جلسه 586

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 586 ب.
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم. بسم الله الرّحمان الرّحيم.
(در ادامه فايل شماره 585)
كلام در اين فتواى صاحب العروه بود قدس الله سرّه كه اگر ممكن نبوده باشد براى مكلّفى كه مسح كند رأس و رجلينش را ببلّة الوضو، مسح بماء الجديد مجزى است. كلام در دليل اين بود. عرض كرديم عمده دليلى كه مى‏شود به آن دليل در مقام صاحب العروه تمسّك بكند اين است كه آيه مباركه كه امر مى‏كند به غسل الوجه و اليدين كه و مسح الرّأس و الرّجلين آن آيه ذكر نكرده است كه مسح الرّأس و الرّجلين ببلة الوضو بوده باشد. به بلّه يد بوده باشد. اين ذكر نشده است بر او. مقتضاى آيه مباركه (قطع نوار)
(شروع طرف ب نوار)
اين است كه مسح بايد به ماء بشود به قرينه فلم تجدوا ماءً كه در اين غسل و مسح ماء صرف مى‏شود. ولكن اين ماء بايد بلّه وضو بشود و ماء جديد نشود اين در آيه ذكر نشده است ولو بالماء الجديد. اگر نگوييم كه خود آيه ظهور دارد مسح به ماء الجديد را اگر اين را نگوييم كما اين كه عامّه ادّعا مى‏كنند، لااقل اين آيه مطلق است. دلالت مى‏كند فرقى نمى‏كند مسح كنيد رأس و رجلين را به آن بلّة الوضو يا به ماء الجديد. رواياتى كه در مقام وارد شده است مسح الرّأس و الرّجلين بايد به بلّة الوضو بشود قد ذكرنا تمام آن روايات هيچ كدام اطلاقى ندارند صورت تعزّر را بگيرند. مفروض در آن روايات كه وضوعات بيانيه بود و قضيه روايت عمر ابن ازينه كه قضيه معراج را نقل مى‏كند كنار نهر...بود كه آن جا اين معنايى كه مسح به بلّه غسل الوجه و اليدين ممكن نباشد، آن جا اين جور نيست. آن جا امر آمد كه اين جور غسل كن به بلّة اليدين. چون كه دليلى كه اعتبار مى‏كند كه بلّه بايد بلّه وضو بوده باشد مقتضى قاصر است. آن موارد كه ممكن است مسح به بلّه، از اطلاق آيه رفعيّت مى‏شود. و امّا در آن مواردى كه حفظ بلّه ممكن نيست كما هو الفرض، آيه مى‏گويد كه مسح بكنيد رأس و رجلين را ولو به ماء جديد. به اطلاق آيه اخذ مى‏شود. فقط گفتيم اين اشكالى كه اين فتواى صاحب العروه دارد اشكالش صحيحه زراره است. صحيحه زراره كه در مسح وارد است و تمسح ببلّة يمناك رأسك و زهر قدمك اليمنى و ببلّة يسراك زهر قدمك اليسرى اين صحيحه، نمى‏گذارد به اطلاق آيه تمسّك بشود. فقط اشكالش اين است. و الوجه فى ذالك اين است در اين صحيحه مراد اين است كه با دست راست سر مسح بشود و با دست راست پاى راست مسح بشود. و با دست چپ پاى چپ مسح بشود. مراد اين است. معلوم است. بدان جهت اگر در مسح كردن ولو به ماء جديد اين روايت اطلاق داشته باشد، اصل ذكر بلّه را نمى‏كرد. مى‏گفت كه وامسح بيمناك رأسك و رجلك اليمنى و بيسراك زهر رجلك اليسرى. چون كه مفروض در باب وضو اين است كه مسح بايد با بلّه بوده باشد. با اجزاء مائيه بوده باشد. عند العامّة و الخاصّه. منتهى آنها ماء جديد مى‏گويند. كلام اين است كه ما مى‏گوييم كه در صورت امكان يا مطلقا بايد بلّه بوده باشد. اين كه امام (ع) عوض كرد وامسح ببلّة يمناك نفرمود و امسح بيمناك اين ظهورش اين است كه بلّه، بلّه وضويى باشد. ماء جديد نباشد. ظهور در اين دارد. خصوصاً به قرينه اين كه قبلاً فرموده است يجزيك ثلاث غرفات. آن ثلاث غرفات ماء جديد المسح نمى‏شود. غسل الوجه مى‏شود يكى. يكى غسل يد
يمنى. يكى غسل يد يسرى. پشت سر اين كه مى‏فرمايد و تمسح ببلّة يمناك حكم ابتدايى است. پشت سر اين مى‏فرمايد، اين معلوم است كه مراد بلّه وضو است. بلّه يمنا كه بلّه وضو است. او را مى‏گويد. و بما اين كه گفتيم تمسح جلمه خبريه است و در مقام انشاء است، ولكن انشاء ارشاد است به شرطيّت. تكليف نفسى نيست. انشاء يعنى معتبر است در باب الوضويى كه هست، مسح رأس به بلّه يمنى و هكذا زهر قدم اليمنى اين معتبر است. قادر باشى يا قادر نبوده باشى. و زهر قدم يسرى به بلّه يسرى. بايد مسح بشود. ظاهر اين روايت اين است. چون كه حكم ارشادى ارشاد به جزئيت مقيّد به قدرت نمى‏شود. مقيّد به قدرت به آن واجب نفسى مى‏شود. كه اگر انسان متمكّن است صلاتى را با اين وضو بگيرد، اين وضو معتبر است و بايد اين را بگيرد. بايد بناعاً بر وجوب غيرى كه شرعى مى‏شود. بنا بر وجوب عدم وجوب غيرى شرعى عقلى مى‏شود. بدان جهت در ما نحن فيه اين دليل قاصر از تقييد آيه مباركه نيست مطلقا. بدان جهت همين جور است در ما نحن فيه بعد از اين كه شرط شد مسح به بلّه يمنى يعنى به بلّه وضو شرط شد مسح كردن رأس و رجل با آنها، بلّه يمنى فقط دست نيست. يمنى صدق مى‏كند از مرفغ تا...همه‏اش را مى‏گيرد. منتهى تقييد شد كه با دستش مسح كند. با كفّش مسح كند. بدان جهت در ما نحن فيه كه هست مقتضاى قاعده اين است كه خداوند متعّال كه فرموده است بعد از امر به وضو امر به وضو معلوم شد كه وامسحوا رئوسكم و ارجلكم اين مسح است. روايات بيان كرد. بعد كه مى‏فرمايد فلم تجدوا يعنى متمكّن از اين وضو نشديد. فتيمموا.
بدان جهت در ما نحن فيه مقتضاى قاعده اوليه كه قطع نظر از نفس خاص در موردى كه نصّ خاص نداريم در مورد. ما بوده باشيم و اطلاق آيه مباركه و روايات مقيّده كه عمده‏اش اين صحيحه زراره است كه و تمسح اين بوده باشد و بعد ملاحظه كنيد قول خداوند را فلم تجدوا ماءٍ فتيمموا، فلم تجدوا يعنى متمكن نشديد از اين وضو. مراد اين است. والاّ عدم وجدان ماء كه آب پيدا نكنيد او ملاك نيست. فلم تجدوا يعنى لم تتمكّنوا من استعمال الماء كه فرض در ما نحن فيه اين است در اين غسل يدين و مسح الرّأس و الرّجلين كما هو الفرض فتيمموا. حكم به تيمم است. بدان جهت كتبنا اين معنا را كه در ما نحن فيه مسح به جفاف الاعضا احتمال ندارد. چون كه آيه مفروض اين است كه مسح مى‏شود به بلّه. و روايت هم همين است. بدان جهت در ما نحن فيه امر داير است ما بين وجود ماء جديد كه مخالف صحيحه زراره است و با صحيحه زراره به آيه نمى‏شود تمسّك كرد و ما بين اين كه بگوييم صحيحه زراره ناقص است. دلالت تامّى ندارد. وامسح بيمناك مع بلّتها ولو بلّه ماء جديد بشود. اين جور معنا كنيم. بدان جهت در ما نحن فيه امر داير است ما بين مسح به ماء جديد و تيمم. بدان جهت مقتضاى مدرك تعيّن التّيمم است. ولكن انسان احتياط بكند در طهارتى كه شرط صلاة است، شرط واقعى است جمع بشود ما بين مسح به ماء جديد و تيمم. والاّ بخواهد بدون تيمم نماز بخواند اين خلاف مقتضى الادلّه است. مسح به ماء جديد. اين مسأله تمام شد.
بعد رسيديم به مسأله بعدى كه ايشان مى‏فرمايد: متعارف پيش مقدس‏ها آنهايى كه مبالات به دين بيشتر دارند همين جور است. موقعى كه مسح رجلين را مى‏كنند دستشان را يعنى انگشتان دست را مى‏گذارند به سر انگشتان پا. وقتى كه اين جور شد مسح مى‏كنند يواش يواش الى الكعبين يا الى المسجد اين مسح، مسح تدريجى مى‏شود. يك وقت اين است كه انسان عجله دارد. بايد وظيفه‏اش را عمل كند. خودش را معطّل كند يك ربع در وضو گرفتن اين جور نيست. دستش را مى‏گذارد روى پايش. به مقدار كفّش را مى‏گذارد. به مقدار تمام آن موضعى كه بايد مسح بشود از پا، دستش را روى آن مى‏گذارد. يك خورده دستش را مى‏كشد به طرف ساق. مسح حاصل شده است ديگر. مسح كرده است زهر يمنى و يسرى را من الاصابه تا كعبين مسح كرده است كه مسح دفعى مى‏شود. تدريجى نمى‏شود. ايشان در عروه مى‏فرمايد در مسح الرّجلين، بلكه مسح الرّأس لازم نيست كه مسح تدريجى بوده باشد. مسح اگر دفعى بوده باشد كافى است. دليلش چيست؟ دليلش اطلاقات است. در صحيحه زراره اين جور بود كه وامسح بيمناك زهر قدمك اليمنى و
باليسراك زهر قدمك اليسرى. مسح صدق كند. نگه دارد دست را و حركت ندهد، مسح صدق نمى‏كند. و امّا اگر مختصرى حركت داد مسح صدق مى‏كند كه بين الاصابه و الكعبين من زهر القدم مسح شده است در طول و در عرض. صدق مى‏كند اين معنا، اين معنا هم مقتضاى اطلاقات است. ولكن در ما نحن فيه جماعتى در اين مسح دفعى اشكال كرده‏اند. و گفته‏اند بر اين كه اين مسح دفعى نمى‏تواند صحيح بوده باشد. چرا؟ براى اين كه ولو ما مطلقاتى داريم ولكن در بين مقيّد داريم. مقيّد صحيحه بزنتى است. آن صحيحه بزنتى كه سابقاً گفتيم مسح قدمين را بيان مى‏كند. در باب 24 از ابواب الوضو روايت 4 است. و عن عدّة من اصحابنا عن احمد ابن محمد احمد ابن محمد ابن عيسى، عن احمد ابن محمد ابن ابى نصر بزنتى عن اب الحسن الرّضا(ع) اين كه در كثيرى از روايات هست كه و به عدّة من اصحابنا عن احمد ابن محمد عن احمد ابن محمد اين به واسطه نظير اين روايت معلوم مى‏شود. احمد ابن محمد اول احمد ابن محمد عيسى است. احمد ابن محمد دومى احمد ابن محمد ابن ابى نصر بزنتى است. كه احمد ابن محمد ابن عيسى از او روايت مى‏كند از بزنتى. عن اب الحسن الرّضا (ع) قال سألته عن المسح على القدمين. سؤال كردم از مسح قدمين. كيف هو و وضع كفّه على الاصابه. ندارد كه روى پا گذاشت. على الاصابه گذاشت فمسحها الى الكعبين الى ظاهر القدم. كعبين همان ظاهر القدم است كه سابقاً اين جور گفتيم. گفته شده است كه اين روايت دلالت مى‏كند بر اعتبار مسح تدريجى ان المسح كيف هو؟ بدان جهت بما اين كه اين روايت ناظر است به كيفيّت مسح پا كه بيان بكند كه پا را چه جور مسح بكن، از آن اطلاق رفعيّت مى‏كنيم. اطلاق مى‏گفت كه كيفيّت خاصّه ندارد. تدريجى و دفعى هر دو مى‏شود. اين روايت مى‏گويد كه مسح بايد تدريجى بشود. از آن اطلاق رفعيّت مى‏شود. جماعتى كه مناقشه كرده‏اند اين روايت در مقام بيان كيفيّت مسح نيست. اين روايت در مقام بيان كميّت المسح است كه مسح بايد مستوعب باشد طولاً و عرضاً در مقام اين است. سابقاً گفتيم و استدلال به اين روايت كرديم. كه اين روايت در مقام بيان كميّت المسح است. كه مسح بايد مستوعب بوده باشد. زهر الرّجل را در طول و در عرض به كف، به تمام دست. منتهى رفعيّت كرديم از اين بيان در آن ناحيه عرض به روايات تدريج المسح على...كه گفتيم استيعاب معتبر نيست. اين روايت در مقام بيان اين است.
و امّا در مقام كيفيّت المسح كه مسح مستوعبه دفعى باشد يا تدريجى بوده باشد در مقام بيان اين نيست. بدان جهت چون كه اين در مقام بيان اين نيست رفعيّت مى‏شود، اخذ مى‏شود به آن اطلاقى كه در صحيحه زراره است كه هم از ناحيه كم و هم از ناحيه كيف مطلق بود. ولو اطلاقش در ناحيه كم استيعاب را اقتضا مى‏كرد. اطلاق رجل اقتضا مى‏كرد استيعاب را. تمسّك به او مى‏كرد. ولكن اين را مى‏دانيد كه اين روايت هم در ناحيه كم است و هم در ناحيه كيف. اين است كه كمّش همان استيعاب است. كيفش همان تدريجى است. وقتى كه اين جور شد، به هر دو تا اخذ مى‏شود. جماعتى گفته‏اند كه اطلاق اين روايتى كه هست، اطلاق اين صحيحه معارض است با اطلاق روايات جواز...در روايات جواز...اين بود كه مسح در قدمين، مسح در باب وضو در مسح القدمين موسّع است ان شئت مسحت مقبلاً و انشاء مسح مدبراً. انشاء مسح مقبلاً و انشاء مسح مدبراً اين است كه فرقى نمى‏كند مقبلاً و مدبراً كه مسح كند تدريجى مسح كند، يا دفعى مسح بكند. آنها مطلق نيست. و به واسطه آنها از ظهور اين روايت رفعيت مى‏شود. چون كه ظهور روايت اين است كه مقبلاً متعيّن است صحيحه بزنتى. نه او مى‏گويد كه مقبلاً هم مى‏شود، مدبراً هم مى‏شود، دفعتاً هم مى‏شود، تدريجى هم مى‏شود. اين حرف، حرف درستى نيست. اين روايت راست است كه مى‏گويد بايد مقبلاً بشود و تدريجاً بشود. روايات مدبر مى‏گويد مقبلاً متعيّن نيست. مدبراً هم مى‏شود. امّا تدريجاً او دفعتاً اين روايات ناظر به اين نيست. ناظر به اين است كه ادبار جايز است در مسح. لازم نيست فقط از مقبلاً بوده باشد. امّا مقبلاً بايد تدريجى بوده باشد اين صحيحه مى‏گويد كه مقبلاً بايد تدريجى باشد. مقتضايش اين است كه مدبراً هم جايز است. يعنى مدبراً
هم...عيبى ندارد. آن روايات فقط ناظر به بيان تجويز ادبار است. بدان جهت در ما نحن فيه جماعتى اشكال كرده‏اند و ملتزم شده‏اند كه مسح بايد تدريجى بوده باشد. دفعى دليل بر...ندارد. اخذاً به صحيحه بزنتى. ولكن شما مى‏دانيد كه اين فرمايش تمام است. چرا؟ چون كه در اين صحيحه بزنتى مسح تدريجى نيست كه. در اين روايت اين است كه سألت عن المسح عن القدمين كيف هو فوضع كفّه على الاصابه. كفّه ممكن است تمام كف را گذاشته است به اصابه. اصابه يعنى تمام اصابه. نه رئوس الاصابه. ندارد در روايت كه فوضع كفّه على رئوس الاصابه. دارد بر اين كه فوضع كفّه على الاصابه. خوب اصابه رجل با كف چه قدر فاصله دارد با اول كف؟ يك مختصر. بيخ اصابه چون كه كف را روى اصابه گذاشته بود. با اول كعبين يك فاصله مختصرى دارد. همان فاصله محقق مسح است. چون كه اگر نباشد مسح محقق نمى‏شود. آن معنايش اين است كه فوضع كفّه على الاصابه معنايش اين است كه كفّش را روى اصابه گذاشت. ديگر تفصيل ندارد كه على رئوس الاصابه گذاشت. اگر در روايت على رئوس الاصابه بود، مى‏گفتيم نه اين روايت دلالت مى‏كند مسح تدريجى بشود. و دليلى هم نداريم كه از خصوصيت اين روايت رفعيّت كنيم. ولكن اين خصوصيت در روايت نيست. تمسّك مى‏شود به اطلاق اين روايت و اطلاق صحيحه زراره و غير ذالك كه امر مى‏كند به مسح الرّأس و الرّجلين. ملتزم مى‏شويم كه فرقى ما بين مسح نيست. مسح تدريجى باشد يا دفعى بوده باشد. حدّى كه سابقاً بيان شد اين اگر مسح بشود، اين مسح كافى مى‏شود. اين هم اين مسأله‏اى كه در ما نحن فيه ذكر مى‏كنيم.
سؤال؟ در موراد ادبار يدش را مى‏گذارد به كف. سؤال؟ الى الكعبين غايت ممسوح بود. بعد از فراغ بر اين كه الى الكعبين غايت مسح نيست. الى الكعبين غايت ممسوح است. اين غايت ممسوح كه شد مبدأ را اگر كعبين گرفتيم جلو كشيديد دست را، اين مى‏شود چه چيز؟ مدبره. اگر دست را از كعبين فاصله گذاشتيد يعنى دست را به طرف مفصل كشيديد اين مى‏شود مقبله. اين ملاكش اين است. بيشتر از اين هم اين روايت دلالت ندارد مقبلاً و مدبراً، شما يك چيزى مى‏گويند باور نكنيد. خودتان حساب بكنيد. ببينيد اين صحيحه مسح تدريجى دارد. اين مى‏گويد و وضع كفّه على اصابه الرّجل. اين به اين مى‏شود تمام كف را حتّى خود كف را نه اصابه كف را بگذارد به آن اصابه. مختصرى كه كشيد مى‏شد كعبين. مسمّى المسح. بدان جهت در ما نحن فيه كه هست اظهر عبارت از اين است آنى كه در عروه فرموده است صحيح است، معتبر نيست در مسح الرّجلين دفع تدريجى بوده باشد دفعتاً او تدريجاً عيبى ندارد. اين گذشت.
بعد يك مسأله ديگر را در عروه شروع مى‏كند. و آن مسأله ديگر اين است كه سابقاً گفتيم وقتى كه انسان مسح مى‏كند رأس و رجلين را بايد حايل نبوده باشد بر ممسوح. آن عضو ماسح بر بشره ممسوح برسد در رجلين بشره، در رأس چون كه قرينه عام است اعم از اين كه بشره‏اى بوده باشد يا موى سر بوده باشد. موى كه...رأس است. مسح على الحايل جايز نيست. ظاهرش اين بود ديگر. ولكن ايشان مى‏فرمايد اگر مقام، مقام ضرورتى شد كه نتوانست بشره را مسح كند مثل اين كه فرض بفرماييد آن ضرورت تقيه بوده باشد پيش عامّه است كه آنها به خفّشان مسح مى‏كنند كه خف حايل است ديگر. مى‏فرمايد اگر ضرورتى شد كالتّقيه مى‏تواند مسح على الخفّين بكند. بعد مى‏فرمايد اين مال تقيّه يا غير تقيه...در بيابان است، وسط زمستان است، باد سرد مى‏زند، كفشهايش را در بياورد، جورابش را در بياورد احتمال مى‏دهد بر اين كه در ما نحن فيه مريض بشود. همين جور كفشهايت را مسح كن و برو پى كارت. فتوا مى‏دهد در موارد ضرورت كه ضرورت تقيه باشد يا غير تقيه، مى‏تواند مسح على الحايل بكند. خودش هم بعد خواهد آمد. اين مسأله‏اش. او را هم قاطى مى‏كنم اين جا.
سؤال؟ مسح چرا ساقط مى‏شود؟ عرض كردم آيه مباركه كه وضو را بيان كرده است غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين صحيحه داوود ابن فرقد بيان كرد ما حدّ الوضو غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين اينها ارشاد به‏
جزئيت است. ارشاد به جزئيت مقيّد نمى‏شود به صورت تمكّن. در حوالى وضو مركّب از اينها است. منتهى مكلّف از اين متمكّن شد، خوب فبها اتيان كند. متمكّن نشد نوبت به تيمم مى‏رسد. بدان جهت در موارد اضطرار ما بوديم و على القاعده، مى‏گفتيم تيمم كن. قاعده اين است ديگر. چون كه آيه شريفه فرمود اگر متمكّن بر اين وضو نشديد كه غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين است كه ظاهر آيه اين است كه خود بشره رجل بايد مسح بشود كما اين كه خود بشره وجه و يدهم بايد غسل بشود، متمكّن نشديد بايد تيمم بكنيد. قاعده اين است. كلام اين است كه گفته شده است در مقام ضرورت اين اشتراط مسح على البشره ساقط مى‏شود. انسان متمكّن از وضو صحيح مى‏شود. نوبت به تيمم نمى‏رسد. اين جور گفته‏اند. اين مسأله در موارد ضرورت، ضرورت تقيه‏اى باشد، اين بحثش مفصّل است به آخر مى‏گذاريم كه مباحث مفيدى دارد.
و امّا كلامنا فعلاً در ضرورت غير تقيه‏اى است. مثل سرما كه خيلى سرد است. نمى‏تواند كفشهايش را در بياورد. عرض مى‏كنم سيّد مرتضى در ناصرياتش، شيخ در كتاب خلافش، علامه در مختلف و تذكره‏اش، شهيد در ذكرهايش، صاحب الحدائق اينها نقل كرده‏اند كه اين جواز المسح على الحايط عند الضرورت از برد كه از برد مى‏ترسد، اين مخالف عند الاصحاب ندارد. متفقٌ عليه عند الاصحاب است. حكايت اجماع از اينها شده است و تا آخرش كه صاحب حدائق است گفته است ظاهر است تا اتّفاق بر اين حكمش كه على الحايل عند الخوف من البرد مى‏شود مسح كرد. ولكن بعضى از متأخّرين مناقشه كرده‏اند. گفته‏اند در ما نحن فيه بايد تيمم بكند. احوط اين است كه منضم بكند مسح على الحايل با تيمم را. بايد تيمم بكند. با اين وضو نمى‏تواند نماز بخواند كه مقتضاى قاعده اوليه است. خوب اين اصحاب قديماً و حديثاً كه مشهور بين المتأخّرين كانّ مجمعٌ عليه من نمى‏گويم اجماعى اينها ادّعاى اجماع كرده‏اند. مثل سيد مرتضى در ناصريات، شيخ در خلاف كه آن اجماع‏هاى خلاف قيمتى ندارد پيش اهلش. چون كه او در مقابل عامّه نوشته شده است كه مسائل خلافيه است. ولو روايت در مسأله دليل روايت بوده باشد او را به صورت اجماع تعبير مى‏كنند. ولكن علاّمه در مختلف و تذكره‏اش دعواى اجماع كرده است. صاحب حدائق هم همين جور مى‏گويد. خوب اين چرا از قاعده اوليه رفعيّت كرده‏اند؟ با وجود اين كه همه قبول دارند. ظاهر آيه مسح على البشره است. گفته‏اند دليل اين مسأله اين روايت اب الورد است. اين روايت اب الورد كه خودش هم انشاء الله قول است او است.
در باب 38 از ابواب الوضو، روايت 5 است. محمد ابن الحسن باسناده عن الحسين ابن سعيد كه سند شيخ به كتاب حسين ابن سعيد اهوازى صحيح است. حسين ابن سعيد از فضاله، فضالة ابن ايّوب كه از اجلّا است. فضاله عن حمّاد ابن عثمان، حمّاد ابن عثمان عن محمد ابن نعمان اين محمد ابن نعمان كه حمّاد ابن عثمان از او نقل مى‏كند محمد ابن نعمان اهول است رضوان الله عليه كه عامّه مى‏گويند آن مخالفين به خاطر عنادشان به او يك لقبى داده بودند كه نمى‏خواهم آن لقب را بگويم. در ما نحن فيه اين يك آدم جليل القدرى است. آدم خارج از متعارفى بود در حدّت نظر و در مقام مجادله با مخالفين اين شخص زبردستى بود. اين شخص محمد ابن نعمان اهول نقل مى‏كند عن اب الورد. تا محمد ابن نعمان روايت صحيحه است. اين اب الوردى كه از او نقل مى‏كند اين اب الورد كلام در او است كه الان مى‏گويم اين كلام را. اين جا دارد كه قلت لابى جعفرٍ(ع) اب الورد مى‏گويد به امام باقر عرض كردم انّ ابا ذبيان حدّثنى انّه رعا عليّاً اراق الماء ثمّ مسح على الخفّين. ابا ذبيان كه يكى از آن مخالفين بوده است، به من...گفت. فعل على ابن ابيطالب را عامّه قبول مى‏كردند. حدّثنى انّه رعا عليّاً. على را ديده است اراق الماء وقتى كه غسل وجه و يدين را تمام كرد بقيه آبى كه در اناء بود همه‏اش را ريخت به زمين، ثمّ مسح على الخفّين. مسح بر خفّين كرد. خفّين همان حايل است. يعنى غسل الرّجلين نكرد. مسح على الخفّين كرد. آخر عامّه غسل الرّجلين را آب را ريخت غسل الرّجلين را
نكرد. مسح على الخفّين را كرد. قال ابو جعفرٍ (ع) كذب ابو ذبيان. دروغ گفته است اين ابو ذبيان. اما بلغك قول علىٍ فيكم. اين روايت مشهور است از على ابن ابيطالب كه فرموده است كه اما بلغك قول علىٍ فيكم سبق الكتاب الخفيّن. كتاب سابق بر خفّين است. سبقت كرده است بر خفّين. سبق يعنى نفخ. يعنى اگر قبل از آمدن سوره مائده در بعضى روايات است كه نسخ سوره مائده. قبل از آمدن سوره مائده اگر كسى هم مسح على الخفّين مى‏كرد اين سوره مائده كه آخر نازل شده است، اين او را نسخ كرده است. سبق الكتاب الخفّين. اين سوره مائده ندارد. معنايش اين است كه اين مخالف قرآن است مسح على الخفّين. وامسحوا برئوسكم و ارجلكم. خف ارجل نيست. خلاف قرآن است. اين را على (ع) فرموده است. قلت فهل فيهما رخصتٌ خوب مسح على الخفّين جايز نيست. در اين مسح على الخفّين يك جايى رخصت هست؟ قال، لا. امام فرمود رخصتى نيست الاّ من عدوً تتّقى مگر در حال ضرورت كه تقيه بوده باشد او فردٍ يخاف على رجلين يا يخف از...بوده باشد كه بر رجلينت بترسى. در بياورى خفّين را مسح كنى، در آوردن كجا، خشك شدن رجلين كجا. سرما اين جور بوده باشد آن جا مسح على الخفّين بكن. دليلش اين است. اين ضرورتى است كه انسان خوف بر رجلين دارد، ضرر بر رجلين دارد، مسح مى‏كند. جماعتى مناقشه كردند كه اين اب الورد كه راوى اين روايت است ضعيف است. جواب گفته‏اند كه بابا اولاً اين روايت مفتاح به عند المشهور است. تمام اصحاب مفتاح بهشان است. سيّد در ناصريات گفته است به اين روايات عمل كرده‏اند. شهرت جابر ضعفش است. علاوه بر اين، اين اب الورد در اسناد تفصير قمّى وارد است. كسانى كه رجال تفصير قمّى را معتبر مى‏دانند و مى‏گويند اينها توثيق عام دارند. چون كه على ابن ابراهيم در اول كتاب توثيق كرده است روات آن تفصيل را، خوب اين اب الورد در آن كتاب هم هست. ولو ما قبول نداريم نه او را و نه كامل الزّياره را. سابقاً در بحث قضا بحث كرده‏ايم. ولكن آنهايى كه تفصير على ابن قمّى را قبول دارند اين اب الورد آن جا است. علاوه بر اين گفته‏اند بر اين كه صاحب حدائق هم نقل مى‏كند مجلسى قدس الله نفسه الشّريف در...گفته است جماعتى كه ممدوح هستند يكى از آنها اب الورد است. از ممدوحين شمرده مى‏شود...روايتش معتبر است. صاحب حدائق از استاد خودش هم كه اب الحسن است نقل مى‏كند كه آن هم اين را ممدوح مى‏دانست. آن وقت مى‏فرمايند بر اين كه مشهور عمل كرده‏اند. خودش هم كه در آن تفصير است، خودش هم كه مجلسى در...و اينها اين جور گفته‏اند. بعضى‏ها گفته‏اند بر اين كه علاوه بر اين صاحب جامع الرّجال است اردبيلى قدس الله سرّه كه گفته است بر اين كه مدحى از امام (ع) و در حقّ اين شخص وارد شده است. آن مدحى كه در حقّ اين شخص وارد شده است اين روايت را گفته‏اند كه اين در مدح اين است.
اين روايت در جلد 4 وافى است، باب كتاب الحج، صفحه 263، روايت 46 است. ابو على الاشعرى كه استاد كلينى قدس الله سرّه از شيخ كلينى است. احمد ابن ادريس قمّى است ابو على اشعرى. عن محمد ابن عبد الجبّار اشعرى كه از اجلّا است عن سفوّان ابن يحيى عن اب المعضى كه از اجلا هستند سفوّان ابن يحيى و اب المعضى عن سلمة ابن مهرج كه اين توثيقى ندارد...كنت عند ابى عبد الله (ع) سلمه مى‏گويد پيش ابى عبد الله (ع) بودم. اذ جاء رجلٌ مردى آمد. يقال له اب الورد خدمت امام صادق آمد به او اب الورد مى‏گفتند. فقال لابى عبد الله رحمك الله انّك لو كنت احرت بدنك فى المحمل. آمد پيش امام صادق (ع) مردى كه او اب الورد مى‏گفتند معلوم است كه در سفر مكّه پيش اينها آمده‏اند. مى‏گويد رحمك الله. به امام صادق عرض كرد خدا تو را رحمت كند. تو وجود نازنينى هستى. خودت را به زحمت انداخته‏اى. انّك لو كنت احرت بدنك فى المحمل. از اين محمل آخر محمل زحمت دارد ديگر. ماشين زحمت دارد. كجا مانده است محمل آن زمان. تو وجود نازنينى هستى. چرا به حج مى‏آيى؟ بدنت را راحت مى‏كردى. فقال ابو عبد الله (ع) يا ابا الورد انّى احبّ ان اشهد المنافع الّتى قال الله تعالى ليشهدوا منافع لهم انّه لا يشهدها الاّ احدٌ الاّ نفع الله. مى‏خواهم آن مشاهدى را كه خداوند امر كرده است به ديدن آنها، آنها را ببينم كه اين مشاهد منفعتش به من‏
برسد. كلام در اينها نيست. در اين جمله آخرى است. يا ابا الورد امّا انتم و ترجعون...شما برمى‏گرديد خدا گناهايتان را بخشيده است. همين جور است ديگر. حج مكفّر سيّعات است. ذنوب گذشته مى‏شود آن حدّى كه امام زين العابدين سلام الله عليه فرمود...آنها مذكوراً لكم هستند. و امّا غيركم كه عامّه هستند اينها هم خداوند فيحفظون فى اهالىٌ و اموالهم. اثر حج اين است كه اينها مال و اهلشان محفوظ مى‏ماند در دنيا. اين اثر اينها است. اثر اخروى به اينها ندارد. گفته‏اند اين روايت دلالت مى‏كند بر اين كه اب الورد شخصى بود قابل مدح. چون كه امام (ع) خطاب كرد او را، خودش هم اين كلام را فرمود فترجعون مغفوراً. اين روايت را گفتند. از اين روايت شروع كنيم. امّا اين روايت غير از اين دلالت ندارد كه امام (ع) به اب الورد فرموده است كه شما شيعه‏ها اين جور هستيد...امّا شيعه فاسقه هستى، شيعه عادل هستى اينها را دلالت نمى‏كند. موثّق هستى يا دروغ گو هستى اينها را كه ندارد. گناهايتان هم بخشيده مى‏شود. خوب بعد از اين چه جور مى‏شود؟ مواظبت مى‏كنى، نمى‏كنى، ثقه مى‏شوى، يا هستى يا نيستى، اين دلالتى ندارد. به مدحش هم دلالتى ندارد. فقط انّه شيعيون اين مدح نمى‏شود. ديگرى اين است كه اين اب الورد كه گفت كه آن...آخر شما ببينيد شهرتهايى كه هست مى‏بينيد كه در ايران يك شهر مى‏بينيد كه چند دفعه يك شهرت دارد. اصلاً به همديگر هم ربطى ندارد. شهرت اين جور است. كجا مانده اسم و كنيه كه اينها اسم و كنيه نسبتاً به شهرت محصور است. كم است. اين اب الورد شخصى جاء رجلٌ يقال له اب الورد. يك مردى آمد به او اب الورد مى‏گفتند. خود...نشناخت اين را. مى‏گفت يك مردى بود كه به او اب الورد مى‏گفتند. اين همان اب الوردى است كه در آن روايتى كه در ما نحن فيه نقل كرديم كه محمد ابن نعمان اهول از او روايت دارد. متعدد است روايتش از او. اين محمد ابن نعمان اهول از او نقل مى‏كند اين همان است، نه راويش يكى است اين اب المقرا نقل مى‏كند عن سلمة ابن محرز آن جا محمد ابن نعمان اهول بود كه نقل مى‏كرد از اب الورد. او از اصحاب امام ابى جعفر است، امام باقر است. اين امام صادق سلام الله عليه است. اين چه ربطى دارد به آن مسأله كه راوى آن روايت ممدوح است؟ اين كه شد، آن مدح مجلسى رفت به هوا. چرا؟ چون كه مجلسى كه علم غيب نداشت. مدحش مستند به اين روايت بود. اين كه گفته است از ممدوحين است مدحش همين است. لااقل محتمل. شما خيلى وسواس باشيد، خيلى حسن ظن داشته باشيد درباره مجلسى قدس الله سرّه كه بايد هم داشت اين مى‏گويد محتمل هست همين باشد. بدان جهت در ما نحن فيه مى‏ماند چه چيز؟ تفصير على ابن ابراهيم. كه آن هم فايده‏اى ندارد. مى‏ماند دعواى شهرت.
دعواى شهرت كه اصحاب به اين روايت عمل كرده‏اند اين قابل خدشه نيست. چون كه مشهور عمل كرده‏اند. ولكن وجه عمل مشهور بايد يك قرينه صحّت بر اين روايت باشد كه پيش مشهور بود. به ما نرسيده است. به ما مى‏رسيد ما هم همين جور عمل مى‏كرديم. بايد اين جور بشود ديگر. والاّ شهرت بما هو شهرتٍ كه خودش دليل نيست. شهرت كاشف است پيش آنها وجهى بود كه در دست آنها بود. به ما نرسيده است. اين شهرت از آن شهرت‏ها نيست. چرا؟ چون كه احتمال مى‏دهيم، بلكه...است وجه عمل مشهور همان امورى است كه در روايات مسح على الدّوا، مسح على الجبيره يعرف هذا و شبهه من كتاب الله ما جعل لكم فى الدين من حرج از مجموع اينها استفاده كرده‏اند كه در موارد خوف حرج نمى‏شود ما جعل لكم فى الدّين من حرج. يعرف هذا...من كتاب الله. وجهش همين است. نه اين كه پيش اينها يك امر تعبّدى بود كه او به ما نرسيده است. ما وقتى كه اين وجوه را همه‏اش را گفتيم اينها دليل نمى‏شود. روايات دوا بر دوا دليل مى‏شود مسح على الدّوا. روايات جبيره بر جبيره دليل مى‏شود. يعرف هذا و شبهه راجح است به نفع الوجوب الوضو. نفى وجوب المسح على البشره. نه اين كه امسح على المراره كه سابقاً گفتيم. بدان جهت وقتى كه اين جور گفتيم شهرت هم گرفته مى‏شود. مطابق قاعده اوليه عبارت از اين است كه وضو كه ممكن نشد تيمم كرد. ملتزم به او مى‏شويم. منتهى احتياط اين است كه مسح على الحايل هم بكند. مخالفت مشهور نشود. احتياط، احتياط
وجوبى. چون كه مخالفت مشهور نشود. جمع كند ما بين تيمم و ما بين وضو مثل مسأله سابقه. و الحمد الله ربّ العالمين.