جلسه 583
* متن
*
چبسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 583 ب.
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم. بسم الله الرّحمان الرّحيم.
كلام در اين مسأله بود اگر شخصى تمكّن نداشت به باطن كفّش مسح كند رأس و رجلش را. به جهت اين كه باطن كف جرح دارد يا فرض بفرماييد دوا به او گذاشتهاند. در اين صورت فرمودهاند بر اين كه به ظاهر كفّش مسح كند. وجه اين امر اول را ديروز بيان كرديم. گفتيم باطن كف ظاهر رواياتى است كه در بيان وضو وارد است و امام (ع) كه خودش وضو مىگرفت ظاهرش وضع باطن الكف است. چون كه اگر وضع مىكرد ظاهر الكف را چون كه اين خلاف متعارف است حتّى عند العامّه اين را متعرّض مىشدند كه اين جايز است در مذهب شيعه. روى اين اساس معلوم شد كه وضع شده است باطن الكف. ولكن اين نسبت به آن شخصى است كه باطن الكفّش محصورى ندارد كما كان عليه الامام(ع).
بدان جهت نسبت به آن كسى كه مانع دارد دليل به اعتبار باطن كف از اول قاصر است. اخذ مىشود به اطلاقاتى كه آن اطلاقات مىگفت بر اين كه به يد مسح بشود رأس و رجلين يا به يمنى مسح بشود ناسيه يا زهر اليمنى. اطلاق مىشود اين معنا. يد به ظاهر اليد هم. اين يك جهت بود امر اول. امر دوم اين است نه به ظاهر اليد مىتواند مسح كند، نه به باطن اليد. چون كه اصلاً كف ندارد اين شخص. يا دارد ظاهر و باطنش هر دو مجبور است. جبيره دارد. دوا گذاشتهاند. مجروح است. در اين صورت فرمود امر ثانى كه يك مطلب ثانى بود، در اين صورت ايشان فتوا داد كه مسح مىكند به زراعش. رأسش را و رجلش را مسح مىكند به زراع. گفتيم ظاهرش اين است كه لا فرق. ظاهر عبارت ايشان ندارد كه به باطن الزّراع. تقييد ندارد. ظاهرش اين است كه فرقى نمىكند ظاهر الزّراع و باطن الزّراع. و الامر كما ذكره قدس الله سرّه. همين جور است. و عيضاً فرقى هم ندارد ظاهر الزّراع و باطن الزّراع. والوجه فى ذالك اين است رواياتى كه وارد شده است در مسح الرّأس و الرّجلين آن روايات على طوايف ثلاث است.
يك طوايف دلالت مىكند در وضو معتبر است مسح الرّأس و الرّجلين. امّا مسح به چه چيز بشود رأس و رجلين، در اين روايات ذكر نشده است. كه هم در وضوعات بيانيه اين جور معنا هست و اوضحترين اينها كه محلّ ابتلا ما امروز است، مقدمتاً توى ذهنتان باشد واضحترين اينها صحيحه داوود ابن فرقد است. در اول باب 15 از ابواب الوضو روايت 1 است. آن جا دارد كه سمعت ابا عبد الله (ع) سابقاً سندش را خوانديم صحيحه است. محمد ابن يعقوب عن عدّة من اصحابنا عن احمد ابن محمد و عن ابى داوود كه همان مسترق است كه ثقه است همان شاعر مسترق. ابى داوود. اين دو تا نقل مىكند عن حسين ابن سعيد عن فضالة ابن ايّوب عن داوود ابن فرقد كه همان داوود ابن ابى يزيد است كه شخص ثقه و معتبر است. روايت من حيث السّند صحيحه است. سمعت ابا عبد الله (ع) يقول للوضو حدّاً...يوجل فقال له تا روايت اين جا مىرسد. محلّ شاهد در اين جا است. فقال له رجلٌ و ما حدّه قال تغسل وجهك و يدك و تمسح رأسك و رجلك اين دلالت مىشود كه بايد مسح بشود در وضو. چه جور مسح مىشود، اين دلالتى ندارد.
يك قسمت از روايات، رواياتى است كه در آنها مسح رأس و رجل باليد ذكر شده است. ولو با ذكر آن بلّه هم و مسح رأسه و رجلك ببلّة ما بقى فى يديك كه به واسطه يد مسح كرد. هم در وضوعات بيانيه است و هم در آن وضويى است كه نقل مىكند آن وضو را كه به نبى اكرم ليلة المعراج خطاب شد كه امسح رأسك بفضل ما بقيه فى يديك من الماء و
رجليك الى كعبيك كه طايفه ثانيه قيد شده است بر اين كه بايد مسح بشود.
و طايفه ثالثه، طايفه ثالثهاى است كه در آن جاها قيد كف شده است امسح رأسك و رجلك كفّ. عنوان يد نيست. عنوان كف است. اين هم در سه روايت ذكر شده است.
يكى از آن رواياتى كه دلالت مىكند، از روايات وضوعات بيانيه است. آن صحيحه بزنتى است كه سابقاً گفتيم سألته عن المسح على البدنين كيف هو و وضع كفّه على اصابه. گفتيم اين روايات، روايات بيانيه است. در مقام بيان آن وضو تشريع شده است. هر خصوصيت ذكر بشود اين هم از آن روايات است. به او اخذ مىشود. كه كفّش را گذاشت.
يكى هم در دو صحيحه زراره و ابن بكير است. آن جا دارد بر اين كه ثمّ مسح رأسه و قديميه ببل كفّه لم يحدث لهما ماءً جديداً. در آن صحيحه ديگرش هم همان كف را دارد. خوب آن روايات، روايات بيانيه است. در صحيحه بزنتى امام (ع) كفّش را گذاشت، در اين صحيحه زراره و بكير امام باقر سلام الله عليه كفّش را گذاشت. چون كه آنها صاحب الكف بودند. كف داشتند و كفّشان محصورى نداشت. كلام ما در كسى است كه اصلاً كف ندارد يا كف دارد ولكن نمىتواند. در ما نحن فيه مقيّد ما باز من حيث الذّات قاصر است. اين وضوعات بيانيه است. فعل است و فعل در صورتى بود كه امام(ع) مانعى نداشت. ذات كف بود. و محصورى نداشت با كفّش مسح كرد. امّا در صورتى كه در كف محصور است يا كف اصلاً نيست مسح با چه مىشود، يا وضو ساقط مىشود اين روايت كه دلالتى ندارد.
سؤال؟ آن حرفى كه من گفتم صاحبش من هستم حىّ و حاضر. از او رفعيّت نمىشود. ولكن شرطيّت شيئى لصّلاة مثل استقرار و مثل طهارت ثوب و البدن در يك حال مىشود. در حال ديگر نمىشود. آن وقتى كه انسان متمكّن از طهارت ثوب و بدن است، شرطيّت دارد. و الاّ در وقت ديگر ندارد. وضو هم مثل صلاة است. اگر دليلى اقتضا كرد يك شيئى در حال خاصّى كه شخص ذات كف است بايد با كف مسح كند.
سؤال؟ اصلاً در آيه شريفه نفرموده است عضو ماسح چيست. فامسحوا برئوسكم و ارجلكم. به چه چيز مسح كنيد اصلاً ذكر نشده است. آيه از قسم اول است. كه و ما حدّ الوضو. بدان جهت در ما نحن فيه اين روايات كف به اينها نمىشود تمسّك كرد. ماند روايات يد. روايات يد، يد را شارع تهديد كرده بود در باب وضو تغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق. يد ولو حيثٌ كه مطلق بشود و يك قرينهاى در كلام نباشد كه مراد فقط كف است. مثل برداشتن متاع، گذاشتن متاع، آن كسى كه صاحب اليد است، يعنى با كف بردار. اين را بردار با دستت يعنى با كفّت بردار آن كسى كه ذات الكف است. ولكن آنى كه در آيه يد تهديد شده بود به مرافق، غايت الامر اين است رواياتى كه مىگويد بما بقيه فى اليدين مسح بكن، معنايش عبارت از اين است كه آن جايى است كه شخص ذات الكف است. اگر مراد از يد كف باشد ذات الكف است. امّا در كسى كه ذات الكف نيست، يد تهديد شده است الى المرفق. وقتى كه تهديد شده است، در صحيحه زراره كه امام (ع) فرمود يجزيك من الوضو ثلاث...و تمسح ببلّة يمناك نسايتك و زهرك دمك اليمناك و ببلّة يمناك. بلااشكال اين يمنى صدق مىكند. كف داشته باشد انسان يا نداشته باشد. بدان جهت ما اگر بوديم و اين صحيحه، مىگفتيم نه. و ببلّة يمناك كه اين فرموده است اين مىگيرد حتّى در حال اختيار. در حال اختيار هم انسان با زراعش مسح كند رأسش را. يا رجلش را. عيبى ندارد. و تمسح ببلّة يمناك صدق مىكند. منتهى آن روايات كف و وضوعات بيانيه آن كسى كه در كف و يد محصور ندارد تقييد كرد اين اطلاق را. و امّا در جايى كه محصور دارد، كف ندارد يا محصور دارد، مجبور است و تمسح ببلّة يمناك مقيّد ندارد. مقيّدش آن صورتى بود كه شخص ذات و كف باشد و كفّش مانع نباشد كالامام (ع). و امّا در جايى كه ذات الكف نشد آن جا نه و تمسح ببلّة يمناك زراع را مىگيرد. بدان جهت ديگر اين جا باطن و ظاهر ندارد. فرق نمىكند به ظاهر زراعش مسح كند رأسش را يا به باطنش. آن باطن در كف بود كه امام (ع) باطن كف را گذاشت. امام (ع) شخص سالم بود امور و امّا در صورتى كه كف نداشته باشد يا كفّش سالم نباشد ظاهر و باطنش زراع را بگذارد ظاهرش را، باطنش را و تمسح ببلّة اليمناك اطلاق دارد. هم ظاهر را مىگيرد و هم باطن را. بدان جهت در مسأله ثانيه آن هم كه ايشان در ما نحن فيه فرموده است، فرقى نمىكند. آن ما ذكر صحيح است. مىماند مطلب ثالث.
مطلب ثالث اين است كه آن شخصى كه به باطن كف نمىتوانست مسح بكند، اين به جهت اين است كه رطوبت نداشت و هوا هم طورى بود كه رطوبت را اگر از ظاهر بياورد به باطن، نمىشود. خشك مىشود. هوا گرم است، باد سوم است، در بيابان است، آنهايى كه مبتلا شدهاند. يا بيابان لازم نيست. در بلد است. ولكن در هواى گرمى كه باد سوم بيايد، تا اين جور بكند خشك مىشود. بدان جهت در اين صورتى كه فرض بفرماييد اين دو تا صورت دارد.
يك صورتش اين است كه اصل در اين وضو اين جور است كه اگر بياورد به باطن خشك مىشود. نمىتواند به اين باطن مسح كند. ولكن وضو را از اول بگيرد، غسل كند مسحش را و يدينش را، دوباره مسح كند با آب فراوان، بلّه كف دارد. در اين وضويى كه گرفته است، يك خورده در او تأخير شد يا آب كم برداشت براى يدينش اين جور شد. زود خشكيد. ولكن وضوى ديگر مىتواند بگيرد تام و تمام در مسأله اولى. در مسأله ثانيكه به باطن الكف نمىتواند بگيرد، زخم دارد. به ظاهر الكف هم كه نتواند بگيرد گفتيم به زراع پس مىكند. به ظاهر الكف كه نمىتواند چون كه رطوبت ندارد ظاهر الكف. از جاى ديگر بياورد رطوبت را از لحيه و امثال ذالك باز خشك مىشود. اين جا هم يك وقت اين است كه در اين فرد از وضو اين جور است كه به بلّه زهر نمىتواند مسح كند. ولكن از اوّل وضوى ديگر بگيرد با آب فراوان نه مىتواند مسح كند به زرع. در آن صورتى كه مىتواند به وضوى ديگرى مسح كند به بلّه باطن الكف در امر اول يا به ظاهر الكف در امر ثانى مىتواند به وضوى ديگر بگيرد، نه آن جا نمىتواند به ظاهر الكف مسح كند در امر اول يا به زراع مسح كند در امر ثانى كما اين كه در عروه مىفرمايد. اين شخص بايد وضو را دوباره بگيرد. و امّا در جايى است كه هوا يكى جورى است كه نه تجديد وضو هم بگيرد باز نمىشود. آن مسأله ديگر است. خواهد آمد. كسى كه متمكّن نشد در صرف وجود وضو كه معتبر است در صلاتى كه بين الحدّين مىخواند، در آن صرف الوجود نمىتواند به بلّه وضو مسح كند. چرا؟ خيلى اتّفاق مىافتد موقع تابستان در بيابان است و در سفر است، وضو مىگيرد و باد گرم مىآيد به نحوى كه تا وضو غسل الوجه و اليدين را تمام كرد، خشك شدند اينها. اعضا خشك شد. كه اين يك مسألهاى است محلّ ابتلا. اين جا وظيفهاش چيست؟ خواهد آمد. آن جا فتوا خواهد داد كه آن جا مثل سنّىها بكند. دستش را بزند توى آب به ماء جديد، مسح كند رأس و رجلينش را. سرّش معلوم شد كه چرا ايشان اين جور فتوا داد. سرّش اين است كه دليل بر اين كه بايد به ماء جديد مسح نكرد، بايد مسح كرد به آن بلّه وضو دليلش ضوعات بيانيه است كه و لم يعدهما دستش را در انائين. يا آن به فرض آن در صورتى است كه بشود. ممكن بشود. در صورتى كه ممكن نشود نه. اطلاقات به او تمسّك كرده است كه حدّ الوضو، مسح الرّأس و الرّجلين ولو به ماء جديد باشد. قيدى ندارد.
سؤال؟ ولكن دليلش اطلاق داشته باشد. اين جا هم همان حرف را مىگوييم. كسى كه متمكّن است غسل وجه بكند و غسل رجلين بكند و مسح الرّجلين بكند، مسح الرّجلين در حقّ او معتبر است. كسى مىتواند مسح الرّجلين بكند. متمكّن است. غسل الوجه و اليدين در او معتبر است. امّا مسح الرّجلينى كه در وضو معتبر است، كدام مسح الرّجلين است؟ مسح الرّجلين به ماء جديد يا به فضل الماء؟ اين دليلش را بايد نگاه كنيم. چرا توجّه نمىفرماييد.
سؤال؟ مسأله گذشته قياس به ما نحن فيه نمىشود. در مسأله گذشته مىگفتيم آيه كه فرموده است فاغسلوا وجوهكم و ايديكم فامسحوا برجولكم و ارجلكم، شخصى را فرض كرده است كه وجه دارد، يدين الى المرفقين دارد، و رأس و رجلين الى الكعبين دارد. اينها را گفته است بشورد. امّا كسى كه دو رجل ندارد. اين داخل آيه نيست. حتّى غسل وجهش هم داخل نيست. چون كه ارتباطى است آيه فرض كرده است اين وجه را كه موضوع است و يدين را. اين جا هم مىگوييم كه شارع فرض كرده است در ما نحن فيه وجه را، يدين را، رأس را، رجلين را و فرض هم كرده است كه اينها بايد مسح بشود. كلام در كيفيّت مسح معتبر است. اين مسح مىگوييم كسى كه كف دارد، با او معتبر است. يدين الى المرفقين دارد. كف داشته باشد يا نداشته باشد. سابقاً گفتيم يد الى المرفقش همين مقدار است. بدان جهت اين متمكّن از مسح بوده باشد با كفّش يا نه دليلش را بايد نگاه كرد. اگر دليلش اين بود كه لا مسح الاّ بالكف اگر اين جور بود، بله همين جور. همه را تقييد مىكرد. مىگفتيم اگر متمكّن از كف نيست بايد تيمم كند. چون كه لا وضو الاّ بالكف. ولكن دليل ما كوتاه است از اول دليل اعتبار. بدان جهت هر مقدار دلالت،
سؤال؟ اين قياس به آن مسأله نمىشود. چون كه فعل الامام است. فعل الامام (ع) باطن كف داشت و محصور نداشت. فعل است. فعل اطلاق ندارد كه. فعل آن قدرى كه كشش دارد، آن فرضى كه امام مسح كرده است به باطن الكف او را مىرساند كه معتبر است. و امّا در غير آن فرض به اطلاق تمسّك مىشود و مىگوييم كه نه بايد وجه داشته باشد. يدين الى المرفقين داشته باشد. رجلين الى الكعبين داشته باشد. اينها همهاش موضوع است. فرض شده است. واجب ارتباطى است. ولكن در آن رجلين الى الكعبين كه مسح مىشود ذات الكف بالكف و امّا آنى كه ذى الكف نيست، نه او به مطلق اليمنى است. كلام ما اين است. على هذا الاساسى كه هست در ما نحن فيه، آنى كه صاحب العوره قدس الله نفسه الشّريف مىفرمايد در مسأله، مىفرمايد اگر متمكّن نشد، در مسأله ديگر خواهد گفت. به ماء جديد مسح كند. چون كه روايات وضوعات بيانيه كانّ بيشتر از اين را كشش ندارم در صورتى كه ممكن است مسح كردن به بلّه وضو در آن صورت معتبر است. و الاّ اگر ممكن نشد، اطلاق دليل وامسحوا مىگيرد. اين يكى. ولكن او صحيح است، صحيح نيست، تمام است، يا تمام نيست، خواهد آمد. آن مسأله بعد از چند مسأله مىآيد. يا شايد دو مسأله، سه مسأله ديگرى. ولكن كلام در اين امر اين است كه مىتواند مسح كند به تجديد وضو. خوب در اين صورت به كف چرا مسح نكند؟ الان كه مانع ندارد مسح كردن. فقط بلّه ندارد. خوب بلّه ندارد مىتواند با بلّه كف مسح كند به تجديد وضو. غسل وجه بكند. غسل يدين بكند. با آب فراوان مسح كند. چون كه شارع آن صرف وجود وضو را خواسته است بين الحدّين كه صلاة را مقيّد به او كرده است. اين وضو كه شرط نيست. اين كه متعلّق تكليف نيست. اين اگر تمام بشود صرف وجود مىشود. تمام نشود هيچ. چون كه در ما نحن فيه مكلّف متمكّن است صلاتى را با صرف وجود وضويى بخواند كه به بلّه كف مسح كرده است رأس و رجلين را، بدان جهت متعيّن است تأخير بيندازد. وضو ديگر بگيرد. حتّى در مسأله سابق هم همين جور است. كسى كه دستش زخم است، بسته است، ولكن يك ساعت به غروب دكتر خواهد آمد و باز خواهد كرد. نمىتواند الان وضو بگيرد. صبر كند يك ساعت به غروب. چون كه از صرف وجود وضو، وضوى اختيارى كه مسح به بلّه كف است متمكّن است. چون كه صرف الوجود لازم است. بدان جهت در ما نحن فيه اگر در اين وضويى كه هست، نتواند به بلّه كف مسح كند، به زهر نمىتواند مسح كند. بايد وضو را تجديد كند غسل الوجه واليدين را. اين هم اين مسألهاى كه مىفرمايد.
بعد ايشان مىفرمايد مسأله ديگرى را. و آن مسأله ديگر عبارت از اين است كه مسأله، مسأله مهمّهاى هست. ربّما خصوصاً در فصل زمستان و خصوصاً آن وقتى كه انسان به آب كثير يعنى به آب زياد نه به آب كر، به آب كثير وضو مىگيرد و شير را به تمامه باز كرده است و برمىدارد به صورتش مىزند وقتى كه غسل يدين را تمام مىكند، خيلى بلل در دستش هست. به نحوى كه اگر دستش را گذاشت به مقدّم رأسش كشيد، اين بعد از اين كه دست را برداشت آب مىريزد از سرش. جريان پيدا مىكند. كما اين كه در زهر كفّينش وقتى كه مسح كرد دستش را برداشت، آب جارى مىشود روى زهر كفّش ولو در يك مقدارش. بعضىها جامع المقاصد قدس الله نفسه الشريف تصريح كرده است كانّ كسى كه بلّه دستش زياد است به نحوى كه اگر مسح كند با او آب جريان پيدا مىكند، اين بلّه را بايد كم كند. تقليل كند. به نحوى كه اگر مسح كرد آب مسح جريان نداشته باشد. چرا يا جامع المقاصد؟ به جهت اين كه فرموده است اگر آب جريان پيدا كند غسل مىشود. انسان صورتش را كه مىشورد چه جور مىشورد؟ يك آبى مىريزد بعد با دستش اين را اجرا مىدهد به پايين. اين است ديگر. خوب اگر اين جور بلّه در دست خيلى است، آبى هست اجرا داده است به ظاهر كفّش يا به مقدم رأسش. اين شده است غسل و خداوند متعال در كتاب مجيد و ائمه هدى سلام الله عليهم در روايات، امر كردهاند معتبر در وضو مسح الرّأس و الرّجلين است. بدان جهت بايد اين را تقليل بكنند. بعضىها هم تبعيّت كردهاند به جامع المقاصد. ولكن صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف فتوا مىدهد كه اين تقليل واجب نيست. ولو آب هم شر شر جارى بشود بگذار جارى بشود. جامع المقاصد گفته است خداوند در قرآن مجيد و ائمه در روايات، گفتهاند كه مسح معتبر است در رأس و رجلين. و الاّ اين غسل مىشود. صاحب العروه فتوا مىدهد بر اين كه تقليل معتبر نيست. مىتواند با آن آب كثير هم كه شر شر هم بعد از رفع يد جارى مىشود يا به يد جارى مىشود فرقى نمىكند. پايش را اين جور بلند گرفته است. مسح كه مىكند آب جارى مىشود از اين جا به عقب پا كه غسل است. مىفرمايد اين عيبى ندارد. سرّ فى ذالك فرق ما بين غسل و مسح اين جور نيست كه غسل و مسح...هستند. دو تا وجود دارند...كه به هيچ جا جمع نمىشوند. مثل سردى و گرمى است كه در يك جا جمع نمىشوند. اين جور نيست مسح و غسل. متضادّين نيستند. بلكه مسح و غسل متخالفين هستند. يعنى آنى كه موجب مسح است، آن موجب يك چيز است، آنى كه موجب غسل است، آن هم چيز ديگرى هست. موجب غسل سابقاً گفتيم جريان الماء على العضو است. آب وقتى كه بر عضو جارى شد غسل مىگويند. چه جريانش بلاواسطةٍ بشود. اصلاً زير شير گرفته است و آب جارى مىشود. اين شد غسل. يا با آفتابه مىريزد به دستش اصلاً دست نمىزند. مسح نمىكند. غسل محقق مىشود. فقط ماء بر عضو جارى بشود. محقق غسل جريان الماء على العضو است. جريان هر نحو بوده باشد. ولكن محقق غسل امرار الماسح على الممسوح است. ماسح كه يد است، او بايد امرار بر ممسوح كه عبارت از رجل است بكند. بايد اين ماسح مرور كند بر آن ممسوح. آب جارى بشود يا نشود آن معتبر نيست. ملاك امرار عضو ماسح است كه بايد عضو ماسح مرور كند كه عبارت از يد است. خوب يك جا هم ملاك هر دو جمع است. مثل چه؟ انسان دستش كم آب است. مسح كند امرار ماسح على الممسوح شده است. ولكن ملاك غسل موجود نيست. يك وقت اين است كه نه، ملاك غسل موجود مىشود مسح موجود نيست. مثل اين كه آب ريخته و پا را شسته است. مسح هم نكشيده است. يك وقت هر دو موجود مىشود. بلّه در يدش خيلى است. پايش را كه مىشورد هم جريان ماء مىشود كه غسل است و هم مسح موجود مىشود. در آيه مباركه فامسحوا...بايديكم، اين در آن اشاره است كه عضو ماسح بايد بر سر و رجلين مرور بكند عضو ماسح. او چيست، تعيين نمىكند كه كف است، زراع است چيست. امّا عضو ماسح بايد مرور كند. امّا اين كه بايد در وجه و يدين را اين مرور معتبر نيست كه انسان آب بايد جريان پيدا كند. بدان جهت است كه در روايت غسل الوجه و اليدين عنوان مسح ذكر شده است. رواياتى كه در آنها غسل الوجه و اليدين است، درست توجّه كنيد. روايت 6 را مىخوانم براى شما.
مىفرمايد، فاخذ كفّاً من ماءٍ...على وجه من اعلا...دارد ثمّ مسح وجهه من الجانبين. مسح است ديگر. مىبينيد غسل است. در مورد غسل مىفهمد چون كه با اين مسح غسل محقق مىشود. بدان جهت اين مسح و غسل، اينها متخالفين هستند. با همديگر جمع مىشوند. تعجّب از كسانى است كه در ما نحن فيه در غسل وضويى جريان الماء را معتبر نمىدانند. مع ذالك فرق ما بين غسل و مسح را قبول دارند. آنى كه در باب وضو معتبر است غسل است. ولو به مرتبه دانيه است. كه جريان ماء فى الجمله بشود ولو قطراتى. و امّا مسح در آن عبارت است امرار الماسح على الممسوح است. او معتبر است. بدان جهت تقليل لازم نيست. اينها تركيبشان به عبارت علمى بگويم كه يادتان باشد. تركيب مسح و غسل انضمامى است. اگر هر دو ملاك موجود شد، موجب هر دو تا موجود شد، مركّب هم موجود مىشود. يك جا فقط موجب يكى هست. آن موجود مىشود.اين كه بعضىها فتوا دادهاند در وضو در مكان غصبى اگر غسل را در جاى غصبى بكند، مسحش را در جاى مباح بكشد آن وضو صحيح است. و امّا اگر در مكان مباح غسل كند مسحش را در مكان غصبى بكند آن وضو باطل است. فرق گذاشتهاند ما بين غسل الوجه و اليدين. و مسح الرّأس و الرّلجين. گفتهاند اگر مسح در مكان غصبى بشود باطل است. يعنى در فضاى غصبى. و امّا اگر غسل در فضاى غصبى بشود عيبى ندارد. اين سرّش چيست؟ سرّش اين است كه در باب مسح تحريك يد مقوم است. تحريك يد از اطراف الاصابه الى بدان جهت آن تحريك غصب است. با وجود اين كه مسح است، غصب هم هست. تصرّف در ملك الغير است. و امّا به خلاف صبّ الماء الى المسح وصول الماء الى الوجه و جريان..اين متحد با غصب نمىشود. آن آب ريختن با آفتابه ولو در ملك الغير است. ولكن وصول ماء به صورت خودش شده است. وصول ما به صورتش تصرّف در صورت خودش است. در فضا تصرّف نكرده است. بدان جهت مىگويند فرق است ما بين اين كه غسل در فضاى غصبى بشود يا مسح در فضاى غصبى. البتّه اين درست است يا درست نيست، بحث خواهيم كرد. اين تفصيل مبتنى بر اين است. پس على هذا الاساسى كه هست تقليل واجب نيست. چون كه با همديگر متخالفين هستند. صاحب عروه مىگويد و لكنّه اولى. ولكن اين تقليل اولى است. ظاهر اولى استحباب است كه مستحب است تقليل. اگر مرادش اين است كه تقليل نداوت يدين بلّه وضو بما هو تقليل وضو مستحب است، دليلى به اين نداريم.
سؤال؟ غسل معنايش اين است كه مسح نكند. محققش همان غسل بوده باشد. نهى او را بكند. مثل آفتابه را گرفت، غسل نكرد. يا تمامىاش را مسح بكند كه به قصد تشريع مىشود. ادخال فى الدّين مىشود.
سؤال؟ عرض مىكنم بر اين كه در ما نحن فيه صاحب العروه فتوا مىدهد كه ولكن تقليل افضل است. اولى است. مراد ايشان اين است كه تقليل بلل دست بما هو تقليل مستحب است، اين دليل نداريم. اگر مرادشان اين است كه اين معنا مستحب است كه بلل كم بشود در دست به نحوى كه جريان على العضو نكند. اين مستحب است، دليل ندارد. كما ذكرنا. اگر مرادش اين است كه احتياط مستحبى است كه جامع المقاصد مخالفت كرده است و اعتبار كرده است تقليل را شايد قولش مطابق با واقع بوده باشد ولو مقتضى الادلّه او نيست. اين احتياط مستحب...اين عيبى ندارد احتياط مستحب. بدان جهت بعضىها كه تعليقه زدند در ذيل اين كه و لكنّه الاولى تقليل اولى است، اين كه گفتهاند بلكه احوط است اين صحيح است اين تعليقه. و لا اين كه اولويّت دليل ندارد. بلكه آن كه در ما نحن فيه است احتياط استحبابى است. اين هم نسبت به اين مسأله.
بعد ايشان قدس الله نفسه الشّريف شروع مىكند در ما نحن فيه مسأله ديگرى را. كه آن مسأله ديگر هم همان مسأله معروفه محلّ ابتلا هست براى همه كه مىگويند موقع مسح كردن بايد مسح رأس كه مىشود يد بايد...جريان داشته باشد. يد بايد مرور داشته باشد بر جزء ممسوح. يعنى صب نگه داشته بشود، آن وقت مسح مرور كند بر...در رجلين مستقر بشود آن وقت يدين مرور على ظاهر الرّجلين بكند. اين معنا معتبر است. بله مقدارى حركت مائى در هوا نگه داشته است پايش يك خورده تكان خورد آن عيبى ندارد. ولكن بايد طورى باشد كه صدق كند امرّ يده على زهر قدمك مرور پيدا كرد. ولكن مكث بكند نمىشود. دستش را نگه داشته است سرش را بالا مىبرد كه سرش مرور كند بر دستش يا دستش را نگه داشته است رجلش مرور كند بر دستش. اين جايز نيست. كلام در دليل اين است. ولو مسأله مسلّم است. ولكن بر اين دليل تمام كردن اين مشكل است. ملاحظه بفرماييد ببينيم انشاء الله چه جور مىشود.
|