جلسه 589
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 589 آ.
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم. بسم الله الرّحمان الرّحيم.
كلام در اين فرمايش صاحب العروه بود. ايشان فرمود در حال ضرورت مىشود مسح على الحايل كرد. آن ضرورت تقيه بوده باشد يا غير تقيه بوده باشد. مثل برد. يا اين كه شخص نمىتواند خيلى معطّل بشود در مكان الوضو چون كه از هجوم سبع مىترسد. يا از شخصى كه عبارت از محارب است و قاطر الطّريق است از او مىترسد برسد. در اين موارد ضرورت مىتواند مسح بر حايل بكند. بعد مىفرمايد بلافرقٍ ما بين مسح على الرّأس و مسح على الرّجلين. در مسح على الرّجلينى كه هست روايت اب الورد بود. ولكن در مسح الرّأس و رجلين با اين جهت فرقى ندارد. در ما نحن فيه آنى را كه مىشد استدلال به او بشود، يكى روايت اب الورد بود. در روايت اب الورد آنى را كه وارد شده بود، او اين بود كه قلت و هل فيه ما يعنى در مسح على الخفّين رخصةٌ؟ قال: لا. الاّ من عدوٌّ تتّقى او سلجٍ تخاف على رجلك. عدوّى كه از او تقيه بكنى، پرهيز بكنى او سلجٍ تخاف على رجليك. اگر اين روايت تنها بود مىشد كسى خدشه بكند و بگويد كه من عدوٌّ تتقّى ما رجلين است كه مورد روايت است. ديگرى هم او سلجٍ تخاف على رجلين در رجلين وارد است از خوف البرد. و امّا اين كه رأس را شامل بشود كه انسان على العمامه مسح كند، يا على القراتيس مسح بكند، اين روايت راجع به او نيست.
ولكن در ما نحن فيه روايت ديگرى است كه آن روايت ديگر، روايت عبد الاعلا مولا آل سام است. از اين روايت استدلال مىشود كه فرقى ما بين هيچ يكى ما بين رأس و رجلين يا يد و غير اليد نيست. در تمام موارد اعضا مىشود على الحايل مسح كرد. اعتبار الغسل يا اعتبار المباشرة الماسح للمسوح بشرة الممسوح ساقط مىشود. آن اين بود كه قلت لابى عبد الله (ع) اثرت فانقطع ذُكرى اثرت يعنى پايم لغزيد. مناسبت با اين، اين است كه فانقطع ذُكرى عين ذُكر پا منقع شده است. لغزيدن پا با ذُكر پا مناسبت دارد. فجعلت على اسبعى مراره بر ناخنم مراره گذاشتهام. البتّه دليل نمىشود كه يك ناخن قطع شده است. ممكن است كه همهاش قطع شده باشد. فكيف اصنع بالوضو؟ قال يعرف هذا و اشباهه من كتاب الله عزّوجل ما...فى الدّين من حرج. در دين حرجى نيست. امسح عليه مسح بر مراره بكن. در اين روايت گفته شده است يعرف هذا و اشباهه. اشباهه آن جاهايى است كه ضرورت است. انسان نمىتواند بشره را مسح كند. ولو ذُكر نيفتاده و دوا نگذاشته است، ولكن اشباه اين است كه نمىتواند. حرج است مسح كردن بر بشره يعرف هذا و اشباهه من كتاب الله امسح عليه يعنى على المراره. در آن موارد ضرورت هم كه امسح على الحايل مىشود ديگر. اشباهش اين است. اين روايت را علاوه بر اين كه سندش اشكال دارد و سابقاً گفتيم، به اين روايت نمىشود استدلال كرد. ولو مراد ذُكر تمام پاها بوده باشد. مراد از اين روايت اين بوده باشد نمىشود استدلال كرد. چون كه در اين روايت دو تا حكم است.
يكى اين كه وضويى كه وضو اوّلى اخترارى است كه بايد بر بشره مسح بشود، اين واجب نيست.
ديگرى هم عبارت از اين است كه بر مراره مسح مىشود. اگر يعرف هذا و اشباهه راجع به كل الحكمين بود، يعنى مسح بشره واجب نيست. به حايل مسح كردن، به دوا مسح كردن از كتاب فهميده مىشود. اشباهش هم از كتاب
فهميده مىشود. يعنى اين كل الحكمين در آن مسأله ذُكر و كل الحكمين در اشباه مسأله ذُكر هر دو از كتاب الله استفاده مىشود. اگرمراد امام (ع) اين بود قطع نظر از امر سند. سند را تمام فرض كرديم. مىشد استدلال بشود به اين روايت كه اشباهش هم مقام است. ولكن در آن روايتى كه هست، امام (ع) كه مىفرمايد يعرف هذا و اشباهه فقط به يك حكم برمىگردد كه وضو اختيارى واجب نيست. چرا؟ چون كه بالبداهه معلوم است. امام نمىگويد كه اين و اشباه اين را من از كتاب فهميدهام تا بگوييم امام هم اين را و هم اشباهش را از كتاب اين جور فرموده است. علم او...نيست. علم او بطل قرآن پيش امام (ع) است. مىفرمايد يعرف هذا و اشباهه من كتاب الله. يعنى از خود كتاب معلوم مىشود. همه مىتواند بفهمد. آنى كه همه مىتواند از كتاب بفهمد وضو اختيارى واجب نيست. اين را مىتواند. ما جعل عليكم فى الدّين من حرج وضو اختيارى واجب نيست. امّا وظيفه چه چيز است وقتى كه وضو اختيارى واجب نشد؟ مسح على الحايل و مراره است يا وظيفه تيمم است، اين ندارد كه اين هم از كتاب فهميده مىشود. بدان جهت در آن مورد مراره امام فرمود ان سهل المراره. امّا در اشباهش بگوييم مسح بر حايل بشود اصلاً از آن روايت استفاده نمىشود.
سؤال؟ آن روايت اين است كه در اين مسألهاى كه شما فرض كرديد در مسح بر بشره رجل حرج هست فرض كرديد اين معنا را، اين و هر موردى كه در مسح الرّجل حرجى بوده باشد و ضررى بوده باشد كه اشباه اين است، آن هم از كتاب فهميده مىشود كه مسح بشره لازم نيست. يعنى وضوى اختيارى واجب نيست. نتيجهاش اين است. وقتى كه وضوى آن جورى واجب نشد، وضويى كه مسح بشره مىخواهد واجب نشد وظيفه چيست اين هم از كتاب فهميده مىشود، اين خلاف واقع است.
سؤال؟ من هم نمىگويم كه از چيز ديگر مىپرسد. امام (ع) مىفرمايد در اين صورت مسح بشره لازم نيست، اين از كتاب معلوم است. اين كه در ما نحن فيه وضو واجب نيست، از كتاب معلوم است. بعد چرا امام فرمود امسح على المراره. خوب از كتاب اگر امسح على المراره هم معلوم است، چرا فرمود؟ مىفرمود يعرف هذا و اشباهه من كتاب الله. يعرف را اول فرمود. قبل از امسحه است. يعنى در ما نحن فيه اين واقعى كه تو مبتلا شدى، در اين واقعه وضويى كه در او مسح بر بشره معتبر است و واجب نيست، اين از كتاب معلوم است. همه مىفهمند. چون كه حرجى است. ما جعل عليكم فى الدّين من حرج. بدان جهت مىگوييم در موارد حرج و ضرر وضو وجوب ندارد. برداشته شده است. امّا بعد از اين كه وضوى اختيارى برداشته شد وظيفه چيست؟ تارتاً مسح على الجبيره مىشود. مسح على الدوا مىشود. و اگر اين توسعه نشد در وضو، وظيفه تيمم مىشود. چون كه لم تجدوا ماءً است. متمكّن بر وضو نيست، نوبت به تيمم مىرسد. امام (ع) اگر مىفرمود علمنا هذا و اشباهه من كتاب الله، ما حرفى نداشتيم. مىگفتيم هر دو حكم را امام (ع) فرموده است. در ما نحن فيه هم كه از برد مىترسد، از حَر مىترسد، از سبع مىترسد، مسح على الحايل بكند. در سرش حايل باشد، يا در رجلينش حايل باشد. فرقى نمىكند. چون كه امام فرموده است اين مسأله و امثالش را ما از كتاب فهميدهايم. مثل آن واقعهاى كه به زراره پرسيد من عين علمتم انّ المذهب بعض الرّأس. امام فرمود: علمنا. ما اين را از باب فهميديم. خيلى خوب قبول كرديم. امام علم به...دارد. بعد...قرآن پيش امام (ع) است، امام فهميده است. خوب ما چيزى نداريم. و امّا فرمود يعرف هذا و اشباهه من كتاب الله يعنى جاى اين معنايى كه در وضو چه كنم، سؤال كرد كه در وضو چه كنم يعنى وضو بگيريم يا نگيرم، فرمود اين اشباه از كتاب معلوم است كه وضوى معروف كه وضو اختيارى است بر بشره بايد مسح بشود، او در اين صورت واجب نيست. بعد امام (ع) كه فرمود امسح عليه على المراره، اين حكم آخر است. توسعه در باب وضو است. بدان جهت در ما نحن فيه هر جا توسعه ثابت شد، ما ملتزم مىشويم كه آن جور وضو بگيرد كما فى الجبائر و مسح على الدوا. يا مسح على الخفّين در مقام تقيه، يا خوف على الرّجلين من البرد او الحَر و امثال ذالك يا من العدو.
و امّا در جايى كه اين جور نشد و در ما نحن فيه نصّى وارد نشد مثل اين كه حايل در رأس است، حايلى كه در رأس است او را فقط مىخواهد به آن حايل مسح كند. اين از اين روايت استفاده نمىشود.
سؤال؟ نه. اين مىگويد كيف اصنع بالوضو يعنى وضو بگيريم يا نه؟ اگر بگيرم، چه جور بگيرم؟
سؤال؟ نه. محتمل بود وضو واجب نباشد برايش. كيف اصنع بالوضو يعنى وظيفه وضوئى را چه كار كنم؟ با او چه كار كنم؟ امام (ع) فرمود آن وضويى كه واجب است و معلوم است كه بر بشره مسح بشود، در اين موارد آن وضو نيست. اين از كتاب معلوم مىشود. ولكن در ما نحن فيه كه هست، در ما نحن فيه كيف اصنع بالوضو يعنى به تكليف وضو چه كار كنم؟ امام (ع) مىفرمايد، آن تكليف وضويى در اين موارد كه حرجى است نيست. خود يعرف هذا و اشباهه من كتاب الله اين صريح در اين معنا است. آنى كه مردم از كتاب مجيد مىفهمند، مىفهمند كه وجوب حرجى واجب نيست. و امّا وقتى كه وجوب حرجى نشد وظيفه منتقل به تيمم مىشود، يا جعل بدل للوضو شده است، وضو اضطرارى جعل شده است، اين را مردم نمىفهمند از كتاب. بدان جهت امام اگر مىفرمود عرفنا هذا و اشباهه من كتاب الله، مىگفتيم علمش مختص به خودش است. ايشان فهميدهاند و ما هم قبول داريم. چون كه...قرآن پيش آنها است. و امّا وقتى كه فرمود يعرف هذا يعنى اين معروف از كتاب است. مسأله اين وضو معروف است وظيفه وضو از كتاب. معروف بودنش بالوجدان اين است كه وضو واجب نيست آن وضو...اين مقدارش معلوم است. امسح عليه يعنى على المراره اين حكمى است كه در مقام فرموده است. در ما نحن فيه در مسأله جبائر در ممسوح توسعه است. لازم نيست كه ممسوح خود بشره جزء ممسوح بشود. به دوا هم، به جبيره هم مىشود مسح كرد. امّا در ساير موارد چه بايد كرد، تيمم گرفت يا مسح على الحايل كرد، اين روايت به اين معنا دلالتى ندارد.
بعد از آن رسيديم به بعضى از رواياتى كه دو تا روايت است. در خصوص مسح الرّأس وارد است. كه استدلال شده است ربّما به اين دو تا روايت كه اگر ضرورت شد در رأس هم، مسح على الحايل مىشود.
يكى از اينها صحيحه عمر ابن يزيد است كه سابقاً گفتيم در باب 37 از ابواب الوضو، روايت 3 است. و باسناد الشّيخ عن محمد ابن على ابن محبوب شيخ الطّائفه اين را از كتاب محمد ابن على ابن محبوب نقل مىكند عن محمد ابن الحسين الاشعرى عن جعفر ابن بشير كه جعفر ابن بشير هم ثقه است عن حمّاد ابن عثمان عن عمر ابن يزيد اين روايت من حيث السّند صحيح است. قال سألت ابا عبد الله (ع) عن الرّجل يخذب رأسه بالحنا. رأسش را به حنا خذاب مىكند، ثمّ...بالوضو بعد اراده مىكند وضو گرفتن را. قال يمسح فوق الحنا. فوق الحنا مسح كند. فوق الحنا كه حنا عينش است. نه لونش است. و الاّ جاى سؤال هم نبود. چون كه اين قدر روايت وارد است در استحباب خذاب و آن كسى كه شايب است. اين كه مىگويد ثمّ...بالوضو يعنى حنا هنوز عينش در سر است مىخواهد وضو بگيرد. قال يمسح فوق الحنا. مسح مىشود فوق الحنا. گفتهاند بر اين كه اين حمل مىشود به موارد ضرورت. جمعاً ما بين اين روايات و رواياتى كه فرمود مرئه نمىتواند مسح على الخمار بكند. بايد اسبعش را داخل تحت الخمار بكند او در حال اختيار بود. چون كه خمار با حنا فرقى ندارد. بدان جهت در ما نحن فيه حمل شده است اين معنا به مورد ضرورت. موردى است كه سرش حنا گذاشته است و مىخواهد مسح كند. اولاً حنا گذاشتن ضرورت نيست. خوب حنا نباشد چه مىشود؟ اين ضرورت نيست. كسى حنا گذاشته است. خوب حنا گذاشته است. مبارك است. وقتى كه مبارك شد نماز نخوانده است و وقت نماز هم ذيق است و بايد وضو بگيرد. خوب ضرورت ندارد كه حنا در سرش باشد. نه حنا را به مقدارى كه مكان مسح است ازاله كند ولو رنگ نگرفته است. نگرفته باشد.
سؤال؟ سرما ندارد. روايت معنا مىكنيم. در روايت كه سرما ندارد. مىگويد سألت ابا عبد الله (ع) عن الرّجل يخذب رأسه بالحنا ثمّ...فى الوضو. قال يمسح فوق الحنا. اين روايت اين اطلاقش حمل به ضرورت بشود، اين حنا كه ضرورت نيست. اگر مىخواهيد ضرورت بشود اين را بايد حمل كنيد به موارد تداوى كه سردردى دارد، مرضى دارد كه بايد حنا بوده باشد. بعد كه مىخواهد وضو بگيرد چه كار كند؟ امسح على الحنا يعنى امسح على الدّوا. اين عيبى ندارد. ملتزم مىشويم. امّا از دوا به غير دوا تعدّى نمىكنيم. اين ضرورت، ضرورت مداوايى است. اگر اين را گفتيد، اين روايت هم نبود اين را ملتزم بوديم. و امّا اگر اين حنا...نيست اصلاً ضرورت محقق نمىشود. بدان جهت در ما نحن فيه به اين روايت احتياجى نيست و استدلال هم نمىشود كرد، در جايى كه آنى كه در سر هست دوا نباشد. و امّا دوا باشد احتياج به اين روايت هم نيست. چون كه اين رواياتى كه در مراره، در بحث مسح على الجبيره، وضوى جبريهاى خواهد آمد روايات دوا خودش كافى است.
روايت دومى هم همين جور است. فى الرّجل يحلق رأسه روايت چهارمى است. آن هم صحيحه محمد ابن مسلم است. و باسناد الشّيخ عن محمد ابن على ابن محبوب عن احمد ابن محمد كه احمد ابن محمد ابن عيسى است. عن الحسين ابن سعيد عن ابن ابى عمير عن حمّاد ابن عثمان عن محمد ابن مسلم عن ابى عبد الله (ع) فى الرّجل يحلق رأسه. سرش را مىتراشد. ثمّ تداوى بالحنا او را با حنا طلا مىكند يعنى مىمالد حنا را به او. ثمّ يتوضء لصّلاة قال لا بعث ان يمسح رأسه و الحنا عليه حنا روى او بوده باشد. اگر ظاهر اين روايت را بگيريم، نه روى حنا مسح كردن در حال اختيار هم جايز است. اين را كه كسى ملتزم نشده است. بايد تقييد بكنيم. تقييد بايد بشود بالضّروره. خوب ضرورت چه چيز است؟ ضرورت آنى كه قدر متيقّن از ضرورت است چون كه در حنا ضرورت نمىشود. آن تداوى است. مرسوم هم هست كه با حنا مداوا مىكنند سر را. بدان جهت در ما نحن فيه او را ملتزم مىشويم كه اين مثل آن روايت سابقى است. اين دو تا روايت چيزى از على ما ذكرنا زايد نمىكند. ملّخص الكلام اگر حايل از قبيل دوا است، عيبى ندارد. مسح مىشود على الدّوا بلافرقٍ بين الرّجلين و الرّأس. و امّا اگر ضرورت تقيه بوده باشد، آن تقيه در مسح على الرّجلين است. آن وقت اگر مراد از ضرورت غير تقيه و غير تداوى باشد دليلى بر اين كه مسح بر حايل جايز است فى الرّأس او الرّجلين، دليلى تمام نيست. اگر روايت ابى ورد تمام بشود او مختص به رجلين است. از او نمىشود به رأس تعدّى كرد. مگر در جايى كه در رأس تداوى باشد كه آن روايات ديگر دارد. و امّا از آن روايت بخواهيم تعدّى كنيم به رأس، نمىشود.
سؤال؟ عرض مىكنم يعنى در حال اختيار هم مسحش عيبى ندارد؟ اين جور بگوييم؟ در حال اختيار هم عيبى ندارد به حنا؟ كلام عبارت از اين است كه اين معنا محتمل نيست به واسطه روايات غنا كه فرقى ما بين حنا و غير حنا،
سؤال؟ حنا با گل چه فرقى دارد؟ شما را مىگويم بينى و بين ربّك به اهل عرف بگوييد حنا با گل چه فرقى دارد؟ گل چسبانده است. نه تداوى. اين حنا به مناسبت اين كه اگر ضرورتى داشته باشد تداوى است آن است. اگر تداوى نبوده باشد مسح على البشره ساقط نمىشود و كسى كه هم به اين اطلاقات فتوا نداده است و نمىشود هم فتوا داد.
سؤال؟...با او چه فرقى دارد. حنا چه خصوصيتى دارد؟ اگر فرض بفرماييد دوا بود، بله دوا يك خصوصيتى دارد. حنا هم من باب دوا فرقى ندارد. آن جاهايى كه به اطلاق نمىشود عمل كرد، امر داير ما بين تقييد است. نمىگوييم مراد از اينها اين است. به اطلاقش نمىشود تمسّك كرد. ممكن نيست به اطلاقش. بدان جهت روايت از كار مىافتد. قدر متيقّنش صورت تداوى است. بيشتر از اين نمىشود استفاده كرد. بدان جهت گذشتيم.
بعد صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف مىفرمايد بر اين كه، اگر حايل متعدد بوده باشد بعضى از آن حايل را مىتواند رفع كند. در او تقيه نيست. مىتواند بعضى حايل را رفع كند. يا در او خوفى نيست. مىتواند آن بعضى حايل را رفع كند. آيا آن كه از حايلى كه بر جزء ممسوح است روى پا مثلاً آن مقدارى كه ممكن است بايد برداشته بشود يا آن مقدارى كه ممكن است برداشتن او هم وجوبى ندارد. ايشان مىفرمايد بر اين كه لا يجب. آنى كه ممكن است برداشتنش، برداشتنش لازم نيست. و ان امكن بعد احتياط استحبابى مىكند و ان كان احوط. ولو برداشتنش احتياط است. اگر اين روايت ابى ورد تمام شد و اين روايتى كه از او تعبير كرديم به روايت عبد الاعلا مولا آل سام اگر اينها تمام بود، مفاد اينها اين بوده باشد كه در موارد حرج و ضرر اين كه معتبر است در وضو جزء ماسح كه يد است با بشره جزء ممسوح كه جرح الرّجلين است اين اشتراط برداشته شده است و مسح بر حايل مىشود. اگر مفاد اين دو تا روايت اين بود كه در كليّه موارد حرج يعرف هذا و اشباهه من كتاب الله در كليّه موارد الحرج آن اشتراط مباشرت جزء ماسحه با بشره ممسوح ساقط مىشود و مبدّل مىشود غسل حايل و مسح حايل. حايل اگر در جاى غسل باشد، حايل شسته مىشود. و اگر در جاى مسح باشد آن حايل مسح مىشود. كه فقط اين روايات نكته اساسى اين است كه آن اشتراط مباشرت ساقط مىشود كه جزء ماسح بايد با بشره ممسوح مباشرت كند، او ساقط مىشود. او كه ساقط شد مسح على الحايل پيدا نمىكند. چون كه مباشرت شرطش ساقط شده است. اگر اين بوده باشد كما اين كه مدلولشان هم اين است اگر استدلال قوم تمام بشود نتيجه اين مىشود، تقليل حايل ممكن نيست. چون كه مباشرت كه شرط نيست. مسح رجل مباشرتاً رجل مسح بشود اين كه شرط نيست. خوب روى رجل هر چه هست. چهار جفت جوراب پوشيده است. بعد از آنها يك كفش پوشيده است. اين وقتى كه مقام، مقام تقيه شد، چون كه عامّه ما بين مسح على الجوراب و مسح على الخف فرقى نمىگذارند. خوب تقيه دارد؟ كفشش را درمىآورد. سه جفت جوراب را هم برمىدارد. چون كه هوا سرد است و زمستان است. چهار جفت جوراب روى هم پوشيده است. به آن جوراب اوّلى مسح مىكند. اين تقيه مراعات مىشود. چون كه عامّه مىگويند فرقى نيست ما بين جوراب و الخف. مسح جوراب بكنى كافى است. امام (ع) در مقام تقيه فرمود بر اين كه مسح كن خف را. تفصيل نداد كه اگر جوراب دارى خف را بكن. به جوراب مسح كن. يا جوراب را در بياور و دوباره كفش را بپوش و روى كفش مسح كن. اينها را نفرمود. روايت عبد الاعلا تجويز كرده است مسح على الحايل را. مسح على الحايلى كه اشتراط مباشرت ساقط شده است. هر حايلى بوده باشد. يكى باشد يا دو تا. فرقى نمىكند. چون كه عدم حايل به جهت حصول مباشرت است. وقتى كه مباشرت ساقط شد، حايل يكى باشد يا دو تا باشد. غليظ باشد يا رقيق باشد. در پا باشد، در سر بوده باشد. بنا بر اين كه از روايت اين فهميده بشود. و ديگرى هم در روايت اب الورد امام (ع) على الاطلاق فرمود كه اگر از عدوّى تقيه مىكنى، مسح على الخف بكن. نفرمود در صورتى كه جوراب ندارى. اگر رفع حايل واجب باشد آنى كه ممكن است، به تقيه مراعات مىشود به مسح جوراب كه نمىشود به خف مسح كرد. اين كه امام(ع) فرمود در مقام تقيه مىتوانى بر خف مسح كنى اطلاق دارد و تقييد نفرمود در صورتى كه جوراب نداشته باشى، اين مقتضايش اين است كه تقليل حايل واجب نيست. الامر كما يذكر قدس الله سرّه آنى كه در عروه فرموده است.
بعد ايشان قدس الله نفسه الشّريف يك مطلب ديگرى را مىفرمايد و آن مطلب ديگر هم صحيح است. مىفرمايد در موارد مسح على الحايل آنى كه ساقط است، مباشرت جزء ماسح با ممسوح است. الان كه اين مباشرت ساقط شد مسح على الحايل مىشود. امّا مسح على الحايل باز بايد با بلّه بشود. حايل را كه مسح مىكند، خف را كه مسح مىكند، خف را بايد با بلّه مسح بكند. اين اشتراطى كه بلّه بوده باشد، او ساقط نمىشود. اين كه ايشان مىفرمايد باز اين مطلب صحيح است. چرا؟ براى اين كه آنى كه در آن روايت اب الورد است، اين است كه آن امرى كه در وضوى اختيارى معتبر است و در او حرج است، او از شرطيّت ساقط مىشود. آنى كه در اين ما نحن فيه مورد حرج است، مسح بشره است. امّا با بلّه وضو حايل را مسح كردن او حرجى كه نيست. آن اشتراطى كه مسح بايد به بلّه وضو باشد اين حرجى نيست. آن شرطى كه حرجى است كه عبارت از مباشرت جزء ماسح با بشره جزء ممسوح است او حرجى است. او ساقط مىشود. آنى كه عنوان حرج به او منطبق مىشود او است. وجهى ندارد ساير امور معتبره در مسح ساقط بشود. مثلاً گفتيم بر اين كه در مسح الرّجل بايد من الاصابه الى الكعب بشود. نه در...مسمّى كافى است در مورد ضرورت كه برد است و مىترسد. نه همان مقدار بايد مسح بشود. منتهى بايد محل حايل مسح بشود. آن اشتراطها ساقط نمىشود. چون كه رعايت آنها حرجى نيست. آن مقدارى كه حرجى است مباشرت جزء ماسح با ممسوح است و آن مقدار ساقط مىشود. بعد ايشان قدس الله نفسه الشّريف داخل مسألهاى مىشود و آن اين است كه مىفرمايد بر اين كه ذيق الوقت من مسبقّات المسح على الحايل ذيق الوقت ظاهر عبارت اين است كه انسان آفتاب دارد غروب مىكند يا طرف صبح آفتاب دارد طلوع مىكند نماز صبح وقتش مىگذرد. اين شخص هم كه پوتين پوشيده است. دستگاه پوشيده است. اگر اينها را دربياورد و وضو بگيرد به بشره مسح كند، شمس غروب پيدا مىكند. چون كه خيلى طول مىكشد. هم ذيق است و هم محكم اينها را پوشيده است. بند مفصّلى دارد. بيا و برو مثل چكمه و اينها است. اينها را دربياورد آفتاب غروب مىكند. ولكن نه اگر فرض بفرماييد بر اين كه مسح كند على الخف نه مىتواند صلاة را در وقتش اتيان كند. اگر مسح على البشره بكند، صلاة بعضش يا كلّش خارج وقت واقع مىشود. ولكن مسح على الخف بكند، در اين صورت صلاة را بتمامه در وقتش ترك مىكند. ايشان مىگويد بر اين كه اين هم از مسبّقات است. مىتواند مسح كند على الحايل. بعد در ذيلش دارد ولكن لا يترك الاحتياط. ظاهرش اين است كه ولكن لا يترك الاحتياط لكن استثنا است. مثل اين كه از آن حكم به اجزا استثنا مىكند. مىگويد بايد ضمّ تيمم هم بشود ولكن الاحتياط فى الضّم التّيمم لا يترك. اين ظاهرش عبارت از اين است كه مىگويد احتياطش در ضمّ تيمم احتياط وجوبى است. ما اين جور فهميدهايم. چون كه كلمه لكن دارد. لا يترك دارد. معنايش عبارت از اين است كه وضوى آن جورى را بگيرد. ولكن تيمم هم بكند. خوب وقتى كه اين جور شد، مسأله اين جور شد كه وقت ذيق است و نمىتواند از پا دربياورد، دليلش چيست؟ خوب ذيق دارد تيمم بكند. فلم تجدوا ماءٍ فتيمموا. مقتضاى قاعده اين است ديگر. دليل بر اين چيست؟ دليل بايد روايت اب الورد باشد، مولا آل سام باشد. روايت ديگرى كه نداريم. در ذيل اينها هم فرموده است معلوم مىشود كه حكمى كه آنها استفاده مىشد مسح على الحايل از او استفاده مىشد، اين هم از آنها استفاده مىشود. ظاهر عبارتش اين است. با وجود اين كه اگر ما روايت اب الورد را قبول كنيم، روايت مولا آل سام را قبول كنيم و بگوييم از آنها استفاده مىشود مسح على الحايل، عند موارد الحرج و الضّرر چون كه حرج كه گفت، ضرر بالاتر از حرج است. مثل تلف نفس و اينها. خودش هم در يكى از آن روايات داشت من عدوٍّ تتّقيه كه متوجّه ضرر مىشود. او بردٍ تخاف على رجلك. كه ضرر مىشود. ضرر طرفى، مالى، در عدو ربّما ضرر مالى مىشود. آن دو تا روايت تجويز كردند مسح على الحايل را در موراد ضرورتى كه آن ضرورت دفع الضّرر و دفع الحرج است كه به حرج نيفتد، به ضرر نيفتد، مسح على الحايل مىكند. خوب اين چه ربطى دارد به مسألتنا؟ به ذيق الوقت؟ در ذيق الوقت اگر مسح بكند بر پاها، كفشها را دربياورد و مسح بكند صلاة فوت مىشود. ضرر مالى، حرجى چيزى نيست. خوب صلاة وقتش فوت مىشود. فلم تجدوا ماءٍ فتيمموا. اين مسأله مربوط به مدلول روايت اب الورد و هكذا روايت مولا آل سام نيست، و مقتضى القاعدة الاوليه كفايت التّيمم است، من غير حاجةٍ بر اين كه مسح بكند على الخف.
سؤال؟ عرض مىكنم بر اين كه هر وقت امر داير بشود ما بين اين كه انسان تمام الصّلاة را در وقت درك كند ولكن با تيمم يا بعض الصّلاة را درك كند در وقت با وضو، وقت ذيق است، وضو بگيرد بعد ركعت يا بيشتر را درك مىكند. و امّا اگر تيمم بكند تمام صلاة را درك مىكند. در اين صورت وظيفه تيمم است. نمىتواند وضو بگيرد. ولو بعض صلاة را، ركعت يا زايد بر ركعت را كه و من ادرك من الصّلاة ركعتاً فقد ادركها كه در صلاة صبح وارد است ولو قاعده من ادرك هم بوده باشد، وظيفه تيمم است. و ذالك به دو علّت.
يكى همين آيه مباركه است. آيه مباركه فرض كرده است اذا قمت من الصّلاة فرض كرده است كه قيام بفريضة الوقت است. آنى را كه در وقت تشريع فرموده است خداوند اگر قيام به او شد، قيام به او در وقتش مىشود كه آنى كه تشريع شده است ابتداعاً، او عبارت از اتيان صلاة ظهر و عصر است بعد از زوال و قبل از غروب. اين تشريع شده است ابتداعاً. اذا قمت من الصّلاة يعنى به آن فريضهاى كه تشريع شده است داخل شدى. متمكّن از وضو گرفتن بودى عيبى ندارد. وضو بگير. اگر متمكّن نبوديد، فلم تجدوا يعنى متمكّن از وضو نبوديد ديگر. چه عقلاً، چه تمكّن به واسطه مرض است. ضرر است. و امثال ذالك است. وقتى كه اين جور شد، ولو من مريض متمكّن از عقل هستم.
سؤال؟ فلم تجدوا تفريع مىكند. يعنى آنها مصداق فلم تجدوا است. محقق عدم وجدان است. فلم تجدوا دارد. و ان كنتم مرضى او على سفرٍ بعد مىفرمايد فلم تجدوا. اينها محقق عدم وجدان است. آن فريضة الوقت وقتى كه او را اتيان مىكنيد، قيام كردى، متمكّن از وضو و غسل هستى، وضو و غسل بايد بكنيد. وضو غير جنب، غسل را جنب. فلم تجدوا ماءٍ يعنى متمكّن از آن وضو و غسل نشديد، فتيمموا. مقتضاى آيه مباركه اين است صلاتى كه تمام ركعاتش در وقت واقع مىشود، ولو به واسطه انسان آن صلاة بعضش را در خارج بخواند مىتواند وضو بگيرد، او فلم تجدوا است. فلم تجدوا آنى كه تمام صلاة كه فرض در وقت شده است، اين معنا است.
سؤال؟ دليل حاكم حكومت پيدا مىكند بر اين كه در صورتى كه توانست انسان درك كند يك ركعت را بايد بخواند. مدلولش اين است. بدان جهت در ما نحن فيه يكى اين و يكى هم صحيحه زراره كه در تيممى كه فاقد الماء است وارد است. مىگويد المسافر يطلب الماء مادام الوقت مادامى كه در وقت است طلب مىكند. فاذا خاف الفوت فتيمم وقتى كه ترسيد كه وقت به فوت برويد يعنى صلاة به فوت برود وقتى كه صلاة به فوت برود ظهور دارد در آن فوت صلاة اختيارى. آن صلاة اختيارى كه بايد قبل الوقت بتمامه واقع بشود، اگر فوت آن وقت را اين را در باب تخلّى در قبله گفتيم. قبله منصرف است به قبله اختيارى. وقت هم منصرف است به وقت اختيارى و اذا خاف فوت الوقت يعنى وقت صلاة اختيارى را فوت پيدا كرد فتيمم تيمم بكند فيصلّى. از صحيحه زراره هم كه در باب تيمم وارد شده است استفاده مىشود كه امر داير بشود ما بين وضو ناقص و درك صلاة ولو بعضاً يا وضوى تام ولو درك صلاة بعضها فى الوقت يا ما بين تيمم و ادراك تمام الوقت نه تيمم متعيّن است. بدان جهت اين شخص چكمهاش را درنياورد. همين جور تيمم بكند و نمازش را بخواند.
فردا هم دنباله اين بحث است انشاء الله روز چهارشنبه. بحث قضا را شروع نمىكنيم. چون كه سر مطلب رسيده است...
|