جلسه 581
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 581 آ.
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم. بسم الله الرّحمان الرّحيم.
صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف بعد از اين كه بيان فرمود در وضو معتبر است مسح الرّأس و الرّجلين مسائلى را ذكر مىكند. تتمّه مسائل متقدّمه.
مىفرمايد در وضو شرط است كه مسح الرّأس و الرّجلين به نداوت وضو بوده باشد. به رطوبت مائيهاى كه آن رطوبت و آن نداوت رطوبت مسريه از غسل الاعضا حاصل بشود لا بالماء الجديد. كما عليه الاعامّه و از اصحاب ما هم از ابن جنيد نقل شده بود مسح به ماء جديد مبطل است. اين مسأله سابقاً گذشت كه شرط مسح اين است كه بايد به ماء جديد نباشد. ولكن در اين مسأله غرضش تعرّض به شرط ثانى است كه جماعتى گفتهاند بر اين كه علاوه بر اين كه مسح الرّأس و الرّجلين به ماء الجديد نبايد بشود، مسح بايد به آن رطوبت مسريهاى بوده باشد كه بعد از تمام غسل اليدين در كفّين باقى مىماند. اين رطوبت مسريهاى كه در كفّين عند تمام غسل اليدين هست، بايد به آن بلّه كف مسح كند. نتيجه چه مىشود؟ نتيجهاش اين است كه بعد تمام غسل اليدين اگر بخواهد كفيّنش را به اعضا ديگرى بزند يك دستش را بكشد به محاسن شريف، به صورتش قبل از مسح كه در حقيقت بلّه وجه منتزج بشود به بلّه كف. مىفرمايد احوط اين است مسح به آن بلّهاى بشود كه در كفّين عند تمام الوضو باقى مىماند. پس نمىتواند. نمىتواند متفرّع بر احوط. پس انتزاج نكند آن بلّهاى كه در كفيّن است به بلل ساير الاعضا قبل تمام المسح. قبل از اين كه مسح را تمام كند اين قاطى نكند اين بلل كفّش را به بلل صورت. يا مثلاً مرفق، زراع. بعد مىفرمايد و ان كان الاقواء جواز ذالك. احوط مىشود، احوط استحبابى. ولكن اقوا اين است كه عيبى ندارد. پس يك شرط ديگرى در ما نحن فيه مورد پيدا كرد كه بحث بشود. آيا علاوه بر اين كه مسح الرّأس و الرّجلين به ماء جديد نبايد بشود، علاوه بر اين شرط ديگرى هست كه آن شرط عبارت از اين است كه بايد با آن بلّهاى بشود كه ماء جديد نيست و بلّه ساير الاجزا هم نيست. فقط عند تمام الوضو آن بلّه در كفّين موجود مىشود و باقى مىشود. بدان جهت مىگويد احوط اين است كه به آن بلّله باقى فى كف مسح بشود. فلا ينتزج. قاطى نكند. و ان كان الاقوا جواز ذالك. آنهايى كه اين شرط آخر را مثل صاحب العروه منكر شدند. گفتند اين شرط آخر نيست كه رطوبتى كه در دست مىماند، در كفّين با او مسح بشود. اين شرط نيست. مىتواند قبل از مسح به صورتش دست بزند يا به دستهايش دست بزند بعد تمام الوضو. بلّه كف را قاطى به آنها بكند. اينها عمده دليلشان اين است رواياتى كه ما فقط در مقام داريم، از آن روايات فقط شرط اول استفاده مىشود.
و آن شرط اول اين است كه بايد ماء جديد نباشد. مثل عامّه كه دوباره از اناء ماء جديد برمىدارد بر غسل الوجه و اليدين. با آن ماء جديد سر را مسح مىكنند بايد آن جور نباشد. راست است در بعضى روايات يعنى عمدهاش روايات بيانيه است. در روايات بيانيه اين جور به ما نقل شده است كه ثمّ مسح رأسه و رجليه به بلّة يديه. به بلّه يدينش مسح كرد. ولو اين جور ذكر شده است. ولكن پشت سر اينها كه دارد و لم يعدهما فى الاناء دستان مباركش را امام دوباره به اناء نبرد، از اين ذيل فهميده مىشود كه غرض راوى اين است كه تجديد مائى كه عامّه مىگويند، آن تجديد الماء را نكرد. و امّا دست مباركش را بعد از تمام وضو به دست ديگر نزد و به زراعش نزد، اينها مراد نيست.
در اين روايت اين جور است كه خدمت شما عرض مىكنم. در باب 15 از ابواب الوضو كه روايت اين جور است. صحيحه زرارة ابن اعين روايت 10 است در باب 15. محمد ابن الحسين و عنه يعنى محمد ابن الحسن باسناده عن الحسين ابن سعيد عن ابن ابى عمير و فضاله ابن ابى عمير با فضالة ابن ايّوب دو تايى هستند. اينها نقل مىكنند عن جميل ابن درّاج. جميل ابن درّاج از زراره نقل مىكند. زرارة ابن اعين. قال حكى لنا ابو جعفرٍ (ع) وضو رسول الله (ص) تا در آخر دارد ثمّ مسح بقية ما بقى فى يديه به بقيه آن بللى كه در دو دستش باقى ماند، با آنها مسح كرد رأسه و رجلين و لم يعدهما فى الاناء. در اناء آنها را برنگرداند كه دوباره آب بردارد از اناء. مثل عامّه كه برمىدارند. معلوم مىشود كه اين ذيل قرينه است كه ما بقى فى يديه يعنى آب تازه برنداشت. آن آبى كه مصرف شده است به اعضا كه در اعضا الوضو هست، با آن آب، با آن نداوه مسح كرد. غرض راوى اين است. نه اين كه وقتى كه وضو غسل اليدين را تمام كرد ديگر دست راستش را به دست چپ نزد. دست چپش را به دست راست نزد. اين نيست. اين معنا در اين رواياتى كه مذيّل هستند بر اين كه مسح بما بقى فى يديه يا مسح بيديه رأسه و رجليه مىشود و لم يعدهما فى الاناء آنها كه لم...فى الاناء دارند. در آنها مىشود گفت بر اين كه همين جور است. يعنى ماء جديد بايد نباشد. بيشتر از اين استفاده نمىشود. مىشود اين مناقشه را كرد. كه دست را زدن به دست ديگر يا به صورت اين روايات او را منع نمىكند. فقط اين روايات در مقام بيان اين است كه ماء جديد برنداشت براى مسح. الاّ انّه گفته شده است در ما نحن فيه دو تا صحيحه است كه مقتضاى اين دو تا صحيحه اين است كه مسح بايد عند تمام الغسل اليدين غسل اليدين وقتى كه تمام شد، آن بلّهاى كه در كفّين است با او بايد مسح كرد. ديگر و لم يعدهما فى الاناء ندارد در آن روايات. ظاهر اين روايات اين است كه آنى كه در آن روايات ذكر شده است، اين معتبر است در مسح.
يكى از اين دو رويات صحيحه عمر ابن ازينه است. عمر ابن ازينه در اين بابى كه هست روايت 5 است در باب 15. همان قضيه معراج را نقل مىكند. قال رسول الله لمّا اسرى به الى السّما تا آن جا مىفرمايد بر اين كه ثمّ...الله عليه وضو را بيان مىكند ان اغسل وجهك امر است. در آخرش دارد كه يعنى...خداوند متعال ثمّ ممسح رأسك...ما بقى فى يدك من الماء. خداوند امر فرمود. آن وقت ديگر لم يعتما فى الناء نبود. در موقع...كه آن زمان معراج بود و اين قضيهها نبود اين جور امر آمد. ثمّ ممسح رأسك...ما بقى فى يدك من الماء و رجليك الى كعبيك. ثمّ ممسح رأسك...ما بقى فى يدك آنى كه در دستت مىماند. آخر اگر دست راستش را كه مىخواهد سرش را مسح كند قبل از مسح سر دست راستش را به صورتش زد. اين آبى كه فعلاً در دستش است و مىخواهد سر را مسح كند، بقى فى اليد نيست. حدث فى اليد است. وجد فى اليد. ظاهر اين روايت اين است كه ثمّ ممسح رأسك...ما بقى فى يدك من الماء آن آبى كه مىماند. باقى است. يعنى حالت سابقه دارد در يد. آن وقت و رجليك الى كعبيك گفته شده است بر اين كه مقتضاى اطلاق اين عبارت اين است كه ثمّ ممسح بفضل ما بقى فى يدك ادرك ذكر نشده است. او من ساير اعضائك. به...ساير اعضائك. ندارد اين را. آن وقت رأسك و رجليك الى الكعبيك. يكى اين روايت است. كه گفتهاند اصلاً مسأله...فى الاناء در ما نحن فيه حكايت وضو رسول الله نيست. تشريع وضو است براى رسول الله (ص) كه امر آمده است. مقتضاى ظاهر اين امر اطلاق اين امر ظهور اطلاق اين است كه بايد مسح با آن رطوبت باقيه فى الكف بشود. يكى اين صحيحه است. در اين صحيحه آنهايى كه مثل صاحب عروه مىگويند نه دست زدن به ساير اعضا مانعى ندارد، فقط ماء جديد بايد نشود. جواب مىدهند و مىگويند كه اين صحيحه اطلاق ندارد. چرا؟ چون كه اين صحيحه در مقام قضيه معراج است. معراج رسول الله را بيان مىكند. لمّا...الى السّماء. آن وقت اين است كه در آن قضيه معراج اين اتفاقها افتاد. هم امر به وضو آمد. اين امر به وضو در مقام اين است كه در آن قضيه معراج آمد به رسول الله(ص). امّا آمد بر اين كه به رسول الله (ص) بر اين كه اغسل وجهك فانّك فنظر الى عضمتى صورتت را بشور صورت شستن بايد چه جور بشود امر چه جور شد در مقام بيان اين نيست كه الاعلا بشود. در مقام بيان اين جهات نيست. در مقام بيان اين است كه وضو امرش آن وقت آمد. قضيه ليلة المعراج است كه اين اتّفاقات افتاده است. اين در مقام تفهيم و بيان كيفيّت وضو را بيان بكند در اين مقام اين روايت وارد نشده است كه بگوييم خصوصيتى كه فرموده است ثمّ ممسح...ما بقى فى يدك من الماء او...ما بفى فى ساير الاعضا. عِدل ذكر نشده است، معنايش اين است كه متعيّن است. اين در مقام بيان نيست. اين جور اشكال كردهاند. خوب اين را مىدانيد كه اين درست نيست. اصل صدر اين حديث كه ليله معراج است امام (ع) مىخواهد كيفيت اذان را بيان كند. كيفيت اذان كه عامه جور ديگر مىگفتند، امام(ع) مىخواهد بفرمايد كه كيفيت اذان كه تشريع شده است، در ليلة المعراج اين نحو است كه جبرئيل اذان گفت و آن اذانى كه تعليم كرد آن اذان اين است. صدرش را نگاه كنيد. بدان جهت در باب اذان نقل شده است، در باب الصّلاة كيفيت اذان. در ذيلش هم كيفيت تشريع وضو را كه وضو چه روز مشروع شده است بيان مىكند. اين به جهت تفهميم بيان حكم است. چه جور كيفيّت اذان را بيان مىكند، كيفيّت وضو را هم بيان مىكند.
بدان جهت ظاهر اين روايت اين است كه امرى كه آمد در مقام تشريع كه وضو تشريع شد، اين امر اين جور بود كه در مقام تفهيم به رسول الله بود كه اين جور وحى آمد، اين جور آمد كه ثمّ ممسح...ما بقى فى يدك من الماء عِدل نداشت. خوب عِدل نداشت معنايش اين است كه بايد در مقام تشريع مسح اين جورى بايد بشود. به بلّه كف بشود. بدان جهت با اين نمىشود كه اين روايت در مقام قضيه حكايت معراج است رفعيّت كرد از اين. خوب باشد. ولكن غرض امام (ع) از نقل قضيه معراج نه اين است كه فقط قصّه نقل كند. امام (ع) مىخواهد در صدر كيفيّت تشريع اذان را بيان كند كه صدر حديث است. در ذيل هم وضويش را نقل مىكند. ملاحظه بفرماييد روايت را. بدان جهت اصل هم در اين است كه اگر شك هم بكنيم كه در چه مقامى بوده است، اصل اولى در كلام امام(ع) كه ذيل بيان حكم شرعى است اين است كه در مقام بيان است. يك روايت دومى هم در ما نحن فيه ذكر شده است كه او هم دلالت مىكند بايد مسح به بلّه كف بشود. كف را بعد از اين ساير اعضاى وضو زدن قبل از اين كه مسح كند، اين معنا مضر به مسح است.
آن صحيحه زراره است كه در باب 31 از ابواب الوضو همان قضيه انّ الله بطل يحبّ الفطر فقد جزئيك من الوضو صلاة...از وضو سه غرفه كفايت مىكند. واحدةٌ يك مشت للوجه،...لزّراعين يعنى لليدين و تمسحه كه جمله خبريه است در مقام انشاء و تمسحه ببلّة يمناك ناسيتك مسح مىكنى به بلّه دست راستت ناسيتك سرت را و ما بقى من بلّة يمناك زهر قدمة اليسرى آن مقدار از بلّه كه يك مقدارش در صدر رفت. يك مقدارش كه باقى است زهرقدم يمنى را و تمسح ببلّة يمناك زهر قدمة يسرى. گفتهاند بر اين كه خوب اگر انسان بعد از اين كه غسل يد يسرى را تمام كرد و مىخواهد مسح كند، وقتى كه دستش را برد به صورتش و آب صورت را جمع كرد مىخواهد مسح بكند، امسح ببلّة يمناك نيست. اين به مسحة وجهك شد. مسح ببلّة وجهك شد. يا مسح ببلّة اليمنا و الوجه النّاسيه شد. ظاهر اين صحيحه مباركه اين است كه به بلّه كف يمنا چون كه مسح به كف مىشود. به يد يمنا، به بلّه او مسح بشود. يسرى هم به بلّه يسرى. دو اشكال در اين صحيحه كردهاند.
اشكال اولى همان اشكال معروفى است كه سابقاً گفتيم. جماعتى گفتهاند اين تمسح كه اين جور كه شما مىخوانيد معلوم نيست. ممكن است تمسح باشد. يعنى و ان تمسح. عطف به جاى صلاة...باشد. يجزيك در وضو براى غسل الاعضا ثلاث غرفات و يجزيك ان تمسح ببلّة يمناك ناسيتك و رجلك يمنا. و يجزى بر اين كه يسرى را هم به بلّه يسرى مسح كنيد. اين مجزى است. امّا متعيّن اين است به بلّه وجه نمىشود زهر رجل يمنا را مسح كرد. اين دلالتى ندارد. عطف به جاى آن ثلاث غرفات است. اين اشكال را سابقاً جواب داديم. گفتيم كه نه ظاهرش اين است كه تقدير خلاف ظاهر است. ظاهرش اين است كه اين جمله، جمله مستقله است و مسأله مجزى مختص به ثلاث غرفات است. چون كه مردم خيال مىكنند كه وضو آب زياد مىخواهد انسان وقتى كه آب زياد نداشته باشد ديگر معذور است از وضو گرفتن نه. امام (ع) مىفرمايد با سه مشت مىشود وضو گرفت. اين يجزى به جهت او است. سابقاً هم گفته بوديم كه تقليل در مائى كه با او وضو مىشود، تقليل خودش مطلوب است. و اين هم جمله مستقله اين جور است. اين اشكال اول. جواب سابقاً گفته شد.
يك جواب ديگر دادهاند. كه اين صحيحه مباركه مراد در مقام بيان اين است كه مسح الرّأس و الرّجل اليمنى بايد به يد يمنى بشود. و رجل يسرى، زهرش بايد به يد يسرى مسح بشود. منتهى يد يمنى و يد يسرى بايد بلّه وضويى داشته باشند. اين كه مىگويد وامسح بيمناك يعنى امسح باليد اليمنى. معنايش اين است. امسح باليد اليمنى ناسيتك و رجلك يمنى. منتهى يد يمنى مبطلّه بشود. يعنى تَر بشود به بلل وضو. ماء جديد نباشد. و تمسح ببلّة يمناك يعنى تمسح بيدك اليمنى مع بلّتها كه مبطلّه بشود. در اين صورت مسح بكن ماء جديد اخذ نكنى. آن هم فرض كنيد و تمسح يسرى را به يد اليسرى كه يد يسرى بايد خشك نشود. خودش هم ماء جديد نشود. بلّه وضويى بشود. اين روايت در مقام بيان اين است كه به دست راست و چپ بايد مسح كرد. قدم راست را به دست راست. و قدم چپ را به دست چپ. در مقام بيان اين است. امّا موقعى كه اين بايد تَر بشود، تَرىاش بايد به ماء جديد نباشد، اين از روايات ديگر استفاده شده است. امّا بايد تَرى باشد كه عند تمام الوضو در خودش باقى است، اين روايت در مقام بيان اين نيست. اين روايت در مقام بيان اين است كه به يد يمنى ناسيه و رجل يمنى مسح مىشود. ديگرى هم يسرى هم باليسرى. اين را مرحوم حكيم و ديگران هم فرمودند اين حرف را. خوب كسى مىگويد كه خوب شما، يك چيزى هم فرمودهاند و آن اين است كه و الاّ اگر در مقام اين نبوده باشد و فقط در مقام بلّه بوده باشد، خوب انسان اين روايت اين باشد كه به بلّه يمنى مسح كن. خوب فرض كنيد من دست چپم را زدم به بلّه يمنى خشك كردم دست چپم را زدم به بلّه يمنى و ناسيهام را مسح كردهام. رجل يمنى را هم مسح كردهام. بعد هم رجل يسرى را هم با يك دست مسح كردهام. بايد ملتزم بشويد صحيح است. چرا؟ چون كه ناسيه به بلّه يمنى مسح شده است. و رجل يمنى هم به بلّه يمنى مسح شده است. دست معتبر نيست كه. بلّه معتبر است. و يد يسرى را هم فرض كنيد به بلّه خودش مسح كردهاند. كه در صورتى كه در بالايش بلّه خودش مانده باشد با بلّه خودش مسح كرده است.
سؤال؟ ظاهر روايت اين را مىگويد. مىگويد ببلّة الباقية فى يدك بلّهاى كه در دست مىماند. اگر اين بلّه را از ساير اعضا اخذ كنند، اين باقيه نيست. حادثه است از ساير الاعضا. آن وقتى باقيه مىشود كه در كف حالت سابقه داشته باشد، در كف باشد. و اين به اين معنا مىشود كه دستش را به جاى ديگر نزند. بله ظاهرش اين است كه موضوعيّت دارد. منتهى در ما نحن فيه اشكال اين است كه اين روايت در جهت بيان اين نكته نيست. اين روايت در مقام بيان مطلب ديگرى است. در مقام اين نيست كه بلّه بايد، بلّه يمنى بشود. در زهر قدم يسرى هم بايد بلّه يسرى بشود. و الاّ مقتضاى روايت اين مىشود كه از اين دست بلّه را بگيرد، با دست ديگر. نه دستم نمىخواهد. شانه را تَر كند با تَر دستش مسح كند. مسح كرده است رأسش را به بلّه يمنى. چون كه عضو ماسحه چه باشد ذكر نشده است. اين روايت در مقام بيان عضو ماسحه است كه بايد دست راست و چپ بشود. منتهى اين هم بايد تَر بشود. اين را از خارج مىدانيم كه تَرىاش به ماء جديد نمىشود. امّا اين تَرىاش بايد از ساير اعضاء هم اخذ نشود، روايت در مقام بيان اين نيست. اشكال اين است.
سؤال؟ وامسح ببلّة يمناك. ببلّة يمناك يعنى آنى كه مسح مىشود بلّه يمنى بشود. بلّه يمنى با چه مسح بشود؟ ولو به شانه. اگر اوّلىاش اين را بگوييد، اين را نمىشود ملتزم شد. پس معلوم مىشود اين روايت در مقام اين است كه و امسح بيدك المينى ناسيتك اين است كه سابقاً هم گفتيم. منتهى اين بايد مبطلّه بشود. تَر بشود. تَرىاش ماء جديد نمىشود. در مقام اين كه اين تَرى از ساير اعضا اخذ نشود بايد خصوص آن تَرى بوده باشد كه در خودش بوده عند تمام الوضو، اين در مقام بيان اين نيست. چون كه در مقام بيان اين نيست، نمىشود گفت عِدل ذكر نكرده است. بايد آن بلّه باقيه در خودش بوده باشد. اين مثل آن اشكالى مىشود كه در آن حديث ليلة المعراج گفته بودند. خوب جواب عبارت از اين است كه شايد ايشان هم نظرش اين است. خوب شما از كجا مىگوييد در مقام بيان نيست؟ اين فامسح ببلّة يمناك يعنى هم دست يمنى باشد و هم بلّهاش باشد. وامسح ببلّة يمناك يعنى دست راستت باشد و مبطلّ بلّه خودش هم باشد. در مقام بيان دو چيز است. هم دست راست باشد و هم بلّه خودش باشد. اصل امر اين است كه در مقام بيان است. چون كه از اين روايت دو تا حكم استفاده مىكنيم. يكى اين كه عضو ماسحه بايد يد بشود، اين ولو به معونه ساير روايات كه بايد با دست مسح بشود. ثمّ وضع كفّوه على رئوس الاصابه و امثال ذالك. يكى اين است كه بايد به يد بشود. يكى هم اين است كه بلّه خود يد بشود. هر دو تا را بيان مىكند. اين كه در مقام بيان نيست اين اوّل كلام است. فقط اشكال و مناقشهاى كه در آن دو صحيحه مىشود كرد، اشكال و مناقشه اين است كه اهتمام ائمه (عليهما السلام) در اين روايت هم در حديث معراج و هم در اين صحيحه مباركه اهتمام اين است كه ماء جديد نشود كه عند العامّه است. اينها را ذكر كردم بما اين كه با اينها ماء جديد نمىشود. ماء جديد را نفى كند. نه اين كه آن رطوبتى كه در دست باقى مانده است خصوص او مدخليّت دارد. او بما اين كه ماء جديد نيست. بدان جهت در ساير روايات اين است كه و لم يعده ما فى الاناء در اناء دوباره نكن. فقط اين مناقشه مىماند. اين مناقشه هم خيلى درست نيست. چرا؟ چون كه كسى جواب مىگويد كه ما علم غيب نداريم. در آن رواياتى كه ولم يعدهما فى الاناء داشت، مىگفتيم بله آن قرينه داشت كه در مقام بيان آن جهت است. ولكن در اين روايات اصلاً مورد و لم يعدهما فى الاناء نيست. يكى قضيه معراج است، يكى هم اين مطلب است. ظاهرش اين است كه بلّه يمنى بشود. بدان جهت ظاهر اين است كه در ما نحن فيه نمىشود فتوا داد كه مىشود به بلّه ساير الاعضا به اين دو تا روايت و آن روايات ديگر يك نسب ديده بشود و فتوا داده بشود بر اين كه مىشود به بلّه تمام اينها مسح كرد. يك مطلبى هست. و آن مطلب اين است كه البلّة الباقيه. مسأله، مسأله مهمى است. اين كه در اين روايات داشت به بلّة الباقية فى يديك. بلّهاى كه باقى مىماند در دو دست تو. دست هم گفتيم ظهورش همان كفّين است. اين مقدار را هم قبول كرديم. بلّهاى كه در كف باقى مىماند. بلّهاى كه در كف باقى مىماند اين دو صورت دارد.
يكى اين است كه آن وقتى كه قصد وضويى تمام شد، ديگر غسل اليد المينى و اليسرى تمام شد، آن بلّهاى كه عند تمام الغسل اليدين در يدين مىماند. يكى اين معنا است. تا حال هم كه معنى مىكرديم اين جور معنى مىكرديم. يكى هم اين است كه آن بلّهاى كه عند شروع مسح الرّأس در دستهايش باقى مانده است. آن بلّهاى كه در دستهايش باقى مانده است ولكن عند مسح الرّأس. خيلى متعارف است. انسان وقتى كه دست چپش شست و تمام كرد، خيلى متعارف است. مردم باز چون كه مىخواهد برود اتاق مسح كند. اين را بيرون شسته است. همين جور دستش را بعد از تمام شدنش دوباره مىكشد به دست راست و چپ مىكشد. قضيه متعارفى است ديگر. بعد تمام الوضو امرار مىكند يد يمنى را بر يد يسرى. امرار اگر معناى اوّلى عند تمام الوضو باشد اين اشكال دارد. نمىشود مسح كرد. چرا؟ چون كه بلّة يمنى كه عند تمام الوضو بود. وضو تمام شده بود. بعد شما كه دست مىكشيد، اين را قاطى مىكنيد به آن بلّه زراع. اين جايز نمىشود. و امّا اگر اين بود كه ثمّ امسح ببلة يمناك يعنى آن وقتى كه مسح رأس مىكنى، بلّهاى كه باقى در دستت است با او مسح رأس كن. نه بلّهاى كه باقى در دستت است مسح كن. يعنى در كفّت است. ولو اين معنا اگر بوده باشد اين دست كشيدن مانع نمىشود. چرا؟ چون وقتى كه من مسح مىكنم، اين بلّهاى است كه باقى در دستم است موقع مسح كشيدن. اين عند تمام الوضو نيست. آن بلّهاى كه در دست باقى مىماند يعنى ماء جديد نيست. و بلّهاى نيست كه حاصل شده است ماء جديد بوده باشد. بلّهاى است كه در دست موقع كشيدن از بلّه وضو مىماند. بقاء مال وصف بلّه است نه بلّه چپ. بلّهاى كه باقى مىماند از غسل الاعضا. بلّه باقى است. نه در كف باقى است. يعنى لازمهاش اين است كه عند تمام الوضو آنى كه در كف بود با او بايد مسح كنم. اگر بخواهم از اين دست بردارم، بلّهاى مىشود كه حادثه فى الكف مىشود. باقيه فى الكف نمىشود و روايت اين است كه اين بلّه باقيه باشد. غرضم اين است اگر مراد از اين روايت اين بوده باشد كه آن بلّه وضويى كه باقى است آن بلّه در يد. نه اين كه در يد بودنش باقى است. يعنى بلّه وضو باقى است. يعنى خشك نشده است. آن بلّه وضويى كه باقى است و فعلاً در دستش است، با آن بلّه مسح كن. خوب اگر معنايش اين بوده باشد، بلّهاى باشد كه بلّه وضو باشد، اين بلّه باقى باشد. يعنى خشك نشده باشد بلّه وضو و در يد بوده باشد. چون كه مسح باليد است بايد در يد بشود حين المسح ولو از ساير اعضا اخذ كنيم. اگر معناى اين عبارت اين بوده باشد، اين اشكالى ندارد كه انتزاج عيبى ندارد. و لعلّ صاحب العروه نظرش به اين جهتى است كه عرض كردم. قبول مىكنيم كه ظاهر روايت اين است كه به بلّهاى كه در كف است با او مسح كن. امّا اين بلّه بوده باشد در كف عند تمام الوضو با آن بلّه مسح كن، اين دلالتى ندارد عند تمام الوضو كه بعد نمىتواند به جاى ديگر بزند. بلّهاى كه از بلّه وضو است و در كف موجود است. بلّه باقى است. يعنى خشك نشده است. آن بلّه وضويى كه باقى است و در كف است با او مسح بكن. چون كه مسح با كف است بايد آن هم در كف بوده باشد. بقاى بلّه معتبر است. اگر اين باشد عيبى ندارد.
سؤال؟چون كه مسح با كف مىشود. پس امام (ع) اين جور بگويد اين كه باقى در كف باشد يعنى بقا وصف بلّه است. اين بلّه، بلّه حادثه نيست. بلّه باقيه است. خود بلّه باقى است. نه اين كه در كف بودنش باقى است. دو تا مطلب است. كلام ما اين است كه قيد نيست. اين همان ماء جديد نباشد مىشود.
عرض مىكنم بر اين كه بعد از اين كه فارغ شديم كه مسح به كفّين مىشود، اين بلّه، بلّه جديده يعنى از خارج اخذ شده نباشد. بايد بلّهاى باشد كه بلّه باقيه از وضو است. و اين بلّه باقيه از وضو در كف بوده باشد. نه معنايش عبارت از اين است كه در كف بودنش حالت سابقه داشته باشد. بلّهاى كه با او مسح مىكند، بلّه بايد حالت سابقه داشته باشد كه بلّه سابقى بشود. وقتى كه اين جور شد و اين احتمال داده شد بدان جهت در ما نحن فيه منافات با ظهور روايت ندارد. بدان جهت در ما نحن فيه ما گفتهايم كه احتياط لزومى اين است كه قاطى نكند. امّا يكى را گفتهايم مانعى ندارد. و آن عبارت از اين است كه همين كه در اول اشاره كردم با دست راستش دست چپ را مىمالد بعد به تمام الغسل مىمالد، آن عيبى ندارد. چرا؟ چون كه باز بلّه، بلّه باقيه است. بلّه باقيه است. چون كه بلّه يد يمنى از يد يسرى مىآيد. بلّه وضو كه در كف مىماند، در كف راست از يد يسرى مىماند. بدان جهت اين بلّه، بلّه يد يسرى است در كف يمنى. اين فرقى نمىكند. بدان جهت اين گفتيم اشكالى ندارد. ولكن احتياط لازمى اين است كه آن ما بقى از...بگيرد يا از دست راستش بگيرد بلّه را احتياط واجبى تركش است. احتياط تعبير كرديم روى آن احتمال اخيرى بود. روايات نه اين كه احمال دارند. نه در مقام بيان هستند. ولكن چون كه بلّه باقيه احتمال دارد بقا وصف خود بلّه باشد. نه آن بلّه در كف. خوب بلّه باقيه است. يعنى بلّه جديده نيست. وقتى كه اين جور شد مسأله اين جور مىشود. هذا كلّه در صورتى كه انسان در يدين بلّه داشته باشد كه با او مسح كند. و امّا اگر فرض كرديم كه نه دستها خشك شده است. يك خورده يادش رفت مسح. ذهنش جمع نبود. بعد كه متوجّه شد ديد كه دستهايش خشك شده است. اين جا گفتهاند شايد مىشود گفت بر اين كه اكثر علماى مشهور گفتهاند كه در اين صورت مىتواند بلّه را براى دستها از مواضع ديگرى بگيرد. مواضع ديگر هر چه بوده باشد. يك جهت مسلّم است و بعضىها گفتهاند فقط از لحيه مىتواند بگيرد. از لحيه گرفتن آن وقتى كه بلّه در يدش باقى نماند اين اتّفاقى است. اين جاى خدشه نيست. خدشه هم بكند كسى بلاوجه است. انّما الكلام اين است، غير از لحيه از هر عضوى مىتواند بگيرد چون كه كسى لحيه ندارد. مثل بعضى جوانها كه لحيه ندارند. امّا ابروى پرپشتى دارد كه تَر است. يا از سبيلش بگيرد. يا فرض كنيد دستهايش آن طرف زراع مو خيلى دارد كه آب رفته است لاى آنها. از آنها اخذ كند. مىتواند از كلّ اعضا بگيرد، صاحب عروه مىفرمايد مىتواند. ترتيبى نيست. وقتى كه خشك شد مىتواند بلّه را از ساير اعضا بگيرد. يعنى اگر كسى شرط بكند هم در حالى كه يدين رطوبت دارد كرده است. وقتى كه خشك شد مىتواند اخذ كند. آيا مىتوانيم اين فتواى عروه را از اين روايات كه وارد در مقام است استفاده كنيم يا نه انشاء الله بعد.
|