يعنى مسح را انسان از كعبين شروع كند و در سر انگشتان تمام كند. اين عيبى ندارد.
پس از اين روايات فهميده شد آنى كه خداوند متعّال الى الكعبين فرموده است اين غايت ذات ممسوح است. موضع مسح كه از او تعبير به ذات ممسوح مىكنيم، غايت موضع المسح است. مثل كسى كه مىگويد كه مسجد را از اين جا تا آن جا جارو كن. اين تهديد به موضع الكنث است. يعنى اين موضع بايد كنث بشود. امّا كنث از كجا شروع بشود و در كجا ختم بشود، در مقام بيان اين نيست. از اين حيث مطلق است. فرقى نمىكند. مىگويد از اين جا تا آن جا كنثش كن. كنث از هر كجا شروع بكند. بدان جهت از هر جا صلاح ديد شروع مىكند. آيه هم مىفرمايد بر اين كه زهر القدم از سر انگشتان تا كعبين كانّ اين جور فرموده است زهر القدمين از سر انگشتان تا كعبين اين موضع بايد مسح بشود. امّا مسحش از اطراف الاصابه شروع بشود او العكس، آيه تعيين نمىكند يكى را.
سؤال؟ گوش كنيد مىرسيم. كلام در استفاده از آيه است كه از آيه چه جور استفاده مىشود. گفته بودند وقتى كه از آيه استفاده شد كه از سر انگشتان تا كعبين موضع المسح است، يعنى بايد همه اين موضع مسح بشود. كما اين كه در عرف گفتند از اين جا تا آن جا اين موضع بايد كنث است، يعنى بايد كنث بشود اين موضع. بدان جهت در ما نحن فيه ادّعا شده بود از خود آيه مباركه استفاده مىشود كه اين موضع كه از سر انگشتان الى الكعبين است، اين موضع بايد مسح بشود. ظاهراً آيه هم مطلق است بعد از اين كه قرينه پيدا كرديم بر اين كه اين الى الكعبين غايت ذات ممسوح است مقتضايش اين است كه اين موضع بايد مسح بشود از سر انگشتان يا اكثر. منتهى در دست آن جا هم الى المرافغ غايت ذات مغسول بود. موضع غسل بود. ولكن آن جا كه ملتزم شديم بايد از مرفغ شست به پايين، دليل داشتيم. به دليل خارجى به روايات گفتيم كه و لا يرّد...در غسل اليدين. و امّا در ما نحن فيه دليل بر خلاف نداريم. بلكه دليل بر وفاق
داريم كه لا فرق در مسح ما بين اين كه اين جور مسح بشود يا نكثاً مسح بشود. پس خود آيه لو كنّا و اين آيه مباركه و آن رواياتى كه تجويز مىكند نكث در مسح الرّجل را. آن رواياتى كه نكث در مسح الرّجل را تجويز مىكند آنها قرينه است كه اين الى الكعبين غايت ذات الموضع المسح است، آن ذات موضع المسح تهديد او است و غايت او است مىگفتيم بايد يا از سر انگشتان الى الكعبين يا از كعبين تا سر انگشتان بايد مسح بشود. اين حاصل فرمايش استدلال كه طول بايد اين جور بشود. از خود آيه مباركه استفاده مىشود. اين جور فرموده بودند. به اين فرمايش يك عرضى داشتيم. عرض اولى اين بود كه اگر بنا بوده باشد اين جور از آيه استفاده بشود كه از سر انگشتان تا الى الكعبين موضع المسح است بايد مسح بشود، معنايش اين است كه طولاً و عرضاً بايد هر دو مسح بشود. هم طولش اين مقدار است و هم عرضش كه عرضاً هم استيعاب دارد. اين مناسبت ندارد با آنى كه بعد گفته مىشود. استيعاب لازم نيست در عرض. گفتيم اگر فرض كرديم بر اين كه آيه مباركه به اين معنا دلالت كند معنايش عدم الفرق ما بين استيعاب طولاً و عرضاً است. اين منافات دارد با (با) كه در آيه مباركه امام (ع) اشاره كرد وامسحوا برئوسكم. چون كه اگر (با) نبود يعنى وصل نمىشد ارسل به رئوس وصل نمىشد در حكم كه با هم به سر...هم مىآيد. اگر اين وصلنا نداشت بنا بر فرمايش ما مىفرمود كه وامسحوا ارجلكم اين را مقدم مىگفت. وامسحوا ارجلكم الى الكعبين و قبله امسحوا برئوسكم. اگر آيه اين جور بود كه با فقط مختص به رئوسكم بود. ارجل نداشت. باز بنا به فرمايش ما اين آيه معنايش همين بود. كه از سر انگشتان الى الكعبين جاى مسح است و ظاهرش اين است كه همهاش بايد مسح بشود طولاً و عرضاً. خوب...چه شد؟ آخر امام (ع) در صحيحه زراره فرمود بر اين كه به رئوسكم با آورد و ايديكم را وصل كرد. ما بعض فهميديم لكمان البا. اين معلوم مىشود بر اين كه ظاهر آيه اين نيست. اين حرف اول بود. يك حرف دوم هم امروز مىزنيم در مقابل اين استدلال.
حرف دوم اين بود كه در آيه مبدأ ذكر نشده است. خوب در قرآن فقط الى الكعبين است. وامسحوا برئوسكم و ارجلكم الى الكعبين. مبدأ موضع المسح كجا است، اطراف الاصابه در آيه شريفه ذكر نشده است. خوب ما بوده باشيم و ظهور عرفى باطن الرّجل، ظاهر الرّجل هر دو رجل است. پا است. آن ظاهرش است و آن ور باطنش است. مثل دست. مثل فاغسلوا ايديكم كه باطنش هم، ظاهرش هم...بايد شسته بشود. اين جا هم كه وامسحوا برئوسكم و ارجلكم رجل مثل يد است. باطنش هم، ظاهرش هم رجل است. مىگوييم آن وقت ظاهر آيه اين مىشود كه بيان ذات ممسوح است الى الكعبين. غايت ذات ممسوح است. تا كعبينى كه هست، پا بايد مسح بشود. چه ظاهرش، چه باطنش، تا كعبين. به كعبين كه رسيد تمام مىشود. آن ديگر موضع مسح نيست. اين را اگر شخص مسلك عامّه داشته باشد كه ارجلكم را عطف كند به ايديكم، كه فاغسلوا ارجلكم، آن هم اين مىشود كه ظاهر و باطن پا هر دو را شست. منتهى به كعبين ديگر شستن نمىخواهد كه...كعبين بما بعد. عطف به جاى رئوسكم كرديد قطع نظر از با كرديد معنايش اين است كه ظاهر و باطن پا تا آن كعبين بايد مسح بشود. اگر با را آورديد كه ما مىگوييم معنايش با دلالت مىكند كه اين ظاهر الپا و الى الكعبين بعضش مسح مىشود. مثل اين كه رئوس چه جور بعضش مسح مىشود، اين هم بعدش مسح مىشود. آن وقت بعد كجا است؟ در آيه تعيينى ندارد. بله، از رئوس الاصابه الى الكعب مسح كردن يا نكثاً مسح كردن بعض است. ولكن آيه اين را تعيين نمىكند. و منهنا ذكرنا اين آيه مباركه كسى اگر بخواهد از اين آيه مباركه استفاده حكم را بكند نمىتواند. گفته شده است كه از روايات عكس اين مطلب استفاده مىشود و آن عكس مطلب اين است كه نه در طول، نه در عرض مسح الرّجلى كه هست، استيعاب لازم نيست. مسأله عرض بعد مستقلاً مسح مىشود. ما فعلاً كلاممان در طول است. ولكن بعضى گفتهاند مثل صاحب الحدائق ملتزم شدهاند بعضىها ميل كردهاند و بعضىها فتوا دادهاند و گفتهاند كه نه، در حيث طول و در حيث عرض مسمّى كافى است. منتهى اين مسمّى بايد در زهر القدم بشود. از سر انگشتان تا كعبين اگر مسمّاى مسحى واقع بشود طولاً او عرضاً كافى است. كما اين كه در مقدّم الرّأس طولاً و عرضاً مسمّاءً مسح بشود كافى است. بعضىها اين را گفتهاند. اين را از كدام روايات استفاده كردهاند؟ از بعضى روايات اين معنا استفاده شده است كانّ مجموعش در حقيقت كه هست چهار طايفه از روايت مىشود. يك طايفه از روايات، آن رواياتى است كه تهديد شده بود مسح الرّأس و الرّجل. مثل صحيحه زراره و بكير ابن اعين. كه عن ابى جعفرٍ (ع) انّه قال فى المسح و اذا مسحت بشىءٍ من رأسك او بشىءٍ قدميك ما بين الكعبيك الى اطراف الاصابه فقد اجزئك. و اذا مسحت بشىءٍ من رأسك كه او كه مسألهاش گذشت او بشىءٍ من قدميك. به شيئى از دو پا. اين دو پا را گفتهاند تهديد مىكند امام (ع). ما بين كعبين الى اطراف الاصابه. باز موضع المسح است. قدمينى كه است، ارجلى كه در آيه است كه مراد دو تا پا است، ارجل يعنى پاهايتان، پا مراد از او است ما بين الكعبين الى اطراف الاصابه است. اذا مسحت بشىءٍ من رأسك او بشىءٍ ما بين كعبيك اذا اطراف الاصابه و قد اجزئك. چون كه ما بين كعبيك اذا اطراف الاصابه بيان قدمين است. يعنى من قدميك يعنى بعض القدمين اين است. ما بين الكعبين الى اطراف الاصابه است. اذا مسحت بشىءٍ من ذالك و قد اجزئك. آن شىء طولاً او عرضاً مطلق است. بدان جهت ملتزم شدند.
يك صحيحه ديگر هم باز مثل اين بود. باز آن هم مال زراره و بكير بود. كه آن جا هم فرموده بود كه اذا مسح بشىءٍ من رأسه او من رجليه او من قدميه ما بين اطراف الاصابه الى الكعبين اجزئك. در آن صحيحه هم اين جور بود. اين جور استدلال كردهاند. خوب اين استدلال هم گفتهاند تمام نيست. چرا تمام نيست؟ آنها كه ملتزم به طول هستند. گفتند استدلال تمام نيست. چرا؟ چون كه كما اين كه آن روز گفتيم اين ما بين كعبيك الى اطراف الاصابه اين لااشكال بر اين كه بيان است اين موضوع. چون كه اذا مسحت بشىءٍ من رأسك او بشىءٍ من قدميك اجزك. منتهى قدمين كجايش بيان نشده است. اين ما بين الكعبيك الى اطراف الاصابه بيان است. گفتهاند اين بيان بر قدمين است. يعنى او بشىءٍ ما بين كعبيك الى اطراف الاصابه كه مسمّى مىشود. قدمين را تهديد مىكند. مثل اذا مسحت بشىءٍ من رأسك...مقدّم رأسك. چه جورى كه آن جا مقدّم الرّأس تهديد شده است به مقدّمهاش، اين جا هم من القدمين بيان شده است به ما بين كعبيك الى اطراف الاصابه. يك شيئى مسح كردى اين جور است. گفتهاند چرا اين جور بشود؟ ما بين كعبيك الى اطراف الاصابك بيان شىء بشود. اذا مسحت بشىءٍ من رأسك آن بشىءٍ من رأسك تفصيرش در جاهاى ديگر گذشته است. بيان ندارد. او بشىءٍ من قدميك. يا بشيئى از دو پا. آن شىء بايد چه مقدار باشد؟ آن شىء بايد ما بين الكعبين الى اطراف الاصابه باشد. بايد مسح بشود اين شىء. آن شيئى كه بايد مسح بشود اين است. بايد اين شىء مسح بشود. خوب وقتى كه بيان بر شىء شد، اين همان استيعاب طولى مىشود. اين مثل آيه شريفه مىشود كه ادّعا شده بود كه اين روايت هم مىگويد شيئى از قدمين كه آن شىء عبارت از ما بين اطراف الاصابه خود آن شىء عبارت از ما بين اطراف اصابه و كعبين است، آن شىء بايد مسح بشود. يعنى استيعاب است. اين جور گفتهاند. كلام اين جا مانده بود كه ما بين كعبيك الى اطراف الاصابه بيان قدمين است يا بيان شىء است. فرموده بودند نه بيان شىء است. چون كه جار و مجرور را آن جا چيز بيان كردند خلاف ظاهر است. مجمل هم بشود كافى است. رجوع به آيه مىشود.
ما مدّعايمان اين است كه مطلب عكس است. در ما نحن فيه همين جور كه گفتهاند، ظاهر اين روايت اين است كه ما بين كعبيك الى اطراف الاصابه فقد اجزئك اين بيان قدمين است. قدمينى كه ما بين كعبين الى اطراف الاصابه است، او را اگر فرض بفرماييد شيئى از او را مسح بكنى كافى است. شيئى از او را. يعنى اذا مسحت شيئاً ما بين كعبيك الى اطراف الاصابه فقد اجزئك كه مسمّى مىشود طولاً و عرضاً. چرا؟ براى اين كه اين جور بيان گرفتن بر شىء خلاف ظاهر لفظ كلمه اجزا است. امام (ع) دارد اذا مسحت بشىءٍ من رأسك او بشىءٍ من قدميك ما بين كعبيك الى اطراف الاصابه و قد اجزئك. اين مجزى است. مىدانيد كه اجزا اقل مرتبه واجب را مىگويد. واجب وقتى كه مراتبى داشت كه آقا من در ذكر ركوع و سجود فقط سه دفعه سبحان الله مىگويم. شما در جواب مىگوييد مجزى است. كافى است. شما كافى مىگوييد. عرب مجزى هم مىگويند. مجزى شما هم مىگوييد. آقا من خيلى وقتها عجله دارم. يك دفعه سبحان الله مىگويم در ذكر ركوع و سجود. مىگوييد اين نمىشود. اشكال دارد. اين مجزى بودنش معلوم نيست. آقا من شصت دفعه مىگويم ذكر ركوع را. مىگوييد بله خيلى خوب است. امّا فردش كن. شصت و يكى كن. خيلى بهتر است. يا پنجاه و نه تا بگو. اين جور مىگوييد ديگر. اجزا در جايى مىگويند كه واجب مراتبى داشته باشد. اقلّ مرتبهاش كه اتيان بكند مجزى است. اگر بنا بشود ما بين كعبيك الى اطراف الاصابك بيان قدمين بشود و واجب در وضو، معتبر در وضو مسح شيئى در اين مقدار است. از اين موضع شيئى مسح بشود. خوب اين مراتبى دارد. يك وقت همهاش را مسح مىكند، يك وقت نصفش را مسح مىكند. يك وقت دو ثلثش را مسح مىكند. يك وقت الاّ يك مقدار اثيرى مسح مىكند. يك وقت هم به مقدار دو تا انگشت يا سه انگشت مسح مىكند طولاً و عرضاً. همين مقدار مسح مىكند از وسط. اگر بنا بود اين ما بين الكعبين الى اطراف الاصابه بيان خود شىء بود آن مسحى كه واجب است اين است، اين اجزا ندارد. اين يك مرتبه بيشتر نيست. اين بايد مسح همين جور بشود ديگر. مسح بايد از سر انگشتان تا آن جا بشود. اين اجزا ندارد.
سؤال؟ كلام اين است كه تكلّم عقلى نمىكند. تكلّم با محاورات...است. آقا كسى اگر بگويد شما نمازتان را اصلاً روز شنبه بخوانيد مجزى است. اين غلط است. بايد نماز ظهر را خواند ديگر. اين را روز جمعه مىگويند كه ظهر خواندى مجزى است. كه دو تا مرتبه دارد يا دو تا فرد دارد...دارد. اين را كه من خدمت شما عرض مىكنم تأمّل بفرماييد. مثل آينه روشن است كه كلمه اجزا در جاهايى اطلاق مىشود كه واجب مراتبى داشته باشد. يك مرتبهاش را كه انسان اتيان مىكند مرتبه مادون را، مرتبه مادون را اطلاق مىكند، در ما نحن فيه اين جور است بر اين كه،
سؤال؟ اگر فرمود اذا مسحت ما بين كعبيك الى اطراف الاصابه فقد اجزك. ديگر به...نمىخواهد. اين اولاً در خطاب به اصحاب خودش، به زراره و بكير ابن اعين است كه مسح بعض را مىدانند، ياد گرفتهاند، من اين علمت من المذهب بعض...منتهى مىگويد كه آن بعض چه جور است. امام (ع) مىفرمايد اذا مسحت بشىءٍ من رأسك او من قدميك. ديگر اين شىء نمىخواست. از اول مىگفت اذا مسحت بشىءٍ من رأسك او ما بين كعبيك الى اطراف الاصابه...كلمه اجزا نمىخواست. كلمه شىء نمىخواست. مىگفت اذا مسحت عمده كلمه اجزا است. تأكيدم به او است. اذا مسحت بشىءٍ من رأسك او بشىءٍ من قدميك ما بين كعبيك الى اطراف الاصابه فقد اجزئك، اين ظاهر والله العالمين است. كه اين دو تا صحيحه كه به اين طايفه اولى قرار داديم، دلالت اينها بر اين كه مسمّاى مسح معتبر است كما اين كه صاحب حدائق و ديگران گفتهاند مسمّاى مسح كافى است در طول و عرض چون كه قيدى ندارد. دلالت اينها ظاهر است و قد بيّنا و لعلّه ديگر اوضح از اين نمىتوانستيم كه آيه مباركه دلالت ندارد بر استيعاب المسح نه طولاً و نه عرضاً كه كسى بگويد آيه دلالت مىكند به استيعاب المسح طولاً و عرضاً اين روايت مخالف او است. نه آيه دلالتى ندارد به استيعاب المسح طولاً و لا عرضاً. بدان جهت اين روايتى كه هست اين طايفه اولى من حيث الدّلاله تمام هستند. بايد پى مقيّد گشت كه اين طايفه اولى مقيّد دارد كه تهديد را بگويد به شىء كه در عرض است. نه در طول. آن مقيّد را بايد پيدا كرد.
سؤال؟ او عرض كرديم. او را قبول ندارد اين مستدل. آنى كه عرض كرديم او معنايش اگر اين جور بوده باشد باز ظاهر آيه مىشود كه باطن پا و ظاهر پا همهاش را مسح كن.
سؤال؟ بايد از روايات استفاده كرد كه آن بعضى كه در آيه است مراد است. چون كه آيه در آن صحيحه زراره در مقام بيان نبود كه من...علمت انّ المذهب بعض الرّأس و الرّجل. رجل را امام فرمود. آن وقت بايد از روايت استفاده كنيم. آيه فى نفسه دلالتى به تعيين آن بعض ندارد. بعد طايفه ثانيه از رواياتى كه استدلال شده است براى صاحب حدائق استدلال كردهاند و ديگران بر اين كه مسمّى كافى است، استيعاب طولاً ندارد، اين رواياتى است كه در بعضى رواياتى است كه صحيحه است و در آن بعضى روايت نهى شده است از ادخال اليد تحت الشّراك. كه امام (ع) در اين صحيحه زراره و بكير داشت انّه قال فى المسح تمسح على النّعلين ولا تدخل يدك تحت الشّراك تحت آن بند اين نعلين داخل نكن. خوب اگر بخواهد، گفتهاند تمام از سر انگشتان تا كعبين مسح كند بايد دستش را روى كفش ببرد. يا توى بند...ببرد. اين كه امام(ع) مىفرمايد زير بند نبر دستت را، اين معنايش اين است كه در طول هم مسمّى كافى است. استيعاب معتبر نيست. چون كه بند نمىگذارد تمام...مسح بشود. هم در اين روايت زراره و بكير در اين يكى بود، هم در آن وضوعات بيانيه در آن روايت بود كه آن جا امام (ع) فرمود بر اين كه ثمّ قال و لا يخل اصابئه و لا يدخل آن كسى كه وضو مىگيرد لا يدخل اصابه تحت الشّراك. اين استدلال، استدلال موهومى است. چرا؟ براى اين كه ما باشيم و روايات اين منافات با استيعاب ندارد. چرا؟ چون كه كما اين كه سابقاً گفتم بند آن نعال عربى آن بند كه عرض پا را مىگيرد در كعبين است. به كعبين مىافتد. به كعبين مىافتد كه مسح آن جا تمام مىشود. در همان قبّه قدم، وسط قبّه قدم مىافتد كه به ساق چسبيده است. به ساق مىچسبد كه اين راه برود. وقتى كه اين جور شد، اصلاً او خارج از موضع مسح است. استيعاب معتبر است. بله علاّمه و ديگران گفتهاند بر اين كه مراد از كعبين تا اصل السّاق است. يا اين كه كعب اين دو تا استخوانى است كه در انتهاى ساق، در مبدأ ساق در اين ور و آن ور پا هست كه هر پايى دو تا كعب دارد. يكى اين ور، يكى آن ور. كما اين كه عامّه هم همين جور مىگويند. يا به جهت اين، يا به جهت اين كه نه كعب همان قبّة القدمين است. ولكن غايت داخل حكم مقيّى است كه خود كعب هم بايد مسح بشود. كه گفتيم ربّما غايت داخل مقيّى مىشود قرآن را بخوان از اوّل تا آخرش، آخرش را هم خواند ديگر. اين جا هم يعنى كعب را بايد مسح كرد. اگر اين را بگوييم بله عيبى ندارد. اين روايات مىگويد نه اين معتبر نيست. ولكن اگر گفتيم مسح در مبدأ كعب تمام مىشود، نه اين اشتراك خارج از موضع المسح است. اين تحت يد كردن اشكالى ندارد.
عرض مىكنم بر اين كه اگر مراد از كعبين ساق شد يا گفتيم غايت داخل حكم مقيّى است، بله اين استدلال وجهى دارد كه اين معتبر نيست. و امّا اگر كعبين گفته شد كه مراد همان قبّة القدمين است كه مرحوم سيّد يزدى مىفرمايد او خارج از جاى...يا ليت به اين رواياتى كه نهى مىكند از ادخال يد در شراك، استدلال مىشد كه وضو در عرض معتبر نيست. وضو موضع مسح ولو زهر القدم است از اطراف الاصابه الى الكعبين، ولكن مسح در ناحيه عرض تفريق ندارد. مسمّايش كافى است. به اين روايات به اين استدلال مىشود. چرا؟ براى اين كه نعال عربى همين جور است. نعل عربى در يك بند تمام نمىشود كه روى كعبين بشود. يك بند ديگر دارد كه آن بند ديگر مىافتد از اسبع يا از لاى اسبع مىافتد يا از رويش مىافتد و به اين بند كه روى كعبين است عرضاً به او متّصل مىشود تا پا را نگه دارد و الاّ يك بند باشد جلوى نعل انسان مىماند زير پاى انسان. مثل آن كه قطع بشود اين بند طولى امتحان كنيد دو تا بند دارد، خوب اگر استيعاب در عرض معتبر باشد، بايد دستش را زير بند بكند. چون كه اگر استيعاب در عرض معتبر باشد، آن موضع بندى كه روى انگشت است يا لاى انگشت است او مسح نمىشود. پس اين دو تا روايت كه دو تا صحيحه و روايت ديگرى هم بوده باشد، اولى اين است كه استدلال بشود استيعاب در مسح و عرضاً لازم نيست. بدان جهت مىگفتيم اگر آيه ظهور داشته باشد كه بايد تمام اين حد مسح بشود عرضاً و طولاً و اين روايات كه طايفه اولى بود اينها مخالفت نداشت تفصيل مىكرد آن آيه را كه آن شىء است متعلّق تكليف اين روايات مجمل بود، خوب از ظهور آيه رفعيّت مىكنيم در عرض مسح. مىگوييم عرض مسح تهديد ندارد. مسمّى كافى است. و امّا من حيث الطّولى كه هست اخذ به ظهور آيه مىشود. ولكن آيه دلالتش تمام نشد. و اين روايات كه طايفه اولى بود، دلالت اينها بر كفايت مسح مسمّى طولاً و عرضاً روايت دلالتش تمام بود. يكى از رواياتى كه باز هم از آنها استدلال شده است كه در ما نحن فيه مسمّى المسح معتبر است، تهديدى عرضاً و طولاً ندارد، بعضى رواياتى است كه آن بعضى روايات كانّ از آنها استفاده مىشود كه مسح الرّجلين در ناحيه عرض و در ناحيه طول تهديدى ندارد. آن بعض را ملاحظه بفرماييد.
|