جلسه 576

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 576 ب.
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم. بسم الله الرّحمان الرّحيم.
صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف مى‏فرمايد، در مسح الرّجلين گفته شد كه مسح الرّجلين در ناحيه طول رجل استيعاب دارد و اين استيعاب معتبر است. صاحب العروه اين جور فتوا داد و ما هم احتياط وجوبى كرديم...الى قبّة القدمين در اين فتوا داد و در پا الى المفصل امتداد پيدا كند صاحب العروه در محل احتياط وجوبى كرد. چون كه فتوا ندارد بر خلاف. كه ادامه مسح الى المفصل، اين ادامه كه قول علاّمه است احتياط وجوبى است در عبارت عروه. هذا كلّه من جهت طول المسح. و امّا...عرض المسح مى‏فرمايد در عرض المسح مسمّى كافى است. و يجزى المسمّى عرضاً در عرض مسح اين مسمّى كافى است. بعد مى‏فرمايد ولكن احوط مراعات اين است كه مسح العرض به اندازه عرض سه انگشت بوده باشد. به اندازه سه انگشت عرض مسح از اين طرف اسباع تا اين طرف است. عرض سه اسبعى كه هست اين مسحى كه در پا مى‏شود، من حيث العرض اين مسح سه انگشت بوده باشد. جاى سه انگشت بوده باشد. اين احتياط، احتياط است. مى‏فرمايد افضل اين است كه اين جور بشود. و مى‏فرمايد افضل از اين هم كه احتياط در...است اين است كه به تمام كف انسان از سر انگشتان تا آن مفصلى كه هست، مسح كند. اين هم افضل نيست. اين جور مى‏فرمايد. براى اين كه يك خورده در اين مسأله توضيح بيشتر داده بشود نسبت به اقواء كه متّهم نكنيد كه اين خلاف اجماع است يا چه چيز است، در اقوال در مسأله بحث مى‏كند. عرض مى‏كنم كسى كه تتبّع بكند آن مقدار از كتب فقهايى كه به دست ما رسيده است مى‏بيند قديماً و جديداً معروف بين الاصحابين بود كه مسح در ناحيه عرض تهديدى ندارد. مسمّى كافى است. مثل شيخ قدس الله نفسه الشّريف در نهايه كه فرموده است بر اين كه اگر به يك اسبعى مسح كند از سر انگشتان تا الى الكعبين اين مجزى است، اين تهديد به اسبع نيست.
بدان جهت اصل او را هم صاحب العروه در عبارتش هم ذكر نكرد كه احوط اين است كه به مقدار يك اسبع باشد مسحش. او به جهت اين است كه مسمّى المسح بدون مسح با اسبع محقق نمى‏شود. كانّ با مسح به اسبع مقدار عرض اسبع مسح مى‏شود. خوب شما بگوييد كه يك وقتى كه ما با يك اسبع مسح مى‏كنيم يا به مقدار اسبعه واحد مسح مى‏كنيم كمتر از اين عرض اسبع مسح شد. چون كه باطن اسبع دايره...كما ذكرنا. آن مقدارى كه خيلى فشار نداد دستش را مثل آنهايى كه با سرانگشت انگشت مى‏زنند جاى امضا و مهر چه جور فشار مى‏دهند، اين اين جور فشار نداد. همين جور دستش را زد به سرانگشتان و همين جور برد تا آخر. قهراً آن مقدارى كه مسح شد كمتر از عرض آن اسبع است. نه اين كه آنها هم بگويند اين مجزى نيست. آنها اسبع را من باب كما اين كه سابقاً هم گفتيم از باب اين كه اقل با او محقق مى‏شود گفته‏اند. بدان جهت از آنها اگر بپرسيد كه اقلّ از اسبع شد ظاهر كلام مى‏گويند كه مجزى است. چون كه اسبع كه دليل ندارد. روايت ندارد. اسبع را بما اين كه مسمّى به او محقق مى‏شود مى‏گويند. بدان جهت مسأله اسبعين هم همين جور است. چون كه نقل شده است از ابن زهره در قنيه و هكذا در اشاره نقل شده است كه اينها تهديد كرده‏اند كه عرض بايد به اسبعين باشد. آنى كه ما داشتيم نگاه كرديم فرصت شد و نگاه كرديم كلام ابن زهره بود در قمّى. ايشان اين جور مى‏گويد. مى‏گويد كه مسح موقعى كه مسح مى‏كند رجل را كف را مى‏گذارد على رئوس الاصابه مسح مى‏كند و
مى‏كشد تا كعبه. بعد مى‏گويد اگر اين كار را به اسبعين بكند عيبى ندارد. مجزى است. كانّ از اين كلام استفاده كرده‏اند كه ظاهر اين كلام اين است كه بايد اقلاً به اندازه دو تا اسبع بايد مسح بشود. از عرض پا. آن هم همين جور است. آن به جهت اين كه از آن هم مى‏پرسى در آن زمان با يك اسبع كشيديم چه جور است، مى‏گفت عيبى ندارد. چون كه دو تا اسبع كه روايت ندارد. و قرينه‏اش هم اين است كه پشت سرش دعواى اجماع مى‏كند. مى‏گويد كه و دليل على ذالك اجماع الطّايفه، اجماع الشّيعه، اجماع علما و اينها. خوب اسبعين را كه گفته است؟ رأس‏هاى قم شيعه مفيد است، شيخ است، صدوق است، اينها هستند. مسأله اسبعين اصل در كلام اينها نيست. آن هم معلوم مى‏شود كه اسبعين را من باب مثال گفته‏اند. به باب اين كه مسمّى به او محقق مى‏شود. بدان جهت در مسأله باقى مى‏ماند آنى كه نسبت داده شده است به صدوق عليه الرّحمه كه صدوق عليه الرّحمه ظاهر عبارتش در من لا يحضر الفقيه اين است كه متعيّن است مسح پا عرضاً به مقدار كف بشود. يعنى تمام زهر القدم الى الكعبين طولاً و عرضاً بايد مسح بشود. استيعاب معتبر است. نسبت داده‏اند اين را به ظاهر صدوق. يكى هم قولى است كه از بعضى علما نقل كرده‏اند كه بايد به مقدار ثلاثة اصابه بشود. سه اسبع بوده باشد كه در روايات هم داشت. كه به مقدار سه اسبع مسح بشود مجزى است كه سابقاً گفتيم. امّا مسأله قول صدوق قدس الله نفسه الشّريف كلام صدوق اين است. و حدّ و غسل الوجه در من لا يحضر الفقيه در باب حدّ الوضو و ترتيبه و ثوابه كه صفحه 28 است در اين تبع ما.
آن جا دارد و حدّ غسل اليدين بنا بر اين كه اين كلام صدوق بوده باشد. نه اين كه تتمّه روايت زراره باشد كه سابقاً احتمال مى‏داديم. و حدّ و غسل اليدين من المرفغ الى اطراف الاصابه و حدّ و مسح الرّأس ان تمسح بثلاث اصابه مضومن من مقدّم الرّأس. مقدّم الرّأس را تهديد به سه اسبع مى‏كند. و حدّ و مسح الرّجلين... كفيّين كه على اطراف الاصابه رجليك و تمدّهما الى الكعبين. كفّت را بگذارى روى اطراف اصابه، تا كعبين ببرى. گفته‏اند ظاهر اين استيعاب است كه بايد به مقدار تمام زهر القدمى كه هست به كف بايد مسح بشود. طولاً الى الكعبين، عرضاً هم تمامى‏اش. عبارتش اين است. ولكن صدوق عليه الرّحمه قبل از اين از خارج اگر كسى از ما پرسيد كه حدّ مسح چيست؟ چه جور مسح پا مى‏كشند؟ خوب مى‏گوييم دست را مى‏گذارند سر انگشتان پا تا آن ساق مى‏كشند. امّا اين در مقام اين است كه استيعاب معتبر است در عرض يا نيست، در مقام اين نيست. كلام ما اين در بعضى موارد كه مى‏شود. مى‏گوييم كلام صدوق هم همين جور است. در مقام استيعاب عرضى نيست. چون كه صدوق عليه الرّحمه مكث را جايز نمى‏داند در باب مسح الرّجلين گفتيم كه از اطراف المصابه هم مى‏شود مسح كرد. مى‏شود مكث هم كرد از كعب و اطراف...مى‏گويد و حدّ مسح الرّجلين ان تزع كفّيك على اطراف الاصابه رجليك و تمدّهما الى الكعبين فتبدع برجل اليمنى بالمسح قبل...و يكون ذالك بما بقى فى اليدين من النّداوه من غير..ماءً و لا تردّ الشّعر فى غسل اليدين و لا فى مسح الرّأس و الرّجلين...يعنى شعر را برنگردان. لا ترد كنايه از همان مكث است كما ذكرنا. ظاهر اين عبارت اين است. وقتى كه اين جور شد، آن وقت اگر لا تردّ الشّعر معنايش ظاهرش اين بوده باشد معنايش اين است كه مكث معتبر نيست. خود اين صدوق در صفحه بعدى، اين روايتى كه دلالت مى‏كند بر اين كه در مسح استيعاب معتبر نيست خود آن روايت را نقل مى‏كند در صفحه بعدى از امام موسى ابن جعفر سلام الله عليه و سئل اب الحسن موسى ابن جعفر(ع) عن الرّجل يكون خفّه مخرقاً و يدخل يده و يمسح على زهر قدميه ايجزى قال نعم. كه خواهيم گفت كه آن روايت محتمل نيست. استيعاب نمى‏سازد. كفش اگر همه رويش پاره بشود از سر انگشتان تا آخر همه‏اش باز بشود در پا نمى‏ماند. اين كلام از كفشى است كه در پا ايستاده است. اين معلوم مى‏شود كه بعضش مخرق است. در بعض تمام دست نمى‏رود تو. بدان جهت در ما نحن فيه كه استيعاب بشود. بدان جهت در ما نحن فيه خود صدوق هم قبل از چند صفحه گفته است كه نقل نمى‏كنند در اين كتاب مگر آنى را كه فتوا مى‏دهند. خوب معلوم مى‏شود كه اگر به مسمّى به عدم الاستيعاب فتوا مى‏دهند. مقتضايش آن است. بدان جهت ديگران هم كه نسبت داده‏اند به صدوق به ظاهر كلام صدوق نسبت داده‏اند. نه ظاهر كلامش اين است كه آن كلام اولى كه استيعاب معتبر است.
و امّا اگر ملاحظه بشود كه او در مقام او نبود بلكه مقام استيعاب و عدم استيعاب را با اين روايت و مثل اين روايت بفهماند بعد بفهماند آن جا بايد مسح اين نحو بشود، او را بايد بيان بكند. بدان جهت مخالفت صدوق صددرصد با آن كفايت مسمّى محرز نيست. بدان جهت كسى اگر بگويد بر اين كه مثل الصّدوق و امثال ذالك با اين قول مشهور مخالفت كرده‏اند مثل محقق اردبيلى و بعضى رواياتى است كه ظاهر در آن است كه نسبت به صدوق داده شده است از اينها نمى‏شود رفعيّت كرد، نه صدوق معلوم نيست كه اين معنا را فتوا داده باشد. و امّا الكلام به حسب الرّوايات دلالت مى‏كند بر قول مشهور كه در عرض المسح استيعاب معتبر نيست دلالت مى‏كند بر اين معنا دو تا صحيحه اخوينى كه دو تا صحيحه بود. دو تا صحيحه براى زراره و بكير ابن اعين بود. در يكى از آن صحيحه‏ها امام اين جور فرمود. فرمود بر اين كه صحيحه اولى كه در باب 23 از ابواب الوضو بود كه در آن جا روايت 4 بود، آن جا امام (ع) اين جور فرمود. عن زراره و بكير ابن اعين ابى جعفرٍ(ع) انّه قال فى المسح تمسح على النّعلين. اول امر فرمود امام(ع) كه روى نعلين مسح كنيد. آن نعلينى كه گفتيم ديروز قضيه‏اش را. و لا يدخل يدك تحت الشّراك. روى نعلين مسح كن و دستت را زير بند نعلين نبر. كه همان مسأله استيعاب بود. بعد فرمود و اذا مسحت بشى‏ءٍ من رأسك او بشى‏ءٍ من قدميك ما بين كعبيك الى اطراف الاصابه فقد اجزك. مشهور كما ذكرنا ما بين كعبيك الى اطرف الاصابه را بيان بر قدميك گرفته بودند. قديمك دو قدم تو كه از ما بين كعب و اطراف الاصابه است، به شيئى از او مسحى كردى كه مسمّى مى‏شود. به شيئى از او مسح كردى مجزى مى‏شود. در ناحيه عرض كه قطعاً مى‏گيرد عرض را عرض المسح را كه به شيئى مسح كردى كافى است. على هذا دلالت مى‏كند به مسمّى.
در يك صحيحه ديگر كه باز صحيحه اخوين است، آن جا امام (ع) اين جور فرمود، فرمود: ثمّ قال و لا يدخل اصابه تحت الشّراك انّ الله تعالى يقول تا آخر فرمود ثمّ قال و امسحوا برئوسكم و ارجلكم الى الكعبين فاذا مسح بشى‏ءٍ من رأسى او بشى‏ءٍ من قدميه ما بين الكعبين الى اطراف الاصابه فقد اجزئه. اين دو تا صحيحه يك صحيحه باشند منتهى در يك جا اخوين بعضش را نقل كردند به آن سند. به سند ديگر تمامش را نقل كرده‏اند اين مضر نيست به ما ذكرنا. استدلال شده است كه به شيئى از ما بين الكعبين و اطراف الاصابه مسح بشود اين مجزى است. اشكال كرده‏اند كه خوب اين ما بين الكعبين كه الى اطراف الاصابه چرا بيان بر قديمين بشود من قديمك؟ بيان بر خود شى‏ء بشود. يعنى ما بين كعبيك و اصابه كه شيئى از پاهايت است يعنى جزئى از پاهايت است، اگر اين شى‏ء را مسح كردى يعنى همه اين شى‏ء را يعنى ما بين را مسح كردى اجزئك. گفتيم كه بله اين معنا با كلمه اجزء نمى‏سازد. چون كه اين عين واجب است. بدان جهت در ما نحن فيه اين عين واجب است. اجزء در صورتى مى‏گويند كه شى‏ء اقلّ مرتبه واجب بشود يا اين كه فرد آخر از واجب بشود. دو تا فرد داشته باشد. روز شنبه صلاة ظهر مجزى است از تو، اين معنا ندارد. بدان جهت در ما نحن فيه اگر بنا بوده باشد كه استيعاب معتبر بوده باشد در عرض پا و در طول پا در اين صورت بايد آن جا را مجزى نيست او را بايد مسح كند. شى‏ء آخر مشروع نيست. زير پا را يا بيشتر از او بيشتر نيست. واجب همان يك فرد بيشتر ندارد. بدان جهت اين استدلال بر مسمّى پيش ما تمام است، و بيّنا سابقاً كه اين روايت و اين صحيحه كما اين كه مسمّاى در عرض را مى‏گويد، مسمّاى در طول را هم مى‏گويد. چون كه تهديد موضع ممسوح مى‏شود. به شيئى از اين موضع مسح كردى كافى است. يكى اين صحيحه است.
ديگرى آنى است كه در اين دو تا صحيحه و در غير اين وارد است كه امام(ع) نهى كرد از ادخال يد تحت الشّراع. اين نهى، نهى تحريمى كه نيست. نهى، ارشادى است كه حاجتى به او ندارد. خوب اگر بنا بوده باشد ادخال لازم نباشد و تمسح على النّعلين بوده باشد قد بيّنا به ما لا مزيق عليه كه در ناحيه عرض استيعاب پيدا نمى‏كند. اگر انسان پاها را از روى نعلين مسح كند، مسح در ناحيه طول استيعاب پيدا مى‏كند. چون كه به قبّة القدم مى‏رسد. چون كه آن بند كه در عرض نعل است، روى قبّه است. چسبيده به ساق است. و امّا آن بند ديگر كه شراك آخر است كه از آن بند انگشت بالا مى‏آيد تا به بند دومى آن جا به او متّصل مى‏شود كه پايت همه‏اش نگه داشته باشد تا جلوى نعال...نشود اين لازمه‏اش عبارت از اين است كه استيعاب در عرض معتبر نيست. بدان جهت تعجّب اين است كه نديده‏ام در كلمات كه اين روايات دلالت بر اين مى‏كند كه استيعاب در عرض معتبر نيست. به استيعاب بر طول معتبر نيست به او تمسّك شده است. گفتيم ينبقى به اين روايات. استدلال بشود بر اين كه در ما نحن فيه كه هست استيعاب در عرض معتبر نيست. اينها است. اين قول، قول مشهور است.
سؤال؟ انسان وقتى كه با نعال مسح مى‏كند دستش به نعل مى‏افتد. روى بندش مى‏افتد. يعنى معنايش اين است كه لا تدخل يدك. آن دستت را،
سؤال؟ على است. على يعنى رويش مسح كن. رويش مسح كردى بعض پا مسح مى‏شود.
بدان جهت در ما نحن فيه اين روايات تمام است و بعضى رواياتى هم هست كه آن روايات مؤيد اين معنا است كه بعض تمام است. يكى از آن روايات كه مؤيّد اين معنا بود آن روايتى بود كه از او تعبير مى‏كرديم سابقاً به روايت معمّر ابن عمر كه در باب 24 روايت 5 بود. عنهم يعنى كلينى عن عدّه عن احمد ابن محمد شازان ابن خليل...عن معمّر ابن عمر عن ابى جعفرٍ(ع) قال يجزى من المسح على الرّأس موضع ثلاثه السابع. يجزى است آنى كه از موضع رأس آن مقدارى كه از رأس مسح مى‏شود به اندازه سه انگشت باشد. كه سابقاً گفتيم طولاً و عرضاً. سه انگشت در طول سر يا سه انگشت در عرض سر. هر دو را مى‏گيرد. بعد فرمود بر اين كه و كذالك الرّجل. رجل هم همين جور است. بدان جهت اين دلالت مى‏كند كه زهر الكف الى الكعبين به اندازه سه انگشت مسح بشود، كافى است. طولاً و عرضاً. بدان جهت در ما نحن فيه كه هست على هذا استيعاب معتبر نيست. اين روايت دلالت مى‏كند استيعاب معتبر نيست. آن روايت دليل آن كسى كه سه انگشت معتبر مى‏داند اين روايت است. ولكن اين روايت مى‏دانيد كه من حيث السّند ضعيف است. معمّر ابن عمر است. نه معمّر ابن خلّادى كه مرحوم محقق همدانى ذكر كرده است. معمّر ابن خلاّد از اب الحسن نقل مى‏كند. اين نقل مى‏كند عن ابى جعفر معمّر ابن عمر است منتهى اين روايت معمّر ابن عمر معلوم نيست كه كيست. بدان جهت روايت من حيث السّند ضعيف است. مشهور هم كه عمل نكرده‏اند. مشهور كه فتوا ندادند. مشهور گفتند مسمّى كافى است. در ناحيه طول هم استيعاب لازم است. مشهور هم كه به اين عمل نكردند كه دعواى جبران بشود. بدان جهت اين مؤيّد تعبير كرديم كه استيعاب معتبر نيست و استيعاب لزومى ندارد، اين مؤيّد است و مثل اين روايت مؤيد است آن روايتى كه الان خوانديم. روايت، روايت كفش پاره بود كه رويش پاره شده بود.
اين روايت در باب 23 است، روايت 2 است. محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى عن على ابن اسماعيل. اين على ابن اسماعيل همان على ابن سندى كه مى‏گويند. عن على ابن النّعمان عن القاسم ابن محمد عن جعفر ابن سليمان عن عمّه در اين نسخه اين جور است كه عن قاسم ابن محمد عن جعفر ابن سليمان عن عمّه كه جعفر ابن قاسم عمّ قاسم ابن محمد است. ولكن شيخ در تهذيب اين جور نقل كرده است، اين روايت را از كلينى. چون كه روايت مال كلينى است. ولكن در خود كافى كه نسخه كافى است، اين جور است كه محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى عن على ابن اسماعيل عن على ابن نعمان عن قاسم ابن محمد عن جعفر ابن سليمان عن عمّه كه جعفر ابن سليمان از عمويش نقل مى‏كند. عمويش چه كاره بوده است و چه مى‏كرده است ديگر نيست. اين جور مى‏شود. جعفر ابن سليمان مجهول است اين جعفر ابن سليمان در اين طبقه. كه جعفر ابن سليمان اين معنا مجهول است. خودش كه مجهول است، عن عمّه باشد، عمّش هم مجهول است. يك سند هم بيشتر نيست كه اين سند كه انسان نظيرش را پيدا بكند. بدان جهت اين من حيث السّند ضعيف است. ولكن دلالتش تمام است. سألت ابا الحسن به موسى (ع) قلت جعلت فداك يكون خفّ الرّجل مخرقاً خوب به رجل مخرق مى‏شود و يدخل يده. يدش را ادخال مى‏كند و يمسح زهر قدميه زهر قديمينش را مسح مى‏كند. ايجزيه؟ قال، نعم. كفايت اطلاق داد. نفرمود كه دستش را كه تو مى‏كند همه پا را، همه طول و عرض پا را مسح مى‏كند و مى‏رسد به او دستش خيلى كوچك است. آن هم خيلى گنده است اين جور...نفرمود. پس معلوم مى‏شود كه مسمّى كافى است. استبسال نفرمود امام. نفرماييد ممكن است يك سوراخ بشود و دستش كوچك بشود ببرد. ترك ال...دليل بر اين است كه مسمّى كافى است طولاً و عرضاً. منتهى اين تأييد مى‏كند كما ذكرنا لضعف السّند.
و امّا آنى كه استدلال كرده‏اند بر مسلك مشهور. به آن صحيحه زراره‏اى كه در تفصير آيه مباركه است كه من اين علمت انّا المذهب بعض الرّأس. استدلال به او شده است كه در عرض رجل مسمّى كافى است. قد ذكرنا سابقاً بر اين كه اين استدلال به آن روايت يا استدلال به آيه مباركه بر اين كه مسمّى كافى است هيچ كدام ممكن نيست. امّا به آن صحيحه ممكن نيست استدلال، براى اين كه گفتيم ولو در آن صحيحه ذكر شده است كه آنى كه واجب است در مسح الرّأس و الرّجل بعضش،..صدق مى‏كند به مسمّى. الاّ انّه اين صحيحه در مقام بيان اين نبود كه مسح واجب را بيان بكند. زراره مسح واجب را نداند كه بعض است، امام (ع) بفرمايد كه بعض است. در مقام بيان مسح واجب بشود تا ما هم به اطلاقش تمسّك بكنيم. بگوييم كه بله هر بعضى بوده باشد. زراره مى‏دانست مذهب امام را. و پا و سر چه جور بايد مسح بشود. ولكن اين را سؤال كرد از امام (ع) كه تويى كه مى‏فرمايى اين نحو مسح بشود اين جور بعض مسح بشود، من عين علمت و...انّ المذهب بعض الرّس و بعض الرّجلين. اين علمش را از كجا پيدا كرد؟ اين جا است كه امام (ع) مى‏فرمايد بر اين كه اين را از خود جدّ ما بيان كرده است. ولكن از خود آيه هم فهميده مى‏شود. نه اين كه همه مى‏فهمند. و از آيه هم استفاده كرده‏ايم. از آيه هم فهيمده‏ايم. چرا؟ به آن بيانى كه گفتيم كه آيه غسل را با مسح جدا كرده است. آن جا لوجوهكم ندارد. اين جا وامسحوا برئوسكم و ارجلكم ندارد. اين جا با داخل كرده است. اين كه به اينها مختلف شده‏اند در لفظ، در اين يك علامتى است كه در مراد جدّى ما بين اينها هم مختلف است. اين يك معنا ما كرديم. بدان جهت گفتيم كه ما نمى‏گوييم لمكان البا يعنى با به معنا من استعمال شده است. معنايش اين نيست. با كه اختلاف انداخته است ما بين دو سبك فهميديم كه در مراد جدّى هم ما بين اين دو تا فرق است. چه بگوييد كه نه اين روايت مى‏گويد كه با به معناى من استعمال شده است كه مدلول استعمالى آيه را بيان مى‏كند. به اين روايت نمى‏شود تمسّك كرد. چرا؟ اين روياتى كه در اين روايت مى‏فرمايد و زراره تصديق مى‏كند كه بايد مسح به بعض الرّأس و الرّجل بشود همين جور است، اين در مقام بيان اين نيست كه بعض بايد مسح بشود. اين در مقام بيان اين است كه اين بعضى كه بايد مسح بشود و تو هم مى‏دانى كه من چه گفته‏ام، اين را من از اين آيه استفاده كرده‏ام. اين صحيحه در مقام بيان اين است.
و امّا آيه مباركه، اگر آيه مباركه اين بود كه با در آيه مباركه به معنا من استعمال شده است من تبعيضيه آن وقت ظهور در تبعيض تمام مى‏شد. مى‏گفتيم آيه شريفه مى‏گويد كه از سرهايتان و از پاهايتان بعضش را مسح كن. هر بعض را. اطلاقش اين را اقتضا مى‏كند. چون كه آيه در مقام تشريع است. مقتضى اين كه در مقام تشريع است قيدى نياورده است يعنى هر بعضى بشود. غايت الامر از خارج مقيّد ثابت شده است كه آن غير مقدّم الرّأس نمى‏شود. بعض بايد در مقدّم الرّأس بشود. از خارج ثابت شده است كه آن بعض بايد در زهر القدم الى الكعب بشود. در جاى ديگر رجل نمى‏شود. تقييد مى‏كنيم اين تقييد را. امّا در اين موضع مسح الرّأس و موضع مسح الرّجل استيعاب معتبر است، آيه...مى‏كند. مى‏گويد مطلق البعض كافى است. اگر با به معنا...تبيعض بود و اين صحيحه مى‏گفت كه معناى اين آيه اين است وامسحوا ببعض رئوسكم و ببعض ارجلكم معنايش اين است خوب تمسّك مى‏كرديم به ظهورى كه امام (ع) تعيين كرده است بر اطلاق او. چون كه آيه در مقام بيان است. و امّا گفتيم اين صحيحه زراره كه در تفصير وارد شده است، معنايش اين نيست كه لمكان البا يعنى با بمعنا منه استعمال شده است. اين معنايش عبارت از اين است كه اختلاف نسب در كلام افتاده است و اختلاف نسب در كلام ما را به اين كشانده است كه در مراد جدّى ما بين اين دو تا فرق است كه از قبيل تفصيل مى‏شود و تأويل مى‏شود و باطن مى‏شود كه اين كه علمش پيش آنها است بيان كرده‏اند. بدان جهت در ما نحن فيه كه هست در آخرش هم بود كه اين را رسول الله تفصير فرمود. ولن مردم نگرفتند. ضايع كردند. بدان جهت الحاصل در ما نحن فيه كه هست ما دليل نداريم بر قول مشهور غير از صحيحة الاخوين و آن رواياتى كه نهى مى‏كرد از ادخال اليد تحت الشّراع و مسح على النّعل را تجويز مى‏كرد با آن بيانى كه گفتيم مؤيّد به اين روايات است. خوب در مقابل اين روايات چه داريم كه معارضه كند؟ خوب اينها دلالتشان تمام. امّا معارض چه داريم؟ عمده دليل و عمده معارض يك صحيحه است. يك صحيحه‏اى هست كه آن صحيحه مال بزنتى است. آن صحيحه بزنتى گفته‏اند معارضه مى‏كنند با تمام اينها.
آن صحيحه اقلّ ما يجزى من المسح در باب 24 از ابواب الوضو روايت 4 است. كلينى عن عدّة من اصحابنا عن احمد ابن محمد عن احمد ابن ابى نصر كلينى نقل مى‏كند از عدّه مشايخش، آن هم از احمد ابن محمد ابن عيسى آن هم از احمد ابن محمد ابن ابى نصر. ممكن است احمد ابن محمد ابن خالد هم باشد اين عدّه كه از او نقل مى‏كند. عن اب الحسن رضا سلام الله عليه. هر دو معتبر است. قال سألته عن المسح على القدمين كيف هو؟ سؤال كردم از مسح از قدمين چه جور مى‏شود او؟ كيف هو؟ چه جور است؟ فوضع كفّه على الاصابه كفّش را گذاشت بر اصابه الرّجل فمسحها الى الكعبين. مسح كرد كفّش را و مسحها الى الكعبين مسح كرد كفّش را الى الاصابه الى ظاهر القدم كه سابقاً هم گفتيم الى الكعبين الى ظاهر القدم، ظاهر القدم تفصير كعبين است كه گفته بودم. قلت جعلت فداك. ديد ديگر مسح را. لو انّ رجلاً قال باسبعين من اصابه. اگر مردى گفت كه نه من با دو انگشت مسح مى‏كشم. دو انگشت. باسبعين من اصابه هكذا. به دو انگشت از سر انگشتان تا آن كعبين را با دو انگشت مى‏كشم. نه با تمامى اصابه كعب كه صدوق هم در عبارتش كف داشت، با كف نه به دو اسبع كه من كه استيعاب در عرض پيدا نمى‏كنم ديگر به اسبع بكشم. امام در جواب فرمود لا الاّ بكفّه كلّها. مگر به كفّش...در يك نسخه‏اى اين جور است كه الاّ بكلفّه كلّها. در يك نسخه است. بعضى‏ها گفته‏اند اين نسخه اين روايت را از كف مى‏اندازد. چرا؟ چون كه اگر نسخه، نسخه كفّيه بشود اين روايت بايد حمل بر تقيّه بشود. چرا؟ چون كه اين مسلك عامّه است آنهايى كه مسح را مجزى مى‏دانند در مسح پا از عامّه. چون كه جماعتى مجزى هستند. آنها مى‏گويند كه مسح جايز است انسان يك دستش را بگذارد زير پا، يك دستش را هم بگذارد روى پا و آن وقت تمام پا را مسح كند. با اين دو تا دستش تا كعبين مسح كند. هم زير پا و هم،...رويات هم دارد. دو تا روايت هم ذكر شده است كه همين معنا كه امام(ع) امر كرده است اين جور مسح كن كه اين معلوم است كه مسلك عامّه...فرموده است امام (ع). بدان جهت در ما نحن فيه سألته عن المسح عن القدمين كيف هو؟ فوضع كفّه على الاصابه فمسحها الى الكعبين الى ظاهر القدم قلت جعلت فداك لو انّ رجلاً قال باسبعين من اصابه هكذا؟ قال لا. الاّ بكفيّه. گفته‏اند اگر اين جور باشد مى‏شود تقيّه. خوب اين معنا محتمل نيست. نسخه كفّين اگر بوده باشد هم انحلالى است. يعنى كفّينى كه يك كفّش را با پاى راست، يك كفّش را با پاى چپ. و الاّ محتمل نيست كه دو كفّش با يك پا. چون كه سائل سؤال كرد يابن رسول الله لو قال احدٌ باسبعين. كسى از عامّه نگفته است كه با دو اسبع هم باطن پا و هم ظاهر پا را مسح كنيد. كسى از عامّه اين را نگفته است. آنها استيعاب را معتبر مى‏گويند. مى‏گويند تمام پا كه در مقابل دست است كه ديروز گفتيم از آن دو تا على اليمين ساق و يساره پايين‏تر همه‏اش بايد مسح بشود. كعبين آن دو تا مفصل السّاق است. اين كه سائل خودش سؤال كرد يابن رسول الله لو قال احدٌ هذا باسبعين اين معلوم مى‏شود بر اين كه اين سؤال مى‏كند بر اين كه مسح دو اسبع كافى است يا نه، امام (ع) مى‏فرمايد كه نه. لا. بايد به يك كفّش بوده باشد. يا دو كفّش بوده باشد. يكى با اين رجل و يكى هم با اين رجل. چون كه بنا بر مذهب خاصّه سألته عن المسح عن القدمين كه قدمين را چه جور مسح مى‏كنند از هر دو تايش. كيف هو و وضع كفّه على الاصابه فمسحها الى الكعبين. يعنى هر دو تا را مسح كرد. چون كه بنا بر مذهب شيعه كما ذكرنا كعبين در دو پا است. يك پا نمى‏تواند كعبين داشته باشد. اين دو پا است. بدان جهت مى‏فرمايد اگر نسخه كفّين هم باشد يعنى يك كف در اين پا و يك كف در آن پا. معنايش اين است. نه مذهب عامّه است. چون كه با اسبعين مناسبت ندارد.
سؤال؟ عيبى ندارد. رجل اسم جنس است و به هر دو تا هم صادق است. چه مى‏شود؟ دارد بر اين كه لا الاّ بكفّه. مگر به كفّش. به كفّه هم بوده باشد يعنى رجلينش را يمنى و يسرى بكفّينش مثل كعبينى كه قبلاً ذكر كرديم در همين جا. بدان جهت در ما نحن فيه اين روايت به اسبعين مناسبت با تقيه ندارد. جور نمى‏شود. يك قائل هم ندارد از عامّه. بدان جهت در ما نحن فيه كه هست اين روايت ظهور در اين معنا را دارد. كلام همين است. آن صحيحه زراره حكومت بر اين دارد يا ندارد. به نظر ما و به نظر صحيح اين است كه او حكومت دارد. انشاء الله شنبه بحث مى‏كنيم. و الحمد الله ربّ العالمين.