جلسه 593
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 593 ب.
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم. بسم الله الرّحمان الرّحيم.
كلام در اين جهت بود بعضىها فرمودهاند اگر شخصى را اكراه كنند بر قتل نفس محترمه بر شخص مكره...جايز مىشود آن شخص را بكشد. در صورتى كه ضررى كه بر ترك القتل مترتّب مىشود، آن ضرر اين است كه اگر او را نكشد، خودش را مىكشد آن جائر. مثل اين كه مىگويند اقتل فلاناً فان لم تغفله قتلتك. در اين صورت اين شخص مكره بالقتل مىتواند آن شخص آخر را كه مؤمن است بكشد. و در وجهش اين جور گفته مىشود، گفته مىشود در اين مورد ولو دليل رفعاً امّة...عليه حكومتى ندارد و حرمت قتل الغير را برنمىدارد، اكراه كرد شخصى را بر حرام آخر مثل شرب الخمر اشرب هذا الخمر والاّ قتلتك حرام مىشود. رفعاً امّة...عليه. ولكن اين قتل النّفس كه اكراه به او شده است، رفعاً امّة...عليه حرمت قتل را برنمىدارد. چون كه حديث رفع مفادش رفعاً امّت است امتناناً. رفعاً امّتى. يعنى رحمتاً على امّتى رفع شده است. و در آن جاهايى كه رفع بر شخصى بر بعضى امّت امتنان است بر بعضى ديگر عذاب است، فرقى نمىكند. چه جورى كه مكره امّت است، آنى كه امر شده است به قتل او، او هم امّت است. چون كه در ما نحن فيه رفع خلاف امتنان است بر آن شخص آخر حديث رفع ما نحن فيه حكومتى ندارد. حديث رفع...رفعاً امّة...عليه و ساير فقراتش در مواردى كه رفع تكليف خلاف امتنان بوده باشد بر غير، آن موارد را نمىگيرد. بدان جهت در ما نحن فيه مىگوييم بر اين مكره جايز است او را بكشد، نه به حديث رفع تا كسى جواب بگويد حديث رفع حكومتى ندارد در مواردى كه رفع خلاف امتنان است. بلكه به جهت اين است كه ما بين دو تكليف تزاحم است. وقتى كه به من مىگويد بكش او را، اگر نكشى خودتت را مىكشم و من هم علم دارم بر اين كه اين شخص، شخص شرورى است و اين كار را مىكند، من دو تا تكليف دارم.
يك تكليف اين است كه من بايد نفسم را از هلاكت حفظ كنم. تحفّظ بر نفس از هلاكت خودش تكليف است. لا تلقوا بايديكم الى التّهلكه. هكذا غيرش كه تحفّظ بر نفس از هلاك واجب است. يك تكليف ديگر هم هست كه مؤمن را كشتن حرام است. و من قتل نفساً متعمداً و جزائه جهنّم آن هم كه حرام است. پس امر دو تا تكليف دارد. يكى اين كه خود نفسم را از هلاكت حفظ كنم. ديگرى اين است كه حرام است ديگرى را بكشم. جمع بين اين دو تكليف نمىتوانم بكنم. هم او را نكشم، و هم خودم را حفظ كنم اين ممكن نيست. فرض اين است. اين شخص، شخص شرورى است. او را نكشم، مرا مىكشد. چون كه در ما نحن فيه دو تا تكليف است و مورد، مورد تزاحم است و مزيتى هم ما بين نفس او و نفس من نيست. اگر نگوييم كه دليل داريم بر تساوى نفوس، كه..هستند در نفوس لا اقلّ در اين مورد مزيتى ندارد نفس او بر نفس من. بدان جهت مخيّر هستم كه يا خودم را به كشتن بدهم يا او را بكشم. مقتضاى قاعده تزاحم. روى اين اساس در اين موارد اكراهى كه انسان مىداند اين ضرر به او متوجّه مىشود، ضررى كه مثل قتل النّفس است. يا يك ضرر ديگرى است كه اهم از قتل النّفس است. يا مساوى با قتل النّفس است. در اين موارد امر داير مىشود ما بين حرمت القتل و ما بين وجوب التّحفّظ على النّص و بما اين كه يكى بر ديگرى در مقام تزاحم اهميّتش ثابت نيست بلكه تساوى بودنشان ثابت است بدان جهت حكم به تخيير مىشود. اين جور فرمودهاند. عرض مىكنم بر اين كه اين
فرمايشى كه فرمودهاند در ما نحن فيه، اگر اين صحيحه محمد ابن مسلم نبود كه انّما تقيّه لحقن الدّم فاذا بلغت التّقية الدّم فلا تقية اگر اين نبود، بله مقتضاى قاعده اين بود كه فرمودهاند. و اختصاص به باب اكراه هم نداشت. اضطرار هم همين جور بود. كسى مرا اكراه نكرده است كه فلانى را بكش. و الاّ خودتت را مىكشم. من مىدانم جائر خبيثى هست كه يك مسلمانى عدوّش است. او را مىخواهد بكشد آن جائر. مرا هم مىكشد. منتهى من آن جور عدو نيستم در نظرش با او. ولكن اگر من آن عدوّش را بكشم، ديگر مرا نمىكشد. مرا ول مىكند. من مضطر هستم براى تحفّظ بر نفس خودم او را بكشم. اگر او را بكشم ديگر كارى با من ندارد. خوب اگر اين بيان تمام بشود كه در اكراه گفته شد، در ما نحن فيه در مورد اضطرار هم گفته مىشود كه در اين صورتى كه شخص مىداند اگر عدو آن جائر را بكشد، جائر از او رفعيّت مىكند. والاّ اگر نكشد، او را هم مىكشد و اين را هم مىكشد. اين جا بايد بگوييم دو تا تكليف است. يكى حرمت قتل نفس او و ديگرى هم عبارت از اين است كه حرمت تحفّظ بر نفسش. بدان جهت متساويين هستند. يكى بر ديگرى اهميّتى ندارد. اهم نيست. مخيّر است. بايد اين جور بگوييم. اگر كسى نگويد در مواردى كه اكراه مىشود بر قتل الغير، يا مضطر مىشود بر قتل الغير سه تكليف است.
يك تكليف عبارت از اين است كه تحفّظ بر نفس خودش بكند. يك تكليف اين است كه حرام است قتل الغير. يك دليل ديگر اين است كه تحفّظ بر نفس غير بكند. آن هم تكليف است. تحفّظ بر نفس محترمه از تلف و از اتلاف آن هم واجب است تكليفش. اگر كسى اين حرف را نگفت سه تكليف درست نكرد. دو تكليف درست شد لازمهاش اين است كه اختصاص به اكراه ندارد. در مورد اضطرار هم جارى مىشود. نفرماييد در موارد اضطرار تقيه رفع كرد اين جواز القتل را. گفت اذا بلغت التّقية الدّم فلا تقيّة. يعنى در موارد اضطرار نمىشود كشت. جوابش اين است كه در موارد اضطرار نمىشود كشت، آن تقيه خاص دارد. آن اضطرار خاص است كه تقيه، تقيه مذهبى است. در آن موارد نمىشود كشت. در موارد تقيه مذهبى كه بيان خواهيم كرد آن روز مثالش را گفتم. و امروز هم انشاء الله مفصّل بيان خواهيم كرد، آن جاها را نفى كرده است. امّا اضطرار بمعنا العام را كه جائر است و جائر آن عدوّش را مىخواهد بكشد، در آن مواردى كه هست كه اضطرار بمعنا العام است، در آن موارد حكومتى ندارد اين اخبار لا تقيّة له. چرا در اضطرار بمعنا العام نگوييم و مختص به اكراه بكنيم؟ اختصاص به اكراه وجهى پيدا نمىكند. بدان جهت اضطرار بمعنا العام با اكراه فرقى ندارد و نمىشود ملتزم شد به جواز القتل اذا رجوع به نفسش كند مىبيند نمىشود ملتزم شد، سرّش اين است. اين اخبارى كه در تقيّه وارد شده بود يعنى صحيحه محمد ابن مسلم انّما شرّعت التّقيه يحقن به الدّم فاذا بلغت التّقيه الدّم فلا تقيّة اهل العرف از آن خصوصيت نمىفهمند در تقيه خاص بمعنا الخاص. از اين مىفهمد كه در موارد اضطرار هر اضطرارى بوده باشد انسان نمىتواند برادر دينىاش را بكشد. در موارد دفع ضرر از خودش يا مثلاً دفع ضرر از ديگرى كه برادر دينى است نه يك عنوان ديگرى داشته باشد مثل هجوم در بلاد مسلمين و مؤمنين. آن يك مطلب ديگر است. آن جايى كه براى تحفّظ بر نفس خودش باشد يا مثل تحّفظ بر نفس خودش، ديگرى را نمىتواند بكشد. آنى كه مستفاد از اين ادلّه است اين است ولو مدلول مطابقى تقيّه مورد تقيّه مذهبى است كه توضيح خواهيم داد. ولكن متفاهم عرفى اين است كه فرقى نيست ما بين قتل غير نفس محترمه در آن موارد و ما بين موارد الاكراه و الاضطرار. وقتى كه در آن جا جايز نشد در مورد تقيه شرعى، در آن مورد ديگر هم نمىشود. ولكن يك نكته را متوجّه باشيد. ما كه گفتيم در موارد تقيه نمىشود غير را كشت، در موارد اضطرار نمىشود كسى ديگرى را كشت، و در موارد اكراه نمىشود كشت، اين معنايش اين است كه بالاضطرار و الاكراه و بالتّقيه قتل نفس محترمه جايز نمىشود. مرادمان اين است.
و امّا اگر در بين عنوان آخرى بوده باشد كه آن عنوان آخر مسأله اضطرار و رفع اكراه تقيّه نيست. عنوان آخرى است مجوّز القتل آن عيبى ندارد. او هر جا موجود شد، ملتزم به جواز مىشويم. مثل اين كه فرض بفرماييد كشتى غرق شد و انسان افتاد توى دريا و شنا هم بلد بود. يك كسى ديگرى هم كه هيكل كت و كلفتى دارد گرفت از پاى اين كه با اين بيايد. شنا بلد نبود. اين مىبيند كه اگر اين پاى او را كه گرفته است نگه بدارد اين هم مىميرد. نمىتواند بكشد او را. ياالله خودش را نجات بدهد. بله اين جا مىتواند. ولو دفع او موقوف به قتلش باشد عيبى ندارد. اين دفاع از نفس است. در جايى كه بر قتل الغير عنوان دفاع از نفس منطبق شد، آن جا عيب ندارد. فرقى نمىكند. آن غير كه هجوم كرده است بر انسان عمداً و متعمداً هجوم كند مثل شخص سارقى كه وارد شده است يا قاتلى كه وارد شده است خانه شخصى قصد قتلش را دارد كه دفاع عن النّفس مىتواند او را بكشد. امام (ع) فرمود كه وزرى ندارى اگر خونش را بريزى كه دفاع موقوف به قتل است. در صورت موقوف بودن به قتل وزرى ندارى. چه با عمد بيايد و چه با خطا بيايد. مثل اين آدم كت و كلفت كه اعتقاد دارد كه نه اين خيلى شنا بلد هست. خودش را هم بيرون مىكند و مرا هم بيرون مىكند. خوب وقتى كه به او گفت بر اين كه نه من نمىتوانم. دست بردار. برنداشت و موقوف شد بر قتلش اين عيبى ندارد. هجوم بر نفس كرده است ولو قصدى ندارد. از اين قبيل است زن حاملهاى كه مىداند اگر اين بچّه را سقط نكند و اين بچّه بماند مىداند اين را اطبّا هم گفتهاند كه خود مادر را مىكشد. مادر خودش تلف مىشود. در ما نحن فيه اين بچّه مثل آن كسى است كه چسبيده است به پاى انسان در آن دريا. مثل او است. ولو عمد ندارد. ولكن مادر را مىكشد. بقائش مادر را مىكشد. مادر دفاع عن النّفس مىتواند بكشد. يك دوايى بخورد كه بچّه را بكشد. بعد از اين كه مرد برود پيش اطبّا كه اين بچّه مرده را دربياوريد. آنها محصورى بر اطبّا نيست. و امّا طبيب بخواهد بچّه زنده را بكشد نمىتواند. او قتل نفس است. عنوان دفاع موقوف نيست. بر او حفظ نفس واجب است. حفظ نفس در صورتى واجب است كه مقدمهاش مباح بشود. حفظ نفس مادر واجب است. مقدمهاش حرام است. قتل بچّه است. بدان جهت در ما نحن فيه چون كه مقدمهاش حرام است، نمىتواند طبيب بكشد. مىتواند توثيق دوا بكند كه مىخواهى اين دوا را بخورى اين بچّه را مىكشد. آن عيبى ندارد. آن توصيف است. آن قتل نيست. آن مستند به خود مادر مىشود كه خورد و او را كشت. و بر مادر حلال است. بدان جهت بعد از اين كه بچّه مرد پيش طبيب مىرود. مرده است بچّه ديگر. قتل نفسى نيست. بلكه احيا نفس است كه مادر را احيا مىكند و آن را در مىآورد. بدان جهت اگر در يك جايى بر قتل نفس محترمه عنوان دفاع عن النّفس منطبق شد و موقوف شد دفاع بر نفس او والاّ اگر فرض كنيد كه چند دفعه پايش را اين طرف و آن طرف بكند و به صورتش بزند او ول مىكند او را. آن جا كشتنش جايز نيست آن كسى كه گرفته است. آن جايى كه موقوف بوده باشد نجات نفسش بر قتل آن كسى كه به او هجوم كرده است او عيبى ندارد. سواءٌ كه هجومش عمدى و تعمّدى باشد. مثل آن سارق و قاتلى كه هجوم كرده است انسان را در خانهاش بكشد، يا در غير خانهاش يا نه اشتباه و خطا بوده باشد يا اصلاً قصدى نداشته باشد مثل آن...كه هست كه عنوان دفاع است و دفاع بر نفس منطبق مىشود.
سؤال؟ دفاع از نفس خودش است ديگر. او مىكشد. مىگويد بچّه بماند تو را مىكشد. اين هجوم است. آن پا را كه گرفتهام اين جور بماند انسان را مىكشد. نمىتواند شنا كند و نفسش را نجات بدهد. بدان جهت در اين صورت عيبى ندارد. يكى از مواردى كه استثنا كردهاند و گفتهاند بر اين كه تقيه در آن موردى كه هست مشروع نيست و تقيه مشروعيّتى ندارد، آن مسأله مسح على الخفّين است. كه انسان وقتى كه وضو مىگيرد در مقام تقيه، درست توجّه كنيد. خيلى مسأله مهم است. اصل تقيه خاصّه را در اين مقام براى شما توضيح خواهيم داد تا ببينيد فرق ما بين تقيّه خاصّه كه او را تقيه در مذهب مىگويند يعنى از مذهب عامّه و تقيه بمعنا دفع ضرورت بمعنا الاعم كه فرقشان چيست من حيث الموضوع و الحكم در ما نحن فيه در اين جا بحث خواهيم كرد. درست اطراف مسأله را برسيم. گفته شده است از مواردى كه در آن مواردى كه تقيه نفى شده است و مشروعيّتى ندارد، مسأله مسح على الخفّين است. در مسح على الخفّين تقيه مشروع نيست. رواياتى در مقام هست كه از آن روايات استفاده شده است بر اين كه تقيه در اين موردى كه هست مشروعيّتى ندارد.
يكى از آن روايات صحيحه زراره است، در جلد 11، باب 25 از ابواب امر به معروف روايت 5 است. محمد ابن يعقوب كلين عن علىٍ يعنى على ابن ابراهيم صاحب التّفسير است. عن ابيه پدر على ابن ابراهيم است كه ابراهيم ابن هاشم قدس الله سرّه است. عن حمّاد ابن عيسى. پدر على ابن ابراهيم از حمّاد نقل كند، آن حمّاد، حمّاد ابن عيسى است. حمّاد هم نقل مىكند عن حريض. حريض هم از زراره. قال قلت له فى مسح الخفّين تقيةٌ در مسح الخفيّن تقيه است و قال صلاةٌ لا اتّقى فيها احداً. امام مىفرمايد سه چيز است كه من در اين سه چيز تقيه نمىكنم. شرب المسكر است. مسح الخفّين است و متعة الحج است كه عامّه كه حجّ افراط مىآورند، نه من تقيه نمىكنم. حجّ تمتع را مىآورم. زراره ديد كه امام (ع) اين جور تعبير كرده است كه لا اتّقى فى هنّ. سه چيز است من تقيه نمىكنم. زراره اين جور فهميد كه يعنى خود امام در اين موارد تقيه نمىكند. براى ديگران تقيه افتاد نه او را منع نكرد امام. قال زراره در ذيل اين حديث و لم يقل الواجب عليكم ان لا تتقوا فى هنّ احداً. امام نفرمود كه واجب است بر شما كه تقيه هم نكنيد. يعنى خودش را فرمود. اين فهم زراره است. فهم راوى بر ما حجّيتى ندارد. روايتش بر ما معتبر است. يعنى معامله كنيم با آن كلام، كلام الامام (ع) را. بعد گفت من از اين كلام اين جور مىفهمم. مىگوييم خوب خدا پدرت را بيامرزد. خيلى خوب فهميدى براى خودتت. او به درد ما نمىخورد. نقل بر ما معتبر است. بدان جهت زراره اين جور فهميده است فهميده باشد. ما اگر گفتيم معناى اين عبارت چيز ديگرى است كه خواهيم گفت، او معتبر است. يكى اين روايت است.
يكى هم روايت ديگرى است كه آن روايت ديگرى كه هست باز صحيحه زراره است و آن صحيحه زرارهاى كه هست، آن صحيحه زراره اين جور است. جلد 6 كافى است، باب من الضطر...العطش او التّقيه جلد 6 در آن اطعمه و اشربه در اشربهاش در اين باب كه من الضطر...العطش او التّقيه آن جا روايت 16 است. مىگويد على ابن ابراهيم عن ابيه عن حماد عن حريض عن زراره عن غير واحدٍ قال قلت لابى جعفرٍ (ع) فى المسح على الخفّين تقيةٌ در مسح على الخفين تقيه است. قال لا يتّقى فى ثلاثةٍ. در سه چيز تقيه نمىشود. قلت و ما هنّ آن سه چيز چه چيز هستند؟ قال شرب المسكر و المسح على الخفّين و متعطة الحج. يك نسخهاش شرب الخمر است. ولكن نسخه ديگر شرب المسكر است. اين جا اين مسأله را طى كنم. بعضىها فرمودهاند كه اين دو تا روايت يكى است. اين روايت اين صحيحه همان روايت لا اتّقى است. بدان جهت در آن وافى كه نقل كرده است از كلينى، لا نا التّقى نقل كرده است. نه لا يتّقى. لا اتّقى، لا تتّقى يك چيز هستند. چون كه نقل به معنا عيبى ندارد. لا نتّقى با لا اتّقى يكى هستند. اين روايت همان يك روايت است. منتهى اين روايت لا اتّقى است. لا اتّقى كه شد مختص به زراره مىشود. زراره فرمود اين جور كه امام فرمود من تقيه نمىكنم. خوب ايشان تقيه نمىكرد. به ما هم دليل نمىشود كه شما هم تقيه نكنيد. دليل بر اين كه ما نمىتوانيم در مسح و خفيّن تقيه نكنيم ديگر دليل نمىشود. عرض كردم بر اين كه اين فرمايش درست نيست. اولاً اين دو تا روايت است. يك روايت نيست. در روايت اولى كه خوانديم سائل از امام (ع) خود زراره است. زراره مىگفت بر اين كه قلت له. خودش مضمره است. ولكن معلوم است كه از امام مىپرسد. قلت له فى المسح على الخفّين تقيةٌ قال ثلاثةٌ لا اتّقى فيهن احد شرب المسكر و مسح الخفين و متعطة الحج. اين جا دارد كه على ابن ابراهيم عن ابيه عن حمّاد عن حريض عن زراره عن غير واحدٍ خودش هم قال قلت لابى جعفر. غير واحد از ابى جعفر سؤال كرده است. فى المسح على الخفّين تقيةٌ امام فرموده است لا يتّقى فى ثلاثةٍ. آن نسخى كه از كافى نقل شده است همهاش لا يتّقى است. نسخى كه از كافى نقل شده است ولكن در وافى كه نقل كرده است از كافى لا نتّقى. شايد اشتباه در نسخه خود وافى است.
بدان جهت در ما نحن فيه ظاهر اين است كه اين دو تا روايت است. يك روايت هم باشد مختص به امام نمىشود. الواجب على الامام كه تقيه نكند. ما بايد تقيه بكنيم. نه اين جور نيست. چرا؟ براى اين كه امام كه مىفرمايد لا اتّقى اين در مقام جواب از سؤال سائل است كه تقيه در اين موارد مشروع است يا نه، امام (ع) مىفرمايد بر اين كه من تقيّه نمىكنم. يعنى شما هم تقيه نكنيد. من امام شما هستم. من تقيه نمىكنم يعنى شما هم تقيه نكنيد. منتهى اين جور تعبير كرده است به جهت اين كه سنگين نيايد به آنها. بگويد من خودم كه تقيه نمىكنم. معنايش اين است كه شما هم تقيه نكنيد. اگر كسى گفت از كجا مىگوييد معنايش اين است كه شما هم تقيه نكنيد؟ مىگويند خوب در ما نحن فيه روايات ديگرى است كه از آن روايات ديگر مىشود اين معنا را استفاده كرد. كه امام (ع) در مقام بيان حكم كه فرمود بر اين كه تقيه نمىكنم من يعنى شما هم تقيه نكنيد. شاهد بر اين معنا در ما نحن فيه روايت محمد ابن فضل هاشمى است. در جلد 4 از كافى، در باب اصناف الحج، صفحه 393، روايت 14 آن جا دارد كه عدّة من اصحابنا عن احمد ابن محمد عن الحسين ابن سعيد...عن محمد ابن فضل هاشمى آن جا دارد كه قال دخلت مع اخوتى. محمد ابن فضل هاشمى مىگويد كه با برادران داخل شدم پيش امام صادق (ع) و قلنا انّا نريد الحج. ما اراده حج داريم. خداحافظى داريم. مىخواهيم حج برويم ولكن اين مسأله را بپرسيم بعضنا...بعضى از ما اول حجّش است. بايد حجّ تمتّع اتيان كند...قاعده ما مىتوانيم حجّ افراط اتيان كنيم. قال اليكم بالتّمتع بر شما است كه حجّ تمتّع اتيان كنيد. فانّا لا نتّقى فى التمتّع بالعمرة الى الارض. ما تقيه نمىكنيم. نسبتش را به خودش دارد در مقام اين كه عليكم. شما بايد اين را اتيان كنيد. نمىخواهم من با اين روايت به حكم شرعى استدلال كنم تا كسى بگويد اين روايت سندش اشكال دارد. محمد ابن فضل هاشمى توثيقش ثابت نيست. من مىخواهم اين را بگويم كه اين عبارت را كه مىگويند لا اتّقى لا نتّقى لا نفعل در مقام بيان وظيفه مىگويد امام. رسم است. چون كه امام است. سائل از حكم شده است. در مقام اين كه جواب سنگين نشود و وظيفهاش را طرف بفهمد، اين جور تعبير مىكند. بدان جهت آن فرض زراره هيچ صحيح نيست. امام كه فرمود لا اتّقى فى هنّ احدا او معنايش اين است كه بايد تقيه نشود. و اين كه فرمودهاند اين دو تا روايت چه جور دو تا روايت مىشود زراره اول نقل كرد از امام (ع) كه امام تقيه نمىكند ولكن شما تقيه بكند مانع ندارد. ثانياً نقل كند كه نه لا نتقى هيچ كس تقيه نكند اين بعيد است، چه بعدى دارد. وظيفه زراره نقل كلام معصوم است. اولى را از خودش سؤال كرده بود و از كلام امام اين جور فرموده بود. دومى از ديگران شنيده است از غير واحد، ديگران از امام باقر نقل كردهاند كه امام باقر فرموده است لا يتّقى. يك راوى واحد خبرين متعارضين را نقل كند، اشكالى ندارد در صورتى كه هر دو را شنيده است خودش. يكى را بالواسطه، يكى را بلاواسطه يا هر دو تا را مع الواسطه. يا هر دو تا را بلاواسطه. هيچ اشكال ندارد. بدان جهت اين صحيحهاى كه هست صحيحه زراره ولو لا اتّقى هم بوده باشد، ظاهرش اين است كه تقيه به مسح الخفّين در اين صورت مشروع نيست.
سؤال؟ اين معنا را كه نفى مىكند تقيه را. منتهى اصل مشروعيتش را يا اصلش را يعنى ظاهرش اين است آن تقيهاى كه در ساير المواردى كه هست تشريع شده است و واجب است در اين صورت تقيه وجوبى ندارد. يك معنا مسلّم است. و آن معنا اين است كسى در مقام تقيه مسح على الخفّين بكند. نه به قصد اين كه مسح على الخفّين جزء وضو است. نه. و نه به قصد اين كه مسح على الخفّين مىكند كه شارع امر به تقيه كرده است در اين مقام. نه لا يتّقى. اين قصد را هم نمىكند. مىگويد ما صورتاً اين عمل را اتيان مىكنيم اين شخص شرّش را از ما بكند. بعد مىرويم وضو مىگيريم و نماز مىخوانيم. يا قبلاً وضو گرفته است و نماز خوانده است. الان به جهت اين كه شرّ اين را بكند قصد مىكند فقط صورت وضو را. قصد وضو مشروع نكرده است. مىداند اين وضو نيست. و مىداند تقيه در اين صورت هم امر به او نشده است. ولكن مىگويد خوب حرام كه نيست. امر نشده است. حرام كه نيست. خوب ما مسح على الخفّين مىكنيم. مسح على الخفّين كه حرمتى ندارد. انسان مىتواند در هر وقتى هم به سرش مسح كند و هم به كفشش مسح كند. و هم روى جورابش. از محرمات كه نيست. مىگويد اين فعل مباحى است. من اين جور مسح مىكنم كه او خيال كند كه وضو مىگيرم. شرّش را از ما بكند و برود پى كارش....و لا احتمل احدى از فقها ملتزم بشود كه اين تقيه حرام است. اين تقيه جايز نيست. چون كه در ما نحن فيه كار حرامى نكرده است. فعل، فعل مباح است. آن وقت منحصر مىشود مراد از اين روايت در سه معنا كه مراد يكى از سه معنا بوده باشد. يكى آنى كه بعضىها فرمودهاند اصل امام (ع) مىفرمايد در ما نحن فيه در اين موارد ثلاثه تقيه نيست. يعنى تقيه محقق نمىشود. آن تقيه بمعنا الخاصّه كه از عامّه است. تقيه بمعنا العامّه كه از خاصّه است، در اين سه مورد اصلاً محقق نمىشود. كما اين كه بعضىها اختيار كردهاند كه معناى اين روايت اين است. چرا؟ فرمودهاند بر اين كه امّا در مسأله مسح على الخفّين، كه موضوع بر تقيّه نيست چون كه هيچ سنّى ملتزم نشده است، هيچ مذهبى ملتزم نشده است كه مسح على الخفّين واجب تعيينى است در اين وضو. نه آنى كه مذهب آنها است غايت الامر اين است كه مخير است بين مسح على الرّأس و مسح على الرّجلين. مسأله اين است. خوب در ما نحن فيه من بخواهم شرّ سنّى را از خودم دفع كنم، خوب غسل مىكنم رجلين را. خوب در ما نحن فيه دفع شرّ او موقوف بر اين نيست كه مسح على الخفّين بكنم. فرمودهاند شاهد بر اين مسأله شرب المسكر است. چون كه كدام عامّه ملتزم شده است شرب الخمر حرام است. شرب الخمر عند المسلمين از ضروريات است.
بدان جهت در ما نحن فيه در شرب الخمر اصلاً تقيه نمىشود. در مسأله حج هم همين جور است. حجّ تمتّع با حجّ قران صورتاً فرقى ندارد. مگر اين كه وقتى كه انسان رسيد به مكّه از ميقات كه احرام بسته بود در قلبش احرام تمتّع بود. در نيّت فرق داشت. آن كسى كه احرام بر حجّ...بسته بود از ميقات، آن در نفسش احرام حجّ افراط را داشت. وقتى كه به مكّه رسيدند، تمام كردند، فقط در نيّت فرق است. آن طواف عمره، آن طواف حج. سعى كردن چون كه طواف السّعى...قبل از وقوف اتيان مىشود. او در حجّ تمتّع است كه بعد بايد بشود. خوب او طواف السّعى عمره را مىكند و اين هم طواف السّعى حج را مىكند. فقط فرقش اين است كه بعد از تمام السّعى عمره متمتع...مىكند. از احرام خارج مىشود. نه حجّ مفرط در احرامش باقى مىماند تا به عرفه برود. با همان احرام. خوب از احرام خارج شدن كه خيلى مصيبت ندارد. انسان يواشكى يك مويش را هم بكند يا ناخنش را ولو با دندانش بكند، به قصد اين كه از احرام خارج بشود مىشود. شيئى از موى سر و يا... يا ناخن...اين قيامتى كه ندارد. مستراح كه مىرود، با...يك مويش را مىكند. تمام شد رفت. بعداً لباسهايش را در نمىآورد. بعد احرام حج بايد ببندد. احرام حج لبّيك گفتن است. او چه مىداند اين لبّيك را به قصد احرام حجّ تمتّع اتيان مىكند. مىگويد حاجى لبّيك مىگويد موقع رفتن با عرفات. بدان جهت اصلاً موقع تقيه متصوّر نمىشود. مىدانيد آقايان تقيه معنايش اين است كه انسان مذهب عامّه را آنى كه حكم شرعى است پيش عامّه در واقعه آن حكم شرعى را عمل كند. چرا؟ براى اين كه اگر او را عمل نكند ضررى به خودشش متوجّه مىشود. يا به ديگران متوجّه مىشود. ضرر قليل او كثير. متابعت مذهب است. كه اگر من متابعت مذهب نكنم، اين ضرر به من متوجّه مىشود. در موردى كه سنّى و شيعه اختلاف در حكم ندارند فقط اختلاف در موضوع است. كه حكم اين موضوع پيش هر دو تا يكى است. ولكن اختلاف در موضوع است. مثل چه چيز؟ مثل اين كه فرض بفرماييد قاضى آنها حكم كرده است كه اول ذى الحجه ثابت شد. امروز اول ماه ذى لحجّه است كه روز نهمى بايد برويم به عرفات. او حكم كرد. من هم پيش شيعه هم، پيش عامّه هم حكم آن قاضى در هلال ذى الحجّه حكم آنها نافذ است. ما هم معتبر مىدانيم. قضاى آنها نافذ است. ولكن اختلاف من با آن سنّى تارتاً در موضوع مىشود. چه جور؟ چون كه سنّىها هم حكم قاضى را در صورتى كه معلوم باشد قاضى اشتباه كرده است نافذ نمىداند. آنها هم حكم قاضى را كه اعتبار مىدانند در صورتيكه علم به خطاى قاضى نبوده باشد. علم بوده باشد كه اشتباه كرده است، نافذ نيست. در حكم اختلاف ندارد. منتهى سنّى مىگويد من علم به خلاف او ندارم. قاضى حكم كرده است بر طبقش عمل مىكنم. من مىگويم من ديروز در طلوع فجر هنوز ماه را ديدم. اصلاً ليله محاق نمىشود كه. صبح ديدم. من هلال ذى القعده را ديدم. اين شب حكم كرده است كه هلال ذى الحجّه ديده است. مىدانم خطا است حكمش. من در ما نحن فيه با اين سنّى در مذهب اختلاف ندارم. حكم قاضى را نافذ مىدانم. ولكن اختلاف ما در موضوع است. اين اگر در اين صورت من بخواهم عمل بكنم حج را بر طبق آنها بياورم اين حجّ بر تقيه به نحو خاص نيست. به معنا الخاص نيست. بدان جهت اگر حجّ تقيهاى به نحو خاص اگر مجزى باشد اين مجزى نيست. چون كه حجّ تقيهاى نيست. مثالش را بگويم. من و سنّى دو تا بوديم و به ماه نگاه مىكرديم در اين كه ماه رمضان شد يا نشد. او گفت آن ماه است. يك وجب با آن ستاره فرق دارد. من نگاه كردم ديدم يك وجب دور يك وجب ماه نيست. ستاره است. ماه نيست. خوب فردا من روزه مىگيرم. من با او اختلاف ندارم كه. ماه اگر ديده شد هر كسى ديد ماه را رمضان است. نديد چون كه حكم حاكم فرض اين است كه نيست در بين. نديد رمضان نيست. او روزه مىگيرد. من نمىگيرم. و اگر به من گفت كه اگر تو هم نگيرى گردنت را مىزنم. من اگر گرفتم او روزه تقيهاى نيست. تقيه بمعنا الخاص نيست. اين تقيه بمعنا العام است. دفع الضرر است. آن تقيه بمعنا الخاص تقيه در مذهب است. كه من مذهب عامّه را بگيرم و بر طبقش عمل بكنم دفعاً لضرر. و امّا در جايى كه مذهب من با مذهب عامّه اختلاف ندارد منشأ ما فقط در موضوع است، در آن جا صحبت تقيه بمعنا الخاص نيست. تقيه، تقيه بمعنا العام است.
|