جلسه 789

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:789 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1372
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
فقها تقسيم فرموده‏اند زن حايض را على اقسامى. و اين تقسيم مرئه كه حايض است به اقسامى، به اعتبار اختلاف الحكم است. كه زن حايض به حسب الاحكام فرق مى‏كند حكمش را. تارتاً زن وقتى كه خون مى‏بيند خون حيض اول دفعه‏اش هست كه خون حيض مى‏بيند. او را تعبير مى‏كنند در كلمات بالمرئة...كه كانّ...حيضش هست. و اين زن اگر خون مكرّر ببيند، و مكررّاً خون ببيند و براى اين زن عادتى در ديدن خون حيض پيدا نشود، آن عادتى كه فى ما بعد خواهيم گفت كه زن ذوالعاده مى‏شود ذات عادتٍ مى‏شود اين عادتى پيدا نكرده است. مكرراً خون ديده است. ولكن خونش مختلف است. به حسب ايّام و به حسب عدد الايّام. بعضاً چهار روز، بعضاً پنج روز، بعضاً سه روز، بعضاً اول ماه، بعضاً وسط ماه، بعضاً آخر ماه. بدان جهت زنى كه مكرراً خون ديده است و لم تستقرّالها عادتٌ به او مى‏گويند مضطربه در كلمات فقها.
و امّا آن زنى كه عادت پيدا كرده است به تكرار الدّم در حيض. مثل اين كه هميشه در اول ماه تا پنجم ماه حايض مى‏شود. و اين عادت به چه جيز محقق مى‏شود بحث خواهيم كرد. اين زن را مى‏گويند ذو العاده. ذات عادتين. و اين زن ذات العاده دو قسم است. تارتاً بعد كه خون مى‏بيند، عادتى را كه تا اين خون ديدن داشت او را...است. مى‏داند او چيست. و اخرى يادش مى‏رود. چون كه دفعه ديگر خون كه ديده است مضطرب شده است حواسش هم پرت است يادش نيست كه...قبل چه جور بود. اين را مى‏گويند ناسيه. مى‏داند عادت داشت. ولكن عادتش چه جور بود، كدام وقت بود، اينها را يادش رفته است. اين را مى‏گويند ناسيه. به اين ناسيه در كلمات فقها دو اسم ديگر هم اطلاق مى‏شود. ولو در كلام بعضيشان. به اين ناسيه متحيّره هم مى‏گويند. به اين ناسيه اسم سوّمى‏اش مضطربه است. خوب آن معناى مضطربه كه در اول گفتيم او چه بشود؟ او را داخل مبتدعه مى‏گيرند. آن كسانى كه ناسيه را به او مضطربه اطلاق مى‏كنند.به آن مضطربه بالمعنا الاول مبتدعه اطلاق مى‏كنند. مبتدعه آن زنى است كه خون را اول مرّتاً ببيند، يا مكرر ببيند ولكن عادت پيدا نكند. او مبتدعه است.
پس مضطربه آن زنى مى‏شود كه عادتش را يادش برده است. و اين را هم مى‏دانيد زنى كه ذوالعاده مى‏شود تارتاً من حيث... و من حيث العاده و من حيث العدد عادت پيدا مى‏كند. مثل اين كه زن دو ماه يا بيشتر از اول ماه تا پنجم ماه خون ديده است. روز ششم قطع مى‏شود. اين ذو العاده است من حيث الوقت كه اول ماه است تا پنجم. و هم من حيث العدد كه پنج روز خون مى‏بيند و اخرى من حيث العدد ذوالعاده است ولكن من حيث الوقت ذات عادتٍ نيست. مثل اين كه هر ماه پنج روز خون مى‏بيند. در بعضى ماه‏ها از اول تا پنجم روز، در بعضى ماه‏ها از دهم ماه تا پانزدهم ماه كه حيضش به روز ششمى نمى‏ماند. من حيث العدد ذات عادتٍ هست. و امّا من حيث الوقت عادت ندارد و ربّما عصر مى‏شود. زن من حيث الوقت عادت دارد ولكن من حيث العدد عادت ندارد. مثل اين كه هر ماه كه خون مى‏بيند اول ماه خون مى‏بيند. ولكن اول ماه كه خون مى‏بيند بعضاً شش روز مى‏بيند، بعضاً چهار روز مى‏بيند، بعضاً پنج روز مى‏بيند، بعضاً هفت روز مى‏بيند. ولكن حيضش از اول ماه شروع مى‏شود. اين زنى كه عادت عدديه ندارد ولكن عادت‏
وقتيه دارد، اين سه قسم است. تارتاً از حيث مبدأ وقت حيض عادت دارد كما فى المثال الّذى ذكرنا كه هميشه خون را اول ماه مى‏بيند. ولكن مختلف مى‏شوند ادامه‏شان. ربّما از حيث انتهاء الحيض عادت دارد. هميشه روز دهم ماه پاك است يا روز هفتم ماه پاك هست. هيچ نشده است كه روز هفتم پاك نشود. روز هفتم پاك مى‏شود. امّا مبدأش مختلف است. يك وقت از اول ماه مى‏بيند تا هفتم، يك وقت از دوم ماه مى‏بيند تا هفتم، يك وقت از سوم ماه مى‏بيند تا هفتم، مختلف است مبدأش. ولكن منتهايش روز هفتم قطع مى‏شود. اين دو قسم. وقتيه من حيث المبدأ، وقتيه من حيث المنتهى، يك وقت وقتيه من حيث الاثنى مى‏شود. هميشه چهارم و پنجم ماه حايض است. منتهى يك وقت از اول ماه شروع مى‏شود و روز ششم قطع مى‏شود. يك وقت روز دوم شروع مى‏شود و روز هفتم قطع مى‏شود. يا روز هشتم قطع مى‏شود. هميشه چهارم ماه و پنجم ماه حايض است. اثنا حيضش است. اين هم من حيث الوجهه عادت وقتيه پيدا مى‏كند. اين كه تقسيم مى‏كنند زن حايض را به اين اقسام كما يعطى اين به حسب اختلاف الحكم است. اختلاف الحكم در دو صورت مى‏شود. يكى آن وقتى كه دمى كه ديده است فى ما بعد مستمر بشود و ده روز را تجاوز كند. ذو العاده به عادتش اخذ مى‏كند على تفصيلٍ. آن كسى كه عادت ندارد مضطربه است، به اوصاف اخذ مى‏كند. اوصاف نداشته باشد حكمش خواهد آمد. يكى هم از حين رؤيت الدّم است. حين رؤيت الدّم زن اگر در زمان عادتش دم ببيند ولو...باشد حيض است. بايد احكام حيض را مترتّب بكند. و امّا ذو العاده نباشد دمى كه مى‏بيند اوصاف حيض داشته باشد متحيّض مى‏شود با آن قيودى كه خواهد آمد.
و امّا نه ذو العاده است و نه دم را به اوصاف ديده است، او به احكام استحاضه عمل مى‏كند. به مجرّد رؤيت دم حكم به حيض نمى‏شود على ما سيعتى انشاء الله و يك احكام ديگرى هم هست كه زن‏ها به حسب اين احكام در او مختلف هستند كما اين كه ذكر خواهد شد انشاء الله. يك مطلب هست و آن اين است كه ذو العاده وقتى كه دمش از عشرة ايّام گذشت، چون كه عشرة ايّام كه زايد شد حيض نمى‏شود. اين اخذ به عادتش مى‏كند. مقدار عادش را حيض قرار مى‏دهد، بقيه مى‏شود استحاضه. فعلاً شما اين حكم را در نظر بگيريد تا معلوم بشود. بحثى كه ما در اول مى‏كنيم اين است كه المرئة بما ذات فى ذات عادتٍ. شرعاً مرئه ذات عادت مى‏شود، اين به چه چيز ذات عادت مى‏شود؟ مشهور ما بين اصحاب ما بلكه خلافى را نسبت به كسى معيّن داده نشده است در كلمات اصحاب و آن اين است كه عادت به اين مى‏شود كه زن دو دفعه دم ببين متماسلتين. دو تا دم ديده است متماسلتين فى الايّام و العدد. مى‏شود وقتيه عدديه. يا فى العدد مى‏شود ذات عادت عدديه. يا فى الوقت فقط متماسلين بوده باشد. مى‏شود ذات عادت وقتيه. وقتى كه زن مرّتين خون را ديد كه آن خون متماسلين هستند آن وقت زن ذات عادت مى‏شود. اين كه نسبت داده‏اند به بعضى اصحاب كه نه يك دفعه خون ديد دفعه دومى ذات عادت است اين را به بعضى غير معيّن نسبت داده‏اند، امّا قائلش از اصحاب ما كيست معيّن نشده است. قيل آن قائل كه بوده است الله يعلم. ولكن عامّه اين جور نيست. در عامّه جماعتى است كه آنها ملتزم شده‏اند ذات عادت مى‏شود زن، به ديدن دم به مرّتٍ. اين از روايات ما ظاهر مى‏شود كه در زمان امام صادق (ع) قائل به اين از عامّه كثير بود آن روايتى را كه خواهيم خواند آن جا عرض خواهم كرد كه اين كلام امام كه استدلال مى‏كند كه زن ذات عادت بودنش بايد دو دفعه بشود. به يك دفعه ذات عادت نمى‏شود استدلال مى‏كند به قول رسول الله (ص) اين معلوم مى‏شود كه مى‏خواهد واضح بكند بطلان مذهب آنها را كه مخالف قول رسول الله است كه خودشان هم از رسول الله نقل كرده‏اند اين كلام را. اين معلوم مى‏شود كه آن زمان در عامه قائل كثير بود.
و كيف ما كان ما دليل اين كه به مرّتين قطع نظر از تسالم چون كه اين تسالم چون كه در مسأله نصوص است روايات است، معلوم است كه مجمعين هم روى اين روايات گفته‏اند. لااقل احتمال اين است كه مجمعين روى اين روايات گفته‏اند. و الاّ يك اجماعى بوده باشد كه مدركش غير اين روايات بوده باشد، اجماع تعبّدى كذا اين جور مسأله‏اى محرز نيست اين جور اجماع در مسأله. ما رجوع به روايات مى‏كنيم. در ما نحن فيه مرئه ذات عادت مى‏شود به رؤيت الدّم مرّتين متماسلين، اين مدركش يكى روايات است كه دو تا روايت است و ديگرى يك وجهى است كه گفته‏اند درست نيست. گفته‏اند ظاهر روايات اين است كه زن قبل از اين كه خون مستمر را ببيند كه ده روز تجاوز كرده است، قبل از اين ذات العادت است. قبل از اين خون ذات عادت بود. چون كه عادت از عود مشتق است. پس بايد دمى كه ديده است عودى داشته باشد. مرّتاً كه ديده است، بايد مرّتاً اخرى عودى داشته باشد. همان نحو از دم تا در دم بعدى كه تجاوز مى‏كند از اشرع، گفته بشود كه اين مرئه ذات عادتٍ است. اين استدلال درست نيست. اگر اين جور بود، ما ولش مى‏كرديم اين دليل را. چرا؟ براى اين كه در رواياتى كه خدمت شما انشاء الله نقل مى‏كنيم، در آنها وارد نشده است عنوان مرئه‏اى كه ذات عادتٍ است. اذا تجاوز الدّم عن عادتها فالتأخذ بعادتها. اين در روايات ما ذات عادت موضوع نيست. تا بگويد كسى كه خود ذات العاده قطع نظر از اين دم مستمر بايد دو دفعه دم را ببيند. در روايات ما عنوان اين است كه المرئة الّتى لها ايّامٌ معلومه. زنى كه ايّام معلومه دارد. المرئة الّتى لها وقت المعلوم. المرئة الّتى لها عدد المعلوم. اين عنوان است. معلوم دفعه اول هم معلوم شد ديگر عددش چه قدر است. اين عناوينى كه در روايات است، عنوان ذات العاده وارد نيست. اين در كلام فقها است. آن عناوينى كه در روايت ذكر شده است، در روايات، آنها ملاك است. اين است كه زن ايّام معلومه‏اى داشته باشد كه وقتى كه دم تجاوز كرد به آن ايّام اخذ مى‏كند من حيث الوقت و العدد او من حيث الوقت او من حيث العدد تنها كلام اين است كه آن مرئه‏اى كه ايّامش معلوم است، آن مرئه شرعاً كدام مرئه است. و الاّ به يك دفعه خون ديدن هم صدق مى‏كند كه ايّامش معلوم شد. كى خون ديد. آنى كه تحديد شده است بايد مرّتين خون ببيند متماسلتين اين مرّتين اين دليلش روايات است.
آن روايات يكى موثّقه سماعه است. موثّقه سماعة ابن مهران است در باب 14 از ابواب الحيض، روايت 1. محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد عن عثمان ابن عيسى عن سماعة ابن مهران قال سألته عن الجارية البكر سؤال كردم امام(ع) را از جاريه‏اى كه بكر است. اين سألته مضمره است ديگر. اين نه به جهت اين كه مشهور است اين حكم ما بين الاصحاب متسالمٌ عليه است، ضعف روايت به ارسال جبران مى‏شود. گفتيم اين حرف‏ها اصل ندارد. مرسلات سماعه مثل آن جايى است كه خود راوى را ذكر بكند. مثل مذكوراتش است. مذكورات است به اسم الامام(ع) و سرّ فى ذالك لعلّ مكرر بحث كرديم. الان اجمالاً بيان مى‏كنم. رواياتى كه سماعه آنها را مضمر نقل كرده است، از آن اشخاصى كه در فقه كثير الرّوايه است، يكى سماعة ابن مهران است. من حيث المذهب فاسد است. واقفى است. ولكن در ما نحن فيه روايات كثيره‏اى را دارد در فقه. و در اين روايات كثيرى از رواياتش را، نه نسبت به مسنداتش كثير است. كثيرى از روايات دارد كه اينها مضمرات هستند. سألته است. اين كه اين قدر مرسلات را همه‏اش را از غير الامام سؤال كند، اين معنا محتمل نيست. يك جا هم پيدا نشده است در فقه سماعه حكمى را از غير امام سؤال كند. يا از ابى عبد الله است، يا از اب الحسن موسى كاظم (ع) است. از اين دو بزرگوار نقل روايت مى‏كند. يك موردى پيدا بشود در فقه در رواياتش كه از غير الامام نقل كرده است ندارد اينها را كه اين روايت هم دوّمى بوده باشد. احتمال بدهيم دومى باشد. ذكرنا كه اين مضمر بودن روايات سماعه اين به جهت اين است كه كتابش را تفريق به ابواب كرده‏اند. آن كتابى كه از او تعبير به اصل مى‏كند خودش داشت، آن جا اول ذكر مى‏كنند ابى عبد الله (ع) باز ذيلش صفحه تا آخر و سألته و سألته تا آخر اين جور ذكر مى‏كرد. بعد اين را كه مؤلّفين بعدى تصديق به ابوابشان كرده‏اند كتاب او را در كتابشان نقل كرده‏اند، ربما همان سألته را سألته نقل كرده‏اند. در اين كتاب مضمره شد. اين را استشهاد كرديم كه رواياتى صدوق در فقيه فعلاً دارد. راوى قبل عن ابى عبد الله (ع) است. بعد مى‏گويد و سأله الحلبى. يعنى از ابى عبد الله سؤال كرد حلبى و سأله ابو بصير اين روايات تفريق مى‏شود در كتب ديگر مضمره در مى‏آيد. در فقيه مضمره نيست. ذيل آن ابى عبد الله است و سأله الحلبى. بدان جهت در ما نحن فيه اين به واسطه تفريق كتاب اصلش به اين ابواب اين مضمره بودن در آمده است. شاهدش بر اين است كه روايتى را كه شيخ سأله نقل مى‏كند، آن روايت را صدوق و سماعه ابى عبد الله (ع) مسنداً نقل مى‏كند. اين معلوم مى‏شود كه اين به واسطه تهذيب تفريق كرده است به ابواب كتاب سماعه را و هكذا كسان ديگر. فقيه هم تفريق كرده است. در اين تفريق اين مضمره بودن در آمده است. بدان جهت اين رواياتش روايات معتبره و مسنده الى الامام (ع) است. كسى كه فقيه را تتبّع بكند كه در اين سألهايى كه شيخ مضمره نقل كرده است، كلينى مضمره نقل كرده است، صدوق مسند الى ابى عبد الله و الى اب الحسن الكاظم نقل كرده است، اين اطمينان پيدا مى‏كند كه اگر يقين نكند، كه حرف همين است كه خدمت شما عرض كرديم. بدان جهت اين روايت، اين را گفتم كه قاعده كلىّ باشد كه در يك مسأله پيدا نكنيد كه اين مضمره سماعه موافق با فتواى مشهور نيست. مشهور اين جا عمل نكرده‏اند. جبران ضعفش نمى‏شود. اين حرف‏ها ديگر جمع بشود. هر جا سماعه است قال سألته آن روايت اگر تا سماعه معتبر است، كما فى هذه الرّوايه اين روايت معتبر و قول الامام (ع) است.
آن جا دارد بر اين كه محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد عن عثمان ابن عيسى عن سماعة ابن مهران قال سألته عن جارية البكر اوّل ما تحيض فتقعد بشهر يومينى و فى الشّهر ثلاثة ايّام. تازه شروع كرده به خون ديدن يك روز، دو روز مى‏نشيند. يك روز سه روز مى‏نشيند. يختلف عليها. لا يكون تمسحها فى الشّهر عدّة ايّامٍ سواء. مختلف مى‏شود. اين هر چه خون مى‏بيند در عدد مختلف است. قال...ان تجلس و تدع الصّلاة ما دام تَرى الدّم ما لم يجد العشره. مادامى كه ده روز را نگذشته است، احكام حيض را عمل مى‏كند. اينها محلّ شاهد ما نيست. محلّ شاهد ما اين است فاذا التّفق الشّهران عدّة ايّامٍ سوا وقتى كه دو ماه پشت سر هم چون كه شهران گفتيم مثل ايّام ظهورش متّصل است. فاذا اتّفق الشّهران عدّة ايّام يعنى پشت سر هم عدّة ايام سواء ذالك ايّامها. آن عدّة ايّامى كه متماسلين شدند ايّامش است. اين روايت اطلاق دارد. اعم از اين كه وقت جماع يكى باشد در آن دو شهر از اول تا پنجم ديده است در دو ماه. اين مى‏شود عادت وقتيه عدديه. يا اين كه نه دو ماه يكى پنج روز ديد از اولش تا پنجمش. يك روز هم پنج روز ديده است از دهم ماه تا پانزدهم ماه. عدّة ايّامٍ سوا صدق مى‏كند. اين روايت مباركه و اين موثقه دلالت مى‏كند عادت وقتيه و عدديه يا عادت عدديه تنها حاصل مى‏شود بر اين كه دم دو تا دم ببيند متمالستين. امّا اين روايت مباركه وقتيه تنها را نمى‏گيرد كه عدد مختلف بشود. عدّة ايّام سوا نباشد. ولكن در وقت در يك روز، دو روز متّفق هستند دو تا حيض. او را نمى‏گيرد. اذا التّفقت الشّهران عدّة ايامٍ سوا فتلك ايّامها. بدان جهت اين روايت آن جايى كه مختلف بوده باشد به حسب عدد عادت وقتيه از اين عدد در نمى‏آيد. در روايت بعدى مرسله يونس است كه اين مرسله يونس مرسله...مى‏گويند در اصطلاح فقها. اين مرسله...معتبر است. چون كه اين جور است كه در باب 7 روايت 2 است.
در باب 7 از ابواب الحيض. محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن محمد ابن عيسى على ابن ابراهيم نقل مى‏كند از محمد ابن عيسى ابن عبيد. عن يونس عن غير واحدٍ عن ابى عبد الله (ع) كه عمده هم زنى كه عادت وقتيه تنها دارد، اعم از اين كه عادت عدديه داشته باشد يا نداشته باشد، عمده اين روايت است. چون كه موثّقه متقدمه ذات عادت وقتيه دلالت نمى‏كرد ذات عادت وقتيه تنها. اگر اصلاً به ذات العاده وقتيه دلالت مى‏كرد، آن جايى است كه عدديه هم باشد. و امّا در جايى كه ذات عادت عدديه نباشد، وقتيه تنها باشد، آن روايت دلالت نمى‏كرد. عمده اين روايت است. عن على ابن ابراهيم عن محمد ابن عيسى ابن عبيد عن يونس عن غير واحدٍ عن ابى عبد الله (ع) قبل از اين كه شروع بشود اين روايت چه جور دلالت مى‏كند، دلالتش در همان وضو هست، متعرّض مى‏شويم به سند اين روايت. اين را بدانيد على ابن ابراهيم هر گاه نقل كند عن محمد ابن عيسى، محمد ابن عيسى آن محمد ابن عيسى ابن عبيد است. كه اگر يونس هم پشت سرش باشد يونس ابن عبدالرّحمان آن ديگر قرينه قطعى مى‏شود كه اين محمد ابن عيسى ابن عبيد است. بعضى‏ها در سند اين روايت مناقشه كرده‏اند. نه به جهت اين كه يونس مى‏گويد عن غيرواحدٍ عن ابى عبد الله اين غير واحد معلوم نيست. اين كه گفتيم درست نيست. چون كه آنى كه يونس عن بعض اصحابنا عن رجلٍ بگويد درست نيست. مرسله مى‏شود. و امّا بگويد عن غير واحدٍ من اصحابنا آن روايت معتبر است. چون كه لفظ غير واحد كه در استعمالات عرفى گفته مى‏شود، آن وقتى است كه اراده كثرت مى‏شود. مثل اين كه كسى مى‏گويد اين لشگر كه رفته‏ام مى‏گويد فرّ غير واحدٍ...معنايش اين نيست كه دو نفر فرار كرده‏اند. متفاهم عرفى نيست. يا يك كسى در را باز كرده‏اند كه مردم مى‏آيد كسى مى‏گويد كه دخل عليه غير واحدٍ مى‏گويند جماعت كثيره نه اين كه دو نفر فقط آمده است از صبح تا حال. چون كه غير واحد دو نفر هم غير واحد است. يكى نيست. اين نيست معناى متفاهم عرفى. اين كه يونس مى‏گويد عن غير واحدٍ عن ابى عبد الله يعنى جماعت كثيره از ابى عبد الله نقل كرده‏اند. كسى كه مروىٌ عنهاى يونس ابن عبدالرّحمان يقطينى را ملاحظه كند در روايات مى‏بيند كه يونس اكثر مشايخش، غالب مشايخش اينها عدول ثقات هستند. وقتى كه يونس از غير واحدى از آنها نقل مى‏كند معلوم مى‏شود كه تويش مشايخ الثّقات هستند. كسى كه تتبّع كند اين را با تتبّع عرض مى‏كنم خدمت شما.
تتبّع كرده‏ايم مشايخ يونس ابن عبد الرّحمان را. كه مروىٌ عنها است، مى‏بيند كه نه نقل مى‏كند از اشخاصى كه معتبر هستند. از غير معتبر هم نقل مى‏كند. نمى‏گويم نقل نمى‏كند. ولكن از معتبرهاى كثيرى نقل مى‏كند. وقتى كه مى‏گويد عن غير واحدٍ اين معنايش عبارت از اين نيست كه همه اينها فسقه و فجره بودند كه نقل مى‏كند. اين معنا احتمال ندارد. بدان جهت روايت من حيث السّند معتبر مى‏شود. بدان جهت اشكال از حيث الارسال وجهى ندارد. انّما الاشكال در اين روايت كه شده است، از ناحيه محمد ابن عيسى ابن عبيد شده است. گفته‏اند كه اين محمد ابن عيسى ابن عبيد را قمّيين و شيخ تضعيف كرده‏اند كه اين محمد ابن عيسى ابن عبيد اين اعتبارى به روايتش نمى‏شود. نجاشى قدس الله نفسه الشّريف به اين محمد ابن عيسى ابن عبيد در دو جا متعرّض شده است. يكى در محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى القمّى صاحب نوادر الحكمه. آن جا متعرّض شده است. وقتى كه آن محمد ابن احمد ابن يحيى اشعرى را كه صاحب كتاب نوادر الحكمت است، مى‏گويد و مى‏گويد خودش ثقه است ولكن از ضعفا روايت خيلى دارد، پشت سر او نقل مى‏كند نجاشى، از شيخ خودش كه شيخ خودش صيرافى قدس الله سره است. احمد ابن على ابن نوح اب العبّاس الصّيرافى. از شيخ خودش نقل مى‏كند. مى‏گويد شيخ ما مى‏گفت محمد ابن الحسن ابن وليد، از آن اشخاصى كه محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى در كتاب نوادر الحكمتش نقل حديث مى‏كند، از آن روات الاحاديث محمد ابن حسن ابن الوليد استاد صدوق جماعتى را استثنا كرده است. گفته است روايتى را كه محمد ابن احمد ابن يحيى و از اين اشخاص بكند اعتبارى ندارد. آن اشخاص را كه تقريباً سيزده، چهارده نفر هستند استثنا كرده است، يكى از آنها محمد ابن عيسى ابن عبيد است كه گفته است آنى را كه محمد ابن احمد ابن يحيى در اين نوادر الحكمه نقل مى‏كند از محمد ابن عيسى ابن عبيد باسناد منقطعٍ به او عمل نمى‏شود. به او اعتنا نمى‏شود. بعد نجاشى مى‏گويد موافقت كرده است با محمد ابن الحسن ابن وليد ابو جعفر محمد ابن على ابن...يعنى صدوق هم بر مشى‏ء استادش كه محمد ابن حسن وليد است رفتار كرده است. بعد از استادش نقل مى‏كند كه ولقد اصاب شيخنا ابو جعفر محمد ابن حسن وليد فى ذالك كلّه. اين اشخاصى كه خدشه كرده است كه به روايات اينها عمل نمى‏شود، اصابت به واقع كرده است. نجاشى از استادش نقل مى‏كند. الاّ محمد ابن عيسى ابن عبيد. در اين محمد ابن عيسى ابن عبيد ما ادرى ما...نمى‏دانم كه چرا اين را استثنا كرده است. رأيش چيست در اين شخص. فانّه على ظاهر العدالت و الثّقه. چون كه محمد ابن عيسى ابن عبيد عدالت را كه حسن ظاهر داشت، ظاهر بود، ثقه بود، چرا استثنا كرده است، نمى‏دانم وجهش چيست و چرا استثنا كرده است. اين يك كلامى است كه نجاشى نقل مى‏كند از استادش صيرافى كه صيرافى اين جور فرموده است كه محمد ابن حسن ابن وليد اين جور گفته است. يك كلامى هم نجاشى در خود اين ترجمه محمد ابن عيسى ابن عبيد دارد. وقتى كه در رجالش محمد ابن عيسى ابن عبيد مى‏رسد، آن جا مى‏گويد بر اين كه آن شيخ ما از محمد ابن حسن ابن وليد نقل كرد. آن رواياتى را كه محمد ابن عيسى ابن عبيد از كتب يونس ابن عبد الرّحمان نقل مى‏كند، و متفرّد است كسى ديگر آن روايات را از آن كتب نقل نكرده است، محمد ابن حسن ابن وليد فرموده است آن رواياتى را كه محمد ابن عيسى ابن عبيد متفرّد به نقل او است از كتب يونس و آنى را كه محمد ابن عيسى ابن عبيد از حديث يونس نقل مى‏كند لا...آن روايت اعتنا نمى‏شود. و ابو جعفر هم كه صدوق باز تبعيّت كرده است از استادش. آن هم همين جور است. بدان جهت در ما نحن فيه اين محمد ابن عيسى ابن عبيد عن يونس نقل مى‏كند عن غير واحدٍ. يونس همان يونس ابن عبد الرّحمان است. اين معنا از محمد ابن حسن ابن وليد و صدوق تضعيف كرده‏اند. شيخ هم تضعيف كرده است. شيخ هم در رجالش تضعيف كرده است، هم در فهرستش، هم در استبسار تضعيف كرده است. در فهرست اين جور گفته است. وقتى كه محمد ابن عيسى ابن عبيد را ترجمه مى‏كند شيخ در فهرست، مى‏گويد بر اين كه محمد ابن عيسى ابن عبيد...اين ضعيفٌ فتوا مى‏دهد كه ضعيف است. بعد مى‏گويد بر اين كه استثناه محمد ابن على ابن...ابو جعفر يعنى صدوق من رجال نوادر الحكمه و قال بر اين كه اين حديث لا يعتمد و لا...حديثش نقل نمى‏شود. اينها هم كلام شيخ است. علاوه كرده است. بدان جهت فرموده است كه اعتبار ندارد. يكى آن جا در فهرست. در رجالش هم كه گفته است ضعيفٌ وجهش را نگفته است. يكى هم در استبسار يك مسأله‏اى است، رواياتش را نقل كرده‏ام. آن اين است كه منكوحه اب بر پدر حرام است. و حلائل ابنائكم منكوحه ابنش...آبائكم محرّم است، اين هم آيه منكوحه اب است بر ابن حرام است، اين رواياتش را دو سه روايت نقل كرده است در استبسار كه منكوحه حرام است. دو تايش دلالتش ظاهر است. بعد از او يك روايتى را نقل كرده است عن الصّفّار شيخ در...عن الصّفّار عن محمد ابن عيسى ابن عبيد عن يونس عن رجلٍ كه آن روايت مضمونش اين است كه از امام (ع) پرسيدند كه آن حدّ منكوحه...چيست. آن حدّ منكوحه ابن بودن چيست كه بر ديگرى حرام مى‏شود، امام (ع) در جواب گفته است حدّش اين است كه با همديگر يا وطى بشود يا مثل الوطى بشود. مماسّه‏اى بشود يعنى مجرّد العقد حرمت نمى‏آورد. بايد يك كارى هم بشود در خارج...اين روايت را كه نقل مى‏كند، ذيلش مى‏گويد و امّا ما رواه الصّفار عن محمد ابن عيسى اين روايت...فى الاول آن دو تا روايتى كه مى‏گفتند ملاك نكاح است. ولو دست نزده باشد. پدر نگاه كرد دست هم نزده آن زن بر پسرش حرام است. پسر نگاه كرد دست هم نزده است، اصلاً نديده است. فقط عقد شده است مثل رسم عرب‏ها چون كه منكوح است بر پدر حرام معبّد مى‏شود. اين مى‏گويد اين روايت با آن دو خبر تنافى پيدا نمى‏كنند. چرا؟ لموافقتهما الكتاب المجيد. آن دو تا خبر با كتاب مجيد موافق هستند. چون كه مخالف كتاب طرح مى‏شوند. موافق گرفته مى‏شود. چون كه كتاب مجيد فرموده است لا تنكحوا ما نكح آبائكم و حلائل ابنائكم اين حرام است بر آباء. على انّ فى طريق هذا الخبر محمد ابن عيسى ابن عبيد كه همين شخص است و اين محمد ابن عيسى ابن عبيد اين به رواياتش اعتنا نمى‏شود. صالح نيست به رواياتش نگاه بشود. استشهاد مى‏كند. به قول صدوق كه اصلش از استاد صدوق است كه آنى را كه نقل مى‏كند به او اعتنا نمى‏شود و عمل نمى‏شود از صدوق نقل مى‏كند. همان استثنا است. به رواياتش عمل نمى‏كند.
بدان جهت گفته‏اند كه شيخ تضعيف كرده است. قمّيين يعنى محمد ابن حسن وليد صدوق پس معلوم مى‏شود كه شاگردان ديگر محمد ابن حسن وليد هم چون كه صدوق تنها نبود. تلاميز ديگر داشت غير صدوق. آنها هم تضعيف كرده‏اند. جماعتى هم تضعيف كرده‏اند. به اين روايت نمى‏شود عمل كرد. روى اين اساس عرض مى‏كنم بر اين كه اين تضعيفى كه درباره اين شخص شده است، اين تضعيف نيست. چرا؟ چون كه امّا كلامى كه نجاشى نقل كرده است از شيخش در رجال نوادر الحكمه آن جا محمد ابن حسن وليد كه صدوق هم موافقت كرده است اين است كه محمد ابن عيسى ابن عبيد روايتى را كه محمد ابن احمد ابن يحيى عن محمد ابن عيسى مى‏كند به اسناد منقطع او اعتبار ندارد. قيد دارد به اسناد منقطع. اسناد منقطع يعنى مرسله. چون كه در اصطلاح اينها ارسال نقل مى‏كند منقطعاً يعنى مرسلاً. منتهى اين كه محمد ابن عيسى خودش مرسلاً نقل كند يا آن كسى كه نقل مى‏كند محمد ابن عيسى او ارسال بكند، آنها فعلاً محلّ كلام ما نيست. ولو بعضى‏ها اصرار فرموده‏اند كه نه آن كسى كه مروىٌّ عنه محمد ابن عيسى است، او ارسال كند. كه مثل اين روايت كه عن رجلٍ مى‏شود. يونس عن رجلٍ. نه اين ظهورى در اين ندارد. بلكه فعلاً او محلّ كلام ما نيست. قيد دارد كه ما يرنى باسناد منقطعٍ. بدان جهت او دلالت بر تضعيف نمى‏كند. شاهدش چيست؟ شاهدش اين است كه صدوق عليه الرّحمه در من لا يحضر الفقيه كه گفته است نقل مى‏كنند در اين...آنى كه حجّت است بينى و بين ربّى نقل مى‏كنند، در من لا يحضر الفقيه على ما تقدمنا چهارده مورد يقينى است. كه آنها را نقل كرده است از محمد ابن عيسى ابن عبيد يعنى روايت را نقل كرده است عن محمد ابن عيسى ابن عبيد يعنى روا محمد ابن عيسى ابن عبيد. در بعضى‏هايش تصريح كرده است و در بعضى‏ها هم گفته است روا محمد ابن عيسى. خود صدوق نقل نكرده است در من لا يحضر الفقيه. چهارده مورد. وقتى كه نقل كرده است چه جور آن كسى كه گفته است لا...اين چهارده مورد را نقل مى‏كند؟ اين خود محمد ابن عيسى ابن عبيد را تضعيف نكرده است. بلكه سندش را به محمد ابن عيسى ابن عبيد رواياتى را كه از او نقل كرده‏اند در مشيخه هم نقل كرده است كه پدرش سعد ابن عبد الله است سندش صحيح است.