جلسه 575

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 575 آ.
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم. بسم الله الرّحمان الرّحيم.
كلام در اين جهت بود اين كعبينى كه در آيه مبارك ذكر شده است فامسحوا برئوسكم و ارجلكم الى الكعبين مراد از اين كعبين چيست؟ آيا مفصل است كه علاّمه و من تبع فرموده است؟ يعنى مفصل السّاق كه لازمه‏اش اين است مكلّف موقع مسح الرّجل من اطراف الاصابه تا آن مفصل بايد مسح كند. يا اين كه مراد قبّة القدمين است كه مشهور گفته‏اند. ديروز عرض كرديم كه اگر نتوانيم از اين روايات استفاده كنيم كه مراد از كعبه چيست و قبل لغويين هم كه نمى‏تواند اثبات ظهور بكند على ما تقرّر فى محلّه با وجود اين كه مختلف است قول لغويين هم در مقام. فقط موارد استعمال را اثبات مى‏كند قول لغوى. ظهور را كه كلام به او بايد حمل بشود، قول لغوى اثبات نمى‏شود كما تقرّر فى بحث الاصول. اگر نتوانستيم از اين روايات اثبات كنيم كه امام (ع) مراد از كعبه را چه چيز تعيين كرده است نوبت اگر به اصل عملى برسد بنا بر مسلك مشهور بايد احتياط بشود در...چون كه طهارت را امر مسببى مى‏دانند. بنا بر مسلكنا مورد، مورد برائت است. ولكن اين را بدانيد اين على تقديرٍ كه نوبت به اصل عملى برسد. اگر از روايات ما نفهميديم كه مراد از كعبه چيست، نوبت به اين اصل عملى نمى‏رسد. چون كه در ما نحن فيه بحثى هست در اصول.
و آن اين است كه اگر خطاب مطلقى وارد بشود و بعد خطاب مقيّدى وارد بشود و قيد در خطاب مقيّد مجمل باشد از آن مقدارى كه مقيّد در او مجمل است در آن مطلق به خطاب مقيّد تمسّك مى‏كنيم. در آن مقدارى كه خطاب مقيّد قيد در او مجمل است، در مقدار متيقّنش رفعيّت از اطلاق مى‏كنيم از آن خطاب مطلق. ولكن در مقدار مجملش تمسّك مى‏شود به آن خطاب مطلق و به آن خطاب مطلق رفع اجمال مى‏شود. يعنى رفع اجمال از حكم مى‏شود. در ما نحن فيه از اين قبيل است. ما در ما نحن فيه اطلاقاتى داريم كه بايد زهر القدم مسح بشود. مثل صحيحه زراره‏اى كه امام(ع) در آن صحيحه فرمود بر اين كه، در باب 31 بود. فرمود: انّ الله وترٌ يحبّ الوتر در آخرش فرمود و تمسح ببلّة يمناك ناسيتك و ما بقى من بلّة يمناك زهر قدمك اليمنى و تمسح ببلّة يسراك زهر قدمك اليسرى. مقتضاى اين صحيحه اين است كه بايد زهر القدم مسح بشود. چه بگوييد كه ظهور اوليّه اين صحيحه اين است كه زهر القدم مسح بشود به طور استيعاب طولاً و عرضاً. هم زهر القدم طولاً مسح بشود به نحو استيعاب، يا عرضاً. يا از اين ظهورش رفعيّت كنيم. بگويد و تمسح ببلّة يمناك ما بقى من بلّة يمناك زهر قدمك اليمنى يعنى زهر قدمك اليمنى بشى‏ءٍ. به مسمّى المسح. چه اين جور معنا كنيد به واسطه رواياتى كه آن صحيحه گفت اذا مسحت بشى‏ءٍ كه به واسطه آن صحيحه از اين رفعيّت كرديم. چه رفعيّت بشود از اين صحيحه. چه رفعيّت نشود، كسى رفعيّت نكند بگويد استيعاب معتبر است در مسح طولاً و عرضاً. اين صحيحه مى‏گويد بنا بر استيعاب كه زهر القدم بايد استيعاباً مسح بشود طولاً و عرضاً. بنا بر آن اذا مسحت بشى‏ءٍ اين صحيحه دلالت مى‏كند به شيئى از زهر القدم بايد مسح بشود. چون كه مفروض اين است كه روايات كعب مجمل است و آيه شريفه هم كه مجمل است. مفروض اين است ظهور كعب بر ما محرز نشد. اين مقتضايش اين است آن كه مسح مى‏كنيم آنى كه زهر القدم است، بايد مسح بشود. آن مقدارى كه از زهر القدم علم داريم خارج شده است از اين صحيحه از مثل آن صحيحه آن است كه بعد از وصول الى مفصل ساق بوده باشد. وقتى‏
كه از مقدّم الرّجل از طرف اصابه به طرف مفصل رسيدى، بعد از او آن مقدار مسحش لازم نيست. عند العلاّمه و غير العلاّمه. ولو آن مقدار تحت اين كعبينى باشد كه عند العامّه است. او معتبر نيست. ولكن از قبة القدم تا آن مفصل كه در مقدّم رجل است، در مقدّم زهر است، آن مقدار بايد مسح بشود يا نشود. علاّمه مى‏گويد بايد مسح بشود. مشهور مى‏گويند مسحش معتبر نيست. آن مقدار را اين ظهور صحيحه مى‏گويد مسح كن. ظاهر صحيحه اين است كه زهر پا را همه‏اش را مسح كن يا شيئى از زهر الپا كه به آن قبّه هم زهر الپا صدق مى‏كند از او مسح كن.(قطع نوار)
ملّخص الكلام اين شد قاعده كلّى اين است اگر خطاب مطلقى وارد بشود بعد خطاب مقيّدى وارد بشود كه قيد در خطاب مقيّد مجمل بوده باشد در آن مقدارى كه متيقّن است اراده او از قيد در آن مقدار از اطلاق مطلق رفعيّت مى‏شود و در مورد شكّ قيد كه آن مقدارش مشكوك است تمسّك به اطلاق مطلق مى‏شود و رفع الاجمال از حكم مى‏شود. ما نحن فيه از صغريات او است. مثل اين صحيحه زراره و تمسح ببلة يمناك زهر قدمك المينى و ببلة يسراك زهر قدمك اليسرى مقتضاى اين است كه زهر بايد مسح بشود. آنى كسى كه استيعاب را قائل است يعنى زهر بتمامه بايد مسح بشود. آن كسى كه استيعاب را قائل نيست مقتضاى اين، اين است كه از اين زهر يك مقدارى بايد از زهر پا مسح بشود. زهر پا فرقى نمى‏كند آنى كه زهر پا است. روايات و آيه‏اى كه مقيّد به كعبين است، از آنها فهميديم وقتى كه از اطراف الاصابه نگاه مى‏شود وقتى كه به مفصل ساق رسيد، آنى كه بعد از رسيدن به مفصل ساق است و لو ظاهر القدم به او اطلاق بشود، مسح آنها معتبر نيست. او يقيناً داخل است الى الكعبين بما بعد الغايت. بما بعد القيد داخل است. كلام از آن قبّه تا آن مفصل است از مقدّم الرّجل. كه آيا اين مقدار داخل كعب هست يا نه كعب در مفصل شروع مى‏شود. در اين مقدار تمسّك مى‏شود به اطلاق اين صحيحه و تمسح ببلة يمناك زهر رجلك اليمنى و ببلة يسراك زهر رجلك اليسرى. هى تكرار مى‏كنند. بلافرقٍ ما بين اين كه كسى ظهور اين را كه استيعاب است بگيرد، يا ظهور اين را رفعيّت كند به ذكر ال...تمسح زهر قدمك اليمنى او بشى‏ءٍ منه. يا بشى‏ءٍ من زهر القدم اليمنى. آن وقت تمسّك مى‏شود در ما نحن فيه به اين اطلاق. نوبت به اصل عملى نمى‏رسد. فعلاً كلام ما اين بود كه آيا از اين اخبار مى‏شود استفاده كرد كه ائمه عليهما السّلام كعبين را در قبة القدمين تعيين كرده‏اند يا در مفصل تعيين كرده‏اند كه علاّمه مى‏گويد. چون كه آنى كه عامّه مى‏گويد كه قريب به ما ذكره العامّه است. اين معلوم است كه آنها در مذهب ما نيست. مذهب ما مردد است ما بين آن مفصل كه نزديك با مسلك عامّه است. يا اين كه عينش نباشد يا اين كه قبّة القدمين است. يك روايتش را كه در ما نحن فيه وارد بود خوانديم ولكن در ما نحن فيه يك روايت ديگرى هم هست. چون كه به سه طايفه از روايات تمسّك كرده‏اند. يكى‏اش را كه همان صحيحه بزنتى بود گفتيم.
دوّمى حسنه ميسر ابن عبد العزيز است كه در باب 15 از ابواب الوضو روايت 9 است. محمد ابن الحسن و عنه يعنى محمد ابن الحسن باسناده عن الحسين ابن سعيد روايت قبلى محمد ابن الحسن باسناده عن الحسين ابن سعيد و عنه يعنى محمد ابن الحسن باز از حسين ابن سعيد، حسين ابن سعيد نقل مى‏كند از احمد ابن همزه اين حسين ابن سعيد از اين احمد ابن همزه كه نقل مى‏كند، احمد ابن همزة ابن يسع قمّى است رضوان الله عليه. از اجلاّ است. اين حسين ابن سعيد از احمد ابن همزة ابن يسع و القاسم از قاسم هم نقل مى‏كند. دو نفر هستند. قاسم ابن محمد جوهرى است اصفهانى كه گفتيم فى نفسه از معاريف است، ذنبى هم ندارد. احمد ابن همزه تنهايى كافى است. اينها نقل مى‏كنند از ابان ابن عثمان كه ابان ابن عثمان ثقه است و فساد مذهبش هم ثابت نشده است كه موثّقه تعبير كنيم عن ميسر عن ابى جعفر. اين ابان ابن عثمان كه نقل مى‏كند از ميسر، ميسر ابن عبد العزيز است كه حسن الحال دارد. عدل و اينها است. توثيقش را ما تا حال نفهيمده‏ايم. عن ابى جعفرٍ (ع) حسنه است. در اين جا دارد كه على احطى لكم وضو رسول الله (ص) در ذيل او دارد كه ثمّ مسح رأسه و قدميه امام (ع) سر مبارك را و دو پايش را مسح كرد. ثمّ وضع يده على زهر القدم دست مباركش را بر زهر القدم گذاشت. ثمّ قال هذا هو الكعب. اين كعب است. اين زهر القدم در ما نحن فيه زهر يكى در مقابل بطن است. اين معنا محتمل نيست اين جا. چون كه از سر انگشتان تا ساق برسد زهر القدم است. امام (ع) دست مباركش را به ظاهر پا گذاشت يعنى سر انگشتنان و گفت اين كعب است. اين محتمل نيست. اين زهر به معناى پشت پا است. آنى كه زهر به او مى‏گويند كه برآمدگى دارد. اين زهر قدم نه به طرف يمين و يسار قدم كه عامّه مى‏گويند. به آن زهر القدم، پشت پا گذاشت و فرمود بر اين كه ثمّ وضع يده على زهر القدم ثمّ قال هذا و الكعب. كعب همين است. همان قبّة است. دلالت اين روايت علاوه بر اين كه اين فقره خودش واضح است، آن ذيل هم شاهد بر اين است كه همين است. اين بعد از آن اشاره فرمود بر آنى كه عند العامّه است. عامّه مى‏گويند آن مفصلى كه برآمدگى دارد ما بين يمين و ساق و ما بين يسار و ساق او عبارت از كعب است ديگر. ثمّ قال فرمود هذا هو الكعب و قال و اوعما بيده الى الاصول يعنى..بعد از آن كه يد مباركش را از زهر قدم برداشت يا با دست ديگرش اشاره كرد به پشت پا. آن عصبى كه پشت پا است كه ساق را متّصل مى‏كند از ساق مى‏آيد تا به پا متّصل مى‏شود. آنى كه عامّه مى‏گويند پيش همان عصب است...اين كعبى كه مى‏گويند. امام (ع) اوعما بيده الى الاصول العقوب به عقوب اشاره كرد. ثمّ قال هذا هو الينبوب اين كه پيش عقوب هست اين ينبوب است اسمش. همين جور هم هست. اين برآمدگى كه در اين ساق پا است كه عامّه آنها را كعب مى‏دانند اسم يكى‏اش ينبوب است. در كتب لغت هم هست. مراجعه بفرماييد، امام فرمود كه اين كعب نيست. كعب در اين زهر القدم است. پشت قدم است. اين روايت دلالتش بر مسلك مشهور كه مشهور قائل به او هستند كه الكعب قبة القدمين دلالتش ظاهر است. جاى كلام نيست. ولكن در مقابل اين روايت يك صحيحه‏اى هست كه گفته شده است اين صحيحه مسلك عامّه را مى‏گويند. اين روايت اگر تمام هم بشود معارض است با صحيحه‏اى كه آن صحيحه، صحيحه زراره و بكير است.
روايت 3 است در باب 15. ثمّ قال وامسحوا برئوسكم در ذيل روايت است. ثمّ قال وامسحوا الى الكعبين فاذا مسح بشى‏ءٍ من رأسه او بشى‏ءٍ من قدميه ما بين الكعبين الى اطراف الاصابه فقط...كه سابقاً خوانديم. قال فقلنا اين الكعبان؟ زراره و بكير مى‏گويند سؤال كرديم از ابى جعفرٍ(ع) كعبان كجا است؟ قال، هاهنا يعن المفصل. فرمود اين جا. اين جا يعنى مفصل. محتمل است يعن المفصل تفصيرش از زراره و بكير بوده باشد. اشاره كرد كه اين كعب است. يعنى مفصل. آن جا را كه اشاره كرده بود...مفصل بود. محتمل است يعنى كلام خود امام (ع) بوده باشد. هاهنا يعن المفصل. اين جا مفصل است. امام اين جور فرموده باشد. تفصير از خود امام (ع) بوده باشد. قال هاهونا يعن المفصل. دون عضم السّاق. عضم السّاقى كه هست يعنى تحت عضم السّاق. وقتى كه انسان عضم ساق را تمام مى‏كند مى‏رسد به آن مفصل كه كعبان است. كه اين همان مفصل مى‏شود. همان مفصلى كه علاّمه مى‏گويند و عامّه هم نتيجتاً يكى است. آن جا فرمود كه يعن المفصل دون عضم السّاق.فقلنا هذا ما هو؟ بكير و زراره مى‏گويند گفتيم اين چيست؟ اين را ديگر بيان نكردند كه به چه چيز اشاره مى‏كردند؟ فقلنا هذا ما هو؟ فقال هو من عضم السّاق. او داخل خود ساق است. استخوان ساق است. و اكعب افسل من ذالك. كعب افسل است. پايين‏تر است. يعنى تحت اين ساق است كه همان مفصل ساق مى‏شود. فقلنا اصلحك الله فالغرفة الواحده رفت به سال ديگر. گفته‏اند اين روايت همان مفصل را مى‏گويند و با آن روايت گذشته با همديگر تعارض دارند. اين درست نيست. اين روايت دلالتى ندارد به اين معنا. چرا؟ براى اين كه دلالت اين روايت موقوف بر اين است كه مراد از مفصل، مفصل پا و ساق بوده باشد و دون هم بمعنا تحت بوده باشد. يعنى امام (ع) فرموده باشد در جواب فقلنا اين الكعبان؟ قال هاهنا يعنى مفصل السّاق دون عضم السّاق يعنى در تحت است. در منتهاى عضم مسّاق. تحت...بشود. نه دون به اين معنا ثابت است در اين روايت، نه مفصل به آن معنا است. بلكه ظاهر اين است كه دون وصف مفصل است. مى‏فرمايد بر اين كه دون وصف مفصل است. يعنى مفصلى است كه نزديك به عضم السّاق است. نزديك عضم السّاق است.
سؤال؟ مردم گفته‏اند كه مراد از مفصل، مفصل پا است. دون السّاق يعنى تحت السّاق. مى‏گوييم بر اين كه دون به معناى تحت بوده باشد و مفصل، مفصل السّاق و الپا بوده باشد، اين اصلاً معلوم نيست. چون كه قال هاهنا. ممكن است امام(ع) دست گذاشته باشد به آن اوّل قبة القدمين. بفرمايد المفصل دون عضم مسّاق نزديك به عضم السّاق. اين مفصلى كه نزديك به عضم السّاق است يعنى خود مفصل عضم السّاق نيست. نزديك به او است...دون يا بمعنا غير باشد يا نزديك. دون او است. اين مفصل رئوس الاصابه است. رئوس الاصابه متصّل مى‏شود به ساق به واسطه آن...كه متصّل به آن...هستند كه تعبير مى‏شود از آن اصول الاصابه به اشاده كه اصول الاصابه تعبير مى‏شود. امام (ع) فرمود بر اين كه هاهنا يعنى مفصل. اين مفصل را هم توصيف كرد كه تون عضم السّاق. اين مفصل عضم السّاق نيست. يا نزديك به عضم السّاق است. اين روايت مناسب با ذيلش هست. فقلنا هذا ما هو ظاهرش اين است كه هذا را به چه چيز اشاركه كرد زراره و بكير؟ به كجا اشاره كرد؟ آن به مذهب عامّه. هذا يعنى آنى كه عامّه مى‏گويند آن چيست؟ امام(ع) در جوابش فرمود كه هذا من عضم السّاق. اين از عضم السّاق است. يعنى مفصل عضم السّاق است. از عضم السّاق حساب مى‏شود ربطى به كعبين در پا ندارد. از خود آيه فهميده مى‏شود بر اين كه مفصلى كه علاّمه مى‏گويد اين كعبين مفصل نيست. چرا؟ براى اين كه مراد مفصل بوده باشد الى مفصل بوده باشد و يا آنى كه عامّه مى‏گويند اين مفصل پا بوده باشد اين زايد مى‏شود. چون كه پا هم مى‏گفت كه وامسحوا برئوسكم و ارجلكم. همان معنا استفاده مى‏شد. خصوصاً آنى كه عامّه مى‏گويند كه تمامى پا بايد غسل بشود يا آنهايى كه مى‏گويند بعضى از عامّه مسح را تجويز مى‏كنند مسح را در اين جا تمام مى‏كنند. چون كه ظاهر الپا تمام شد. ممكن است مثلاً علاّمه بگويد الى الكعبين زايد نيست. چون كه آورده است وقتى كه به مفصل رسيد از مفصل به آن طرفى كه از طرف انگشتان نيست مسحش لازم نيست. او را بفهماند. ولكن از خود آيه فهميده مى‏شود كه كعبين خودش از ارجل است. چه جورى كه در آيه مباركه داشت فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافغ. مرافغ از يد بود. يد چون كه به بيشتر از او هم هست به بيشتر از مرافغ هم گفته مى‏شود و اطلاق مى‏شود بدان جهت تهديد فرمود الى المرافغ. ظاهرش اين است كه در آيه مباركه تهديد ارجل هم همين جور است. آن مقدار زايد باز رجل است با وجود اين كه مقدار زايد رجل است خداوند تهديد كرده است. بدان جهت آن مسلك عامّه‏اى كه مى‏گويند او اصلاً مخالف ظاهر آيه است.
سؤال؟ براى اين كه تهديد نمى‏خواهد. اگر مى‏گفت وامسحوا برئوسكم و ارجلكم تمام مى‏كرد. ساق كه پا نيست. سابقاً گفتيم يد ولو اطلاق مى‏شود الى المرفغ ولو اطلاق مى‏شود الى...ولكن حيث ما يطلق الى قرينه از...و مادون است...سابقاً اين را گفتيم. در رجل هم همين جور است. در رجل ولو اطلاق مى‏شود اين پاى چپ هم بى حس شده است. ولو اطلاق مى‏شود. ولكن پا حيث مطلق همان منصرف است به آنى كه از اين مفصلى كه عند العامّه است از مفصل به پايين. پا در مقابل دست است. اين مفصل نسبت به پا مثل مفصل...است نسبت به دست. ظهور عرفى‏اش اين است. وقتى كه اين جور شد در آيه مباركه در يد ظهور عرفى مراد نيست. چون كه بايد بيشتر شست. چون كه از ظهور عرفى مراد نيست تهديد مى‏كند. چون كه ما بقى‏ها تحصيل يد اطلاق مى‏شود. اين ظاهرش اين است كه رجل هم همين جور است. رجل خلاف ظاهر مراد است. ظاهرش آن است كه عند العامّه مى‏گويند. انصرافش به او است. بدان جهت تهديد واقع شده است. والاّ كسى مسلك عامّه را ملتزم بشود يا نظير او را بگويد بر اين كه تا مفصل مسح بشود پا، اين ديگر احتياج به تهديد نداشت. ظاهر تهديد اين است كه خلاف ظاهر اراده شده است و آن مقدارى كه خلاف ظاهر است او را شارع بيان كرده است و ائمه هم او را تهديد كرده‏اند. بدان جهت اين هم كه زراره مى‏گويد كه فقلنا هذا...اين چه چيز است، اين ديگر احتمال ندارد. غير از آن كه عامّه مى‏گويند. اينها چه چيز هستند؟ آن جا فرمود هذا من عضم السّاق و الكعب افسل من ذالك. كعب پايين‏تر از اين است. يعنى پايين‏تر است اين كعبى كه هست پايين‏تر است تا آخر پا برسد. ظاهرش عبارت از اين است. ظهور هم نداشته باشد. ظاهرش اين است با اين قرائنى كه عرض كردم. اگر كسى گفت نه ظهور ندارد در معنايى كه آنها گفته بودند دون بمعنا كعب است، در او هم ظهور ندارد. لااقل مى‏شود مجمل.
سؤال؟ شما عرب هستيد. ما هم عجم هستيم. اگر كسى پايش درد مى‏كرد. گفت اين جا را يك خورده مالش بده. شما دست مبارك را گذاشتيد و مالش مى‏داديد اگر او گفت يك خورده پايين‏تر. شما دستتان را مى‏آوريد طرف انگشتان ديگر. بدان جهت امام (ع) مى‏فرمايد و الكعب افسل من ذالك...بدان جهت ما ذكرنا اگر گفتيم ظاهر نبود كمال از ظهور لااقل محتمل است حسنه ميسور ابن عبد العزيز واضح است. بدان جهت تا اين جا ثابت شد بر اين كه همان قبة القدمين است. بعضى‏ها به طايفه ثالثه استدلال كردند بر مسلك مشهور كه مسلك مشهور دلالت مى‏كند كه قبة القدمين شراك است. آن طايفه ثالثه آن اخبارى است كه در آنها نهى شده بود از ادخال الاصابه الى...تحت الشّراك. زير بند نعال. گفته‏اند بر اين كه اگر كعب مفصل السّاق بشود كه علاّمه مى‏گويد، انسان وقتى كه مسح مى‏كند پا را بايد دستش را داخل كند زير او. خوب بايد داخل كند زير بند تا مسح كند. از رئوس الاصابه تا مفصل السّاق. اين كه امام (ع) مى‏فرمايد داخل نكن تحت الشّراك در يك روايت. تحت الشّراكين در روايت ديگر كه فلم...شراكين داشت. در روايت ديگر هم و لا يدخل يده تحت الشرّاك اين نحو بود، اين دليل بر اين است كه قبل از اين كه به مفصل السّاق برسد، محلّ مسح تمام شده است. مسحى كه معتبر است در وضو، اين محلّش تمام شده است. او غير از قبة القدمين چيز ديگرى نيست. مفصل را نفى مى‏كند اين روايات. وجه استدلال به اين روايات اين است اگر مسح بوده باشد از سر انگشتان تا مفصل معتبر بوده باشد، بايد استبطان بكند. تحت الشّراك ببرد دستش را. اين كه فرموده است نبر اين معلوم مى‏شود كه نه آن مفصل معتبر نيست. بعضى‏ها ادّعا كرده‏اند ببينيد با اينها مى‏شود چه جور فقه درست كرد. بعضى‏ها گفته‏اند نه عيبى ندارد مفصل معتبر بشود مع ذالك استبطان لازم نباشد. چرا؟ چون كه نعال را وقتى كه انسان از سرانگشتان مسح مى‏كند، به طرف بند نعال، بند نعال مى‏زند بالا. بند نعال مى‏رود به طرف بالاى ساق. اندفاع پيدا مى‏كند به خلف و آن وقت مى‏رود بالاى ساق و مفصل هم مسح مى‏شود. با اين نمى‏شود. چرا؟ اولاً در غالب نعال كه خصوصاً در زمان سابق از آن چرم درست مى‏كردند. الان هم همين جور است. نعال اگر نو باشد اصلاً آن چرم اصلاً از جايش تكان نمى‏خورد. اين نعال است. انشاء الله آنهايى كه مى‏روند پيدا كنند آن نعال‏هاى عربى را ببينند. كهنه بشود ديگر پوسيده شده است آن قدر كشيده شده است، آن قدر انداخته شده است دست بچّه‏ها اين ور و آن ور گشاد شده است آن عيبى ندارد. امام (ع) تفصيل نداد. لا تدخل و لا يدخل يد را تحت الشّراك و اصابه را تحت الشّراك اذا كان النّعال عتيقاً...اين جور كه نفرمود. مطلق فرمود. اين معلوم مى‏شود كه معتبر نيست.
بدان جهت استدلال به اين طايفه خالصه كرده‏اند كه اطلاق اينها...ولكن به نظر قاصر ما اين استدلال به طايفه ثالثه درست نيست. چرا؟ براى اين كه اگر ما ملتزم بوديم بر اين كه در مسح الرّجلين، در استيعاب معتبر است، تمام الحد بايد مسح بشود در طول، آن وقت مى‏گفتيم بر اين كه اين روايت دلالت مى‏كند كه تمام الحد مفصل نيست. به مفصل نمى‏رسد. قبل از مفصل تمام مى‏شود. و امّا اگر گفتيم مسمّى كافى است، نه تا خود مفصل محلّ مسح است. ولكن اين باب نهى مى‏كند كه دستش را نبرد. چرا؟ چون كه احتياط نيست. ارشادى است ديگر. چون كه مسمّى كافى است در طول مسح است. مسمّى حاصل مى‏شود. بدان جهت استدلال به اين طايفه ثالثه موقوف است كه استيعاب طولى در مسح معتبر بوده باشد كه قد تقدّم الكلام اثبات اعتبارش به ادلّه ما كه نتوانستيم. ديگران بتوانند ما كارى نداريم. ما نتوانستيم اين معنا را اثبات كنيم. آن روايت حسنه ميسور ابن عبد العزيز كافى است و آنهاى ديگر هم، بعضى روايات ديگر هم مثلاً مؤيّد مى‏شود، اينها را مى‏شود مؤيّد ذكر كرد بنا بر اين كه مؤيّد باشد. اصلاً از بعضى كلمات لغويين ظاهر مى‏شود كه اصل در زمان امام صادق (ع) مشهور بود كه عند الشّيعه كعب غير از آنى است كه عند العامّه است. در وسط قدم است. در وسط پشت پا است. بنا بر اين قبّة القدمين در وسط قدم است. ابن اثير وقتى كه نقل مى‏كند و مى‏گويند كه عند الشّيعه كعب در قبّة القدمين است، مى‏گويد و منه از اين استعمالت كه كعب را بمعنا قبّة القدم بگيرى، آنى است كه فلان كس اسمش را مى‏برد، حكايت مى‏كند. مى‏گويد بر اين كه من ديدم قتلهاى زيد ابن على را. آن قضيه زيد رضوان الله عليه. قتالى كه واقع شد من آنها را ديدم و ديدم بر اين كه آب را فى وسط القدمين. كعب‏ها را در وسط قدم ديدم. اين اشاره به شيعه‏ها است. كه قتل‏ها همه‏اش شيعه بود. آنها كه ياران زيد ابن على كه امام صادق (ع) درباره‏اش فرمود آن زيد اگر ظفر پيدا مى‏كرد، غلبه پيدا مى‏كرد حق را به ما مى‏سپرد. خودش متجدّى نمى‏شد. همان زيد جلالت القدر دارد كه با وجود اين كه زحمت كشيده است و رياست را گرفته است بر ما مى‏سپرد. بدان جهت امام دعا كرد در حقّش. اين معلوم مى‏شود در آن زمان اين معروف بود. بدان جهت لا شبهة بر اين كه آنى كه معتبر است و غايت المسح است، غايت المسح از همان قبّة القدمين است و اين احتياطى كه صاحب العروه مى‏گويد، احتياط، احتياط مستحب است. بعد بعضى‏ها گفته‏اند بر اين كه در اين وامسحوا برئوسكم و ارجلكم الى الكعبين تا كعبين شد غايت. خود كعبين هم كه غايت است داخل مقيّات بايد مسح بشود يا نشود. اين بحث در مقام لغو است. چرا؟ چون كه بنا بر مسلك علاّمه كعبين كه عبارت از آن اوّل آن مفصل السّاق است ديگر از طرف پاها. آن اصلاً خطّ موهومى است. عرض خارجى ندارد كه بگوييم او را مسح كنى يا نه. تا مادامى كه آن به پا نرسيد، استخوان ساق نرسيده است بايد مسح كنى. چون كه گوشت و پوست است...مسح كنى. مفصل، استخوان را كه نمى‏شود مسح كرد. بدان جهت او خطّ موهومى است. عرض ندارد او. تا برسى به ساق بايد مسح كنى. غايت داخل است يا نه معنا ندارد. و امّا كعب را بمعنا قبّة القدمين گرفتى باز معنا ندارد.چرا؟ چون كه روايات نهى از استبطان يد دليل قطعى است بر اين كه تمام قبّة القدم مسحش لازم نيست. رواياتى كه به اين نحوى كه بيان كردم. رواياتى كه نهى مى‏كرد از استبطان الشّراك در نعال و مى‏گفت مسح كن دليل قطعى است بر اين معنا بر اين كه در ما نحن فيه آن مقدارى كه هست آن مقدار تمام قبّه‏اى كه هست مسحش لازم نيست. بنا بر اين كه استيعاب معتبر است بحث مى‏كنيم. استيعاب معتبر نباشد كه هيچ. غايت داخل است يا نه اين معنا ندارد.
بدان جهت در ما نحن فيه اگر استيعاب را معتبر دانستيم اين روايات مى‏گويد كه آن مقدار را مسح كردن لازم نيست. حتّى اين روايات دلالت مى‏كند كه موضع مسح هم نيست خود قبّه. چون كه مقتضاى اطلاق نهى است كه داخل نكن. يعنى مسح آن جا كه فايده‏اى ندارد. ثمره‏اى ندارد. ارشاد است. نهى، نهى ارشادى است. كه مسح كردن آن جا فايده‏اى ندارد. اگر مسمّى را معتبر دانستيم بخواهيم خود قبّه را مسح كنيم نهى ارشاد بر اين است كه فايده ندارد. استيعاب بشود يا نشود، اينها دليل است بر اين كه آن قبّه را مسح كردن دليل معتبر نيست يا موضع المسح نيست. امّا مى‏ماند بعضى قبّة القدم. بعضى قبّه قدم را بايد مسح كرد. چون كه مقدمّه علميه است. ما بايد تا قبّة قدم مسح كنيم. مثل غسل اليد تا مرفغ است. بايد بعضش را غسل كنيم. چه بگوييم كه غايت داخل است و چه بگوييم داخل نيست. بعضى غايت. چرا؟ چون كه مقدمه علميه لازم است در مقام. بدان جهت بحث در اين كه غايت داخل است يا نه در ما نحن فيه ثمره عملى ندارد. نه بنا بر مسلك علاّمه و نه بر مسلك مشهور. و الحمد الله ربّ العالمين. يقع الكلام كه در مسح استيعاب در رجل معتبر نيست.