جلسه 574

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 574 ب.
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم. بسم الله الرّحمان الرّحيم.
كلام در اين جهت بود كه آيا در مسح الرّجلين من اطراف الاصابه الى الكعبين استيعاب طولى معتبر است يا استيعاب طولى معتبر نيست؟ عرض كرديم بعضى رواياتى هست غير از آن كه سابقاً متعرّض شديم كه دلالت مى‏كرد استيعاب معتبر نيست و صاحب حدائق و غيره به آن روايات تمسّك كرده بودند كه دو صحيحه ابن بكير بود، بعضى روايات ديگرى هم هست آن كسى كه استيعاب را معتبر نمى‏داند شايد به آن بعضى روايات تمسّك كند. از آن بعضى روايات يكى روايت معمّر ابن عمر است. روايت معمّر ابن عمر كه سابقاً هم ذكر كرديم اين را.
در باب 24 از ابواب وضو است. باب اقل ما يجزى من المسح. روايت 5 است. كلينى نقل مى‏كند عن العدّه. عدّه نقل مى‏كنند عن المشايخش از احمد ابن محمد عن شازان ابن خليل نيشاپورى كه پدر فضل ابن شازان است. عن معمّر ابن عمر كه گفتيم اين توثيق ندارد. عن ابى جعفرٍ (ع) قال يجزى من المسح او الرّأس موضع ثلاث اصابه. مجزى است در مسحى كه معتبر بر رأس است، موضع سه انگشت و كذالك الرّجل. كلام در كذالك الرّجل است. سابقاً گفتيم كه مى‏گويد موضع ثلاثة اصابه در مسح رأس مجزى است، گفتيم اطلاق دارد عرضاً و طولاً وجهى ندارد حمل بشود به عرض. هم در طول مسح الرّأس، طول رأس و هكذا در عرض الرّأس جاى سه انگشت به اندازه سه انگشت مسح بشود كافى است و كذالك الرّجل. در رجل هم همين جور است. جاى سه انگشت كافى است در طول رجل و در عرض رجل. اطلاق دارد. اين روايت ظهورش پيش ما تمام است. ولكن من حيث السّند معمّر ابن عمر توثيقى ندارد. اين صالح تأييد است آن صحيحه زراره و بكير را كه دو تا صحيحه اخوين بود.
يك روايت ديگر هم هست. روايت زراره است. صحيحه زراره اين جور است. روايت 6 است در اين باب. محمد ابن الحسن باسناده عن احمد ابن محمد، احمد ابن محمد ابن عيسى باشد كه ظاهراً او است يا احمد ابن محمد ابن خالد باشد، لا بعث به. سند معتبر است. عن الحجّال، عبد الله ابن محمد حجّال است از ثقه. او هم نقل مى‏كند از سعلبة ابن ميمون از اجلاّ است عن زراره. صحيحه است روايت. عن ابى جعفرٍ (ع) انّ علياً (ع) مسح على النّعلين و لم يستبطن الشّراكين على (ع) روى نعلين مسح كرد. همان نعلينى كه مى‏گفتم. نعلين دو تا شراك دارد. شراك بند است. اين را خود اين صحيحه فرض كرده است. يك بند در عرض الرّجل مى‏شود، يك بند هم در طول الرّجل مى‏شود. على (ع) لم يستبطن دستش را باطن شراكين نبرد. بلكه روى نعلين مسح كرد. ظاهر روايت نعل عربى است. حمل نيست. خود ظهور روايت است. كه نعل، نعلى است كه شراكين دارد در زهرش. دو تا بند دارد كه همين جور هم مى‏شود. روى همان چيزى كه هست لم يستبطن. دستش را زير نبرد. روى همان مسح كرد. گفته‏اند معلوم مى‏شود، ممكن است كسى بگويد مثل صاحب الحدائق كه طولاً هم مسح معلوم مى‏شود استيعاب معتبر نيست. اين جوابش همان است كه ديروز گفتيم. اين روايت اولى اين بود كه استدلال بشود به مثل اين روايت كه استيعاب در عرض پا معتبر نيست. چون كه عرض پا را يكى از شراك مى‏گيرد. و امّا شراك ديگر كه پيش ساق است، اصلاً زير او را مسح كردن لازم نيست. چون كه مسح الى الكعبين معتبر است.
سؤال؟ مى‏فرمايد بر اين كه اولاً اين را در مقام اين مى‏فرمايد كه روى نعلين مسح كردن عيبى ندارد. استيعاب الى به نحوى كه تمام پا را بگيرد معتبر نيست. اين را در مقام بيان اين معنا مى‏كنيم. و آن كه شما مى‏گوييد جاى توهّم نيست خيلى جاى توهّم است. يك داستانى دارد كه مى‏رسيم. شروع مى‏كنيم.
سؤال؟ اگر مانع نشود و دو تا بند داشته باشد، يك بند پيش ساق است. يك بند هم كه در طول است كه روى آن انگشت بزرگ بند مى‏شود. وقتى كه استيعاب معتبر شد، نه مسح صحيح است. چون كه مسحى كه مى‏كند، ما...بشره مسح شده است. بدان جهت در ما نحن فيه اولى اين بود كه به صحيحه استدلال بشود بر اين كه استيعاب در عرض معتبر نيست.
سؤال؟ نعل شراك دارد. غير از شراك بند چيز ديگرى ندارد كه. روى بند معنايش اين است كه استيعاب معتبر نيست. منتهى طولاً و عرضاً مى‏گوييم نه. طول را دلالت نمى‏كند كه استيعاب در طول معتبر نيست. چون كه يكى از بندين پيش ساق است. او خارج از حدّ پا است كه على ما سيعتى. و امّا آن يكى كه در عرض پا هست بله دلالت مى‏كند كه اين روايت كه استيعاب در عرض معتبر نيست. عرض مى‏كنم خلاصة الكلام حرف ما اين است ما تا حال كه بحث كرده‏ايم دليلى پيدا بكنيم كه در مسح الرّجلين استيعاب معتبر است من حيث الطّول استيعاب معتبر است و لازم است، اين دليل را تا حال پيدا نكرده‏ايم. مى‏ماند در ما نحن فيه دو طايفه از روايات.
طايفه اولى رواياتى است كه كه در روياتى كه مى‏گويند وضوعات بيانيه است كه امام (ع) با وضو گرفتن وضو رسول الله (ص) را بيان مى‏كند. باقى ماند يكى بعض آن روايات. كه در بعض آن روايات فرض شده است و بيان شده است كه امام(ع) يعنى ظهور آن روايات اين است كه از رئوس الاصابه تا الى الكعبين اين مسح را ادامه داد. مسح را در طول ادامه داد. امّا عرضش چه قدر بود، آن قدر دلالتى ندارد على ما...بيّن. ولكن طول را بيان كرده‏اند كه امام (ع) من حيث الطّولى كه هست، من حيث الطّول اين جور مسح فرمود.
يكى از اينها خود صحيحه زراره و بكير است. انّهما سئلا ابا جعفرٍ (ع) عن وضو رسول الله (ص) روايت 11 است، در باب 15 از ابواب الوضو، كه آن وضوعات بيانيه است. آن جا مى‏فرمايد بر اين كه ثمّ مسح الامام (ع) رأسه و قدميه الى الكعبين. ثمّ مسح رأسه و قدميه الى الكعبين بفضل كفيّك لم يجدّد ماء بعد از اين كه غسل الوجه و اليدين را امام (ع) تمام كرد، با آن فضل بلّه از وضو كه در دست مباركش باقى مانده بود، با او مسح كرد. مسح رأسه و قدميه الى الكعبين. يعنى مسح را تا كعبين ادامه داد. ظاهرش اين است كه قيد مسح است. مسح را الى الكعبين ادامه داد كه اين مى‏شود استيعاب طولى. منتهى در عرض چه قدر بود، اين راوى نمى‏خواهد او را نقل كند. چون كه و الاّ ثمّ مسح رأسه امام (ع) مسح رأس كرد چه جور مسح كرد. بيان نكرده است. آن جهت همّش نيست. همّش اين است كه بيان بكند لم يجدّد ماءً. ماء ديگر بلّه وضو با او مسح كرد. همّ راوى او است. بدان جهت چه جور مسح كرد رأس را، مقدّم را رأس كرد همه مقدّم را يك اسبع، مسمّى را نمى‏گويد. در قدمين هم ظاهرش اين است كه همان است. اهتمام به نقل ندارد. امّا طول را نقل كرده است. ثمّ مسح قدميه الى الكعبين فضل كفيّه. قدمين الى الكعبين را مسح كرد. اين مسح ادامه داشت. ظاهر اين روايت اين است. استيعاب طولى را دلالت مى‏كند. اين يك روايت است.
روايت ديگرى هم مثل صحيحه زراره دلالت مى‏كند بر استيعاب منتهى طولاً و عرضاً. آن جا دارد در صحيحه زراره در باب 31 از ابواب الوضو كه انّ الله وترٌ يحبّ الوتر آن جا دارد بر اين كه و تمسح ببلّة يمناك ناسيتك و ما بقى بلّة يمناك زهر قدمك اليمنى و تمسح ببلّة يسراك زهر قدمك اليسرى. زهر قديم يسرى را مسح كن. معنايش ظاهرش اين است كه همه‏اش را زهر قدم را مسح كن. منتهى من حيث العرض هم استيعاب را مى‏رساند. اگر از او رفعيّت كرديم، در ناحيه طول كه استيعاب است كانّ رفعيّت نمى‏شود. اين دلالت مى‏كند. اين صحيحه و هكذا آن رواياتى كه وضوعات بيانيه بود اينها دلالتشان را ما قبول داريم. منكر نيستيم. اينها فى نفسها ظهور دارند. كلام ما اين است. در وضوعات بيانيه گفتيم اگر خصوصيت را امام (ع) در وضوئش رعايت كرد و آن خصوصيت بر ما نقل شد، ملتزم مى‏شويم كه معتبر است ما بايد در وضو اتيان كنيم او را. امّا اين مادامى كه ترخيص بر خلاف قائم نشود. دليلى قائم نشود كه نه اين واجب نيست، مستحب است. و هكذا در جايى هم كه امر بكن امسح زهر قدميك كه ظهور دارد كل را مسح بكن، اين در صورتى است كه دليل وارد نشود كه نه اقلّش هم مجزى است. و الاّ اگر دليل قائم بشود كه از اين دليل رفعيّت مى‏كنيم. چون كه او نص است در اجزاى اقل و اين ظهور است. از اين رفعيّت مى‏كنيم. جمع عرفى دارد. بدان جهت مثل اين روايات دلالت اينها را فى انفسها بر استيعاب قبول داريم. كلام ما اين است كه ديروز عرض كرديم. زراره و بكير ابن اعين دو تا صحيحه دارند. شايد هم در واقع يكى بوده باشد. ظاهر تعدد نقل دو تا است. در آن جاها امام (ع) فرمود اذا مسحت بشى‏ءٍ من رأسك كه مقدّم الرّأس است. روايات ديگر بيان كرده است. او بشى‏ءٍ من قدميك ما بين الاصابه الى الكعبين او بشى‏ءٍ من القدمين ما بين اصابه و الكعبين اجزئك يا اجزئه. در يكى اجزئه بود، در يكى اجزئك بود. كلام ما اين است كه اين لسان حاكم بر تمام اين روايات است. تمامى اين رواياتى كه ظهور داشتند در استيعاب تمام ظهور اينها را از اعتبار مى‏اندازد. مى‏گويد بر اين كه ديروز گفتيم ما بين الاصابه و الكعبين بيان است بر قدمين. نه بيان است بر شى‏ء. اذا مسحت بشى‏ءٍ. با كلمه اجزا نمى‏سازد. وقتى كه بيان شد ما بين الاطراف الاصابه و الكعبين براى آن قدمين اذا مسحت بشى‏ءٍ من القدمين يعنى اذا مسحت شى‏ءً من القدمين. با زايد است. با اين جا به معناى بعض نيست. آن بايى كه به كل داخل بشود، آن جا ادّعا كرده‏اند مثل رأس كه اسم تمام العضو است. آن جا با دلالت شد، دلالت مى‏كند بر تبيض با آن هَنّ و هُنّى كه ما گفتيم. و امّا در جايى كه با داخل بشود به شيئى كه خودش به قليل و كثير صدق مى‏كند. مثل لفظ بعض. ببعضٍ، بشى‏ءٍ. اين وقتى كه اين جور شد، اين با زايد است مسلّم. اگر مى‏فرمود اذا مسحت شى‏ءً من ما بين اطراف المصابه و الكعبين فقد اجزئك معنا همين بود كه مسمّى معتبر است و اطلاقش اقتضا مى‏كند من حيث الطّول و العرض مدخليّتى ندارد.
سؤال؟ بله. و الاطلاق شد. ولكن اطلاق دليل حاكم شد. اين روايت اطلاق حاكم است. بعد الفراغ بر اين كه مسح در وضو معتبر است در رجلين، بعد از بيان اين معنايى كه هست معتبر بودن و بيان بودن بيان مى‏كند كه آن مسحى كه معتبر است مسمّى است. به خلاف روايت ديگر مثل صحيحه زراره و تمسح ناسيتك و رجليك اليمنى و اليسرى الى الكعبين. اين بيان خود اعتبار مسح است. يا آن روايتى كه مى‏فرمايد ثمّ مسح امام(ع) به فضلك كفّيه الى الكعبين در مقام بيان اعتبار مسح است در وضو كه مثل مسح رسول الله اين نحو معتبر بود. ولكن روايت ديگرى نداشتيم. حاكم نداشتيم كه مى‏گفتيم متعيّن است. ولكن وقتى كه اين روايت دو تا صحيحه ابن بكير ناظر هستند بر مسحى كه مطلوبٌ عنه است در رأس واجب است. او را بيان مى‏كند كه اذا مسحت بشى‏ءٍ من رأسك دراين صورت فقد اجزئك يا به شيئى از رجلت كه آن رجل ما بين اطراف الاصابه و ما بين كعبين است مجزى است، و منهنا ما خودمان اقرار مى‏كنيم به فهم قاصر خودمان. روى فهم قاصر ما نمى‏شود به حسب ادلّه استيعاب در طول مسح معتبر است و مطلب صاحب الحدائق و محدّث كاشانى و ديگران باطل است. اين را نمى‏شود به اين ادلّه اثبات كرد. ولكن مع ذالك الاحتياط لا يترك. چرا؟ چون كه خروج الى مخالفتٍ مشهور است. مشهور ما بين القدما اصحاب ما و متأخّرين ما بين اصحاب ما اعتبار استيعاب در طول است و بما انّه تمام خصوصيات محتمل است پيش ما نبوده باشد. آن زمان در ذهن متشرّعه بوده باشد كه استيعاب معتبر است كما اين كه الان هم معتبر است در ذهن متشرّعه كه استيعاب در طول مسح معتبر است. در مسح پا طولاً معتبر است. حتّى آن جوانهايى كه لاابالى هستند با يك انگشت مسح مى‏كند. طول را استيعاب مى‏دهند. استيعاب اين توى ذهن اين است كه در باب وضو، در مسح پا بايد استيعاب داشته باشد. بما اين كه محتمل است همين جور هم بود. چون كه وضو چيزى است كه همان آباء و اجداد هر روز اقلاً چند دفعه مكلّف بودند به وضو. وضو مى‏گرفتند. اولاد مى‏گرفتند. بما انّه اين جور از اذهان منتقل شده است، از آباء به اولاد منتقل شده است و اين معنا در زمان ائمه هم همين جور بود ما بين الاصحاب. چون كه امام(ع) خودش اين جور مسح فرمود. روى اين اساس در ما نحن فيه به اصل عملى نمى‏شود به اصالة البرائه تمسّك كرد. ولو بنا بر مسلك مشهور كه طهارت را مسبّب از وضو مى‏دانند. نوبت به اصل عملى رسيد كه نمى‏رسد. چون كه صحيحه زراره و ابن بكير حاكم هستند. به اصل عملى نوبت نمى‏رسد. اصل عملى هم نوبت برسد مشهور احتياطى هستند. ولكن ما برائتى هستيم. چون كه طهارت را عنوان وضو مى‏دانيم. اقلّ و اكثر مى‏شود. الاّ انّه مع ذالك نمى‏توانيم مخالفت مشهور را بكنيم. بدان جهت احتياط در اين استيعاب كما اين كه صاحب حدائق هم در آخر كلامش اين جور گفته است. احتياط نمى‏شود ترك بشود در اين استيعاب مسح من حيث الطّول.
سؤال؟ عرض كردم آنها بيان اصل اعتبار است. اين بعد از فرض اعتبار مثل ادلّه لاحرج مى‏ماند. چه جور لاحرج بعد از فرض تكاليف است، بعد از فرض اين كه مسح اعتبار شده است او را تهديد مى‏كند صحيحه زراره و ابن بكير. عرض مى‏كنم بر اين كه اين همان كه مى‏گويند شمّ الفقها يعنى حاكم از محكوم آن تشخيص دادن و اينها است نه اين كه مثل اطلس كه بايد بوييد.
سؤال؟ حكومت اگر در حكم بشود، كلام در اعتبار مسح است.
عرض مى‏كنم على كلّ تقديرٍ اين مسأله به نظر قاصر ما اين جور است و احتياط هم كه ملتزم مى‏شويم احتياط را لما ذكرنا. كلام واقع مى‏شود در كعبين كه بعد از اين كه استيعاب معتبر شد در مسح پا طولاً ان ما فتواً و ان ما احتياطاً استيعاب معتبر نيست اين كعبينى كه هست، مراد از كعبين چيست؟ صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف بعد از اين كه در طول مسح استيعاب را معتبر مى‏داند و مى‏فرمايد از اطراف الاصابه الى الكعبين بايد مسح بشود طولاً استيعاب را معتبر مى‏داند، مى‏فرمايد و هما قبّة القدمين. كعبان قبّة القدمين است. به خودش نسبت نمى‏دهد و فتوا هم نمى‏دهد. مى‏گويد هما قبّة القدمين عند المشهور. يعنى عند المشهور بين اصحابنا اين دو بلندى كه در ظاهر پا هست در روى پا هست كه نزديك ساق دو تا بلندى دارد، دو تا استخوان بلند است، آنها را مى‏گويند قبّة القدمين. يك قبّه در اين پا است، قبّه ديگر هم در پاى ديگر است. قبّة القدمين. دو تا قدم هر كدام يك قبّه دارند. مى‏گويند اين على المشهور و عند بعضهم باز بعضى از اصحاب ما. عند بعضى از اصحاب ما كه علاّمه و من تبع است، هو مفصل السّاق آن كعبينى كه هست، كعب پا همان مفصل ساق است. از ناحيه افسل ساق. افسل ساق آن جايى كه تمام مى‏شود مفصل كه دارد، آن مفصلى كه متّصل مى‏كند رجل انسان را به ساق، آن مفصلى كه هست، كعب او است. بعد مى‏گويد كه والاحوط الثّانى. ظاهرش اين است كه احوط احتياط مى‏كند كه احوط ثانى است. يعنى قول علاّمه و من تبع احتياط است.
عرض مى‏كنم اين مسأله كعبين امرى است كه عامّه با خاصّه در او اختلاف دارند. عامّه آنى كه معروف عند العامّه است يا بلكه مى‏شود ادّعا كرد كه عند كلّ العامّه است، آنها كعبين را به آن دو تا بلندى مى‏گويند كه در دو طرف ساق است. آن جايى كه متصّل به پا مى‏شود. اين دو تا برآمدگى كه استخوانى كه در آمده‏اند يكى از طرف راست و ديگرى از طرف چپ، اينها را مى‏گويند كعبين. كعبين آن دو تا برآمدگى است كه در اسول السّاق كه متّصل مى‏شود به رجل كه در مفصل است، اين دو تا بلندى را مى‏گويند كعبين. مشروع او است. ولكن اين مشهور عند الاماميه عكسش است. يعنى مشهور عند الاماميه همان است كه در عروه مى‏فرمايد كه نه كعبين همان قبّة القدمين است. به نحوى مشهور است از شيعه كه عامّه هم نسبت دادند به شيعه كه در كتبشان ذكر كردند حتّى بعضى لغوينشان. گفته‏اند و عند الشّيعه كعبينى كه هست، كعبين همان زهر القدم كه روى پا هست، آن قبّه و آن بلندى كه هست، او عبارت از همان كعب است. پيش شيعه اين است. ولكن علاّمه و من تبع كه تفصيل كرده‏اند به مفصل السّاق، مفصل ساق نزديك به آن تفصيل عامّه است. چون كه همان مفصل السّاق است كه مى‏رسد به آن دو تا بلندى، استخوان بلندى كه يكى در يمين ساق است، يكى در يسار ساق. تفصير علاّمه قريب به تفصير عامّه است. ولكن علاّمه علاوه بر اين كه مفصل ساق را خودش اختيار كرده است، كلمات اصحاب را تعبير كرده است كه اصحاب ما كه قبّة القدمين گفته‏اند، آنها هم مرادشان همان مفصل است. همان مفصل السّاق است. كلمات اصحاب ما را هم برده است آن جا. و بعضى لغويين كه گفته‏اند مفصل بمعنا قبّة القدمين است، آن را هم كه بعضى لغويين از شيعه آن را هم تأويل كرده است كه مرادش همان مفصل السّاق است. كانّ علاّمه اين جور كرده است. ولكن اين جمع علاّمه، اين تأويل علاّمه درست نيست. عرض كردم قبّة القدمينى كه هست در مقابل عامّه، چون كه آن كه علاّمه مى‏گويد قريب به كلام عامّه است. بدان جهت در ما نحن فيه نسبت دادن بر اين كه در مشهور خاص همان مفصل را مى‏گويند مشهور، لغويين هم، شيعه را هم همان را مى‏گويند. اين تأويل، تأويل درستى نيست. چنان مشهور است كه عامّه اصلاً به شيعه نسبت داده‏اند كه شيعه اين جور مى‏داند.
عرض مى‏كنم ظاهراً در معناى كعب عند العامّة و الخاصّه اختلاف نبوده باشد. كعب همان مفصل را مى‏گويند. آن استخوانى كه بلند مى‏شود از مفصل، او را مى‏گويند كعب. چون كه كعب در لغت بمعناى علو است. دخترى كه يك خورده رسيد پستانهايش يك خورده بلند آمد مى‏گويند كعب. كعب مى‏گويند به...و هكذا هر بلندى را، مفصل هم همين جور است. در مفصل وقتى كه استخوان بلند شد اين مى‏شود كعب. بدان جهت قبّة القدمى كه هست آن هم مفصل است. اين قبّة القدم كه عند العامّه است اين مفصل است. چون كه آن انگشتانى كه هست متّصل مى‏شود انتهاى انگشتان كه متّصل مى‏كند آنها را، قبّة القدم از كعب است كه متّصل مى‏كند به چيزى كه متّصل به ساق است. بدان جهت اين هم مفصل است كعب. عامّه هم منكر نيستند كه كعب بمعنا مفصل مى‏شود. اين اختلاف عامّه و خاصّه در استظهار از آيه شريفه است. در آيه شريفه كه خداوند متعّال فرموده است فامسحوا برئوسكم و ارجلكم الى الكعبين، ارجل جمع است، كعبين تصنيع است. مثل فاغسلوا وجوهكم كه جمع است، ارجل هم جمع است ولكن كعبين تصنيع است. فاغسلوا وجوهكم آن جا گفتيم انحلال است. يعنى هر كس صورتش را بشورد ديگر هر كس يك صورت دارد. اين جا گفته‏اند كه عامّه كانّ اين جور استظهار كرده‏اند كه آيه مى‏گويد ارجلتان را الى الكعبين بشوريد، آيه دو تا كعب فرض كرده است در يك پا. كه فرموده است پا را تا آن دو تا كعب آنها عطف به اغسلوا مى‏كنند بشوريد. بنا بر مسلك خاصّه اين جور مى‏شود كه تا آن دو تا كعبين مسح كنيد. دو تا استخوان است. دو تا موضع...است كه در ما نحن فيه آنها مى‏شود كعبين. ولكن پيش مشهور در يك پا، يك كعب است. قبّة القدمين، قبّه يك مفصل است. يك مفصل در اين پا است و يك مفصل در او. آنها استظهار كردند كه مستفاد از آيه شريفه والاّ مثلاً مى‏فرمود بر اين كه فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافغ. هر كس دو دست دارد ديگر. يك مرفغ در اين دارد، يك مرفغ در اين دارد. اگر پا هم اين جور بود كه دو تا پا دارد، يك كعب در اين، يك كعب در او، كانّ اين جور مى‏گفت بر اين كه و رئوسكم الى الكعاب. كعبين نمى‏گفت. جمع مى‏آورد. مثل مرافغ مى‏شد. اين كه كعبين گفته است، معلوم مى‏شود كعبين را در يك پا فرض كرده است. ولكن شيعه اين را نمى‏گويند. شيعه مى‏گويند نه كعبين در يك پا فرض نشده است. چون كه مراد ارجل كه پاهايتان را يعنى دو پا را مسح كنيد. چون كه متعارف است كه صيغه جمع را مى‏گويند در مواردى كه مراد...است. در آيات...هم همين جور است ديگر. و ان كانه اخوتً. اخوه يعنى اخوين. حتّى در لسان ما هم متعارف است. شما به آقازاده‏تان مى‏گوييد كه برو پاهايت را بشور. پاها جمع است ديگر. پاها جمع است. جمع را اطلاق مى‏كنيم. اين جا هم همين جور است. واغسلوا ارجلكم يعنى پاهايتان را كه دو تا پا داريد بشوريد. دو تا پا را تا كعبينش بشوريد. يعنى اين پا يك كعب دارد، آن پا هم يك كعب دارد. مى‏شود قبّة القدمين. مراد از آيه ظهور آن است يا اين است، اين براى ما مهم نيست. چرا؟ براى اين كه نمى‏شود گفت بر اين كه در آيه كه كعبين فرموده است به لحاظ يك پا است، يا به لحاظ دو پا است. اين را نمى‏شود جزم به يك طرف كرد. ظهور ادّعا كرد. و اگر ادّعا هم بشود، اگر قرينه بر خلاف ظاهر داشتيم كه رفعيّت مى‏كنيم. بدان جهت عمده نظر الى الرّوايات است. رواياتى كه از اهل بيت رسيده‏اند. كه در آنها كعب در چه چيز تعيين شده است. در قبّة القدم تعيين شده است؟ خوب مى‏گوييم آيه هم همين جور است. اينها مفصّر هستند. اينها بيان مى‏كنند در جايى كه در آيه احتمال بود دو تا بوده باشد صحيحش را احتمال مى‏كند. بيان مى‏كنند براى ما. يا اين كه آنها آن قول علاّمه را مى‏گويند كه همان مفصل كه علاّمه هم كه تعبير به مفصل كرده است اين قريب به حرف آنها مى‏شود. از روايات مفصل استفاده مى‏شود. چون كه نظر علاّمه هم به آيه نبود، به روايات ما بود، نظر اين است كه در روايات غايت آن موضعى كه مسح پا در آن جا تمام مى‏شود قبّة القدمين است، يا مفصل است. تا مفصل السّاق بايد مسح كرد. كدام يكى است؟ بايد روايات را ببينيد. عمده روايات است. بدان جهت بعضى رواياتى ما در مقام داريم كه گفته شده است اين روايات مفادش مسلك مشهور است كه اين روايات تعيين مى‏كنند كعبين را در قبّة القدمين و تا قبّة القدمين بايد مسح بشود. يكى از اين رواياتى كه در ما نحن فيه گفته شده است كه همين جور است، قبّة القدمين است، صحيحه بزنتى قدس الله سرّه است. در باب 24 از ابواب الوضو روايت 4 است. كلينى نقل مى‏كند عن عدّة من اصحابنا عن احمد ابن محمد ابن عيسى عن احمد ابن ابى نصر البزنتى عن اب الحسن رضا سلام الله عليه كه از اصحاب امام رضا بود. قال سألته عن المسح عن القدمين. كيف هو؟ سؤال كردم مسح از قدمين. اين مسح چه جور مى‏شود؟ فوضع كفّه على الاصابه. عوام همين جور است ديگر. ايشان خودش را در مقابل امام (ع) به عوامى زده بود كه سؤال مى‏كند عوام چه جور كه از عالم سؤال مى‏كند كه آن مسح چه جور مى‏شود به من بگو. او هم به مسح كشيدن تعليم مى‏كند. امام (ع) هم همين جور بود. سألته عن المسح على القدمين كيف هو فوضع كفّه على الاصابه گذاشت امام (ع) كفّش را على الاصابه فمسحها الى الكعبين مسح كرد الى الكعبين الى ظاهر القدم. تا ظاهر قدم. چه جور استظهار كرده‏اند؟ گفته‏اند كه الى ظاهر القدم عين الى الكعبين است. يعنى بيان الى الكعبين است. الى الظّاهر القدم بيان كعبين است. ظاهر القدم يعنى موضع علوّ القدم. چون كه معنا ندارد كه دستهايش را گذاشت توى انگشت‏ها و تا ظاهر قدم كشيد. پس كجا را كشيده است؟ الى اگر غايت باشد ظاهر قدم اگر به معناى تمام پا بوده باشد، اين دستش را تا ظاهر قدم كشيد ظاهر قدم دو تا معنا دارد. يك ظاهر القدم در مقابل باطن القدم. كه كف پا مى‏شود. آن زير پا مى‏شود. زمين مى‏گذارد او را. باطن الرّجل از او تعبير مى‏شود. از اين طرف هم به ظاهر الرّجل. ظاهر الرّجل يك معنايش اين است. يك معناى ظهر به معناى علو است. وقتى كه چيزى بلند شد چون كه ديده مى‏شود، او را مى‏گويند ظهر. ظاهر شد. در ما نحن فيه كه هست اين ظاهر القدم به معناى اولى نيست در مقابل باطن القدم. فمسح الى ظاهر القدم يعنى الى موضع علوٍّ قدم. تا آن جايى كه ديگر آن ظاهر پا بلندتر مى‏شود. تا آن جا كشيد. اين معنايش همان كعبين است كه قبّة القدمين است. همان است كه مشهور مى‏گويند. در بعضى نسخى كه هست، در بعضى نسخ نقل شده است كه فوضع كفّه على الاصابه فمسحها الى الكعبين الى زهر القدم. او ديگر اوجه است. چرا؟ چون كه آنى كه عامّه مى‏گويند او در زهر القدم نيست. او در يمين و يسار ساق است. آن مفصل هم آن جا است. اين كه مى‏گويد الى زهر القدم تا آن پشت. پشت چون كه يك خميدگى و يك بلندى و اينها دارد به او زهر تعبير مى‏شود. اين جور گفته‏اند. اين وجه استدلال است كه اوّلى اين است كه دو تا غايت يكى بيان ديگرى است. يعنى دوّمى بيان اولى است. چون كه در اولى جهالت است. بدان جهت دومى بيان او مى‏شود. اين جور استدلال كرده‏اند. در ذهن قاصر ما يك مطلبى هست. باز به شما مى‏گوييم. مى‏گوييم كه در ما نحن فيه دو تا خلاف ظاهر است. يكى را بايد مرتكب بشويم. چون كه ظاهر القدم و زهر القدم در مقابل بطن القدم و باطن القدم است. ظاهر در مقابل باطن. كه آنى كه زير پا و روى پا مى‏گويند. معناى ظاهرى‏اش اين است. حمل كردند بر اين كه زهر يعنى بلندى روى پا، كه قبّه باشد اين خلاف ظاهر است. نمى‏گوييم غلط است. خلاف ظاهر است.
سؤال؟ الى را هم به معناى منه گرفتن خلاف ظاهر است. عرض مى‏كنم بر اين كه اين يك خلاف ظاهر.
يك خلاف ظاهر ديگر اين است كه لااقل خلاف ظاهر نمى‏گوييم خلاف ظاهر است. الان مى‏گوييم خلاف ظاهر كه بالاتر از سياهى نقطه‏اى نيست. آن اين است كه بحث كرديم در موارد الى ربّما غايت داخل مقيّى مى‏شود. مثل اقرأ القرآن من اوّله الى آخره. آخر قرآن را مى‏خوانيد يا نمى‏خوانيد. غايت هم داخل همان حكم مقيّى است. اين جا مرتكب بشويم اين خلاف ظاهر را بگوييم غايت داخل مقيّى است. مسح قدميه الى ظاهر القدمين يعنى الى تمام ظاهر قدمين. ظاهر قدمين كه غايت است داخل مقيّى است. يعنى از سر انگشتان تا آخر ظاهر الپا مسح كرد كه در ما نحن فيه اين خلاف ظاهر را مرتكب مى‏شويم. كه مى‏گوييم بر اين كه در ما نحن فيه غايت داخل مقيّى است. يعنى در ما نحن فيه رئوس الاصابه مبدأ است كه بين ظاهر پا و باطن الپا است. از آن جا كشيد تا آخر ظاهر پا كه مى‏شود چه چيز؟ مى‏شود مفصل. چون كه وقتى كه به مفصل رسيد ديگر ظاهر پا تمام مى‏شود از ناحيه اصابه. از طرف اصابه تمام مى‏شود. امر داير است آن خلاف ظاهر را مرتكب بشويم يا اين خلاف ظاهر را. خوب نگوييم كه دومى انصاف است. چون كه اصلاً معلوم هم نيست كه خلاف ظاهر باشد. چون كه غايت ربّما داخل مى‏شود در مقيّى. اگر اين جور شد ديگر دلالت به قبّة القدمين نمى‏كند كه. كعبين قبّة القدمين است. كعبين تا مفصل است. چرا؟ چون كه فرمود تمام ظاهر رجل را مسح كن تا ساق. چون كه ظاهر پا همه‏اش بايد مسح بشود من حيث الطّول. بدان جهت در ما نحن فيه كه هست، در ما نحن فيه به اين صحيحه استدلال كردن به مسلك مشهور كه كعبين قبّة القدمين است، ولكن مفصل ساق نيست، نتيجه ما بين القولين اين جا ظاهر مى‏شود كه اگر گفتيم كعبين الى قبّة القدمين است انسان مسح را در قبّة القدمين تمام مى‏كند. ديگر در آن بلندى تا ساق تا اصل السّاق آن مسافت قليله مسح كردنش لازم نيست. كه مى‏گفتيم بند نعلين در آن موضع مى‏افتد كه خارج از حدّ مسح است و امّا اگر گفتيم كه نه موضع المسح تا الى اصل السّاق است. وقتى كه موضع المسح تا الى اصل السّاق شد، آن وقت نه. بند آن نعلين موضع مسح را مى‏گيرد. لا يستبطين، استبطين مى‏شود. امر مى‏شود. بدان جهت آن روايات دليل بر تعيين كعب است كه استدلال شده است كه مى‏رسيم. بدان جهت در رواياتى كه هست در اين صحيحه چون كه محتمل است قبّة القدمين مراد بوده باشد او خلاف ظاهر بوده باشد، زهر به معنا علو بوده باشد و ممكن است نه زهر به معنا روى پا باشد در مقابل زير پا آن طرف باطن الرّجل و غايت داخل مقيّى بشود از اين صحيحه بايد قطع اميد كرد كه ببينيم روايات ديگرى هست يا نه.