جلسه 592

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 592 آ.
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم. بسم الله الرّحمان الرّحيم.
عرض كرديم در تقيه بالمعنا الثّانى آن جايى كه انسان موافقت مى‏كند در عملش مذهب العامّه را حيثٌ كه خوف دارد اگر موافقت نكند عامّه را، ضررى متوجّه او مى‏شود يا على ساير المؤمنين. اين جا فرموده‏اند كه ضرر ولو يسير بوده باشد، تقيه واجب است. عرض كرديم در تقيه بالمعنا الثّانى اين جور فرموده بودند در جايى كه مكلّف مخالفت كند عامّه را و عمل را بر طبق وظيفه شرعى واقعى خودش اتيان كند از اين عمل اگر بترسد ولو به ضرر يسير تقيه واجب است. يعنى بايد مذهب العامّه را در عمل مراعات كند. ما در جواب عرض كرديم در جايى كه ضرر يسير بوده باشد عنوان اضطرار صدق نمى‏كند كه تحمّل او تحمّلى است عيبى ندارد، مانعى ندارد. جايز است تحمّلش. در اين صورت اضطرار صدق نمى‏كند تا تقيه واجب بشود. اضطرار در جايى است كه ضرر، ضررى است كه اجتناب از او تكليف است. مثل قتل النّفس، مثل اين كه فرض كنيد هتك...مى‏كند خودش را يا شيعه را. تاراج اموال مى‏كنند. از هستى مى‏اندازند شخص را. آن جاها است كه ضرر به خودش يا به ديگرى متوجّه بشود آن جاها دفع آن ضرر واجب است. و منهنا مى‏گفتيم روايات تقيه هم نبود مى‏گفتيم او واجب است. بايد دفع آن ضرر را بكند. خوب كسى اگر اشكال كند و بگويد اگر اين جور است، در مواردى كه غير آن ضرر بوده باشد تقيه واجب نيست، پس امام (ع) در اين روايات چه مى‏فرمايد؟ من لا تقية له لا دينه له. چون كه در آن موارد كه ضرر، ضررى است كه قتل نفس است، او به اين تشديد احتياج ندارد. اين روايات هم نبود مكلّف مى‏كرد. چون كه حفظ نفس واجب است. اين رواياتى كه مى‏گويد من لا تقية له لا دين له پس اين روايات چه مى‏گويند. عرض مى‏كنيم بله اين روايات دو مطلب را بيان مى‏كنند.
يكى در بعضى عوام النّاس بلكه در اكثر عوام النّاس پيدا مى‏شود. مى‏گويد من گردنم هم برود از مذهبم رفعيّت نمى‏كنم. اين جور است ديگر. مى‏گويد نه من آنى كه مذهبم اقتضا مى‏كند و يقين دارم آن جور اتيان مى‏كنم ولو گردنم برود. اين لا ايمان له. ديگرى هم اين است كه نقل است. مسأله نقل مهم بود. مى‏آمدند در مجلس امام (ع) از امام (ع) مطالب را مى‏شنيدند كه هر كسى كه به گفته ما عمل نكند و آن ديگرى‏ها را عمل بكند...ولايت ما را نداشته باشد و حق با ما است و غصب شده است. چون كه ائمه (ع) هم ذئامت دنيوى دارند و هم ذئامت دينى دارند. ذئامت دينى را كه قضات داشتند. ذئامت الدّنيوى و ذئامت النّاس را هم كه خلفا داشتند. عرض مى‏كنم بر اين كه در ما نحن فيه كه گفتيم تقيه واجبه در مواردى است كه بر تركش ضررى مترتّب بشود كه آن ضرر فى نفسه واجب الدّفع است شرعاً مثل هلاكت نفس، مثل تاراج اموال و امثال ذالك. اين حرف را كه ما گفتيم و عرض كرديم در موارد ضرر يسير تقيه‏اى كه هست تقيه واجب نيست مشروع است. ولكن واجب نيست. اگر كسى به اين مطلب اشكال كرد و فرمود بر اين كه اگر اين دفع ضرر يسير باشد واجب نيست. فقط آن ضرر عمده كه واجب الدّفع است آن جاها تقيه واجب است، پس اين روايات چه مى‏گويد كه لا دين لمن لا تقية له؟ لا ايمان لمن لا تقية له؟ خوب مردم در آن مواردى كه هست در آن مواردى كه قتل نفس و اينها است تقيه مى‏كردند ديگر. چون كه موارد، موارد تكليف است. بايد تحفّظ بر نفس كنند. مى‏گوييم جوابش اين است كه نه در اين روايات لا دين لمن لا تقية له دو تا را مى‏گويد.
يكى اين كه اشخاصى پيدا مى‏شوند كه مى‏گويند گردنمان هم زده بشود ما بر طبق مذهب عمل مى‏كنيم. ما بر طبق مذهب آنها عمل نمى‏كنيم. بابا تكليف است. ضرر، ضرر مهمى است و صدمه بر شيعه است. مى‏گويند ما تكليفمان اين است. خدا هم مى‏داند كه ما تكليفمان را عمل مى‏كنيم. ما با آنها كارى نداريم. يكى اين نوع مردم بود.
ديگرى هم يك نوع مردمى بودند كه در مجالس ائمه (ع) حاضر مى‏شدند. و در مجالس چون كه خالى از اقيار بود مطالب را امام (ع) به آنها تفهيم مى‏كرد. كه مطلب اين جور است. اساس بنا اين جور است. رسول اكرم، جدّ ما قرارش و تكليف از ناحيه خدا اين جور بود. اينها نگذاشتند. هر عملى كه ما نگوييم باطل است و هر عملى كه از ما اخذ نشود باطل است. ولايت ما نباشد اين جور است. حقّ ما مغصوب است. اين حرف‏ها را مى‏گفتند كه خالى بشوند تا برسانند. بعضى‏ها مى‏آمدند بيرون و ديگر به سياه و سفيد نگاه نمى‏كردند. هر جا مى‏رسيدند نقل مى‏كردند. اين ضربه‏اى بود بر شيعه و بر ائمه عليهما السّلام كه ابتلا درست مى‏كرد. ائمه عليهما السّلام اين را مى‏فرمايد كه لا دين لمن لا تقية له. اين كسى كه...سر مى‏كند و نگه نمى‏دارد اين مطالب را، اينها دينى ندارند. ببينيد مصحّحه معلّ ابن خنيث را كه ديروز وعده كردم. اين مصحّحه معلّ ابن خنيث روايت 6 است در باب 22 از ابواب امر به معروف. آن جا دارد كه كلينى و عن عدّة من اصحابنا عن احمد ابن محمد ابن خالد عن ابيه عن عبد الله ابن يحيى الكاهلى عن حريض عن معلّ ابن خنيث مصحّحه تعبير كردم به واسطه معلّ ابن خنيث است كه سابقاً گفتيم عدل و ثقه است. آن جا دارد بر اين كه قال ابو عبدالله (ع) يا معلّا اكتم امرنا كتمان بكن امر ما را و لا تزعه ازائه نكن. پخش نكن. معلّ ابن خنيث از اصحاب خاص بود. و لا اكتم امرنا و لا تزئه فانّه من كتم امرنا و لم يزئه اعزّه الله فى الدّنيا و جعله نورٍ بين عينه فى الاخره يقوده الى الجنّه يا معلّا من ازائه امرنا و لم يكتمه اعزّه الله و نزع النّور بين عينه فى الاخره و جعله فى ظلمتٍ تقوده الى النّار. اين تقيه، تقيه واجبى است. لا معلّ انّ التّقيتاً ان دينى اين كبرى را اين جا مى‏فرمايد. انّ التّقية من دينى و من دين آبائى و لا دين لمن لا تقية له. آن كسى كه تقيه نكند دينى ندارد. روى اين حساب اين تعبير در روايات درست است ولكن وجوب تقيه منحصر به آن مواردى است كه در آنها ازائه سر است، صدمه بر شيعه است، صدمه بر ائمّه است، ظلم بر شيعه است، ابتلا شيعه است و هكذا عملى است كه خودش را مبتلا بكند. يا ديگران را مبتلا بكند به ضررى كه آن ضرر واجب التّحرز است. اين تقيه بالمعنا الثّانى بود.
در ما نحن فيه گفتيم يك تقيه بالمعنا الثّالث است. آن تقيه بالمعنا الثّالث از او تعبير مى‏كنند به تقيه مداراتيه كه انسان در آن موارد اگر تقيه نكند، و عمل را بر طبق مذهب عامّه اتيان نكند در آن صورت هيچ ضررى به او متوجّه نمى‏شود. نه بر خودش، نه بر ديگران. ضررى نيست. نه قليل، نه كثير. نه واجب الدّفع و نه غير واجب الدّفع. ولكن اگر اين كار را بكند تحبيب حاصل مى‏شود. حبّ عام حاصل مى‏شود. آنها نزديك مى‏شوند به شيعه. آنها موجب مى‏شود كه نفع برسانند به شيعه در مواردى كه شيعه احتياج به كمك دارد. روى حب و مودّتى كه جلب شده است به آنها يا كسى پيش آنها بدگوى از شيعه كند مى‏گويند بابا ساكت بشو. آنها آدم‏هاى خوبى هستند. رحم الله جعفر ابن محمد. چه شيعه‏هايى تربيت داده است. كونوا لنا زينا. اين فقط اين تقيه‏اى كه مى‏كند در اين تقيه دفع الضّرر نيست. جلب مودّت است و تحبيب قلوب اينها است كه ربّما ممكن است نفع برسانند به واسطه اين به شخص يا به شيعه. گفته‏اند اين تقيّه بهذا المعنا مستحب است. تقيه واجبى نيست. مشروعيّت دارد. استحباب دارد اين معنا. تارتاً كسى كه اين تقيّه را مى‏كند هيچ محصور شرعى را به حسب مذهب خودش مرتكب نمى‏شود. مثل اين كه مى‏رود در مسجد آنها و با آنها مى‏ايستد و نماز مى‏خواند خوب نمازش را قبلاً خودش خوانده است در بيتش. مى‏رود با آنها كه جلب قلوب بكند. قصد نماز هم نمى‏كند. مى‏گويد خدا مى‏دانى كه اين نماز نيست. با اينها ايستاده‏ام كه مودّت اينها را جلب بكنم. هيچ محصورى ندارد. هيچ عملى كه آن عمل محرّم بوده باشد به حسب مذهب ما، او را مرتكب نمى‏شود. فقط در اين مواردى كه هست، فقط نتيجه‏اش جلب مودّت است. مى‏رود آنها يك نفرشان مرد، مى‏رود جلو براى تشييع لا اله الاّ الله آنها را مشايعت مى‏كند. مجالس ختم حاضر مى‏شود. مجالس...حاضر مى‏شود كه جلب مى‏كند مودّت اينها را. اين را اگر جمع بكند، خوب جلب مودّت به شيعه مى‏شود. يك نفر بكند جلب مودّت به او ربّما تعدّى نمى‏كند. ولكن...بكند، خوب جلب مودّت مى‏شود كه آنها خوب هستند. به ما عزّت مى‏دهند. مى‏آيند مجالس ما. احوالپرسى مى‏كنند. معناى اين مودّتى كه هست جلب اين مودّت، اين تقيّه، تقيّه مستحب است. مشروعيّت دارد. بله، اگر اين ديگر مختص به موردى دون موردى نيست. بله، اگر اين تقيه موجب بشود كه به واجب شرعى على مذهبنا كه به او خلل برسد چون كه اگر رفت آن جا نمى‏تواند ديگر نماز را، وضو را آن نحوى كه وظيفه شرعى است بنا بر مذهب...بگيرد. آنها پيش آنها مى‏مانند. عين هستند بر اين. اين بايد وضو را به طريق آنها بگيرد. نماز را به طريق آنها بخواند. دست بسته بخواند. اگر اين جور بوده باشد، اين جور تقيه جوازش نص مى‏خواهد. آن جايى كه اين تقيّه مداراتى مستلزم محصورى هست، در آن مورد نص مى‏خواهيم كه بگويد عيب ندارد اين محصور را مرتكب بشو. اگر نص بود ملتزم مى‏شويم. اگر نص نبود ولكن اطمينان بود كه ما بين مورد النّص و ما بين اين مورد فرقى نيست. اطمينان بود ولو نص هم نبود اطمينان بود كه ما بين مورد نص و اين جا فرقى نيست عيبى ندارد. از رواياتى كه دلالت مى‏كند اين تقيه مداراتى مستحب است و مشروعيّت دارد و مطلوبيّت دارد، يكى اين روايت است. در باب 5 از ابواب صلاة الجماعه.
آن جا در باب 5 روايت 8 است. شيخ قدس الله نفسه الشّريف نقل مى‏كند از احمد ابن ابى عبد الله البرغى اشتباه شد شيخ. مرحوم برغى در محاسن نقل مى‏كند. صاحب وسائل از محاسن برغى نقل مى‏كند. برغى يعنى احمد ابن ابى عبد الله برغى قمّى در محاسنش نقل كرده است از حسن ابن محبوب عن عبد الله ابن سنان قال سمعت ابا عبد الله (ع) يقول اوتيكم بتقوى الله عزّ و جل و لا تجعل النّاس على اكتافكم. آنها را با خودتتان دشمن نكنيد. انّ الله تبارك و تعالى يقول فى كتابه قولوا لنّاس حسناً. به مردم خوب بگوييم. اين قولوا مقتضاى تعليل امام (ع) اين است كه ولو در موارد ضرر نبوده باشد. قولوا حسن معاشرت داشته باشيد. عدوا مرضاهم مريض‏هاى آنها را عيادت كنيد. واشهدوا جنايزهم به جنايز آنها حاضر بشويد. واشهدوا لهم و عليهم در مقام قضاوت اگر شما شاهد آنها بوديد برويد پيش قاضى شهادت بدهيد. من شهادت مى‏دهم كه فلانى از فلانى قرض گرفت. يا ملكش را فروخت به او. واشهدوا لهم و عليهم به آنها شهادت بدهيد. واشهدوا لهم و عليهم و صلّوا معهم فى مساجدهم. در مساجدشان نماز بخوانيد. خواهيم گفت مقتضاى اطلاقش اين است كه به آن صلاة اكتفا مى‏توانيد بكنيد. اين بحث بعدى است. اين قدر است كه صلاة مورد نص است. ولو در صورتى كه اخلال برسد. ديگر نتوانند عيبى ندارد. اين كافى است. اين نمازى كه در ما نحن فيه هست كافى است. اين چرا؟ دليلش را مى‏گوييم. ولو در صورتى كه انسان نتواند دارد بر اين كه در صحيحه حشام ابن كندى حشام ابن حكم كندى رضوان الله عليه اين در باب 26 از ابواب امر به معروف يا 46 نمى‏دانم. درست خوانده نمى‏شود. روايت 2 است. محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد ابن عيسى عن على ابن الحكم عن حشام الكندى قال سمعت ابا عبد الله (ع) يقول ايّاكم ان تعملوا عملاً نعير به. عار بشود براى ما آن عمل ايّاكم ان تعملوا عملاً نعير به فانّ ولد السّو يعير والده بعمله والدش به عمل او عار درست مى‏شود بر او. كونوا لمن ان...علينا زيناً بر ما زين بشويد. و لا تكونوا علينا شينا صلّوا فى عشائرهم. در عشائر آنها نماز بخوانيد. آنهايى كه اهل هستند مى‏دانند شخصى كه پيش عشائر رفت، بايد اقلاً يك روز و دو روز بماند آن جا. خصوصاً عشائرى كه دور هستند. خوب آنها در عين هستند. مى‏بينند اين را و اعمالش را كه چه كار مى‏كنند. اين دليل بر اين است كه ولو اخلال ببعض ما يعترب فى الصّلاة بشود يا فى الوضو بشود و نحو ذالك عيبى ندارد. اين عيبى ندارد. اين كار را بكنيد. بدان جهت اگر در جايى نصّى شد، كه از او استفاده كرديم كه با اين محصور عيبى ندارد، بدان جهت تعدّى مى‏كنيم فقط به آن جايى كه اطمينان بعدم الفرق است. ما مى‏گوييم از خود روايت استفاده مى‏شود. احتياج به تعدّى نيست. براى اين كه كسى كه عشائر رفت مى‏داند. مبتلا به خوردن متنجّس مى‏شود بنا بر مذهب ما. چون كه آنها مراعات نمى‏كنند تطهير را. آن ظرفشان ميته است. چون كه ذبايح اهل كتاب را آنها حلال مى‏دانند. پيش ما ميته است. همين جور توى همان ظرفى كه اين گوشت را پخته بود الان آش پخته است و آورده است اين جا. نه عيبى ندارد بخوريد. اين اكل متنجّس عيبى ندارد. اين از خود روايت استفاده مى‏شود.
سؤال؟ عيب ندارد. تقيّه معنايش اين است كه آن...عداوت را نه معنايش اين است كه تحبيب قلوب بكنيد. نه. ما قلباً با آنها بغض داريم. ولكن در عمل نشان مى‏دهيم كه نه با شما خيلى خيلى رفيق هستيم. بدان جهت در مقام اين تقيه، تقيه اصطلاحى نيست. بدان جهت تقيه مداراتى حقيقتاً تقيه نيست. اسمش را تقيه گذاشته‏اند. ولكن در جايى كه مستلزم محصورى نشود استحباب دارد. اين نه تحبيب قلبى است. او منع شده است. اين تحبيب اصولى است. عملى است. كه انسان نشان بدهد با آنها است كه آنها محبتشان را جلب بكند. ربّما بعضى‏هايشان كه مى‏فهمند كه بابا اين كارها را كه مى‏كنى اينها حيله است. من مى‏دانم توى قلبت چيست. بدان جهت در ما نحن فيه ربّما اين جور مى‏شود، جلب مودّت مى‏شود و اينها مى‏شود تحبيب مى‏شود و به شيعه انتفاع مى‏رسد. نفى مى‏رسد. در اين موارد صلّوا فى عشائرهم دلالت بر اجزا مى‏كند. چون كه صلاة را در عشيره آن كسى كه اهلش است يا از اهلش بپرسد مى‏بيند آن وقتى كه انسان در عشيره است به مرعاى آنها است. نمى‏تواند صلاة را طورى اتيان بكند بر اين كه بر خلاف آنها باشد. در جماعت آنها حاضر نشود. اينها را آن شخص مى‏داند كه دلالت بر اجزا مى‏كند. اين اجزا مسأله بعدى است. فعلاً مهمّ ما نيست. بدان جهت اين را فقط مى‏خواهم بگويم. در تقيه تحبيبى، در تقيه مداراتى اين در صورتى استحباب دارد اين تقيه است يعنى ظاهراً خودش را دوست نشان مى‏دهد و با آنها رفيق نشان مى‏دهد من حيث العمل و حال آن كه مذهبش اين است كه با آنها دشمن باشد در باطن. او مذهبش همين است. به اين مناسبت به اين تقيه مراعاتى گفته‏اند. بدان جهت در ما نحن فيه اين استحباب دارد. محصورى ندارد فى كلّ موردٍ كه مستلزم اخلال به واجب يا ارتكاب محرّم نشود و امّا در جايى كه اخلال به واجب يا ارتكاب محرّم شد تابع نص است. نصّى بود در آن مورد كه عيبى ندارد مثل اين موارد كه عرض كردم ملتزم مى‏شويم والاّ مى‏گوييم نه. اگر به وظيفه شرعى‏اش خلل مى‏رساند نكند. اين حاصل مطلب.
پس تقيه پيش بعضى‏ها تقيه از عامّه واجب شد على الاطلاق، ولكن تقيه مداراتى را آنها واجب نمى‏دانند. آن تقيه را، حقيقتاً تقيه نيست. او مستحب است. پيش ماها تقيه مداراتى و آن تقيه از عامّه كه به معناى قسم ثانى است، آن هم بعضى قسمش مشروع است وجوبى ندارد. و امّا در مواردى كه ضرر، ضررى بود كه لازم الدّفع بود، نه در آن موارد تقيه لزوم دارد. پس تقيه هم واجب است و در بعضى موارد مشروع است. بعضى‏ها يعنى آنهايى كه متعرّض شده‏اند به تقيّه، چند موردى را از اين مشروعيّت تقيّه و وجوب التّقيه چند مورد را استثنا كرده‏اند. گفته‏اند در اين موارد تقيّه نه مشروع است و نه واجب، يا مثلاً وجوبى ندارد. ولكن مشروع است.
يكى از آن موارد كه مسأله، مسأله مهمى است اگر ملتفت باشيد مى‏بيند كه محلّ ابتلايى هست فى عصرنا الحاضر. يكى تقيه در دماء است. تقيه در دماء ولو تقيه فعلاً بحثمان نسبت به تقيه عامّه‏اى است. من اگر بخواهم بر طبق مذهب عامّه رفتار كنم، بايد شخصى را بكشم. يا اگر بخواهم به مذهب حقّم علم بكنم بايد شخص ديگرى را بكشم. هر دو مثالش را مى‏گويم. متوجّه باشيد. يك وقت اين است كه انسان تنها مى‏رود در بيابان. از آن طرف هم مى‏بيند كه يك سنّى همين جورى مى‏رود. مى‏ترسد اين جا وقت نماز است. وقت نماز هم مى‏گذرد. اين مى‏ترسد اگر وضو بگيرد به طريق شيعه كه شيعه است نماز به طريق شيعه بخواند، مى‏ترسد اين سنّى بگويد اين رافزى است اين را در اين بيابان كه تنها است بكشم. انسان مى‏گويد خوب قبل از اين كه من وضو بگيرم و نماز بخوانم اين را بكشم و بيندازم توى چاه و بيايم راحت وضو بگيرم و نمازم را بخوانم. هيچ محصورى ندارد. كه اين جا عمل به وظيفه شرعى موقوف به قتل است. يك جا نه تقيّه يعنى عمل به مذهب عامّه اين موقوف به قتل است. مثل چه؟ مثل اين كه دو نفر شيعه سفر مى‏كردند كه محل ابتلا مى‏شود. رسيدند بين جماعتى. نشستند چايى خورند و صحبت شد و اينها، اين رفيقش گفت به فلانى لعنت. اسمش را هم گفت. آن فلانى فرض كنيد اسمش را هم گفت. به هر دو تا لعنت، به هر سه تا لعنت، به آن بقيه هم لعنت. اين حرف را پيش اينها گفت. اينها هم سنّى بودند. عصبانى شدند. اين فهميد كه اينها سنّى هستند پى بردند ما رافزى هستيم الان هر دو تايمان را مى‏كشند. اين چه زبردستى مى‏كند. پا مى‏شود و تقيتاً مى‏گويد احمق چه گفتى؟ چه جسارتى كردى؟ كافر شدى. شمشيرش را كشيد. مى‏خواهد بكشد اين را. كه اگر بكشد اين را خودش خلاص مى‏شود. مى‏گويند بابا گول زده بود اين رافزى اين را. اين هم از ما بود. كه در ما نحن فيه در تقيه يعنى عمل به مذهب عامّه او به قطع مى‏شود. خود عمل كردن به مذهب عامّه. اين كه ظاهر كلمات اين است كه اگر تقيه مستلزم قتل شد جايز نيست اين دومى است. چون كه در اولى تقيه نيست كه. ولو حكم او هم ظاهر خواهد شد از ما آنى كه در اين صورت مى‏گوييم. خوب در ما نحن فيه گفتند نه. كشتن اين رفيقش جايز نيست. ولو خودش هم كشته بشود، كشتنش جايز نيست. چرا؟ استدلال كرده‏اند اين را به دو تا روايتى كه يكى از آنها صحيحه محمد ابن مسلم است. كه صاحب وسائل قدس الله سرّه الشريف بابى را در باب امر به معروف عنوان كرده است. باب 31 آن جا فرموده است عدم الجّواز التّقية فى الدم. در دم تقيه نمى‏شود. يعنى مكروه نيست. خود روايت هم قرينه دارد كه مراد نفى مشروعيّت است. محمد ابن يعقوب عن ابى على الاشعرى عن محمد ابن عبد الجبّار. ابى اشعرى احمد ابن قمّى رضوان الله عليه است. محمد ابن عبد الجبّار هم ديروز عرض كردم كه ابى سبحان است عن سفوّان ابن يحيى عن شعيب الحدّاد. شعيب الحدّاد شعيب ابن اعين الحدّاد است كه از اجلاّ است. شعيب ابن اعين الحدّاد عن محمد ابن مسلم عن ابى جعفرٍ (ع) قال انّما جعلت التّقية يحقن به الدّم فاذا فلقت الدّم فليس تقيّته. ديگر تقيه نيست. تقيه تمام مى‏شود...جعل يعنى شرّع. ظاهر جعل شرّع است. يعنى تشريع تمام مى‏شود. بدان جهت در ما نحن فيه قتل جايز نيست. يكى اين روايت است.
ديگرى هم موثّقه ابى همزه سمالى است كه روايت 2 است. محمد ابن الحسن الطوسى باسناده عن محمد ابن حسن صفّار عن يعقوب ابن يحيى اليزيد عن حسن ابن على ابن فضّال عن شعيب...اين روايت من حيث السّند موثّقه است. على ابن حسن فضّال را دارد. عن ابى همزة السّمالى قال، قال ابو عبد الله (ع). لو لم طبق اين روايت شريفه و مباركه‏اى است. دلالت مى‏كند بر وجود امام زمان سلام الله عليه روحى و ارواح العالمين له الفداه. آن جا دارد در ابى همزه سمالى قال ابو عبد الله (ع) لم طبق الارض الاّ و فيها منّا عالمٌ لقلتم لا نفعل. زمين نمى‏ماند در هيچ زمانى. مگر اين كه در آن زمين منّا عالمٌ يعرف الحقّ من الباطل. حق را از باطل مى‏داند. يعنى كلّ الحق و كلّ الباطل را. منّا ظهورش امام (ع) است. قال انّما جعل فى التّقية در ذيلش هست كه انّما جعل فى التّقية يحقن به الدّم كه با او دم حفظ بشود. فاذا...تقيه الدّم فلا تقيّة. تقيه‏اى ندارد. ديگر تقيه مشروع نيست. مثل آن روايت اولى است. بعد امام (ع) يك درد و دلى كرده است. غرض دارم از اين نقل‏ها. دارد بعيم الله قسم به خداوند لو دعيتم لتنصرونا اگر شما را دعوت كرديم كه بياييد به ما كمك كنيد، حقّمان را بگيريد. در اين صورت اگر ابين را مى‏گفتيم لقلتم لا نفعل. مى‏گفتيد نه ما حال دعوا كردن را نداريم. لقلتم لا نفعل انّما نا التّقى. مى‏گفتيد ما تقيه مى‏كنيم. و كانت التّقية احبّ عليكم من و امّهاتكم تقيه مى‏كرديد. ولو قد قام القائم اگر قائم ما پا شود ديگر از شماها سؤال نمى‏كند. لمحتاج الى مسئلتكم ان ذالك و لاقام فى كثيرٍ منكم من اهل النّفاق حدّ الله كه اكثرتان كه اهل نفاق هستيد حدّ الله را اقامه مى‏كرد. اين صدر و ذيل روايت است. در دلالت روايت ثانيه انّما جعلت التّقيه يحقن به الدّم، در دلالت روايت ثانيه اشكال است. چرا؟ جاى مناقشه است كه صدر روايت با ذيل روايت با اين معنايى كه شما كرديد انّما جعلت التّقيه يحقن بالدّم نمى‏سازد. خوب در وسط امام (ع) يك كلامى را فرموده است كه نه به صدر مربوط است و نه به ذيل. اگر انّما جعلت التّقيه يحقن به الدّم به آن معنا باشد كه ما معنا كرديم. ربّما گفته مى‏شود كه معناى اين، اين است كه امام (ع) مى‏فرمايد تقيه تا وقتى است كه هر زمانى در ارض امام عادلى هست. منّا كه يعرف الحقّ من الباطل. هر زمان آن امام عادل امر به قتال كرد، تقيه تمام مى‏شود. انّما شرّعت التّقيه يحقن به الدّم كه دم محفوظ بشود فاذا بلغت الدّم يعنى وقتى كه نوبت رسيد به امر به دم چون كه مقاتل خون مى‏دهد. كشته مى‏شود از...از طرف كه كشته مى‏شود از اين طرف. و اذا بلغت الدّم وقتى كه تكليف به اراقت دم رسيد يعنى به قتال رسيد فلا تقية. آن جا تحفّظ به دم نيست. بدان جهت امام روحى له الفدا در ذيلش فرمود، يك دفعه ديگر مى‏خوانم روايت را لم طبق الارض الاّ و فيها منّا عالمٌ يعرف الحقّ من الباطل يعنى امر به قتال بكند اين حق است. و قال انّما جعلت التّقية يحقن به الدّم اين امر به قتاله دفاعى نيست كه هجوم بكند عدو. او احتياج به امام ندارد. فاذا فلقت الدّم فلا تقيّته. وقتى كه تقيه به دم رسيد ديگر تقيه‏اى نيست. و ايم الله لو دعيتم لتنصرونا لقلتم لا نفعل انّما نا التّقى. تقيه مى‏كنيم و حال آن كه تقيه تمام شده است. تقيه تا آن وقتى بود كه مسأله امر به دم نيايد. و كانت التّقية احبّ عليكم من و امّهاتكم ولو قد قام القائم لمحتاج الى مسئلتكم ان ذالك و لاقام فى كثيرٍ منكم من اهل النّفاق حدّ الله. مى‏گوييم اين كه شما گفتيد در اين روايت انصافاً مطلب، مطلب خوبى است. روايت دومى معنايش اين است كه سازگار با صدر و ذيل بشود. ولكن اين روايت لا تمنع كه اخذ به ظهور روايت اولى بكنيم. ظهور روايت اولى اين به واسطه قرينه رفعيت شد. و الاّ آن روايت اولايى كه گفتيم انّما جعلت التّقيه انّما جعلت التّقية يحقن به الدّم فاذا فلقت الدّم فلا تقيّته، ظهور همين بود كه وقتى كه بنا بود كه رفيقت را بكشى تا دمت را حفظ كنى اين نمى‏شود. ظاهرش اين است كه تقيه به...دم رسيده است. خود تقيه. اين ظاهرش همان است. بدان جهت ظاهر روايات اولى را مى‏گيريم. چون كه روايت ديگرى است. محمد ابن مسلم از امام باقر نقل مى‏كند. اين منافات ندارد. اين جمله در او دو معنا مراد بوده باشد. هر دو تا معنا مراد بوده باشد. در روايت دومى يا فقط معناى دومى مراد بوده باشد، در روايت اولى معناى اولى مراد بوده باشد. بدان جهت در ما نحن فيه اين جور مى‏شود. بعد...دم در تقيه جايز نيست. بدان جهت علما ديگر فهميده‏اند. خصوصيتى ندارد. اگر تقيه نشد، جائرى به من گفت كه اين را بكش. اگر نكشى خودتت را مى‏كشم. من نمى‏توانم بكشم. در مورد تقيه امام فرمود كه نمى‏توانى بكشى. در آن موردى كه مورد تقيه هم نيست جائر گفته است، هيچ احتمال فرقى نيست. بدان جهت اگر اكراه كرد انسان را يا انسان مضطر شد من مى‏دانم كه يك نفر با من خيلى دشمن است. اگر فلانى را كه مسلمان است من به ناحق بكشم، او خوشش مى‏آيد و ديگر از من رفعيت مى‏كند. نكشم، جائر به من صدمه مى‏زند. نمى‏توانم بكشم. چون كه همين صحيحه دلالت مى‏كند، ولو تقيه ظهورش در تقيه عام است، الاّ انّه در ما نحن فيه احتمال فرقى ما بين او و اين نيست. اين حرف است كه بدان جهت در موارد اضطرار و در موارد اكراه تعدّى شده است و گفته شده است كه نه قطع نمى‏شود. ولكن بعضى‏ها فرموده‏اند در موارد اكراه مى‏شود غير را قتل كرد. انشاء الله روز شنبه.