جلسه 575
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 575 آ.
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم. بسم الله الرّحمان الرّحيم.
كلام در اين جهت بود اين كعبينى كه در آيه مبارك ذكر شده است فامسحوا برئوسكم و ارجلكم الى الكعبين مراد از اين كعبين چيست؟ آيا مفصل است كه علاّمه و من تبع فرموده است؟ يعنى مفصل السّاق كه لازمهاش اين است مكلّف موقع مسح الرّجل من اطراف الاصابه تا آن مفصل بايد مسح كند. يا اين كه مراد قبّة القدمين است كه مشهور گفتهاند. ديروز عرض كرديم كه اگر نتوانيم از اين روايات استفاده كنيم كه مراد از كعبه چيست و قبل لغويين هم كه نمىتواند اثبات ظهور بكند على ما تقرّر فى محلّه با وجود اين كه مختلف است قول لغويين هم در مقام. فقط موارد استعمال را اثبات مىكند قول لغوى. ظهور را كه كلام به او بايد حمل بشود، قول لغوى اثبات نمىشود كما تقرّر فى بحث الاصول. اگر نتوانستيم از اين روايات اثبات كنيم كه امام (ع) مراد از كعبه را چه چيز تعيين كرده است نوبت اگر به اصل عملى برسد بنا بر مسلك مشهور بايد احتياط بشود در...چون كه طهارت را امر مسببى مىدانند. بنا بر مسلكنا مورد، مورد برائت است. ولكن اين را بدانيد اين على تقديرٍ كه نوبت به اصل عملى برسد. اگر از روايات ما نفهميديم كه مراد از كعبه چيست، نوبت به اين اصل عملى نمىرسد. چون كه در ما نحن فيه بحثى هست در اصول.
و آن اين است كه اگر خطاب مطلقى وارد بشود و بعد خطاب مقيّدى وارد بشود و قيد در خطاب مقيّد مجمل باشد از آن مقدارى كه مقيّد در او مجمل است در آن مطلق به خطاب مقيّد تمسّك مىكنيم. در آن مقدارى كه خطاب مقيّد قيد در او مجمل است، در مقدار متيقّنش رفعيّت از اطلاق مىكنيم از آن خطاب مطلق. ولكن در مقدار مجملش تمسّك مىشود به آن خطاب مطلق و به آن خطاب مطلق رفع اجمال مىشود. يعنى رفع اجمال از حكم مىشود. در ما نحن فيه از اين قبيل است. ما در ما نحن فيه اطلاقاتى داريم كه بايد زهر القدم مسح بشود. مثل صحيحه زرارهاى كه امام(ع) در آن صحيحه فرمود بر اين كه، در باب 31 بود. فرمود: انّ الله وترٌ يحبّ الوتر در آخرش فرمود و تمسح ببلّة يمناك ناسيتك و ما بقى من بلّة يمناك زهر قدمك اليمنى و تمسح ببلّة يسراك زهر قدمك اليسرى. مقتضاى اين صحيحه اين است كه بايد زهر القدم مسح بشود. چه بگوييد كه ظهور اوليّه اين صحيحه اين است كه زهر القدم مسح بشود به طور استيعاب طولاً و عرضاً. هم زهر القدم طولاً مسح بشود به نحو استيعاب، يا عرضاً. يا از اين ظهورش رفعيّت كنيم. بگويد و تمسح ببلّة يمناك ما بقى من بلّة يمناك زهر قدمك اليمنى يعنى زهر قدمك اليمنى بشىءٍ. به مسمّى المسح. چه اين جور معنا كنيد به واسطه رواياتى كه آن صحيحه گفت اذا مسحت بشىءٍ كه به واسطه آن صحيحه از اين رفعيّت كرديم. چه رفعيّت بشود از اين صحيحه. چه رفعيّت نشود، كسى رفعيّت نكند بگويد استيعاب معتبر است در مسح طولاً و عرضاً. اين صحيحه مىگويد بنا بر استيعاب كه زهر القدم بايد استيعاباً مسح بشود طولاً و عرضاً. بنا بر آن اذا مسحت بشىءٍ اين صحيحه دلالت مىكند به شيئى از زهر القدم بايد مسح بشود. چون كه مفروض اين است كه روايات كعب مجمل است و آيه شريفه هم كه مجمل است. مفروض اين است ظهور كعب بر ما محرز نشد. اين مقتضايش اين است آن كه مسح مىكنيم آنى كه زهر القدم است، بايد مسح بشود. آن مقدارى كه از زهر القدم علم داريم خارج شده است از اين صحيحه از مثل آن صحيحه آن است كه بعد از وصول الى مفصل ساق بوده باشد. وقتى
كه از مقدّم الرّجل از طرف اصابه به طرف مفصل رسيدى، بعد از او آن مقدار مسحش لازم نيست. عند العلاّمه و غير العلاّمه. ولو آن مقدار تحت اين كعبينى باشد كه عند العامّه است. او معتبر نيست. ولكن از قبة القدم تا آن مفصل كه در مقدّم رجل است، در مقدّم زهر است، آن مقدار بايد مسح بشود يا نشود. علاّمه مىگويد بايد مسح بشود. مشهور مىگويند مسحش معتبر نيست. آن مقدار را اين ظهور صحيحه مىگويد مسح كن. ظاهر صحيحه اين است كه زهر پا را همهاش را مسح كن يا شيئى از زهر الپا كه به آن قبّه هم زهر الپا صدق مىكند از او مسح كن.(قطع نوار)
ملّخص الكلام اين شد قاعده كلّى اين است اگر خطاب مطلقى وارد بشود بعد خطاب مقيّدى وارد بشود كه قيد در خطاب مقيّد مجمل بوده باشد در آن مقدارى كه متيقّن است اراده او از قيد در آن مقدار از اطلاق مطلق رفعيّت مىشود و در مورد شكّ قيد كه آن مقدارش مشكوك است تمسّك به اطلاق مطلق مىشود و رفع الاجمال از حكم مىشود. ما نحن فيه از صغريات او است. مثل اين صحيحه زراره و تمسح ببلة يمناك زهر قدمك المينى و ببلة يسراك زهر قدمك اليسرى مقتضاى اين است كه زهر بايد مسح بشود. آنى كسى كه استيعاب را قائل است يعنى زهر بتمامه بايد مسح بشود. آن كسى كه استيعاب را قائل نيست مقتضاى اين، اين است كه از اين زهر يك مقدارى بايد از زهر پا مسح بشود. زهر پا فرقى نمىكند آنى كه زهر پا است. روايات و آيهاى كه مقيّد به كعبين است، از آنها فهميديم وقتى كه از اطراف الاصابه نگاه مىشود وقتى كه به مفصل ساق رسيد، آنى كه بعد از رسيدن به مفصل ساق است و لو ظاهر القدم به او اطلاق بشود، مسح آنها معتبر نيست. او يقيناً داخل است الى الكعبين بما بعد الغايت. بما بعد القيد داخل است. كلام از آن قبّه تا آن مفصل است از مقدّم الرّجل. كه آيا اين مقدار داخل كعب هست يا نه كعب در مفصل شروع مىشود. در اين مقدار تمسّك مىشود به اطلاق اين صحيحه و تمسح ببلة يمناك زهر رجلك اليمنى و ببلة يسراك زهر رجلك اليسرى. هى تكرار مىكنند. بلافرقٍ ما بين اين كه كسى ظهور اين را كه استيعاب است بگيرد، يا ظهور اين را رفعيّت كند به ذكر ال...تمسح زهر قدمك اليمنى او بشىءٍ منه. يا بشىءٍ من زهر القدم اليمنى. آن وقت تمسّك مىشود در ما نحن فيه به اين اطلاق. نوبت به اصل عملى نمىرسد. فعلاً كلام ما اين بود كه آيا از اين اخبار مىشود استفاده كرد كه ائمه عليهما السّلام كعبين را در قبة القدمين تعيين كردهاند يا در مفصل تعيين كردهاند كه علاّمه مىگويد. چون كه آنى كه عامّه مىگويد كه قريب به ما ذكره العامّه است. اين معلوم است كه آنها در مذهب ما نيست. مذهب ما مردد است ما بين آن مفصل كه نزديك با مسلك عامّه است. يا اين كه عينش نباشد يا اين كه قبّة القدمين است. يك روايتش را كه در ما نحن فيه وارد بود خوانديم ولكن در ما نحن فيه يك روايت ديگرى هم هست. چون كه به سه طايفه از روايات تمسّك كردهاند. يكىاش را كه همان صحيحه بزنتى بود گفتيم.
دوّمى حسنه ميسر ابن عبد العزيز است كه در باب 15 از ابواب الوضو روايت 9 است. محمد ابن الحسن و عنه يعنى محمد ابن الحسن باسناده عن الحسين ابن سعيد روايت قبلى محمد ابن الحسن باسناده عن الحسين ابن سعيد و عنه يعنى محمد ابن الحسن باز از حسين ابن سعيد، حسين ابن سعيد نقل مىكند از احمد ابن همزه اين حسين ابن سعيد از اين احمد ابن همزه كه نقل مىكند، احمد ابن همزة ابن يسع قمّى است رضوان الله عليه. از اجلاّ است. اين حسين ابن سعيد از احمد ابن همزة ابن يسع و القاسم از قاسم هم نقل مىكند. دو نفر هستند. قاسم ابن محمد جوهرى است اصفهانى كه گفتيم فى نفسه از معاريف است، ذنبى هم ندارد. احمد ابن همزه تنهايى كافى است. اينها نقل مىكنند از ابان ابن عثمان كه ابان ابن عثمان ثقه است و فساد مذهبش هم ثابت نشده است كه موثّقه تعبير كنيم عن ميسر عن ابى جعفر. اين ابان ابن عثمان كه نقل مىكند از ميسر، ميسر ابن عبد العزيز است كه حسن الحال دارد. عدل و اينها است. توثيقش را ما تا حال نفهيمدهايم. عن ابى جعفرٍ (ع) حسنه است. در اين جا دارد كه على احطى لكم وضو رسول الله (ص) در ذيل او دارد كه ثمّ مسح رأسه و قدميه امام (ع) سر مبارك را و دو پايش را مسح كرد. ثمّ وضع يده على زهر القدم دست مباركش را بر زهر القدم گذاشت. ثمّ قال هذا هو الكعب. اين كعب است. اين زهر القدم در ما نحن فيه زهر يكى در مقابل بطن است. اين معنا محتمل نيست اين جا. چون كه از سر انگشتان تا ساق برسد زهر القدم است. امام (ع) دست مباركش را به ظاهر پا گذاشت يعنى سر انگشتنان و گفت اين كعب است. اين محتمل نيست. اين زهر به معناى پشت پا است. آنى كه زهر به او مىگويند كه برآمدگى دارد. اين زهر قدم نه به طرف يمين و يسار قدم كه عامّه مىگويند. به آن زهر القدم، پشت پا گذاشت و فرمود بر اين كه ثمّ وضع يده على زهر القدم ثمّ قال هذا و الكعب. كعب همين است. همان قبّة است. دلالت اين روايت علاوه بر اين كه اين فقره خودش واضح است، آن ذيل هم شاهد بر اين است كه همين است. اين بعد از آن اشاره فرمود بر آنى كه عند العامّه است. عامّه مىگويند آن مفصلى كه برآمدگى دارد ما بين يمين و ساق و ما بين يسار و ساق او عبارت از كعب است ديگر. ثمّ قال فرمود هذا هو الكعب و قال و اوعما بيده الى الاصول يعنى..بعد از آن كه يد مباركش را از زهر قدم برداشت يا با دست ديگرش اشاره كرد به پشت پا. آن عصبى كه پشت پا است كه ساق را متّصل مىكند از ساق مىآيد تا به پا متّصل مىشود. آنى كه عامّه مىگويند پيش همان عصب است...اين كعبى كه مىگويند. امام (ع) اوعما بيده الى الاصول العقوب به عقوب اشاره كرد. ثمّ قال هذا هو الينبوب اين كه پيش عقوب هست اين ينبوب است اسمش. همين جور هم هست. اين برآمدگى كه در اين ساق پا است كه عامّه آنها را كعب مىدانند اسم يكىاش ينبوب است. در كتب لغت هم هست. مراجعه بفرماييد، امام فرمود كه اين كعب نيست. كعب در اين زهر القدم است. پشت قدم است. اين روايت دلالتش بر مسلك مشهور كه مشهور قائل به او هستند كه الكعب قبة القدمين دلالتش ظاهر است. جاى كلام نيست. ولكن در مقابل اين روايت يك صحيحهاى هست كه گفته شده است اين صحيحه مسلك عامّه را مىگويند. اين روايت اگر تمام هم بشود معارض است با صحيحهاى كه آن صحيحه، صحيحه زراره و بكير است.
روايت 3 است در باب 15. ثمّ قال وامسحوا برئوسكم در ذيل روايت است. ثمّ قال وامسحوا الى الكعبين فاذا مسح بشىءٍ من رأسه او بشىءٍ من قدميه ما بين الكعبين الى اطراف الاصابه فقط...كه سابقاً خوانديم. قال فقلنا اين الكعبان؟ زراره و بكير مىگويند سؤال كرديم از ابى جعفرٍ(ع) كعبان كجا است؟ قال، هاهنا يعن المفصل. فرمود اين جا. اين جا يعنى مفصل. محتمل است يعن المفصل تفصيرش از زراره و بكير بوده باشد. اشاره كرد كه اين كعب است. يعنى مفصل. آن جا را كه اشاره كرده بود...مفصل بود. محتمل است يعنى كلام خود امام (ع) بوده باشد. هاهنا يعن المفصل. اين جا مفصل است. امام اين جور فرموده باشد. تفصير از خود امام (ع) بوده باشد. قال هاهونا يعن المفصل. دون عضم السّاق. عضم السّاقى كه هست يعنى تحت عضم السّاق. وقتى كه انسان عضم ساق را تمام مىكند مىرسد به آن مفصل كه كعبان است. كه اين همان مفصل مىشود. همان مفصلى كه علاّمه مىگويند و عامّه هم نتيجتاً يكى است. آن جا فرمود كه يعن المفصل دون عضم السّاق.فقلنا هذا ما هو؟ بكير و زراره مىگويند گفتيم اين چيست؟ اين را ديگر بيان نكردند كه به چه چيز اشاره مىكردند؟ فقلنا هذا ما هو؟ فقال هو من عضم السّاق. او داخل خود ساق است. استخوان ساق است. و اكعب افسل من ذالك. كعب افسل است. پايينتر است. يعنى تحت اين ساق است كه همان مفصل ساق مىشود. فقلنا اصلحك الله فالغرفة الواحده رفت به سال ديگر. گفتهاند اين روايت همان مفصل را مىگويند و با آن روايت گذشته با همديگر تعارض دارند. اين درست نيست. اين روايت دلالتى ندارد به اين معنا. چرا؟ براى اين كه دلالت اين روايت موقوف بر اين است كه مراد از مفصل، مفصل پا و ساق بوده باشد و دون هم بمعنا تحت بوده باشد. يعنى امام (ع) فرموده باشد در جواب فقلنا اين الكعبان؟ قال هاهنا يعنى مفصل السّاق دون عضم السّاق يعنى در تحت است. در منتهاى عضم مسّاق. تحت...بشود. نه دون به اين معنا ثابت است در اين روايت، نه مفصل به آن معنا است. بلكه ظاهر اين است كه دون وصف مفصل است. مىفرمايد بر اين كه دون وصف مفصل است. يعنى مفصلى است كه نزديك به عضم السّاق است. نزديك عضم السّاق است.
سؤال؟ مردم گفتهاند كه مراد از مفصل، مفصل پا است. دون السّاق يعنى تحت السّاق. مىگوييم بر اين كه دون به معناى تحت بوده باشد و مفصل، مفصل السّاق و الپا بوده باشد، اين اصلاً معلوم نيست. چون كه قال هاهنا. ممكن است امام(ع) دست گذاشته باشد به آن اوّل قبة القدمين. بفرمايد المفصل دون عضم مسّاق نزديك به عضم السّاق. اين مفصلى كه نزديك به عضم السّاق است يعنى خود مفصل عضم السّاق نيست. نزديك به او است...دون يا بمعنا غير باشد يا نزديك. دون او است. اين مفصل رئوس الاصابه است. رئوس الاصابه متصّل مىشود به ساق به واسطه آن...كه متصّل به آن...هستند كه تعبير مىشود از آن اصول الاصابه به اشاده كه اصول الاصابه تعبير مىشود. امام (ع) فرمود بر اين كه هاهنا يعنى مفصل. اين مفصل را هم توصيف كرد كه تون عضم السّاق. اين مفصل عضم السّاق نيست. يا نزديك به عضم السّاق است. اين روايت مناسب با ذيلش هست. فقلنا هذا ما هو ظاهرش اين است كه هذا را به چه چيز اشاركه كرد زراره و بكير؟ به كجا اشاره كرد؟ آن به مذهب عامّه. هذا يعنى آنى كه عامّه مىگويند آن چيست؟ امام(ع) در جوابش فرمود كه هذا من عضم السّاق. اين از عضم السّاق است. يعنى مفصل عضم السّاق است. از عضم السّاق حساب مىشود ربطى به كعبين در پا ندارد. از خود آيه فهميده مىشود بر اين كه مفصلى كه علاّمه مىگويد اين كعبين مفصل نيست. چرا؟ براى اين كه مراد مفصل بوده باشد الى مفصل بوده باشد و يا آنى كه عامّه مىگويند اين مفصل پا بوده باشد اين زايد مىشود. چون كه پا هم مىگفت كه وامسحوا برئوسكم و ارجلكم. همان معنا استفاده مىشد. خصوصاً آنى كه عامّه مىگويند كه تمامى پا بايد غسل بشود يا آنهايى كه مىگويند بعضى از عامّه مسح را تجويز مىكنند مسح را در اين جا تمام مىكنند. چون كه ظاهر الپا تمام شد. ممكن است مثلاً علاّمه بگويد الى الكعبين زايد نيست. چون كه آورده است وقتى كه به مفصل رسيد از مفصل به آن طرفى كه از طرف انگشتان نيست مسحش لازم نيست. او را بفهماند. ولكن از خود آيه فهميده مىشود كه كعبين خودش از ارجل است. چه جورى كه در آيه مباركه داشت فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافغ. مرافغ از يد بود. يد چون كه به بيشتر از او هم هست به بيشتر از مرافغ هم گفته مىشود و اطلاق مىشود بدان جهت تهديد فرمود الى المرافغ. ظاهرش اين است كه در آيه مباركه تهديد ارجل هم همين جور است. آن مقدار زايد باز رجل است با وجود اين كه مقدار زايد رجل است خداوند تهديد كرده است. بدان جهت آن مسلك عامّهاى كه مىگويند او اصلاً مخالف ظاهر آيه است.
سؤال؟ براى اين كه تهديد نمىخواهد. اگر مىگفت وامسحوا برئوسكم و ارجلكم تمام مىكرد. ساق كه پا نيست. سابقاً گفتيم يد ولو اطلاق مىشود الى المرفغ ولو اطلاق مىشود الى...ولكن حيث ما يطلق الى قرينه از...و مادون است...سابقاً اين را گفتيم. در رجل هم همين جور است. در رجل ولو اطلاق مىشود اين پاى چپ هم بى حس شده است. ولو اطلاق مىشود. ولكن پا حيث مطلق همان منصرف است به آنى كه از اين مفصلى كه عند العامّه است از مفصل به پايين. پا در مقابل دست است. اين مفصل نسبت به پا مثل مفصل...است نسبت به دست. ظهور عرفىاش اين است. وقتى كه اين جور شد در آيه مباركه در يد ظهور عرفى مراد نيست. چون كه بايد بيشتر شست. چون كه از ظهور عرفى مراد نيست تهديد مىكند. چون كه ما بقىها تحصيل يد اطلاق مىشود. اين ظاهرش اين است كه رجل هم همين جور است. رجل خلاف ظاهر مراد است. ظاهرش آن است كه عند العامّه مىگويند. انصرافش به او است. بدان جهت تهديد واقع شده است. والاّ كسى مسلك عامّه را ملتزم بشود يا نظير او را بگويد بر اين كه تا مفصل مسح بشود پا، اين ديگر احتياج به تهديد نداشت. ظاهر تهديد اين است كه خلاف ظاهر اراده شده است و آن مقدارى كه خلاف ظاهر است او را شارع بيان كرده است و ائمه هم او را تهديد كردهاند. بدان جهت اين هم كه زراره مىگويد كه فقلنا هذا...اين چه چيز است، اين ديگر احتمال ندارد. غير از آن كه عامّه مىگويند. اينها چه چيز هستند؟ آن جا فرمود هذا من عضم السّاق و الكعب افسل من ذالك. كعب پايينتر از اين است. يعنى پايينتر است اين كعبى كه هست پايينتر است تا آخر پا برسد. ظاهرش عبارت از اين است. ظهور هم نداشته باشد. ظاهرش اين است با اين قرائنى كه عرض كردم. اگر كسى گفت نه ظهور ندارد در معنايى كه آنها گفته بودند دون بمعنا كعب است، در او هم ظهور ندارد. لااقل مىشود مجمل.
سؤال؟ شما عرب هستيد. ما هم عجم هستيم. اگر كسى پايش درد مىكرد. گفت اين جا را يك خورده مالش بده. شما دست مبارك را گذاشتيد و مالش مىداديد اگر او گفت يك خورده پايينتر. شما دستتان را مىآوريد طرف انگشتان ديگر. بدان جهت امام (ع) مىفرمايد و الكعب افسل من ذالك...بدان جهت ما ذكرنا اگر گفتيم ظاهر نبود كمال از ظهور لااقل محتمل است حسنه ميسور ابن عبد العزيز واضح است. بدان جهت تا اين جا ثابت شد بر اين كه همان قبة القدمين است. بعضىها به طايفه ثالثه استدلال كردند بر مسلك مشهور كه مسلك مشهور دلالت مىكند كه قبة القدمين شراك است. آن طايفه ثالثه آن اخبارى است كه در آنها نهى شده بود از ادخال الاصابه الى...تحت الشّراك. زير بند نعال. گفتهاند بر اين كه اگر كعب مفصل السّاق بشود كه علاّمه مىگويد، انسان وقتى كه مسح مىكند پا را بايد دستش را داخل كند زير او. خوب بايد داخل كند زير بند تا مسح كند. از رئوس الاصابه تا مفصل السّاق. اين كه امام (ع) مىفرمايد داخل نكن تحت الشّراك در يك روايت. تحت الشّراكين در روايت ديگر كه فلم...شراكين داشت. در روايت ديگر هم و لا يدخل يده تحت الشرّاك اين نحو بود، اين دليل بر اين است كه قبل از اين كه به مفصل السّاق برسد، محلّ مسح تمام شده است. مسحى كه معتبر است در وضو، اين محلّش تمام شده است. او غير از قبة القدمين چيز ديگرى نيست. مفصل را نفى مىكند اين روايات. وجه استدلال به اين روايات اين است اگر مسح بوده باشد از سر انگشتان تا مفصل معتبر بوده باشد، بايد استبطان بكند. تحت الشّراك ببرد دستش را. اين كه فرموده است نبر اين معلوم مىشود كه نه آن مفصل معتبر نيست. بعضىها ادّعا كردهاند ببينيد با اينها مىشود چه جور فقه درست كرد. بعضىها گفتهاند نه عيبى ندارد مفصل معتبر بشود مع ذالك استبطان لازم نباشد. چرا؟ چون كه نعال را وقتى كه انسان از سرانگشتان مسح مىكند، به طرف بند نعال، بند نعال مىزند بالا. بند نعال مىرود به طرف بالاى ساق. اندفاع پيدا مىكند به خلف و آن وقت مىرود بالاى ساق و مفصل هم مسح مىشود. با اين نمىشود. چرا؟ اولاً در غالب نعال كه خصوصاً در زمان سابق از آن چرم درست مىكردند. الان هم همين جور است. نعال اگر نو باشد اصلاً آن چرم اصلاً از جايش تكان نمىخورد. اين نعال است. انشاء الله آنهايى كه مىروند پيدا كنند آن نعالهاى عربى را ببينند. كهنه بشود ديگر پوسيده شده است آن قدر كشيده شده است، آن قدر انداخته شده است دست بچّهها اين ور و آن ور گشاد شده است آن عيبى ندارد. امام (ع) تفصيل نداد. لا تدخل و لا يدخل يد را تحت الشّراك و اصابه را تحت الشّراك اذا كان النّعال عتيقاً...اين جور كه نفرمود. مطلق فرمود. اين معلوم مىشود كه معتبر نيست.
بدان جهت استدلال به اين طايفه خالصه كردهاند كه اطلاق اينها...ولكن به نظر قاصر ما اين استدلال به طايفه ثالثه درست نيست. چرا؟ براى اين كه اگر ما ملتزم بوديم بر اين كه در مسح الرّجلين، در استيعاب معتبر است، تمام الحد بايد مسح بشود در طول، آن وقت مىگفتيم بر اين كه اين روايت دلالت مىكند كه تمام الحد مفصل نيست. به مفصل نمىرسد. قبل از مفصل تمام مىشود. و امّا اگر گفتيم مسمّى كافى است، نه تا خود مفصل محلّ مسح است. ولكن اين باب نهى مىكند كه دستش را نبرد. چرا؟ چون كه احتياط نيست. ارشادى است ديگر. چون كه مسمّى كافى است در طول مسح است. مسمّى حاصل مىشود. بدان جهت استدلال به اين طايفه ثالثه موقوف است كه استيعاب طولى در مسح معتبر بوده باشد كه قد تقدّم الكلام اثبات اعتبارش به ادلّه ما كه نتوانستيم. ديگران بتوانند ما كارى نداريم. ما نتوانستيم اين معنا را اثبات كنيم. آن روايت حسنه ميسور ابن عبد العزيز كافى است و آنهاى ديگر هم، بعضى روايات ديگر هم مثلاً مؤيّد مىشود، اينها را مىشود مؤيّد ذكر كرد بنا بر اين كه مؤيّد باشد. اصلاً از بعضى كلمات لغويين ظاهر مىشود كه اصل در زمان امام صادق (ع) مشهور بود كه عند الشّيعه كعب غير از آنى است كه عند العامّه است. در وسط قدم است. در وسط پشت پا است. بنا بر اين قبّة القدمين در وسط قدم است. ابن اثير وقتى كه نقل مىكند و مىگويند كه عند الشّيعه كعب در قبّة القدمين است، مىگويد و منه از اين استعمالت كه كعب را بمعنا قبّة القدم بگيرى، آنى است كه فلان كس اسمش را مىبرد، حكايت مىكند. مىگويد بر اين كه من ديدم قتلهاى زيد ابن على را. آن قضيه زيد رضوان الله عليه. قتالى كه واقع شد من آنها را ديدم و ديدم بر اين كه آب را فى وسط القدمين. كعبها را در وسط قدم ديدم. اين اشاره به شيعهها است. كه قتلها همهاش شيعه بود. آنها كه ياران زيد ابن على كه امام صادق (ع) دربارهاش فرمود آن زيد اگر ظفر پيدا مىكرد، غلبه پيدا مىكرد حق را به ما مىسپرد. خودش متجدّى نمىشد. همان زيد جلالت القدر دارد كه با وجود اين كه زحمت كشيده است و رياست را گرفته است بر ما مىسپرد. بدان جهت امام دعا كرد در حقّش. اين معلوم مىشود در آن زمان اين معروف بود. بدان جهت لا شبهة بر اين كه آنى كه معتبر است و غايت المسح است، غايت المسح از همان قبّة القدمين است و اين احتياطى كه صاحب العروه مىگويد، احتياط، احتياط مستحب است. بعد بعضىها گفتهاند بر اين كه در اين وامسحوا برئوسكم و ارجلكم الى الكعبين تا كعبين شد غايت. خود كعبين هم كه غايت است داخل مقيّات بايد مسح بشود يا نشود. اين بحث در مقام لغو است. چرا؟ چون كه بنا بر مسلك علاّمه كعبين كه عبارت از آن اوّل آن مفصل السّاق است ديگر از طرف پاها. آن اصلاً خطّ موهومى است. عرض خارجى ندارد كه بگوييم او را مسح كنى يا نه. تا مادامى كه آن به پا نرسيد، استخوان ساق نرسيده است بايد مسح كنى. چون كه گوشت و پوست است...مسح كنى. مفصل، استخوان را كه نمىشود مسح كرد. بدان جهت او خطّ موهومى است. عرض ندارد او. تا برسى به ساق بايد مسح كنى. غايت داخل است يا نه معنا ندارد. و امّا كعب را بمعنا قبّة القدمين گرفتى باز معنا ندارد.چرا؟ چون كه روايات نهى از استبطان يد دليل قطعى است بر اين كه تمام قبّة القدم مسحش لازم نيست. رواياتى كه به اين نحوى كه بيان كردم. رواياتى كه نهى مىكرد از استبطان الشّراك در نعال و مىگفت مسح كن دليل قطعى است بر اين معنا بر اين كه در ما نحن فيه آن مقدارى كه هست آن مقدار تمام قبّهاى كه هست مسحش لازم نيست. بنا بر اين كه استيعاب معتبر است بحث مىكنيم. استيعاب معتبر نباشد كه هيچ. غايت داخل است يا نه اين معنا ندارد.
بدان جهت در ما نحن فيه اگر استيعاب را معتبر دانستيم اين روايات مىگويد كه آن مقدار را مسح كردن لازم نيست. حتّى اين روايات دلالت مىكند كه موضع مسح هم نيست خود قبّه. چون كه مقتضاى اطلاق نهى است كه داخل نكن. يعنى مسح آن جا كه فايدهاى ندارد. ثمرهاى ندارد. ارشاد است. نهى، نهى ارشادى است. كه مسح كردن آن جا فايدهاى ندارد. اگر مسمّى را معتبر دانستيم بخواهيم خود قبّه را مسح كنيم نهى ارشاد بر اين است كه فايده ندارد. استيعاب بشود يا نشود، اينها دليل است بر اين كه آن قبّه را مسح كردن دليل معتبر نيست يا موضع المسح نيست. امّا مىماند بعضى قبّة القدم. بعضى قبّه قدم را بايد مسح كرد. چون كه مقدمّه علميه است. ما بايد تا قبّة قدم مسح كنيم. مثل غسل اليد تا مرفغ است. بايد بعضش را غسل كنيم. چه بگوييم كه غايت داخل است و چه بگوييم داخل نيست. بعضى غايت. چرا؟ چون كه مقدمه علميه لازم است در مقام. بدان جهت بحث در اين كه غايت داخل است يا نه در ما نحن فيه ثمره عملى ندارد. نه بنا بر مسلك علاّمه و نه بر مسلك مشهور. و الحمد الله ربّ العالمين. يقع الكلام كه در مسح استيعاب در رجل معتبر نيست.
|