جلسه 590
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 590 ب.
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم. بسم الله الرّحمان الرّحيم.
اگر بنا گذاشتيم در باب الوضو در مواردى كه اقتضا كند تقيه مسح على الخفّين را، مسح على الخفين مثل مسح على بشرة الرّجلين است و وضو با آن مسح مشروع مىشود و هكذا در غير حال تقيه ضرورات ديگر كالخوف من البرد در اين موارد انسان مسح كند على الجوراب و على الخف را اين مثل مسح البشرة الرّجلين است در حال اختيار. چه جورى كه آن وضو با بشره ممسوح را انسان مسح كند طهارت است، وضو در جايى كه مسح كند خف را بالتّقية او بالضّرورة الاخرى آن هم طهارت است. اگر به اين معنا بنا گذاشتيم. كلام در اين است كه ايشان در عروه مىفرمايد اگر مكلّف در موارد ضرورت ممدوحهاى داشت، تقيه با ضرورات ديگر فرق پيدا مىكند. اگر ضرورت، ضرورت تقيهاى است عدم الممدوحه اعتبار ندارد. انسان در جايى است كه مسجد سنّىها است. اين طهارت و وضو ندارد. اگر بخواهد در اين جا وضو بگيرد بايد مسح الخفّين بكند. جاى تقيّه است پيش اينها. ولكن نه مىتواند از اين جا خارج بشود و در بيرون وضو بگيرد كه اينها نبينند. مسح على البشره بكند.
ايشان مىفرمايد اين كه تقيّه مجوّز است مسح على الخف را عدم ممدوحه معتبر نيست. مكلّف ممدوحه هم داشته باشد، راه فرار هم داشته باشد مىتواند وضوى تقيهاى را اتيان كند. و امّا به خلاف ساير الضّرورات كه مثل البرد و امثال ذالك است، آن جا اگر ممدوحه داشته باشد آن وضو كافى نيست. مثلاً فرض كنيد در بيرون است. در بيرون وضو بگيرد و مسح كند، پاهايش از سرما مىخشكد. بايد مسح على الخف بكند و لزوم هم ندارد اين در بيرون مسح كند. برود در اتاق مسح كند. آن جا گرم است. مسح على البشره هم بكند عيبى ندارد. در موارد تقيه عدم ممدوحه معتبر نيست. ولكن در غير التّقيه من ساير الضّرورات عدم الممدوحه معتبر است. اين حرف را ايشان مىفرمايد. براى اين كه اين حرف كه ايشان مىفرمايد روشن بشود براى شما و بدانيد كه اساس در اين فتاوا چيست، اين مطلب را خدمت شما عرض مىكنم اين مقدمّه را. در مواردى كه شارع امر كند به فعلى و در مواردى كه مكلّف متمكّن از آن فعل نيست امر كند به بدل او. براى آن فعل قرار بدهد. بگويد اين بدل را اتيان بكنيد. و آن فعلى كه شارع ابتداعاً به او امر كرده بود، او از قبيل واجب موسّع بوده باشد يا از قبيل واجبى بوده باشد كه كلّى است له افراد عرضيه يا افراد عرضيه و طوليه يا فقط افراد عرضيه. فرقى نمىكند. در اين موارد شارع آن كلّى را كه از مكلّف مىخواهد، صرف الوجودش را مىخواهد. تمام افراد مفروض اين است كه مطلوب نيست. صرف صلاة الظّهر و العصر كه به يك وجود موجود مىشود صرف وجود صلاة الظّهر و العصر را مىخواهد بعد زوال الشّمس و قبل الغروب. اين صرف وجود صلاة الظّهر و العصر را مقيّداً به وضو كه غسل الوجه و اليدين مسح الرّأس و بشرة الرّجلين مقيّداً به اين صرف وجود صلاة را مقيداً به صرف وجود اين وضو مىخواند. اگر مكلّف در بعضى وقت اگر بخواهد صلاة را اتيان بكند، صلاة اختيارى را نمىتواند اتيان بكند. چون كه وضوى اختيارىاش را نمىتواند بگيرد.
و امّا اگر در وقت ديگرى بگذارد اين طبيعى را، مىتواند اين صلاة را اتيان بكند. يا اگر اين طبيعى را در اين مكان اتيان بكند، نمىتواند فرق اختيارىاش را اتيان بكند. و امّا بگذارد در مكان ديگر اتيان بكند، نه صرف وجود كه اختيارى
است مىتواند اتيان بكند. در تمام اين موراد كه اضطرار در بعض الافراد است، بعض افراد طوليه يا بعض افراد عرضيه. در اين موارد اين اضطرار فايدهاى ندارد. در آن مواردى كه شارع جعل بدل مىكند، مأمور به اوّلى صرف الوجود است. صرف الوجود بين الحدّين يك فردش اگر ممكن شد براى مكلّف و مكلّف متمكن شد يك فرد از افراد طوليه و ولو در آخر وقت يا يك فرد از افراد عرضيه در جايى كه موسّع نيست. ولكن يك فرد از افراد عرضيه را فقط متمكّن است. امر به صرف وجود صحيح مىشود. ساقط نمىشود. پس اين كه شارع مىگويد اگر نتوانستى آن متعلّق تكليف را بياورى اين را بياور يعنى جعل بدل مىكند ظاهرش اين است كه آن صرف الوجود را نتوانى اتيان بكنى. چون كه متعلّق تكليف اوّلى صرف الوجود بود. اگر آن صرف الوجود را نتوانى در آن وقت مضروب اتيان بكنى و در وقت تكليف اتيان بكنى، در آن وقت اين را بياور. اين يكى را بياور. خوب بدان جهت اگر فرض بفرماييد ما اگر در بيرون بخواهيم مسح پا بكنيم، آن جا نه سرما است. پايمان خشك مىشود. خوب بياييم تو وضو بگيريم و متمكّن هم هستيم از آمدن به تو. هيچ كارى ندارد. اين جا نمىشود در بيرون وضو گرفت مسح كرد على الخف كه اين ضرورت است. نمىتوانم اين جا. اين جا اگر مسح كنم بر نفسم مىترسم، بر رجلينم مىترسم. آن وضوى به خصوصه كه متعلّق تكليف نيست. متعلّق تكليف صلاة مقيّد به صرف الوجود وضو است. صرف الوجود وضو تو هم محقق مىشود. بدان جهت ظاهر دليل اضطرارى اين اختصاص به مقام ندارد. هر جايى كه شارع بدل اضطرارى تشريع كرده است و مأمور به اضطرارى تشريع كرده است، ظاهرش اين است كه اگر از آن صرف الوجود كه متعلّق امر است در حال اختيار آن صرف الوجود اگر متعزّر شد او را نتوانى در آن وقت اتيان بكنى بين المبدأ و ال...يا آن صرف الوجود را نتوانى اتيان بكنى كه به اين مىشود كه افراد عرضيه و طوليه هيچ كدام نتواند اتيان بكند. متمكّن نبوده باشد. و امّا در جايى كه بعض افراد را متمكّن نيست بعضى وقت متمكّن نيست، اين جا را ادلّه اضطرار نمىگيرد. اين جا ملتزم شدن بر اين كه انسان مىتواند مأمور به اختيارى را در بعضى وقت كه مضطر است اتيان بكند اين اتيان كردن موقوف به دو تا امر است. يكى اين است كه دليل خاص باشد در يك موردى بگويد نه اضطرار در بعض الوقت كافى است. دليل خاص قائم شد. اضطرار در جميع وقت كافى نيست. لازم نيست. در بعض وقت اگر مضطر شدى مىتوانى وضو بگيرى و مسح على الخف بكنى. خوب اگر دليل قائم شد كه ما مخالف نيستيم. قاعده اوليه اين است. ظهور جعل البدل اين است. يك جا دليل قائم شد بر خلاف آن ظهور ملتزم مىشويم. يكى اين است.
يكى هم اين كه انسان در بعض وقت كه مضطر است، احتمال مىدهد كه اين اضطرار و اين عذرش تا آخر وقت بماند. آن جا استسحاب مىكند اضطرار و عذر را تا آخر وقت اتيان مىكند. تا آخر وقت اگر معلوم شد كه نه اضطرارش دوام ندارد و متمكّن است، آن مأمور به كه اتيان كرده است ظاهرى است. مجزى نمىشود از واقع. بايد اتيان كند. در آن جاهايى كه به استسحاب اتيان كرده است و بعد در آخر وقت معلوم شد كه اين استسحاب مطابق با واقع نبود عذرش منقضى شد، آن اتيان كردنى كه اتيان كرده بود مأمور به به حكم استسحاب بود. آن مأمور به ظاهرى است. مجزى از واقع نمىشود. به خلاف جايى كه دليل خاص قائم بشود. اگر اضطرار در بعض الوقت هم شد انسان مىتواند مأمور به را كه بدل است اتيان بكند. اگر اين دليل قائم شد كه بدار واقعاً جايز است در جايى كه اضطرار در بعض الوقت است، اين لازمهاش اجزا است. اين بحثش هم در باب اجزا ذكر شده است كه اگر دليل قائم شد در يك موردى به جواز بدار واقعاً نه ظاهراً به حكم استسحاب، او نه او ملازمه با اجزا ندارد و مجزى هم نيست. دليل خاص قائم شد، لازمه عقلى او اجزا است. يعنى بايد مجزى باشد از مأمور به واقعى. و الاّ اين جواز البدا ممكن نمىشود كه مولا تجويز كند بدار را. روى اين اساس است. در باب تقيه كما اين كه انشاء الله بعد بحث خواهيم كرد در باب تقيه اين جور است كه شارع اين جور نيست كه اضطرار از صرف الوجود را موضوع قرار بدهد براى امر به صلاة تقيهاى يا وضو تقيهاى. خود شارع
فرموده است كه با وجود اين كه در خانهات متمكن هستى صلاة بخوانى، وضو بگيرى، برو در مسجد آنها نماز بخوان كه بالملازمه هم فهميده مىشود كه وضو هم با آنها بگير و نماز بخوان. خود شارع اين بحثش فى ما بعد خواهد آمد.
در باب تقيه ملاك اضطرار به صرف الوجود نيست. ملاك تقيه اين نيست. بدان جهت آن جا ممدوحه نباشد اعتبارى ندارد. انسان با وجود اين كه مىتواند در خانه خودش نماز بخواند مىرود در مسجد آنها مىخواند. با آنها. عيبى ندارد.
و امّا غير التّقيه، او داير مدار اضطرار است. كه اگر انسان مضطر شد و نتوانست مسح كند على المسح در آن وضو صرف الوجودى نتوانست صرف وجود وضو كه معتبر است در صلاة بين الحدّين نتوانست آن صرف الوجود وضويى را اتيان كند با مسح على البشره، مسح على الخف بكند. چون كه از سرما مىترسد. بدان جهت در ما نحن فيه اگر ممدوحه داشته باشد و انسان الان در بيابان است. ولكن ماشين بنز است و تند مىرود. بيابان خيلى سرد است. وضو بگيرد و پاهايش را مسح كند، خشك مىشود. ولكن نيم ساعت ديگر مىرسد به شهر. هوا هم گرم است و در آن جا بخارى هم هست وضو مىگيرد. و نمازش را مىخواند. اين در بيابان نمىتواند وضو بگيرد. بگويد من مسح على الخف مىكنم و نمازم را مىخوانم اين جا. اين نمىشود. چرا؟ چون كه اضطرار ندارد از مسح كردن بر رجلين كه صرف وجود مسح على الرّجلين معتبر است نه مسح در بيابان. خصوص آن مكان يا خصوص آن زمان. از صرف وجود مسح على الرّجلين خوفى ندارد. چون كه صرف الوجود را مىتواند در خانهاش اتيان كند. بدان جهت در اين موارد عدم ممدوحه معتبر است، و تقيه خصوصيتى دارد كه ترغيب شده است خودتان را برويد با آنها نماز بخوانيد در فردى كه در خانهاش مىتواند نماز بخواند، فى اهلش مىتواند نماز بخواند كما اين كه خواهد آمد. بدان جهت در ما نحن فيه عدم ممدوحه معتبر است. بعد اين تقيه، تفسيرش خواهد آمد.
ولكن در تقيه امر آخرى را مىگويد ايشان در ما نحن فيه. مىگويد ايشان رفت. مىتوانست در خانه نماز بخواند. وضو حسابى بگيرد و نماز حسابى بخواند. نه دست ببندد، نه مثل آنها نماز بخواند. با وجود اين رفت آن جا. ولكن آن جا يك جورى است كه مىتواند شروط را مراعات كند. ولكن به آنها نشان بدهد كه من نماز شما را مىخوانم. اين را مىدانيد بر اين كه انسان وقتى كه نماز مىخواند بايد مسجدش چيزى بوده باشد كه از ارض بشود يا چيزى بوده باشد كه نبات من الارض است و مأكول نيست. رفته است مسجد سنّىها. مىبيند يك طرفش را فرشهاى عجيب و غريب انداختهاند. يك طرفش ولكن حصير است. اين مىتواند برود طرف حصير بايستد و با اينها جماعت بخواند كه من هم از شما هستم. نماز شما را مىخوانم. ولكن شرط سجود را مراعات كند. چون كه به سجده كه سجده مىكند حصير است. سجده بر او جايز است. مع ذالك نمىرود. مىماند در اين طرفى كه فرش است. در اين جا مىگويد ايشان اين جايز نيست. احوط بلكه اقوا اين است خودش را در موضع تقيه طورى نشان بدهد كه من با شما هستم و عمل شما را اتيان مىكنم، ولكن رعايت واقع كردم ممكن باشد، تعيّن باشد رعايت واقع بكند. يعنى برود آن جا كه حصير است آن جا نماز بخواند. اين جا هم در باب وضو نه اصلاً از اول ظهر تا غروب شمس با سنّىها است. همه را گرفتهاند و حبس كردهاند يا همه نمىتواند از پيش اينها خارج بشود از اول ظهر تا غروب. موضع تقيه است. يا رفته است. موضع تقيه نبود. رفت پيش آنها. بنا شد وضو بگيرد. مىتواند آن رفيقش را به صحبت بگيرد كه او اصلاً ملتفت نشود. مسح على البشره كند. اصلاً رفيقش يك صحبتى با او شروع كرده بود كه چشم او به صورت اين بود. اصلاً به پاى اين نگاه نمىكرد. كانّ صحبت مىكند. كانّ پايش را يك جور گرفته است كه كانّ من هم بر خف مسح مىكنم. ولكن در حقيقت به بشره مسح مىكند. ولو به نحوى كه فرض بفرماييد نعالى پوشيده است يا خفّى پوشيده است كه پاره است. يا يك جورى پايش را گذاشته است كه نمىفهمد اين خفّش را درآورد و بندهايش را باز كرد. مىگويد اگر اين ممكن بوده باشد تعيّن. متعيّن مىشود. اين دليلش را فعلاً نمىگوييم. چون كه مبحث تقيه را بعد از اول شروع خواهيم كرد. اين را فرق مىگذارد كه در تقيه اين لازم است. بدان جهت كسى هم رفت با اينها نماز جماعت خواند، قرائت حمد و سوره را بايد خودش بخواند. ولكن يواش بخواند كه آنها نفهمند. حتّى اگر كسى پيشش هست كه خيلى زيرك است لازم نيست كه قرائتى داشته باشد كه صدايش در بيايد. بلكه همين جور است كه فقط قرائت كند فى نفسه قرائت مىكند فى نفسه به نحوى كه خودش هم نمىشنود. او خيال مىكند كه ذكر مىگويد. بدان جهت در ما نحن فيه اين را ايشان ملتزم مىشود كه اين معنا لازم است و بايد اين را رعايت كند. اين را هم بحث خواهيم كرد.
بعد ايشان يك مطلب ديگرى را مىگويد. مىگويد انسان در باب تقيه اگر بذل مال بكند، مال را بذل بكند مىتواند مأمور به واقعى را اتيان كند. مثل اين كه رفته است مسجد سنّىها كه با سنّىها نماز بخواند. وضو بگيرد با آنها. ولكن آن جا يك خادمى دارد كه آن غرفه كوچكى دارد و آب هم دارد در آن جا. آن خادم را يك ده تومان بدهد يا بيست تومان بدهد كه من بروم آن جا يك كمى استراحت كنم. با آن آب تو وضو بگيرم. خوب مىگويد بفرما. خيلى خوش آمدى. يك صد تومانى ببيند خيلى خوش آمدى. اين مىرود تو و در را هم مىبندد و وضو مىگيرد. بذل مال مىكند. مأمور به واقعى را اتيان مىكند. رفع مىكند تقيه را به بذل المال. مىگويد اين لازم نيست. واجب نيست برايش رفع تقيه كردن. اين را اين جا مىگويد.
و امّا رفع الاضطرار. در بيابان سرد است. يك كسى يك خانهاى دارد. به او يك صد تومان بدهد كه من بيايم در خانه تو وضو بگيرم. مسح على البشره مىكند. در بيرون نمىشود. او هم مىگويد بفرما. مىگويد در اين صورت رفع الضّروره به مثل المال بشود در غير التّقه وجب. فتوا به وجوب مىدهد. مىگويد آن جا بذل المال واجب است. چرا آن جا بذل المال واجب است در تقيه واجب نيست؟ بحث خواهيم كرد و از ما ذكرنا كه عدم ممدوحه معتبر نيست، از او هم معلوم شد. و ادخال النّفس در تقيه جايز است از او هم معلوم شد كه ادلّه تقيه توسعه دارد.
و امّا اين كه در غير التّقيه دفع واجب است اين جور استدلال كردهاند كه شارع امر كرده است به صلاة مع الوضويى كه مسح الرّأس و بشرة الرّجلين در او است، و اين شخص هم متمكّن است از آن. منتهى يك صد تومانى مىدهد ديگر. اين متمكّن است از آن وضو اختيارى. چون كه متمكّن از وضو اختيارى است وجب. واجب مىشود وضو اختيارى. وضو اختيارى كه واجب شد بذل مال بايد بكند. اشكال شده است بر اين كه قاعده لا ضرر كجا رفت؟ اين جور وضو ضررى است براى مكلّف. اين جور وضو گرفتن واجب بشود بر مكلّف ضررى است. خوب قاعده لا ضرر وجوبش را دفع مىكند كه اين جور وضو لازم نيست. مرحوم حكيم در مستمك دو جواب داده است از اين اشكال قاعده لا ضرر.
يكى گفته است كه اصلاً وجوب وضو براى اين شخصى كه هست ضررى است. شارع وضو را كه براى اين شخص قرار داده است اين وضو ضررى است. مثل وجب الزّكات و وجوب الخمس است. چه جورى كه اصل تشريع حكمى درباره شخصى ضررى بوده باشد بر مكلّف قاعده لا ضرر او رفع نمىكند، اين جا وجوب وضو را هم رفع نمىكند. اين فرمايش ايشان را كه ما نتوانستيم بفهميم كه مرادشان چيست. اصل وجوب الزّكات و وجوب الخمس اصل تشريعشان ضررى است. ولكن وجوب الوضو كه اصل تشريعش ضررى نيست. ما تا حال وضو گرفتيم و هيچ ضرر هم نكرديم. بعضاً مىشود كه اين جور احتياج به بذل المال دارد وضو گرفتن. آن وقتى كه اصل تشريعش ضررى نشد، اطلاق دليل حالت ضرر را گرفت، قاعده لا ضرر حكومت مىكند و مىگويد در حال ضرر اين وجوب نيست. اين جواب اول كه درست نيست. ما هم نفهميديم كه چه جور ايشان قياس كردهاند به باب خمس و زكات. آنها اصل تشريعشان ضررى است.
سؤال؟ نه خيلى آب است كه هيچ ضررى نيست. ما لب شط آن قدر آب تلف كرديم كه به هيچ كس هم ضرر نزديم.
سؤال؟ اتلاف آب مىگويد ايشان. مال نمىگويد.
در ما نحن فيه وجوب وضو ضررى است. بدان جهت برمىدارد وجوب وضو را.
وجه دومى فرمودهاند و آن اين است كه روايت وارد است. اگر آبى را مىفروشند براى وضو گرفتن ولو ثمنش كثير است، بايد بخرد آب را. از آن روايت استفاده مىشود كه وضو گرفتن موقوف بشود به بذل المال بايد بذل مال بكند. اين جا هم وضو گرفتن موقوف به بذل المال است. آن جا وضو گرفتن موقوف به بذل مال است چون كه آب ندارد، اين جا هم وضو گرفتن موقوف به بذل مال است چون كه جاى مناسب ندارد. خوب اين مىشود قياس ديگر. آن نص در آن جايى است كه آب نداشته باشد. و بذل واجب است. و امّا در جايى كه آب دارد ولكن جاى مناسب ندارد آن جاى گرمى ندارد آن جا واجب باشد اين مىشود شبه القياس. بدان جهت اگر انسان وضو بگيرد در ما نحن فيه، جامه دانش را بايد بگذارد. نمىتواند بردارد جامه دانش بگذارد اين جا چمدانش را بايد برود آن جا. اگر برود وضو بگيرد كنار شط اين چمدانش را مىبرند. خيلى هم چيز نيست توى آن. فقط به اندازه هزار تومان جنس است. مىگويند نه، نرود. آن وضو را هم نگيرد. بگذارد آب از آن جا رد بشود. اين جا تيمم كند. و نماز بخواند. چون كه وضو ضررى است. چه جور آن جاها تعدّى نكردهاند، در ما نحن فيه هم تعدّى نمىشود كرد. بدان جهت گفتهاند فرمايش ايشان كه يجب بذل المال درست نيست. الظّاهر و الله العالم ما احتمال مىدهيم كه كلام مرحوم صاحب العروه اين كلام، كلامى بوده است كه تغييرش نبوده است. و آن اين است كه ما هم مىگوييم بذل واجب نيست. بايد اين جور باشد ديگر. بذل واجب نيست. امّا مسح على الخف نمىتواند بكند. جايى كه به بذل المال مىتواند مسح على البشره بكند، مسح الخف نمىتواند بكند. چرا؟ چون كه داخل آن روايت اب الورد نيست. روايت اب الورد اين بود كه تو از آن مسح على الرّجلينى كه در وضو معتبر است كه قيد صلاة است، او صرف الوجود است. از آن صرف الوجود بر رجلينت بترسى. ما در ما نحن فيه از صرف الوجود نمىترسيم. صرف الوجود توى اين حجره هم مىشود كه صد تومان بدهى و بروى آن جا وضو بگيرى. ما از اين مسح در بيرون مىترسيم بر رجلين. اين كه وجوب ندارد. بدان جهت در ما نحن فيه مسأله، مسأله اجزا است. وجب البذل يعنى وضو مسحى مجزى نيست. در اين صورت بايد اين جور بشود كه اگر به بذل المال رفع اضطرار مىشود بذل مال نكند و مسح على الرّجلين بكند آن وضو مجزى نيست. چرا؟ چون كه دليل ندارد. دليل ما فقط همان روايت اب الورد است. مفروض اين است دليل ما او است ديگر. روايت اب الورد موردش آن صورتى است كه از آن صرف الوجود از وضو كه در او مسح على الرّجلين معتبر است، او را نتوانى. چون كه بر رجلينت مىترسى. من از او نمىترسم. به رجلينم نمىترسم. از اين در بيرون مسح كردن مىترسم. مىترسم كه اين وضو مسح خاص است. اين وجوبى ندارد. اين مثل چه مىشود؟ اين مثل مواردى مىشود كه وضو گرفتن حرجى است. مثل مواردى كه وضو گرفتن حرجى است. مثل اين كه فرض بفرماييد انسان اگر وضو بگيرد، آب ته چاه است. و چاه هم خيلى مشقّت دارد رفتن تا چاه ضررى ندارد، خوفى ندارد نه از مالى، نه از دست و پا شكستن نمىترسد. ولكن خيلى زحمت دارد توى اين چاه رفتن. خيلى عميق است. حرجى است. مىگويند تيمم كند ديگر. اين جور مىگويند ديگر. آن جا دليل لا حرج چه مىشود؟ دليل لا حرج وجوب را برمىدارد. مشروعيّت وضو را برنمىدارد. رفت اگر توى چاه وضو گرفت. برود با او نماز بخواند، نمازش صحيح است. چون كه ادلّه استحباب وضو است. انّ الله يحبّ المتطهّرين كه سابقاً هم گفتيم كسى كه محدث بالاصغر است، طهارت او وضو است. اين شخص هم وضو را متمكّن است. خداوند دوست دارد. مستحب است. او وضو گرفت با آن مىتواند نماز بخواند. در موارد حرج اين جورى. در اين مورد هم همين جور است. پول داد رفت و وضو گرفت مىتواند نماز بخواند. امّا اين وضو گرفتن برايش واجب نيست. چون كه ضررى است. يعنى چه؟ يعنى مىگويند تيمم كند. چرا؟ چرايش عبارت از اين است كه علم داريم بر اين كه كسى كه وضو برايش واجب نشد تكليف صلاتى ساقط نمىشود. اين معنا را علم داريم از اين كه صلاة ساقط نمىشود از مكلّف، مثل موارد حرج است. فرقى نمىكند. همان حرفى كه در موارد حرج مىگويند وضو حرجى است تيمم بكند بخواند چون كه علم داريم صلاة ساقط نيست، در اين مورد هم همين جور است. تيمم بكند، ساقط بكند. اگر به روايت اب الورد عمل كرديد مقتضايش اين است كه در اين موردى كه هست مورد، مورد مسح على الجبيره نيست. مسح على الخف نيست. چون كه در ما نحن فيه اضطرار به صرف الوجود ندارد. ولكن چون كه بذل المال ضررى است، وضو مىشود ضررى. و آن وجوبش برداشته مىشود. وقتى كه برداشته شد، بله اگر خودش اقدام كرد و وضو گرفت، عيبى ندارد. طهارت است. انّ الله يحبّ المتطهّرين. لا صلاة الاّ بطهورٍ طهارت شرط صلاة موجود است. و امّا اگر وضو نگرفت وظيفهاش تيمم است. با وضوى مسح على الخف نمىتواند نماز بخواند. چون كه او وضو است. طهارت است دليل ندارد. دليلش روايت اب الورد بود. و اب الورد هم آن صورت را نمىگيرد.
سؤال؟ عرض كردم در موارد حرج را گفتم. آيه مباركه جمع در وجوب نمىشود. اين جمع در استحباب وضو و وجوب تيمم نه جمع مىشود. همان جمع تقسيم در وجوب نمىشود. جمع در وجوب نمىشود كه هم تيمم واجب بشود و هم وضو. اين نمىشود. تقسيم قاطع شركت است. و امّا وجوب التّيمم با استحباب وضو جمع بشود اين عيبى ندارد. مثل موارد حرج كه وضو حرجى بوده باشد. بدان جهت در ما نحن فيه مكلّف است صلاة را با طهارت بخواند. خودش بذل مال كرد. فهو. نكرد بايد تيمم بكند. و نماز بخواند. اين دو مطلبى كه ايشان، در حقيقت سه مقام شد.
يكى اين كه در مقام تقيه عدم ممدوحه معتبر نيست.
ديگرى عبارت از اين است كه در مقام تقيه بخواهد عمل را واقعاً اتيان كند و ارائه بكند عمل را بر طبق عامّه، اين متعيّن مىشود.
سوّمى اين است كه دفع المال و بذل المال در مقام تقيه واجب نيست.
اين سه تا امر را بيان فرمودهاند. ما شروع مىكنيم در باب التّقيه مقاماتى را كه با آن مقامات هم اين سه امرى كه ايشان فرموده است انشاء الله معلوم مىشود و هم غير اينها. روز شنبه انشاء الله تعالى.
|