جلسه 585
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 585 آ.
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم. بسم الله الرّحمان الرّحيم.
كلام در اين مسأله بود كه صاحب العروه فرمود معتبر است در مسح الرّأس و الرّجلين آن عضو ماسحه كه يد هست امرار كند بر آنى كه ممسوح است. آن جزئى كه ممسوح است، او ساكن بوده باشد و جزء ماسحه بر آن جزء ممسوح مرور كند. كه اين امرار عضو ماسح بر ممسوح مقوّم است بر معناى مسح. نه اين كه در خارج دليلى قائم است كه شرط زايد است چه جورى كه در بعضى امور شرط زايد بود آن امر بر مسح كه مسح بايد به بلّه وضو بشود. اگر به بلّه وضو هم نمىشد مسح صدق مىكرد. آن شرط زايد است كه دليل به او دلالت كرد. گفته شده است در ما نحن فيه شرط زايد نيست. خود صدق مسح الرّأس و الرّجلين موقوف است كه رأس و رجلينى كه ممسوح است موقوف است صدق المسح باليد به جريان اليد. يد بايد جارى بشود و مار بشود بر آن رأس و رجلين. بله در عبارت عروه دارد حركت يسيره در رجل يا در رأس آن ضررى ندارد به صدق عرفى كه به دقّت العقليه در آن نقطه حركت يد مرور نكرد الاّ انّه چون كه صدق عرفى كافى است عرفاً مسح عرفى معتبر است، اين معنا كافى است. حركت يسيره رجلين او الرّأس ضررى نمىرساند. خوب مىبينيد كه ما مىگوييم اين شرط، شرطى است كه از خود مسح در آمده است. معناى مسح موقوف بر اين است كه عضو ماسح مرور كند. اين را جماعتى خدشه كردهاند. گفتهاند صدق مسح موقوف بر اين نيست كه جزء ماسح بر ممسوح مرور كند. اين موقوف بر اين معنا نيست. انسان اگر يدش يك خورده كثيف و گلى بشود يا مثلاً چيزى بخورد به دستش، مىگويد مسحت يدى بالحايل. مسحت يدى بالحايل...كه مرور نمىكند. عضو ماسح...است كه...داخل شده است مسحتى يدى بالحايط يا بالارض. آن حايط يا ارضى كه هست او حركت نمىكند. عضو ممسوح كه عبارت از يد است او حركت مىكند.
پس اگر بنا بوده باشد در صدق مسح كه عضو ماسح مرور على الممسوح بكند اين معتبر بوده باشد، بايد مسّح يدى بالحايط صحيح نبوده باشد. يا مسحت رجلى بالارض كه ارض ساكن است. آن جزء ماسح ساكن است كه عبارت از ارض است. ولكن رجل كه ممسوحه است، رجل را امرار مىدهد بر او. حركت مىدهد بر او. اين جور نيست كه عضو ماسح بايد مرور بر ممسوح بكند. در عكسش هم صدق مىكند. ولكن در ما نحن فيه نكتهاى هست و آن نكته اين است كه بلااشكال از رواياتى كه در باب وضو وارد شده است از آنها ظاهر مىشود اگر از آيه شريفه هم ظاهر نشود، از روايات ظاهر مىشود كه رأس و رجل جزء ممسوح است. اين معنا مسلّم است. اين جاى خدشه نيست و اين را نبايد كسى غفلت از او بكند كه بايد رأس جزء ممسوح بشود و رجلين جزء ممسوح بشود.
در آن صحيحه داوود ابن فرقد كه روايت اولى است در باب 15 از ابواب كيفيت الوضو روايت 1 است. محمد ابن يعقوب عن عدة من اصحابنا عن احمد ابن محمد و عن ابى داوود كه مسترق است جميعاً عن الحسين ابن سعيد، عن فضاله عن داوود ابن...كه همان داوود ابن ابى يزديد است. قال سمعت ابا عبد الله (ع) انّ ابى كان يقول انّ للوضو حدّاً من تعدّ له لم يوجر. آن حد را بگذرد اجر داده نمىشود. فقيل له ما حدّه فقال له رجلٍ ما حدّه قال تغسل وجهك و يديك و تمسح رأسك و رجليك. بلااشكال ظاهر اين روايت اين است كه وجه و يدين بايد مغسول بشود و رأس و
رجلين بايد ممسوح بشود. تمسح يعنى انت. تو مسح بكن. آنها بايد ممسوح بشود. اين معنا كه رأس و رجلين بايد ممسوح بشود، اين اشكالى نيست. فرق ما بين جزء ماسح و جزء ممسوح چيست؟ كى شيئى را ماسح مىگويند و شيئى را ممسوح مىگويند؟ مصحّحش احد الامرين است. تارتاً اين است كه شيئى كه در او به او ممسوح مىگوييم، در آن شىء چيزى است من القزر و غبار و نحو ذالك كه ماسحى كه هست به ماسح، ماسح مىگويند آن شىء را از ممسوح ازاله مىكند. در دست انسان فرض بفرماييد كه گل چسبيده است به او. اين را مسح به حايط مىكند، مسحت يدى بالحايط، حايط كه ماسح است يعنى اين را ازاله مىكند. اطلاق مىشود. بدان جهت با داخل مىشود به او. مسحت رجلى بالارض، مسحت يدى بالحايط. يا فرض كنيد مىگويد مسحت يدى بالقرتاس يا بالثّوب و امثال ذالك در اين جاها مصحّح ممسوح بودن ازاله شىء از او است و مصحّح ماسح، مصحّحش اين است كه مزيل بوده باشد. آن شىء را ممسوح ازاله كند. كدام مرور كند، كدام ساكن باشد، كدام متحرّك بشود، هيچ كدام شرط نيست. فقط مقوّم مسح در اين موارد ازاله شيئى است از شيئى. آن شيئى كه از او ازاله مىشود ممسوح است. آنى كه مزيل است و ازاله مىكند ماسح است. مسح يكى در اين مورد اطلاق مىشود كه...ماسح با ممسوح با همين است. با مرور حركت نيست. و ربّما مسح اطلاق مىشود در مواردى كه در آن جا ازاله شىء از شىء نيست. فقط مىگويد مسحت ثوب را با اين شىء، با اين حجر، ازاله نيست. فقط مسح است. در اين موارد مصحّح اين كه كدام ممسوح است، كدام يكى ماسح است، مصحّصش جريان و عدم الجريان است. آن جزئى كه جريان مىكند او ماسح است و آنى كه ساكن است او ممسوح است. ملاك او است. در مواردى كه مسح ملاك ازاله نيست. ملاك همين است كه شيئى به يد مسح بشود. وامسح يدك رأسك و رجليك ببلّة يمناك و يسراك فقط آن جا در باب الوضو نه ازاله...معتبر است، نه ازاله غبار معتبر است، نه چيزى معتبر است. بدان جهت رجل پاكِ پاك شد كه الان ده دقيقه از آن حمّامى كه يك ساعت معطّل شد در آمده است، وضو مىگيرد بايد رجل را مسح كند. مسح در اين ازاله معتبر نيست. بدان جهت در اين موارد اگر بخواهيم رجل ممسوح بشود كه اين روايات گفت. فرض كرد از مثل اين صحيحه داوود ابن فرقن استفاده كرديم كه رجل و رأس بايد جزء ممسوح بشود و يد بايد ماسح بشود. اين مقتضايش عبارت از اين است كه يد را جارى بكند. تا عنوان ممسوح بر رجل صدق كند.
سؤال؟ همين جور است ديگر...امرار مىدهد. بدان جهت يد را. مىگويد مسحه آن جا به معنى اجرا است. يعنى اجرا يده على الحجر الاسود. اگر دستش را به حجر الاسود بزند اين را مىگويند اصطلاح. و امّا اگر يد را كشيد مىگويند مسح. اين جا هم ازاله معتبر نيست. خوب مىگويند. همين جور است. آن جا حجر ممسوح است و يدش جزء ماسحه است. بدان جهت در آن مواردى كه غرض ازاله نيست و غرض در آنها فقط اين است كه مسح بشود، ممسوح واقع بشود رجل و يدين، آن جا اجرا معتبر است. بدان جهت در ما نحن فيه اين اشكالى كه در مقام كردهاند درست نيست. اشكال به كسى وارد است كه اين مسح را در آيه مباركه به معناى ازاله گرفته است. سابقاً گذشت. در اين كه با داخل شده است، زراره پرسيد يابن رسول الله من عين علمت انّ المسح بعض الرّأس و الرّجلين، امام فرمود لمكان البا اشكال در اين بود كه از با چه جور تبعيض در مىآيد. با كه به معنا تبعيض نيست. اين را اين جور توجيه فرموده بودند. فرموده بودند در ما نحن فيه مراد اين نيست كه با به معناى تبعيض است. بلكه در ما نحن فيه مراد از با كانّ خداوند متعال رأس را آلت مسح قرار داده است. وامسحوا برئوسكم يعنى رأستان را آلت مسح قرار بدهيد كه ازاله بشود. چه چيز ازاله بشود؟ آن بلّه يد يا همهاش يا بعضش بايد به رأس و زهر الرّجلين ازاله بشود. بنا بر آن معنايى كه كرده بودند رأس مىشود ماسح، يد مىشود جزء ممسوح. بناعاً بر او اگر دست را نگه بدارد اين جور سرش را مرور بدهد، عيبى ندارد. چون كه ازاله كرده است ديگر. ازاله كرده است بلّه را. اين اشكال به آن كس وارد است كه مسح را در ما نحن فيه
به جهت تصحيح معناى با مثل مسحت بالحايط گرفت. يعنى وامسحوا برئوسكم رأستان را مزيل قرار بدهيد به اين بلّه. بنا بر او اشكال وارد است. اگر معنا اين جور بوده باشد چرا يد حركت بكند. نه يد بايستد سر حركت بكند.
بدان جهت سابقاً عرض كرديم كه اين معنا نيست. تبعيض از با به اين معنا نيست كه اين را ماسح قرار بدهيد. بدان جهت اگر فرض كنيد هيچ بلّهاى را از يد ازاله نكرد، باز هم مسح محقق شده است. ولو هيچ چيز ازاله نكند. در ما نحن فيه كه هست چون كه مسمّى معتبر است. يك مسمّايى كه اصلاً ازاله صدق نكرد. چيزى ازاله نشد از آن رطوبت يد. مسمّى معتبر است. بله اشكالى ندارد. گفتيم مسح حاصل مىشود. پس در ما نحن فيه وجه صحيح اين است كه مسح به معناى ازاله در او نيست. مسح مقصود از او ازاله نيست، و...ماسح از ممسوح در اين موارد بالامرار و عدم الامرار است و ما هم از روايات استفاده كرديم كه رأس و رجلين بايد جزء ممسوح واقع بشود. اين نسبت به اين. بعد ايشان صاحب العروه قدّس الله نفسه الشّريف متعرّض مسأله ديگرى در مقام مىشود كه آن مسأله از آن مسائلى است كه دقت مىخواهد و آن مسأله عبارت از اين است كه ايشان اين جور مىفرمايد. مىفرمايد لو لم يمكن حفظ الرّطوبت فى الممسوح. بايد مسح به بلّه يد بشود. اصلاً هوا جورى است كه حفظ بلّه يد نمىشود. باد تندى، باد گرم مىوزد، انسان هم در وسط بيابان وضو مىگيرد. هر كار بكند تا به مسح الرّأس برسد اعضاى وضو خشك شده است. چيزى نمىماند كه به او مسح كند. لو لم يمكن حفظ الرّطوبت فى الخارج من جهت حرّ فى الهوا او حرارت البدن او نحو ذالك ممكن نيست حفظ رطوبت. در اين صورت ولو به استعمال ماء كثير خيلى آب به صورتش بريزد موقع صورت شستن. خيلى آب به دست راستش بريزد كه بماند بلّه، بلّه نمىماند. باد، بادى است كه آناً خشك مىكند. به حيث كلّما اعاد الوضو لم ينفع فايدهاى ندارد. خشك مىشود. در اين صورت فتوا فالاقواء جواز المسح بالماء الجديد. اقواء اين است كه در اين صورت مثل سنّىها بشويم. به ماء جديد مسح الرّأس و الرّجلين بكنيم. منتهى رجلين را همان مقدار. رأس را همان مقدار كه مقدم است. در اين صورت فالاقواء جواز المسح بالماء الجديد.
بعد از اين يك احتياط ذكر مىكند. مىفرمايد: والاحوط المسح بيد اليابسه. احوط اين است كه اول با دست خشك انسان مسح كند سرش را، و رجلينش را. ثمّ بالماء الجديد. بعد از آن به ماء جديد چون كه اقواء بود او را عمل بكند، ثمّ التيمم. بعد از آن تيمم ملزم بكند. اين احتياط، احتياط مستحبى مىشود. احتياط مستحبى جمع ما بين سه امر. همين جور مسح كردن يابساً بالماء الجديد و ضمّ التيمم. اين كه ايشان فتوا داد اين فقيه به حمل شايع قدس الله سرّه از كجا فتوا داد؟ لعلّ نظر مباركش اين است كه در ما نحن فيه مسح بالماء الجديد مسح ببلّة الوضو حساب مىشود. آن مقدارى كه از مسح ممكن است، همان مسح بماء الجديد بشود. مسح بايد به بلّه بشود. آن مرتبه واجبه است در حال اختيار. و اگر او ممكن نشد، اين مسح بماء الجديد مرتبه ميسوره او است. و در ما نحن فيه در باب الوضو در مثل اين موارد قاعده نه قاعده ميسور است در تمام ابواب. او تمام نيست كما ذكرنا سابقاً. در باب وضو كه انسان از جزئى كه اول واجب است، مرتبه اولى است، از او ممكن نشد به مرتبه بعدى نوبت مىرسد، از باب وضو از روايات خاصّه استفاده شده است.
يك قسمت از آن روايات كه مىشود گفت كه عمده هست، همان روايات عبد الاعلا اولى آل سام است. كه در باب 39 از ابواب الوضو روايت 5 بود. و عن محمد ابن الحسن نقل مىكند صاحب وسائل از شيخ الطّائفه باسناده عن احمد ابن محمد، احمد ابن محمد ابن عيسى است عن ابن محبوب حسن بن محبوب است. عن على ابن حسن ابن ربات. على ابن حسن ابن ربات هم عيبى ندارد. عن عبد الاعلا مولا آل سام از عبد الاعلا مولا آل سام قلت لابى عبد الله (ع) اثرت فنقطعت زهرى ناخنم افتاد فجعلت على اسبعى مرارتاً بر اسبعم مراره گذاشتهام. فكيف اصنع بالوضو؟ چه جور وضو بگيرم؟ قال يعرف هذا و اشباحه من كتاب الله عزّ و جل همين قاعده ميسور است در باب وضو ما جعل عليكم
فى الدّين من حرج. در دين حرج جعل نشده است. امسح على المراره. اين روايت دلالت مىكند مقتضاى نفى الحرج در آيه مباركه ذكر شده است، از آن مرتبهاى كه متعزّر است تنزّل پيدا مىكند به ميسور او كه مسح على المراره است. دارد بر اين كه يعرف هذا و اشباهه. اشباهه مسئلتنا. اگر يعرف هذا بود مىگفتيم يك تعبّدى است. اين كه مىگويد يكى را من گفتم. بقيه را تو برو دنبال كن. در بياور اين كلمه اشباهه. يعرف هذا و اشباهه من كتاب الله، از كتاب الله معلوم مىشود. خوب اشباه اين همين مسأله است ديگر كه معتبر است مسح به نداوت الوضو بشود، الان ممكن نيست. ما جعل عليكم فى الدّين من حرج. تنزّل به ميسورش مىشود. آن ميسورش عبارت از او است. اين يك وجه است. يك وجه ديگرى هم ممكن است صاحب العروه داشته باشد كه اين وجه دومى از اين وجهى كه گذشت اتقن است.
وجه دومى اين است كه در آيه مباركه كه وارد شده است اذا قمت من الصّلاة فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق و امسحوا برئوسكم و ارجلكم، رئوس و ارجل را مسح بكنيد ندارد در آيه مباركه كه با بلّه وضو مسح كنيد. اين در آيه مباركه نيست. و لكن در آيه مباركه هست كه با آب مسح كنيد. آنى كه بعضىها فرمودهاند با آب هم نيست در آيه مباركه، نه با آب هست. چون كه مىفرمايد فاغسلوا وجوهكم و ايديكم غسل به ماء مىشود، به مسحى كه پشت سر اين غسل امر مىكند، اين ظاهرش مسح به بلّه است كه رطوبت باشد. منتهى آب اعضا او را دلالت ندارد. خصوصاً به قرينه اين كه فلم تجدوا ماءً كه در ذيل دارد اگر آب پيدا نكردى مفروض اين است كه وضو و غسل به آب موجود مىشود. چه جورى كه غسل با آب موجود مىشود، وضو هم بتمامه با آب موجود مىشود. اين معنا استفاده مىشود كه در آيه مباركه ظهور دارد يا لااقل ظهور ندارد در اين كه خشك بكشيد كه فرمودهاند مقتضاى آيه شريفه اين است كه دستتان خشك باشد بكشيد. لااقل قدر متيقّن اين است كه اين ظهور را ندارد كه خشك بكشيد. اين آيه مباركه ظهور دارد ظاهرش به قرينه امر بالمسح بعد الغسل كه مسح بايد به رطوبت باشد. منتهى رطوبت متخلّفه در اعضا يا ماء جديد به او خصوصيت دلالت ندارد. مطلق است. وقتى كه مطلق شد پس آيه مباركه دلالت مىكند بر اين كه مسح بايد بشود رأس و رجلين بلافرقٍ ما بين اين كه به بلّه اعضا مسح بشود يا به ماء جديد مسح بشود. آيه مطلق است. رواياتى كه ما داشتيم كه مسح به بلّه وضو بشود، بايد به بلّه وضو بشود آن روايات مقيّد اطلاق آيه مباركه است كه آيه مباركه كه مىگويد مسح كنيد ولو به ماء جديد، نه آن روايات تقييد مىكند كه مسح بايد به ماء بلّه وضو بوده باشد به آن معنايى كه گذشت. بلّهاى كه در يد بوده است يا حين المسح در يد از ساير الاعضا باشد. فرقى نمىكند. بايد به بلّه باشد. مقدار دلالت مقيّد ما چه قدر بود؟ مقيّد ما چه مقدار دلالت كرد؟ مقيّد ما يكى وضوعات بيانيه بود كه امام (ع) وضو گرفت وضو رسول الله را ثمّ مسح رأسه و رجليك بقية آن فضل الوضو كه در يدين هست، و لم يجدد لهما ماءً. آنى كه مدلول روايتين است، مدلول اين روايات وضوعات بيانيه است. چون كه فعل كشش ندارد. در صورتى كه امام (ع) در يد بلّه داشت، تجديد ماء نكرد براى يدين. خود اين روايات هم دلالت مىكند كه بايد بر اين كه مسح به ماء باشد. بالاخره آيه به اين معنا ظهور دارد، دلالت دارد. منتهى روايت دلالت مىكند كه آن مائى كه متخلّف در اعضاى وضو است، در يدين است. در آن روايات فرمود كه امام (ع) لم يعطما فى الاناء و لم يجدّد لهما ماءً يعنى با همان رطوبتى كه بود با او مسح كرد. مفروض در آن روايات بود رطوبت مسريه است. يعنى امكان بودش. ممكن بود رطوبت مسريه بوده باشد. در آن صورت. و الاّ كسى رطوبت مسريه دارد. تأخير مىاندازد تا باد خشك كند بعد ماء جديد بردارد كه ممكن نيست. اين را نمىگيرد. آن صورتى بود كه امام(ع) ممكن بود برايش بعدم ادخال اليدين فى الاناء با آن بلّه مسح كند. اين مقدار دلالت مىكرد. اين مقدار از اطلاق آيه مباركه رفعيّت مىكرديم. آيه مباركه مىگفت فرقى نيست آخر. اطلاقش اقتضا مىكرد. آيه دلالت مىكند بر اين كه در صورتى كه ممكن باشد به ضميمه او حمل مىشود مسح كنيد، يعنى در صورتى كه ممكن باشد مسح به بلّه، به مسح به بلّه بكنيد. اين مقدارش قيد مىخورد. امّا در آن صورتى كه ممكن نيست. مثل
فرضى كه در عروه كرده است. خوب اين مقيّد ما لسان ندارد. به اطلاق آيه تمسّك مىكنيم. مقتضاى اطلاق آيه در ما نحن فيه مسح بماء الجديد است. بدان جهت سنّىها كه اين روايات را قبول ندارند، ائمّه هدى را قبول ندارند...بما عندهم من الكتاب و القياسات و الاستحسانات عن اهل البيت سلام الله عليهم اجمعين، گفتهاند مسح به ماء الجديد. منكر شدهاند. اين روايات بيشتر از اين معنا دلالت نداشت، در بقيه به اطلاق آيه تمسّك مىكنيم. فقط در ما نحن فيه آنى كه ادّعا شده است در آن مقيّد اطلاق است دو تا صحيحه است.
يكى صحيحه عمر ابن ازينه است. در صحيحه عمر ابن ازينه اين جور آمد، همان قضيه معراج رانقل مىكند. در آن صحيحه عمر ابن ازينه اين جور بود كه وحى آمد ثمّ اوحى الله عليه عن اغسل وجهك فانّك تنظر الى عظمتى ثمّ اغسل زراع كالمينى و اليسرى فانّك طلقى بيدك كلامى ثمّ امسح رأسك بفضل ما بقى فى يديك من الماء و رجليك الى الكعبين، فانّى ابارك عليه و اتوعك موت عن لم يطعه احدٌ غيرك. اين هم خودش دليل بر اين است كه امر به مسح به جهت ازاله نيست. به جهت تكريم پا است. تكريم جايى است كه موقف صلاتى است كه پا شرف پيدا مىكند. بدان جهت در اين جا دارد كه ثمّ امسح رأسك بفضل ما بقى فى يديك من الماء و رجليك الى الكعبين. اين امر اگر يادتان بوده باشد به تازگى در بحث اصول بحث كرديم بر اين كه اوامر ارشاديه، مقيّد به قدرت تمكّن نمىشود. در اين كه ثمّ امسح رأسك اين ارشاد بر اين است كه وضو همين جور است. مسح در وضو معتبر است. وضو بدون مسح به بلّه نمىشود. به بلّهاى كه در يدين است. اين ارشاد است. امر تكليفى نيست كه بگوييم صورت قدرت را مىگيرد. صورت اجز را نمىگيرد. اين همان نتيجه آن حرف است كه امام (ع) كه نقل مىكند قضيه را اين وحى آمد، اين وحى مثل اذا قمت من الصّلاة فاغسلوا وجوهكم است. اين تكليف نيست. اين ارشاد بر اين است كه وضو شرط صلاة است. و وضو مركّب است از غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين. اين ارشاد است. بدان جهت كسى اگر نماز نخواند، يكى هم نماز خواند ولكن بى وضو خواند هر دو يك عِقاب دارند. عِقاب بر ترك صلاة مىشود. آن كسى كه وضو گرفته است و نماز نخوانده است يك عِقاب بشود. آنى كه وضو هم نگرفته است دو تا عقاب اين جور نيست. امر، امر مولوى نيست و امر مولوى غيرى را هم كه گفتيم وهم است. در ما نحن فيه امر، امر ارشادى است. امر ارشادى مقيّد به قدرت نمىشود. اذا قمت من الصّلاة يعنى غسل الوجه و اليدين و رأس و الرّجلين شرط است. صلاة بدون او نمىشود. بدان جهت در ذيل مىفرمايد فان كنتم جنباً فالطّهروا جعل بدل است كه مىگويند اگر اين شرط ممكن نشد جعل بدل مىكند كه تيمم بكنيد. بدان جهت وقتى كه گفتيم جعل بدل كرد در صورت عمد تمكّن وضو مقيّد مىشود به صورت تمكّن. وضو مقيّد به صورت تمكّن است. امّا مسح رجلين و رأس در وضو نه اين مقيّد بشود به صورتى كه متمكّن از مسح به بلّه بشود به اين تقييد نمىشود. اين جور گفته شده است. يكى اين صحيحه است.
يكى هم صحيحه زراره است كه در خيلى جاها به درد ما خورد. در آن صحيحه زراره دارد كه انّ الله كه سابقاً گفتيم در باب 31 است. انّ الله وترٌ يحبّ الوتر فقط يجزيك من الوضو ثلاث غرفات بعد مىفرمايد و تمسح ببلّة يمناك باز و تمسح ببلّة يمناك امر ارشادى است. يعنى بايد مسح كنى به بلّه يمناك يعنى اين شرط وضو است. وضو بدون اين نمىشود. مقتضاى اوامر ارشاديه كه مقيد به قدرت نمىشوند، معنايش اين است كه وضو بدون اينها نمىشود. ممكن باشد، يا نباشد. خوب آيه شريفه اطلاقش به تمام معنا تقييد مىشود. كه در آيه مباركه وامسحوا برئوسكم و ارجلكم اى ببلّة يمناكم و يسراكم. اين جور مىشود.
در ما نحن فيه يك مسأله ديگرى كه براى شما هم روشن بشود كه اين روايت همان بلّه يمنى و يسرى را آن ماء متخلّف را مىگويد در...يمنى و يسرى، يك مسأله ديگرى هم روشن كننده است در خود اين روايت، كه بعد خدمت شما عرض خواهم كرد. در خود اين صحيحه است. اين غايت چيزى است كه در مقام گفته شده است كه در ما نحن فيه
مقيّد است بر آن اطلاقى كه ممكن است صاحب العروه به او تمسّك بكند. عرض مىكنم بر اين كه امّا آن صحيحه عمر ابن ازينه او امر به رسول الله را نقل مىكند كه وحى به رسول الله آورد كه در آن وضو اين كار را بكن. منتهى ما مىگوييم كه فرقى ندارد. او هم امر كه مىكند آن وضو را به رسول الله در آن ليلة المعراج اين جور بكن، امام غرضش اين است كه ما هم بفهميم كه ما هم آن جور بكنيم. خوب آن جا كه مسح كردن به بلّه وضو ممكن بود. در ليلة المعراج كه باد سوم نمىآمد در روى زمين. فرض اين است كه آن جا امر شده بود به وضو و وضويش هم اين بود. در آن مقام كه انسان ممكن است، اين روايت بيشتر از اين دلالت نمىكند. در آن جايى كه ممكن است مسح به بلّه، بايد مسح به بلّه بشود. وضو اين جور جعل شده است. امّا اگر اين ممكن نشد، وضوى ديگرى مجعول نيست، نه اطلاق آيه مىگويد مجعول است. اطلاق آيه مىگويد كه به ماء جديد مجعول است. ارشاد است بر اين كه مطلق المسح معتبر در وضو است. به بلّه باشد يا به غير البلّه. به بلّه او را مقيد كرديم كه بلّه ممكن باشد به اين صحيحه عمر ابن ازينه. چون كه آن جا در آن ليلة المعراج اين جور ممكن بود.
سؤال؟ بلّه هم نباشد مسح كن به بلّه. بلّه معناى رطوبت است. ببلّة يمناك يعنى به رطوبت...
بعد مىماند اين صحيحه زراره كه عمده اين صحيحه زراره است. در اين جا داشت كه و تمسح ببلّة يمناك ارشاد بر اين است كه در هر زمانى، در هر...باد سوم باشد يا نباشد مسح به بلّه يمنى معتبر در وضو است. چون كه امر، امر ارشادى است. ديگر اين هم ليلة المعراج نيست كه آن جا گفتيم كنار نهر...بود. باد سوم آن جا نمىآورد. اين مطلق است. و تمسح ببلّة يمناك. بدان جهت در ما نحن فيه اين مقيّد آيه مىشود. ولكن اين يك شبههاى دارد. در اين صحيحه يك مطلبى است و آن مطلب اين است كه ما مسح رأس را بايد به يد يمنى بكنيم و رجل يمنى را به يد يمنى و مسح كنيم رجل يسرى را به يد يسرى كه اين معنا معتبر است، اين فقط دليلش همين صحيحه زراره است. و تمسح ببلّة يمناك رأسك و رجلك اليمنى زهر رجلك يمنى و ببلة يسراك زهر رجليك يسرى. والاّ دليل ديگرى نداريم كه با دست راست بايد سر مسح بشود و هكذا رجل يمنى مسح بشود. عكسش نمىشود. بدان جهت ما سابقاً استدلال كرديم. آنهايى كه اين ترتيب را معتبر مىدانند همه استدلال كردند كه بايد به يد يمنى بشود به اين صحيحه تمسّك كرديم. در اين صحيحه دارد و تمسح ببلّة يمناك. اين ولو ظاهر لفظىاش اين است كه ببلة يمناك، بدان جهت انسان وضويش را تمام كرد. دست راستش تَر است، دست چپش هم تَر است. دست چپش را خشكِ خشك كرد. اين بلّه يمنى را گرفت و سرش را مسح كرد و زهر قدم يمنى را مسح كرد. صدق مىكند كه وامسح ببلة يمنى و رأسه و رجله يمنى. صدق مىكند. چون كه قطع داريم اين مراد نيست. مراد امام (ع) و تمسح ببلّة يمناك اين نيست. معنايش اين است كه به دست راست بكش. مراد امام اين است. پس آن وقت معنايش اين مىشود كه و تمسح رأسك و زهر رجلك اليمنى بيدك اليمنى. اين معنايش اين مىشود. منتهى در اين روايت قيد شده است كه اين يمنى بايد با بلّه بشود. خشك نشود. يعنى بلّه، بلّهاى بشود كه در حالى كه مسح مىكنى به يمنى رأس را و رجل يمنى را تَر بوده باشد. اين تَرى مال كدام تَرى است؟ ماء جديد است؟ نه. از خود روايت استفاده مىشود كه ماء جديد نيست. اين همان رطوبتى است كه از اعضا وضو است. چرا؟ چون كه در صدر روايت دارد كه انّ الله وترٌ يحبّ الوتر فقط يجزيك من الوضو ثلاث غرفات. ثلاث غرفات يعنى سه مشت. يك مشتش را به صورت رفت. يك مشتش به دست راست رفت. يك مشتش هم به دست چپ رفت. پشت سر اين مىگويد و تمسح. عطف نيست. جمله مستقله است. ولكن پشت سر اين مىگويد تمسح. پس معلوم مىشود كه در مسح فرض مىشود كه بلّه است. به ماء نمىشود. يا اقلاً لزومى ندارد. اين قدر فرض مىشود از روايت استفاده مىشود كه در مسح ماء جديد بشود كه عامّه مىگويند معتبر بوده باشد اين جور نيست. بلكه ظاهرش اين است كه ببلّة يمناك يعنى با آن تَرى دستت كه از وضو است. والاّ اگر اين تَرى معتبر نبود كه از وضو
باشد، ذكرش احتياج نداشت. مىگفت بر اين كه و تمسح...چون كه تَرى كه اعتبار ندارد. به ماء جديد هم باشد. و گفتيم هم ظاهر آيه شريفه و...در اذهان اين است كه مسح بايد با دست تَر باشد. تَرى ولو از كاسه دوباره تَر كرده است كه عامّه مىكنند. خشكِ خشك اين توى ذهن نيست. بدان جهت در ما نحن فيه از خود روايت استفاده مىشود كه اين يمنايى كه با او مسح مىكنى، بلّه وضويى داشته باشد. اين مقدار استفاده مىشود. بدان جهت اين آيه شريفه مىگويد كه اين دستت بلّه وضو را داشته باشد. اين معتبر است. وقتى كه اين معتبر شد، در ما نحن فيه آن حرف تصحيح مىشود. آن تصحيح اين مىشود كه در وضو على كلّ تقديرٍ مسح به بلّه معتبر است. و امّا اگر كسى گفت كه نه من اين حرف را قبول ندارم. آيه شريفه دلالت مىكنند بر اين كه در اين روايت مثل اين آيه دست بايد تَر باشد. منتهى در اين روايت قرينه است كه با تَرى دست هم مىشود از وضو مسح كرد. تجديد ماء معتبر نيست. امّا لازم است از آن ماء تجديد نشود. با دست تَر مىگويد مسح كن اين روايت. امّا اين تَرى بايد از وضو باشد، اين روايت به لزومش دلالتى ندارد. بله مجزى است. انسان دستش تَر باشد واجب اتيان مىشود. امّا به همان تَرى كه از وضو باقى مانده است، اين روايت دلالتى ندارد. بدان جهت اين روايت مثل آيه مىشود. وقتى كه مثل آيه شد، مقيّدش مىشود صحيحه عمر ابن ازينه و روايات بيانيه. و گفتيم دلالت اينها فقط در حال تمكّن است. در حال عدم تمكّن دلالتى ندارند. بدان جهت در ما نحن فيه دلالت اين آيه كه در صورت عدم تمكّن به ماء جديد مىشود مسح كرد بلكه دلالت اين روايت تمام هستند به اين بيانى كه گفتم. بدان جهت ايشان مىگويد و الاقواء كفايت المسح بماء الجديد.
امّا وجه اوّلى كه گفتند درست نيست. چرا؟ چون كه اولاً قاعده ميسور كه تمام نيست. افرض اگر مسح بماء الجديد افرض اگر ميسور مسح بلبلّه بوده باشد دليل ندارد. اين روايت مولا آل سان دو تا خدشه دارد.
يكى سندش، چون كه عبد الاعلا مولا آل سام توثيقى برايش ثابت نشده است و معلوم هم نيست كه اين مولا عبد الاعلا اعين بوده باشد كه در حقّ او مدح است. اين جور نيست. من حيث السّند ضعيف است.
و ثانياً آيه فرمود يعرف هذا و شبهه من كتاب الله چه چيز از كتاب الله فهميده مىشود؟ اين فهميده مىشود كه در اين حال وضويى كه مسح بر بشره است واجب نيست. چون كه مراره داريم، اين وضو واجب نيست. يعنى صلاة با وضو واجب نيست. با وضوى اين جورى كه مسح بكنى به بشره اين واجب نيست. وضوى اين جورى واجب نيست. چون كه حرجى است. ما جعل عليكم فى الدّين من حرج. اشباهش هم اين جور است. امّا چه بكن امسح على المراره اين از آيه استفاده نمىشود. اين حكمى است كه امام فرمود. امام كه فرمود يعرف هذا و شبهه من كتاب الله يعنى عدم لزومش فهميده مىشود. بدان جهت اين استدلال اولى مناقشه را دارد.
|