جلسه 788
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:788 ب
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1372
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در فرمايشى بود كه صاحب الحدائق قدس الله سرّه به آن فرمايش ملتزم شده بود.و او اين بود (قطع نوار)
كه براى زن حاصل مىشود خلال ايّام الحيض كه حيض، حيض واحد است، آن نگاه زن در آن حال طاهر واقعى است. و مكلّف است به وظايف و احكام زنى كه طاهر واقعى است. طاهر از حيض است. و فرمايش ديگر اين عشرة ايّام الحيض عبارت از عشرة ايّام الدّم است. ايّام دم بايد بيشتر از ده روز نباشد و امّا آن ايّامى كه زن نگاه دارد. آن ايام و انضمام ايام كه دم بيشتر از ده روز بشود آن عيبى ندارد. مانعى ندارد. استدلال فرموده است بر اين مدّعاى خودش به صحيحه محمد ابن مسلم. صحيحه محمد ابن مسلم اين است كه همان صحيحهاى است كه سابقاً خوانديم.
در باب 11 از ابواب الحيض روايت 3 است. محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابى عمير عن جميل ابن درّاج عن محمد ابن مسلم عن ابى جعفرٍ(ع) قال اذا رأت المرئه الدّم قبل عشرة ايام زن اگر دم را قبل عشرة ايام ببيند و هو من الحيضة الاولى. آنى كه ديده است تتمّه حيض اولى است. و اذا بعد العشره اگر بعد از عشره ببيند، فهو من الحيض فى المستقبل. از حيض بعدى مىشود. از حيض آينده. يعنى جزء او مىشود. وجه الاستدلال فرموده است اين كه بعداً مىفرمايد در ذيل و ان كان بعد العشره و هو من الحيضة مستقبله. اين عشره، عشره طهر است. محتمل نيست عشره چيز ديگر بوده باشد. چون كه حيضه مستقبله تخلل اقل الطّهر مىخواهد كه آن هم عشره است. پس اين ذيل روايت اين است كه و اذا رأت المرئه الدّم بعد عشرة الطّهر فهى من الحيضة المستقبله. اين حيض مستقبل است. يعنى اگر ادامه پيدا كرد، اين هم جزء آن حيض مستقبلى است. پس صدرش اين جور مىشود كه و ان رأت المرئه الدّم قبل عشرة ايامٍ قبل از اين ده روز يعنى ده روز طهر اگر ببيند. اگر قبل از اين ببيند و هو من حيضة الاولى. از حيضه اولى است. فرموده است فرض كرديم زنى سه روز خون حيض ديد و بعد از سه روز پنج روز نگاه حاصل شد. و بعد دو روز خون ديد و قطع شد. اين روايت مباركه يا فرض بكنيد چهار روز خون ديد. دو روز نگوييم، چهار روز كه بهتر است. سه روز خون ديد. پنج روز هم نگاه حاصل شد. بعد چهار روز هم خون ديد. اين چهار روز قبل تمام عشرة طهر است. پنج روز نگاه پيدا كرده است. اين منضم مىشود و هى من الحيضة الاولى. به سه روز اولى. سه روز با اين چهار روز مىشود هفت روز حيض. فرموده است اگر نگاه متخلل بين الدّمين محكوم به حيض بوده باشد، اين كه حيضش بالا مىزند. سه روز حيض ديده است. پنج روز هم كه حايض بود. نگاه متخلل بود. اين هم چهار روز، پنج روز و چهار روز نه روز، سه روز دوازده روز مىشود. اكثر الحيض عشرة ايّام است. امام (ع) چون كه در اين روايت فرمود دمى را كه قبل عشرة الطّهر مىبيند لاحق به حيض اولى مىشود. و اين لاحق شدن به حيض اولى دلالت مىكند كه آن نگاه وسط حيض نيست. طهر است او. و الاّ اگر او طهر نبوده باشد، لازم مىآيد حيض زن در اين مواردى كه ذكر مىكنيم بيشتر از ده روز بوده باشد. دوازده روز بوده باشد يا فرض بفرماييد بعضاً شانزده روز بوده باشد. پس تحفّظاً به اين صحيحه محمد ابن مسلم كه به اصطلاح شما هم صحيح است و بايد به مدلولش اخذ بشود، تحفّظاً اخذ به مدلولش ملتزم مىشويم نگاهى كه متخلل مىشود ما بين ايّام الدّم فى ضمن عشرهاى كه عشره از خود ايام دم مركّب
مىشود. در ضمن اين عشرهاى كه از ايام دم حساب مىشود عشره در ضمن آنها ايّام نگاه مىشود، آن ايّام نگاه پاك است. طهر است. خوب آن وقت به صاحب حدائق اين جور اشكال مىشود كه يا صاحب حدائق اگر يك جور ديگر شد كار، مثل چه؟ مثل اين كه زن سه روز حيض ديد. بعد از نه روز پاك شد. نه روز خون نداشت. روز دهمى نه روز پشت سر هم خون ديد. خوب آن نه روز كه نگاه پيدا كرده است او را مىگوييد طهر. خوب آن را داديم به شما. اين صحيحه مىگويد كه ما رعاه قبل العشره يعنى آنى كه قبل از عشرة ايام طهر اين جور معنا كرديم واقع شده است، منضم مىشود به حيض اولى. خوب آن منضم مىشود نه روز بعدى كه ايام دم است قبل العشر است. قبل عشره طهر است. اين منضم مىشود به آن سه روز. اين مىشود دوازده روز. اين صحيحه مىگويد دوازده روز همهاش حيض است. همهاش ايام دم است. سه روز خون ديده بود. نه روز پاك شده بود. اين باز دوباره بعد از نه روز، روز دهمىاش نه روز ديگر متصلاً خون ديد. اين خون دومى قبل از عشرة الطّهر است. چون كه اقل طهر ده روز است. نه روز خشك بود. پس اين قبل العشره است. ملحق به حيض اولى مىشود. حيض اولى خودش سه روز بود يا چهار روز بود. منضم به او بشود چند روز مىشود؟ مىشود دوازده روز، سيزده روز، پنج روز بود اگر قبلى مىشود چهارده روز. خوب شما چه جور به اين صحيحه اخذ مىكنيد. بدان جهت ايشان ممكن است در جواب برگردد كما اين كه گفته است كلامش را. يك قيدى دارد. قبل العشره هر چه انسان خون ديد منضم مىشود به حيض سابقى، يك قيدى دارد كه ديروز هم از ايشان نقل كرديم. به شرط اين كه از ده روز نگذرد مجموعش. مجموعش از ده روز نگذرد مىگوييم يا صاحب الاحدائق وقتى كه بايد قيد بزنى عشره چرا عشره طهر بشود؟ مراد در اين روايت عشره حيض بشود. اين جور بشود معناى اين صحيحه اذا رأت المرئه الدّم قبل عشرة ايام. آن كه از مبدأ حيض ده روز حساب مىشود. ديروز گفتيم پيش مشهور. اگر دم را قبل از تمام شدن اين عشرة ايام ديد، فهو من الحيضة الاولى. اين حيضه اولى مىشود. خوب ملتزم مىشويم. خونى كه قبل از تمام شدن ده روز از حين شروعش ديده شده است حيض است. خودش هم من الحيض يعنى استمرار دارد او. اين پشت سر او است. يعنى نگاه متخلل هم حيض است كه سابقاً مىگفتيم. بعد كه مىگويد و ما رأت بعد العشره آنى كه بعد از تمام شدن ده روز خون مىبيند. او ديگر ملحق به او نمىتواند بشود. ولكن ملحق به حيض آتيه مىشود. اين را مقيد مىكنيم بما اذا كان البعد به تخلل اقلّ الطّهر. اين اين وقتى ملحق مىشود به حيضه مستقبله كه اقل طهر فاصله بشود.
سؤال؟ عرض مىكنم بر اين كه در ما نحن فيه مراد از عشره، عشره حيض مىشود. يعنى آن عشرة ايّام كه از حين شروع دم الحيض تا ده روز گفتيم، بايد حيض خلاص بشود، دمى را كه اين زن در آن عشره ديد، ملحق به حيضش است. من الحيض هم كه معنايش اين است كه حيض باقى است. منضم جزء او مىشود. يعنى نگاه حيض است كه استدلال مىكرديم. و ان كان بعد العشره يعنى دم را بعد از آن ده روز حيض ببيند، اين روايات به اطلاقه دلالت مىكند كه آن دم بعد از آن عشره ملحق به حيض مستقبل است. خوب اين را تقييد مىكنيم. به چه چيز؟ به آن رواياتى كه گفته است اقلّ الطّهر ده روز است. مقيّد مىكنيم كه اين حيض ديده شده است بعد از ده روز حيض ملحق به حيض آتى مىشود. وقتى كه بعديّت به عشرة ايّام بود. يعنى ده روز خالى شد از حيض. يا ده روز دم داشت ولكن دمش دم استحاضه است ديگر. آن دم استحاضه هم طهر حساب مىشود كما سيعتى. اين و اذا كان بعد العشره يعنى اذا كان بعد عشرة الحيض و تخلل اقلّ الطّهر فهو من الحيضة المستقبله. او از حيض مستقبله است. يك قيدى ما مىزنيم، يك قيدى هم شما صاحب حدائق بايد بزنيم. شما قيد را به آن جمله اولى مىزنيد و هو من الحيضة الاولى. مىگفتيد خوب به شرط اين كه زيادتر نشود. ما آن قيد را به جمله اخيره مىزنيم. مىگوييم بر اين كه جمله اخيره اولى قيد ندارد. در آن ده روز از ابتداء الحيض هر دمى ديد، آن دم حيض است. و امّا در آن جا دم نديد. ده روز تمام شد. بعد از او ديد، او ملحق به حيض بعدى مىشود با يك قيد. اذا تخلل عشرة اقل الطّهر وقتى كه اقل طهر متخلل شد. يك قيد هم ما مىزنيم. خوب شما چرا حمل كرديد عشره را به اقلّ الطهر؟ اين دليلش چيست؟ شما نگوييد كه اصل عدم القيد موجب شد. نه يك قيد را بايد شما هم بزنيد ما هم بزنيم. چرا اين اقلّ الطّهر شد. اين اولاً. خوب ممكن است كسى برگردد كه عشرة الحيض شد چرا؟ مىگوييم به قرينه منه. اين كه مىگويد اذا رأت الدّم قبل عشرة ايام چون كه اگر عشرة الايام ثلاث بشود آن حيض نمىشود آن دم كما سيعتى. اين كه مىگويد اذا رأت الدّم قبل عشرة ايام فهو من الحيض السّابق يعنى اين تتمّه آن حيض سابقى است. آن آن وقتى مىشود كه عشرة حيض باشد.كلمه من الحيض السّابق اقتضا مىكند كه اين عشره را حمل كنيم به عشرة الحيض كما حملنا. ثمّ اين حرف درست توجه كنيد. جواب ثانى. اين را ديگران هم فرمودهاند. كه خدمت شما عرض كردم. به صاحب حدائق عرض مىكنيم كه نه عشره، عشره طهر است. شما راست گفتيد. همين جور علم غيب داريم كه مراد از عشره در اين روايت عشرة الطّهر است. خوب باز دلالت به حرف شما نمىكند. چرا؟
چون كه شما بايد يك قيدى بزنيد. اذا رأت المرئه دم را قبل عشرة ايام الطّهر فهو من الحيض السّابق فاذا رأت بعد عشرة ايام الطّهر فهو من الحيض المستقبله. اينجور ديگر. بيشتر از اين كه نمىخواستيم. يك قيدى بايد بزنيم. آن اذا رأت قبل عشرة الطّهر فهو من الحيض السّابق يعنى مجموعش از ده روز تجاوز نكند. اين قيد را بايد بزنيم. خوب ما قيد هم نمىزنيم و مىگوييم بر اين كه مراد از روايت قبل عشرة ايام طهر است. ولكن قبل بدعها. كلّ دمى كه زن ببيند قبل از اين كه عشره طهرش شروع بشود چون كه استحاضه هم از عشره طهر است كما سيعتى. عشره طهر معنايش اين نيست كه زن دم نداشته باشد. آنى كه بحث مىكرديم نگاه متخلل بين حيضه واحده حيض است يا نيست، مراد از او نگاه بياض بود كه زن خون نداشته باشد. و الاّ اگر خون داشته باشد محكوم به حيض است. آن خون عند الكل است. در وسط حيض يك روز خونش زرد شد باز حيض است...ايّام الحيض حيضٌ. آن نگاه مراد از آن نگاه بود. نگاه يعنى خشك، بياض، چيزى ندارد. ولكن آنى كه عشرة ايّام الطّهر است، او اين نيست كه زن بياض داشته باشد. خون نداشته باشد. خون داشته باشد، خون استحاضه است. عيب ندارد. او جزء طهر است. اين طهر مقابل حيض است. آن طهرى كه بعد الحيض بايد ده روز بشود، او مقابل حيض است. مىگوييم معناى صحيحه اين است عشره طهر گرفتيم معنايش را. معنايش اين است كه اگر اين زن خون را ببيند قبل عشره طهر يعنى قبل از شروعش. يعنى قبل از اين كه عشره طهر شروع بشود.او حيض است. و آنى كه بعد از تمام عشره طهر مىبيند او حيضه مستقبله است. هيچ قيد هم نمىخواهد روايت. بنا بر اين معنايى كه عرض مىكنم هيچ قيد هم نمىخواهد. آنى كه قبل از عشره طهر مىبيند، او حيض است و هيچ قيدى ندارد. چون كه اگر زنى دوازده روز خون ديد آن دو روزش طهر است. عشره طهر است. آن دو روزش عشره طهر است. بعد از ده روز. بلكه اگر ذو العاده شد، زايد بر عادتش عشره طهر است كه خواهد آمد. روى خونش مختلف شد، آنى كه رنگ ندارد او از عشره طهر است. اين كه روايت دارد ما رأت المرئه قبل العشره يعنى قبل از...عشره طهر. اگر عشره طهر شروع نشده است، هر چه ديده حيض است. يعنى اعمال حايض را بايد ملاحظه كند. نمىداند بگويد كه خوب اين عشره طهر نيست. حيض هم نباشد. نه. آنى كه قبل عشره طهر است حيض است. ملازمه دارد. همين جور است ديگر. زن يا حايض است، يا غير حايض. مراد از عشره طهر غير حايض است ولو مستحاضه باشد. آنى كه قبل عشرة ايام الطّهر شروع بشود موجود بشود آن حيض است. و آنى كه بعد عشرة ايّام يعنى بعد از تمامش بشود آن حيض آخر است. روايت هيچ تقييد هم ندارد.
اين معنا را مىگيريم دل شما خوش بشود يا صاحب حدائق عشره را به عشره طهر حمل مىكنيم و اين جور معنا مىكنيم. هيچ قيد هم نمىخواهد. نه قبلش و نه بعدش. آنى كه قبل از عشره طهر است، او لاحق به حيض است. به حيض قبلى است. آنى كه بعد از عشره طهر است، آن حيض مستقبل است. خوب اين هيچ اشكالى ندارد. هيچ قيد هم نزديم. اين دلالت نمىكند كه آن نگاه متخلل طهر است. نگاه متخلل در آن عشرة ايام حيض طهر است. دلالت نمىكند. بلكه دلالت مىكند كه من الحيض. همان حيض مستمر است. چون كه عشره طهر شروع نشده است، عشره طهر از ده روز كمتر نمىشود. خون ديد اين عشره طهر چون كه شروع نشده خون ديدند كشف مىكنند كه عشره طهر شد. شروع نشده است. خون ديد. چون كه چهار روز پاك شد. بعد خون ديد. و اين خون ديد، اين خون تتمه آن حيض سابقى است. به حيض سابقى ملحق مىشود. در اين صورت دلالت مىكند براين كه حيض سابقى مستمر است و آن نگاهى كه در وسط شده است، او هم حيض است.
سؤال؟من الحيض يعنى جزء مىشود. جزء معنايش اين است كه بقيه اجزا موجود بشود. بقيه اجزا موجود شده است اين هم منضم به او مىشود كه استمرار دلالت مىكند. وحدت ديگر كه همان حرفى كه گفتيم ظاهر كلام حيض وارد است. حيض واحد چون كه دم واحد نمىشود گرفت در وسط قطع شده است يعنى قعود واحد است براى زن كه از نماز نشسته است. اين تتمه او است كه بايد بنشيند از نماز. بناعاً بر اين اين روايت دلالتى ندارد. اگر دلالتى داشته باشد همان بر مسلك مشهور است. كه قرح ما بين الدمين محكوم به حيض است. چون كه حيض سابقى مستمر است.
سؤال؟ نه كلّ دمى كه خواهد آمد. بعد از عشره طهر شد اگر شرايط حيض را داشته باشد، آن حيض است. اين خواهد آمد كه در قاعده امكان انشاء الله بحث خواهيم كرد. از ما ذكرنا معلوم شد جواب استدلال به اين روايتى كه در جلد 15 است، استدلال شده است به اين روايت در باب عدّه زن مطلّقه است. اين روايت گفتهاند دلالت مىكند به مسلك صاحب حدائق. اين را مىدانيد كه زن بعد از اين كه طلاق گرفت، مدخولٌ بها بود و در...من تحيض بود و خودش هم حيض مىبيند بايد اين زن عدّه نگه بدارد بالحيض و الطّهر. عدّه اين زن سه طهر است. فرقى نمىكند زنى كه خون حيض مىبيند و مدخولٌ بها است طلاق گرفته است از شوهرش، عدّه اين سه طهر است. يكى آن طهرى است كه غير مواقعه است، و در آن طهرى كه شوهر با او ملاقات نكرده است طلاقش مىگويد. يكى از شرايط طلاق اين است كه مدخوله باشد زن. زن اگر مدخلوله است طلاق او در طهرى بايد بشود كه در آن طهر دخول نكرده است. وقتى كه او طلاق گفت خوب آن طهر ادامه دارد كم يا زياد تا حايض بشود. وقتى كه حايض بشود آن يك طهر حساب مىشود. از عدّه يك طهر گذشت. بعد از اين حيض دوباره كه طهر پيدا مىكند يعنى از حيضش تمام مىشود، او مىشود طهر سومى. طهر دومى مىشود ديگر. اين جور است ديگر. بعد وقتى كه حيض ديگر پيدا كرد بعد از حيض وقتى كه پاك شد مىشود طهر سومى. وقتى كه حيض سومى را پيدا كرد حايض شد، طهر سومى تمام مىشود. وقتى كه حيض سومى را ديد سه طهر تمام مىشود كه مقدار عدّه زن است. به ديدن حيض سومى آن سه طهر تمام مىشود. يكى كه در ايام...بود طهر. دو تاى ديگر هم كه با آن دو تا حيض بعد از دو تا حيض موجود شده بود، بعد از اين كه حيض سومى ديد آن سه تا طهر تمام مىشود. اين عدّه زن است. اين كه در بعضى السنه است كه عدّه سه حيض است يعنى با سه حيض، حدوث حيض سومى عده تمام مىشود. چون كه سه طهر تمام مىشود. اين كه مىگويند عدّه زن سه حيض است يعنى به دخول زن در حيض سومى چون كه طلاقش در طهر واقع شده است، به دخول در حيض سومى عده تمام مىشود. معنايش اين است. بدان جهت از امام (ع) عبد الرّحمان ابن ابى عبد الله اين را مىپرسد.
در جلد 15 در ابواب عدد يعنى عده زن عده مطلقّه باب 17 روايت 1 است. محمد ابن يعقوب كلينى نقل مىكند عن الحسين ابن محمد ابن عامر كه شيخ كلينى رضوان الله عليه است. نقل مىكند عن معلّب ابن محمد. معلّب ابن محمد بصرى است. توثيق خاص ندارد. ولكن از معاريف است. قدحى به او نرسيده است، معتبر است. آنهايى كه تضعيف مىكنند درست نيست. نه به جهت اين كه در سند كامل الزّياره يا تفصير على ابن ابراهيم، آنها ملاك توثيق نيست پيش ما كما ذكرنا در محلّش. از معاريفى است كه قدح به او وارد نشده است و همين مقدار كافى است در حجّيت خبر. چون كه كشف مىكند كه حسن ظاهر داشت. آدم معروفى كه همه مىشناسند يك فسادى داشته باشد او را مردم علنى مىكنند و مىرسد به ديگران. نداشته باشد هم يك چيزى شايد ببندند.فضلاً از اين كه نه چيزى نقل شده است از او قدحى و درباره او نقل نشده است. بدان جهت اين دلالت مىشود كه حسن ظاهر داشت در ايام حياتش آن شخص. حسن ظاهر خودش طريق بر عدالت شخص است. و بر وثاقت شخص است. محمد ابن يعقوب عن حسين ابن محمد عن معلّب ابن محمد عن الحسن ابن العلى اين حسن ابن على وشّاع است. يادتان باشد. اين معلّب ابن محمد از حسن ابن على نقل كند يا از حسن نقل كند اين حسن ابن على وشّاع است كه معلّب ابن محمد نقل مىكند. اين قاعده كلّيه. بعد عن ابان ابن عثمان. اين به واسطه تتبّع رواياتش. هميشه معلّب ابن محمد از حسن ابن على ابن وشاع نقل مىكند. از حسن ديگر نقليى ندارد. عن ابان ابن عثمان عن عبد الرّحمان ابن ابى عبد الله قال سألت ابا عبد الله (ع) عن المرئه اذا طلّقها زوجها. وقتى كه زوجش طلاق گفت. متى تكون انّك بنفسها؟ كى خود زن راحت مىشود نفسش را مالك مىشود؟ يعنى عدّه تمام مىشود. چون كه او حقّ رجوع دارد در عدّه شوهر. كى املك بنفسها مىشود كه خلاص بشود از دست او؟ قال اذا رأت الدّم من الحيضة الثّالثه وقتى كه دم حيضه ثالثه را ديد خلاص مىشود. سه طهر تمام مىشود كما ذكرنا. اذا رأت الدّم من الحيضة الثّالثه فهى املك بنفسها. قلت فان اجّلت دم عليها قبل ايّام قرحها. اين زن عادتش اين بود كه مثلاً اول هر ماه مىديد. اين ماه دو دفعه دم ديد. ايام قرحش جلو افتاد. فان اجّلت دم عليها قبل ايّام قرحها. قال ان كان الدّم قبل عشرة ايّام فهو املك بها. اگر خونى كه اجلّ قبل از تمام شدن ده روز است، فهو آن مرد كه طلاق داده است او املك است. يعنى هنوز عدّهاش تمام نشده است. ملحق است به حيض سابقى. دو حيض است هنوز. فان اجلّ الدّم عليها قبل ايّام قرحها قال ان كان الدّم قبل عشرة ايّام فهو آن مرد املك بها است. و هو من الحيضة الّتى طهرت منها. آن حيضهاى كه از او پاك شده بود يعنى نگاه حاصل شده بود، اين جزء او است. و ان كان الدّم بعد عشرة ايّام فهو من الحيضة الثّالثه. اگر بعد عشرة ايام بشود، فهى املك بنفسها راحت شد است. فهى زن املك بنفسها ديگر خودش...هو من الحيضة الثّالثه و ان كان بعد عشرة ايام، عشرة ايام طهر است. پس آن اولى اين مىشود كه اگر قبل ايام عشرة طهر ببيند. اين به اين مىشود كه باز پنج روز خون ديده بود. نه روز پاك شد، بعد پنج روز ديگر چهار روز ديگر خون ديد. اين مىگويد اين چهار روز دومى قبل عشرة ايام طهر است ديگر. جزء مىشود به آن پنج روز اولى و مىشود نه روز. پس آن وسطى كه پاك شده بود، او بايد طهر بشود. حيض نشود. و الاّ او هم منضم به حيض بشود، حيض مىشود چهارده روز. مجموعش مىشود چهارده روز. اين جور استدلال كردند. همان استدلالى كه در صحيحه محمد ابن مسلم بود. الجواب الجواب. مىگوييم كه مراد از عشره، اولاً عشره حيض است. ان كان قبل تمام عشره حيض او حيض است. و اگر بعد عشره حيض شد، آن حيض لاحقى است. عدّه تمام شده است. به شرط ان يتخلل الطّهر. اقلّ طهر كه ده روز است. يك قيد مىزنيم. چون كه صاحب حدائق هم بايد يك قيد بزند ديگر. فهو من الحيض السّابق از حيض سابق است، اين در صورتى است كه مجموع دمها از ده روز بيشتر نشود. همان يك قيد، يك قيد ديگر. النّفس بالنّفس القصاص. و امّا اگر عشره طهر بگيريد كه آن جواب دومى گفتيم كه عشره طهر صحيح است و قبول كرديم فرضاً مىگوييم قبل بعد عشره طهر بشود، لاحق به حيض است. بعد از عشره طهر بشود، لاحق به حيض بعدى است. هيچ اشكالى هم ندارد الجواب الجواب. بعد در ما نحن فيه تمسّك شده است به يك دو روايت ديگرى در مقام كه آن دو روايت ديگر را هم گفتهاند دلالت مىكند بر مسلك صاحب الحدائق. آن دو تا روايت در باب 6 از ابواب الحيض است در جلد 2.
آن دو تا روايت يكى صحيحه يونس ابن يعقوب است. قلت لابى عبد الله (ع) در باب 6 از ابواب الحيض روايت 2 است كه سابقاً هم خوانده بوديم. روايت 2 عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابى عمير عن يونس ابن يعقوب قال قلت لابى عبد الله (ع) المرئه تَرى الدّم ثلاثة ايّامٍ او اربع. قال تدع الصّلاة قلت فانّه...ثلاثة ايّامٍ...قال تصلّى قلت فانّها تَرى الدّم ثلاثة ايامٍ...قال تدع الصّلاة قال فانها تَرى...ثلاثة ايّام او اربع قال تصلّى. قلت فانّها تَرى الدّم. در همان ماهها. پشت سر هم. ثلاثة ايّام اربع. قال تدع الصّلاة ما بينها و بين شهرٍ. يك ماه همين جور است كه ايّام حيض نماز نمىخواند، ايّام طهر نماز مىخواند. ايّام نگاه. فان انقعطت الدّم فهو در ماههاى ديگر به آن وظايفى كه گفته شده است عمل مىكند كه ما هم خواهيم گفت انشاء الله. والاّ اگر قطع نشد فهى مستحاضةٌ. احكام استحاضه را بايد عمل كند. ديگر امروز كه خون نيست نماز بخواند. هست نخواند. نه بايد به وظايف مستحاضه عمل كند. اصلاً سابقاً هم گفتيم اين ربطى به آنى كه صاحب حدائق فرموده است ندارد. چون كه آن خونها را جمع كنيد ولو اقلّ طهر فاصله نشده است، چون كه اقلّ طهر فاصله نشده است تا دو حيض بشود. يك حيض نمىتواند بشود. چون كه مجموعش زايد بر عشر است. چهار تا چهار روز ببيند شانزده روز مىشود. چهار تا سه روز ببيند در عرض يك ماه دوازدهتا مىشود. بلكه شانزده تا مىشود اگر پنج تا سه روز ببيند. سه روز ببيند طهر بشود. سه روز ببيند باز طهر بشود، اين معنايش اين است كه شانزده روز دم ديده است. امام فرموده است همهاش حيض است. روايت هم صحيح است. اين را بايد يك روايت دومى كه آن هم مصححه ابى بصير است آن هم به همين مضمون است فرقى ندارد. اين دو تا روايت را كما ذكرنا سابقاً حمل بر حكم ظاهرى مىشود. چون كه در موارد تدريجيات علم اجمالى كه زن دارد من در اين ماه مكلّف به صلاة هستم خونى كه مىبيند چون كه همه نمىتواند حيض بشود. چون كه اقلّ طهر فاصله نشده است. بدان جهت علم دارد مكلّف زن بر اين كه مكلّف است بر اين كه حايض است احكام حيض را عمل كند، يا فرض كنيد طاهر است احكام طاهر را عمل كند، اين علم بر او آن وقتى كه فرض بفرماييد اول دم مىبيند، ثانياً دم مىبيند علم داشته باشد كه در اين دمها هم بايد نماز بخوانم. چون كه همهاش حيض نمىشود. اين علم بعد از تمام شدن اين دمها مىآيد. چون كه ممكن است همه دمها كه مىرسد به او، احتمال دارد كه قطع بشود و بعد دم نيايد. چون كه علم غيب ندارد كه زن. بدان جهت احتمال حيض چون كه شارع مىدهد، شارع حكم ظاهرى جعل كرده است كه نماز را بابا ول كن. حكم ظاهرى است. يعنى بعد اگر معلوم شد كه نه طاهر بوده است به آن حسابى كه خواهد گفت، تدارك كند. يعنى تدارك را همه خدا بخشيده است به او. گفته است در آن ماه اول كه اين جور مبتلا هستى نماز نخوان در ايام الحيض. اين را بايد به اين حكم ظاهرى حمل بكنيم. و الاّ حيض واقعى نمىشود. كما اين كه طهر واقعى نمىشود. طهر واقعى بايد ده روز بوده باشد. چهار روز نماز بخوان آن طهر واقعى نمىتواند بشود. بدان جهت اين روايت كما ذكر المحقق و غير محقق اين حكم ظاهرى است. حكم ظاهرى است. شارع اغماض كرده است. چون كه امر تدريجى است و در اول علم ندارد علم تكليف ندارد. چون كه نمىداند خون اين جور مىآيد كه در اين خونها تكاليفى دارد. بدان جهت در هر خونى كه مىرسد شارع گفته است بنا بگذار كه حايض هستى. نمازت را ترك كن. اين عيبى ندارد. اين ربطى به كلام صاحب حدائق ندارد.
بقى الكلام در ما نحن فيه بقى الكلام در آن مطلبى كه سابقاً گفتيم كه در عبارت عروه دو تا اشكال شده است كه نه اشكال شده است كه اين درست نيست. با مبناى صاحب عروه گفته شده است يا بر مبناى فقها كه خود صاحب عروه اختيار كرده است نمىسازد. در مسأله 7 اين جور دارد بر اين كه قد عرفت انّ اقلّ الطّهر عشر. فهميدى كه اقلّ الطّهر بايد ده روز بشود. فلو رأت الدّم يوم تاسعٍ او العاشر بعد الحيض السّابق. سه روز خون ديده بود يا چهار روز خون ديده بود. حيض شد. نه روز از آن چهار روز گذشت. از انتهاى چهار روز از حين...فلو رأت الدّم يوم التّاسع او العاشر بعد الحيض السّابق. يعنى بعد از اين كه حيض سابق منتهى شد، بعد از اين كه به حيض سابق نگاه حاصل شد، بعد از او يوم تاسع يا عاشر خون ديد. اگر سه روز ديده بود، بعد از نه روز، نه روز خشك شد و باز خون ديد بعد از نه روز. اقلّ طهر كه نيست اين نه روز. يا فرض كنيد بر اين كه چهار روز خون ديده بود. روز نهمى يا روز دهمى كه اقل طهر فاصله نشده بود خون ديد، لا يحكم عليه بالحيضيت به آن خونى كه الان مىبيند، به اين خون به حيضيت حكم نمىشود. به اين حيضيت حكم نمىشود امّا حيض مستقل نمىشود. چون كه سابقاً سه روز، چهار روز خون ديده است. نه روز قطع شده است، آن نگاه هم حيض است آخر. بدان جهت در ما نحن فيه چون كه نگاه حيض است يعنى عشره حيض تمام مىشود. وقتى كه روز نهمى ديد، روز نهمى از حين قطع الدّم است. نه از حين حدوث الدّم. روز دهمى بعد از انقطاع دم عشره حيض تمام شده است. نه لاحق مىشود به آن حيض و نه هم حيض مستقل مىشود. چرا؟ چون كه ده روز طهر فاصله نشده است. اين عبارتش اين است. فرمودهاند دو تا مناقشه شده است. مناقشه اين است كه اين فرمايش با مسلك خودشان جور نمىشود. اين جزم به عدم الحيضيت با مسلك صاحب العروه تنافى دارد. چرا؟ چون كه مسلك صاحب العروه اگر يادتان بوده باشد اين بود كه آن نگاهى كه واقع مىشود ما بين ايّام الدّم زن در آنها طاهر است. اين جور گفت. منتهى جزماً نگفت. گفت احتياطاً طاهر است. احكام طاهر را عمل كند. و يك مطلب ديگر را هم گفت. آن مطلب ديگر عبارت از اين است كه فرمود اقلّ حيض كه سه روز است، لازم نيست تا سه روز پشت سر هم خون ببيند. دو روز ديد، بعد از چند روز يك روز را ديد، باز حيض است. آن يك روز با آن دو روز ديگر حيض است. اين دو تا مسلكش بود. منتهى هر دو را به عنوان احتياط گفت. گفت اشكال است. احتياط اين است كه همين كار را بكند و احكام طاهر را مراعات كند. يا احكام حيض را در آن سه روز منفصل مراعات كند. وقتى كه اين جور فرمود خوب فرمودهاند بر اين كه مقتضاى اين اين است كه اگر سه روز خون ديد، بعد از سه روز نه روز پاك شد، روز دهمى خون ديد. يا روز نهمى خون ديد. چون كه اقلّ الطّهر فاصله نشده است، خون دومى حيض نيست. حيض مستقل نيست. امّا بنا بر مسلك شما لاحق به حيض اولى بايد بشود. چرا؟ چون كه حيض اولى سه روز است، اين يك روز هم به او منضم مىشود و مىشود چهار روز. دو روز است منضم مىشود مىشود پنج روز. آن چون كه آن نگاه متخلل طهر است. حيض مىشود قهراً پنج روز. چون كه حيض قهراً مىشود پنج روز، خوب بايد احكام حايض را عمل كند. پس بدان جهت شما چه جور مىگوييد جزماً حيض نيست؟ بايد بگوييد كه بنا بر اشكال دارد حيضيتيش. بايد اين جور بگويد كه اشكال دارد حيضيتيش. چون كه آن دو مطلب را به اشكال گذرانديد، اين را هم بايد به اشكال بگذرانيد. پس آن دو مطلب را به اشكال گذراندن و اين جا حكم كردن جزماً به عدم حيضيت با همديگر تنافى دارند. اين مناقشهاى است كه شده است. والجواب اين است كه اين مناقشه درست نيست. چون كه آن مناقشه آن وقتى درست بود كه مرحوم صاحب عروه به مسلك صاحب الحدائق قائل بشود در اكثر الحيض. بگويد اكثر الحيض اين است كه اكثر ايام دم. آنهابايد ده روز بشود. آن مسلك را قبول بكند يا در او تسليمى داشته باشد احتياطى داشته باشد. ولكن صاحب حدائق مسلكش اين است كه، صاحب عروه از حين دم اقلّ الحيض و اكثر الحيض بايد تا ده روز تمام بشود. فروعاتى كه بعد از اين ذكر خواهد كرد در عروه، همهاش مبتنى بر اين مسلك است كه بايد اقلّ الحيض و اكثر الحيض از حين شروع الدّم تا ده روز تمام بشود كما اين كه گفتيم. بنا بر او اين فتوا عيبى ندارد. جزماً هيچ منافات ندارد. چون كه روز نهمى كه دم ديد، حيض مستقلى است قطعاً و ملحقاً به او نمىتواند بشود. چون كه ده روز از ابتداى دم گذشته است. اين نمىتواند لاحق بشود. چون كه ده روز گذشته نمىتواند لاحق بشود. به عبارت ديگرى خدمت شما عرض كنم كه مسلك سيّد اين است كه ده روز بايد پشت سر هم بشود. ولكن در اين ده روز پشت سر هم لازم نيست كه همهاش را خون ببيند. ممكن است در اثنا خون نبيند. خون نديد به احكام طاهر عمل كند. مسلكش اين است. مثل مسلك مشهور. چون كه مسلكش اين است، اين را مىگويند توالى ايّام دون الدّم. توالى ايّام معتبر است. ده روز پشت سر هم اقلّ الحيض و اكثر الحيض بايد در اين موجود بشود. امّا توالى در دم معتبر نيست. پيش اكثر الدّم عند الكل اكثر الحيض.
|