جلسه 595

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 595 ب.
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم. بسم الله الرّحمان الرّحيم.
كلام در اين جهت بود آيا مشروع است كه انسان تقيه كند بالتّبرّى من اميرالمومنين (ع) تحفظ كند به دم خودش را؟ يا اين كه تبرّى حتى در مقام تقيه جايز نيست. و بايد ترك كند تبرّى منه (ع) را. عرض كرديم كلام در دو مقام واقع مى‏شود.
مقام اول روايتى است كه مى‏گويد تقيه را ترك كن و اختيار كن قتل نفس را. كشته بشو و تبرّى نجو. اين روايات دلالتشان بر لزوم اختيار القتل تمام است.
و درمقام ثانى اين است اگر اين روايات دلالتشان تمام است مبتلا به معارض هستند يا مبتلا به معارض نيستند؟ عمده آن رواياتى كه به آنها استدلال مى‏شود تبرّى جايز نيست و بايد مدّ عنق بشود للقتل و انسان خودش را به كشتن بدهد تبرّى نجويد عمده‏اش همين سه تا روايت بود كه يكى روايت محمد ابن ميمون بود عن جعفر ابن محمد عن ابيه عن جدّه عن اميرالمومنين (ع)...عون الى صبّى و صبّونى و تدعون الى البرائت منّى فمدّ الرّقاب فانّى على الفطره. خودتان را به كشتن بدهيد. تبرّى نجوييد. يكى اين روايت بود.
روايت ديگر هم اين بود كه روايت مال كجايى بود از على ابن موسى الرضا سلام الله عليه عن ابيه عن آبائه عن على ابن ابيطالب انّكم ستعرضون على صبّى فان خفتم على انفسكم كه كشته مى‏شويد فصبّونى على و انّكم ستعرضون على البرائت منّى فلا تفعلوا فانّى على الفطره فلا تفعلوا. كه گفته‏اند ظاهرش وجوب است. يعنى نهى، نهى تحريمى است. برائت حرام است حتّى در اينها. يكى هم آن است كه سيّد رضى در نهج البلاغه نقل كرده است كه مولانا امير المومنين خطبه كرد و در آن خطبه‏اش گفت كه على و انّه سيعمركم آن شخصى كه مسلّط به شما مى‏شود تصبّى و البرائت منّى و امّ الصّب فصبّونى فانّه لى ذكاتٌ و لكم نجات و امّ البرائه فلا تبرعوا. از من برائت نجوييد. فلا تبرعوا فانّى ولدت على الفطره و سبقت الى الايمان و الهجره. اين روايات يك مناقشه‏اى در سندها دارند ولكن اين مطلب معلوم بشود ما در نهج البلاغه خدشه نداريم كه نهج البلاغه خطب مولانا امير المومنين است. كلام ايشان هست. در اين حد شكّ و شبهه‏اى نيست. تارى فى القرآن است. انّما الكلام در استقراق ما فى نهج البلاغه فعلى است. هر چيزى كه در اين نهج البلاغه فعلى بوده باشد، ولو مربوط به حكمى بوده باشد و سند خاصّى نداشته باشد مثل مالك اشتر مولانا امير المومنين لا مالك اشتر. آن سند خاص دارد به خصوص. يا يكى ديگر هم هست. كلام اين است در هر چيزى كه در اين نهج البلاغه هست كه قطعى بودن كه كلام امير المومنين است به نحو استقراق بوده باشد كه تمامى آنى كه در اين بين الدّبتين است همه‏اش كلام ايشان است. اين را ما نمى‏توانيم ادعا كنيم. گمان نمى‏كنم كسى هم ادعا كند. روى اين اساس اگر در اين نهج البلاغه، كلام در اصل نهج البلاغه نيست. در آن نهج البلاغه يك كلامى بوده باشد كه خود آن كلام قرينه ندارد كه كلام او است. بعضى كلام‏ها اين جور ادعا كرده‏اند كه خودش قرينه دارد كه نفس مولانا امير المومنين است. نه آنها را نمى‏گوييم و آنى كه سند خاص ندارد او را متضمن حكم شرعى و تكليف شرعى شد، تكليف الزامى به او مى‏شود تمسّك كرد، اين جاى تأمل است. اين مقدار مى‏گويم به ارباب و سيره. بدان جهت اين دو تا روايت هم من حيث السند ضعف دارند. هم روايت اولى، هم روايت دومى. كه در دومى هلال ابن محمد حفّار بود عن اسماعيل ابن‏
دعبلى اينها توثيقى ندارند و معروف هم نيستند اينها و روايتى اصلاً شايد غير از اين چيز ديگرى نداشته باشند. بدان جهت در ما نحن فيه من حيث السند اينها اشكال دارند. مناقشه دارند. اگر غمض از سند بكنيم كه بگويد نهج البلاغه...قرآن است. چه جور قرآن من اول الى آخر كلام خداوند است، اين هم همين جور است. اگر كسى اين را ادعا كرد لو فرض ما هم قبول كرديم. آن وقت كلام واقع مى‏شود كه اين روايات دلالتى به لزوم ندارند. كه واجب است مدّ الاعنا و حرام است تبرّى حتّى در اينها. اين روايات دلالتى ندارند. و الوجه فى ذالك اين است كه در علم اصول ذكر شده است. اگر نهرى در مقام توهّم وجوب وارد شد، آن نهى از او استفاده حرمت نمى‏شود. آن معنايش عبارت از اين است كه نه اين نكن يعنى واجب نيست. وجوب ندارد. اين فعلى كه سابقاً واجب بود نه نكن. واجب نيست. تعبير متعارف است. يك كسى، آقا زاده شما اعتقادش بر اين است كه هر روز به او گفتيد كه فلان كار را بكن. امروز مى‏گوييد كه امروز نكن. نكن نه اين كه حرام است. يعنى اين جور مى‏فهمد كه ديگر لازم نيست بازار رفتن امروز يا فلان كار را كردن. كما اين كه اگر امرى وارد بشود به فعلى كه منهىٌّ عنه است و منهىٌّ عنه بود و يا در اذهان توهم مى‏شود كه منهىٌّ عنه است به آن فعل امر وارد بشود كه بكن، اين فقط دلالت مى‏كند كه...مرتفع است. منعى نيست در اين. آقا زاده خيال مى‏كند كه نمى‏شود فلان فعل را اتيان بكنى شما مى‏گوييد نه بكن. اين بكن الزام نيست. يعنى اين كه ممنوعيتى نيست. اين كه در مقام تقيه التّقية من دينى و من دين آبائى لا تقية لا دين من لا تقية له و همان مسأله حفظ النّفس در قرآن مجيد است لا تلقوا بايديكم الى التّحلقه و امثال ذالك، اينها...است در اذهان مردم بود و چنين خيال مى‏كردند كه مقتضاى اينها برائت است. خوب برائت كه قلباً نمى‏كنند. نفس است. مى‏گويند برى هستيم تحفظاً بر دم و تحفظاً بر نفس. نه در اين روايات على تقدير تماميتها اين است كه نه فمدّ...فانّى على الفطره. مانعى ندارد خودتان را دراين راه به كشتن بدهيد. اين معنايش همين است. و هكذا برائت از من نجوييد يعنى توى ذهن اين بود كه در اين مقام بايد برائت جست. برائت ظاهرى است. واقعى كه نيست. نه ولا تبرعوا نكنيد. حاضر به قتل بشويد. از اين روايات بيشتر از جواز اختيار القتل و ترك التقيه در مورد طلب البرائة من مولانا اميرالمومنين بيشتر از اين معنا استفاده نمى‏شود. آنى كه مفيد عليه الرحمه در ارشاد نقل كرده است كه استفاذ الاخبار كه در آخر اين بحث هم صاحب وسائل نقل كرده است، روايت 21 است. محمد ابن محمد ابن المفيد فى الارشاد قال استفاذ عن امير المومنين (ع) انّه قال ستعرضون من بعدى على صبّى و صبّونى و من ارض عليه البرائة منّى در اين صورت...عنقه و ان برئه منّى فلا دنيا له و لا آخرة. اين علاوه بر اين يك روايت مرفوعه‏اى است از مفيد. بالاتر است. و ثانياً احتمال است كه مراد مفيد همان روايات باشد كه خوانديم همان سه تا روايت و نظير آنها كه از آنها الزام استفاده كرده است كه فلا تبرعوا منّى الزام است و تحريم برائت است و هر كس برائت را اختيار كند لا دنيا له و لا آخرة اين مضمون آن اخبار است كه پيش مفيد قدس الله نفسه الشريف. بدان جهت استفاذه هم يعنى سه تا يا بيشتر از سه تا است. سه تا بود ديگر. و خودش هم استفاذه نه معنايش اين است كه روايت هر كدام من حيث السند معتبر است. اخبار مستفاذه يعنى اخبراى كه سه يا بيشتر از سه تا سند دارد. بدان جهت در ما نحن فيه اصل خبرى قائم بشود و در او سند و ظهور تمام بشود كه واجب است مدّ العنق و برائت ولو سورى باشد تقيتاً حرام است، اين از اين روايت استفاده نمى‏شود. اين مقام اول.
ثمّ لو فرض اگر استفاده شد كه برائت حرام است و اختيار القتل واجب است ربّما گفته مى‏شود در بين روايتى است كه از آن روايت استفاده مى‏شود بر اين كه اختيار القتلى كه هست اختيار القتل نه، يا جايز نيست يا لااقل وجوبى ندارد. آن روايت، روايت معتبره مسعدة ابن صدقه است. در باب 29 از ابواب امر به معروف و نهى از منكر روايت 2 است. كلينى عن على ابن ابراهيم، عن هارون ابن مسلم، هارون ابن مسلم از ثقات است. عن مسعدة ابن صدقه كه مسعدة ابن صدقه خودش عامّى است. ولكن شخص معروفى است. قدحى در او وارد نشده است. اين را هم مى‏دانيد كه در راوى كه ما هو راوى عامى بودن قدح نيست. وقتى كه ثقه شد و معتبر شد قدحى نرسيد و شخص معروف...قدحى و عيبى به او ذكر نكردند معلوم مى‏شود كه شخص معتبرى بود. همين مقدار در اعتبار خبر كافى است. قال قلت لابى عبد الله (ع) به امام صادق عرض كردم، اين معنا مثل اين كه توى ذهن بود كه نقل شده بود كه مولانا امير المومنين فرموده است از من تبرئه نكنيد و خودتان را به كشتن بدهيد. و اين ربّما ما بين عامّه و مخالفين يك قدحى شده بود و آن قدح اين بود كه انسان مى‏تواند در مقام تقيه خدا را منكر بشود. بگويد من مشرك هستم. اختيار شرك بكند صوراً حفظاً بنفسه كه قضيه عمّار و ياسر است. ديگر اين قضيه از او كه بالاتر نمى‏شود. بدان جهت از امام صادق اين را مى‏پرسد مسعدة ابن صدقه انّ النّاس يربون انّ علياً قال على منبر الكوفه ايّها النّاس! انّكم...الى صبّى و صبّونى ثمّ تدعون الى البرائت منّى فلا تبرعوا منّى. امام صادق فرمود ما اكثر ما يكذب النّاس على عليين كه خيلى دروغ بسته‏اند مردم به على ابن ابيطالب به اين جدّ ما. ما اكثر ما يكذب النّاس على علين ثمّ قال انّما قال على ابن ابيطالب در منبر انّكم...الى صبّى و صبّونى ثمّ تدعون الى البرائت منّى انّى لعلى دين محمدٍ(ص) از دينم تبرعه نكنيد. من دينم دين اسلام است. و لم يقل فلا تبرعوا منّى اين لا تبرعوا منّى را نگفت. بدان جهت در آن بعضى روايات هم كه غير از آن خطبه‏اى كه نقل شده بود در آن روايت اولى فقط فمدّ الاعناق است. لا تبرعوا ندارد. اين را نگفته است و قال له السائل. سائل اين جور گفت. آن مسعدة ابن صدقه. ارأيت ان اخطار القتل بين البرائه. مولانا اميرالمومنين لو فرض اين جور فرموده است كه فانّى على الفطره. فلا تبرعوا نفرموده است. ارأيت ان اخطار القتل دون البرائه. تو رأيت چيست كه كسى در اين مقام قتل را اختيار كند؟ يعنى خودش را به كشتن بدهد و برائت را نكند. قال و الله ما ذالك عليه. عليه به معنا التّكليف است. اين تكليف بر او نيست كه خودش را بكشد. و الله ما ذالك عليه نه ما ذالك له. اين برايش جايز نيست. ما ذالك عليه. اين برايش تكليف نيست. مى‏تواند بر اين كه آن قضيه‏اى كه عمّار ياسر اختيار كرد او را اختيار كند. و ما له الاّ ما مزى عليه عمّار ياسر. آنى كه له است مى‏تواند بر اين كه آن تقيه را اختيار كند. آنى كه عمّار و ياسر را چيز كرده بود. حيث اكرهه اهل المكّه و قلبه مطمئنٌ بالايمان فانزل الله عزّوجل فى الاّ من اكره فقلبه مطمئنٌ بالايمان. ولو كسانى ادعا كرده‏اند كه اين روايت دلالت مى‏كند خودش را به كشتن دادن جايز نيست، اين روايت او را دلالت نمى‏كند. اين روايت دلالتش اين است كه تكليف نيست. الزام نيست كه خودش را به كشتن بدهد. وامّا بخواهد به كشتن بدهد او مانعى ندارد. له اين است كه تقيه كند. له عليه نيست كه عليه تقيه كند. له اين است كه آنى را كه اختيار كرده بود عمّار اين هم او را اختيار كند.
سؤال؟ اگر او تكليف نشد، خودش را به كشتن دادن تكليف نشد ماله يعنى اگر مى‏خواهد مثل عمّار زنده بماند آنى كه عمّار كرد اين هم بايد او را بكند.
سؤال؟ او عليه مى‏شود. پس آن وقت معنايش اين است كه ما له نيست براى اين شخص يعنى اگر بخواهد از قتل خلاص بشود راهش منحصر به او است. قتل كه بر او نيست. اگر بخواهد از قتل خلاص بشود ماله مگر اين كه تقيه كند. تقييد نيست. ما عليه كه...تكليف نشد آن وقت مى‏تواند خودش را حفظ كند. آن هم همين جور است. اين روايت فى نفسه اصلاً دلالت ندارد كه تقيه واجب است. اين فقط آنى كه فى نفسه دلالت مى‏كند آن است كه قتل واجب نيست. در ما نحن فيه مؤيد هم دارد كه جايز است انسان تقيه بكند و جايز است بر اين كه خودش را به كشتن بدهد.
روايتش هم همان روايت عبد الله ابن عطا است كه روايت 4 است در اين باب. و عن محمد ابن يحيى كلينى از محمد ابن يحيى نقل مى‏كند. عن احمد ابن محمد ابن عيسى عن ذكرى المؤمن عن عبد الله ابن اسد و عبد الله ابن عطا اين دو تا باعث شدند كه اين را به روايت تعبير كرديم. قال قلت لابى جعفرٍ (ع) رجلان من اهل الكوفه اخذا. اينها اخذ شده‏اند. رجلان من اهل كوفه يعنى محبان على ابن ابيطالب. شيعه على ابن ابيطالب. فقيل لهما ابريا عن امير المومنين. به اينها امر شد كه برائت بجوييد از امير المومنين. فبرء واحدٌ منهما يكى برائت جست...الى الذّى برء. او را آزاد كردند و اب الاخر آن ديگرى گفت من برائت نمى‏جويم. و قتل الآخر. فقال ان من لّذى برء فرجلٌ فقيهٌ به وظيفه‏اش عمل كرده است. يعنى به حكم شرعى‏اش عمل كرده است. حكم شرعى‏اش را مى‏فهميد كه تقيه جايز است. و امّا الّذى لم...فرجلٌ عجلّ الى الجنّه. خواست زود به بهشت برسد. دنيا را اختيار نكرد. او دنيايش را به همان حكم شرعى‏اش حفظ كرد و اين دنيا را اختيار نكرد. خواست زود به بهشت برسد. عجله كرد به بهشت. اين معلوم مى‏شود كه فعلش فعل جايز است كه خودش را هم زود به بهشت مى‏برد. پس معنايش اين است كه هر دو جايز است. متلّخص الكلام اين است كه مستفاد از اين روايت من حيث المجموع اگر طايفه اولى هم من حيث السّند ضعيف بودند و روايت ديگرى كه بعد خواهيم گفت مقتضاى اينها اين است كه هر دو جايز است. التّقية دينى و دين آبائى در برائت من على ابن ابيطالب سلام الله عليه اين تقيه اين جور نيست. الزام ندارد. مى‏تواند اين را اختيار كند و مى‏تواند خودش را به كشتن بدهد. شاهد بر اين كه اين فعل هر دو تا جايز است منتهى كدام يكى افضل است، جماعتى گفته‏اند كه اختيار تقيه افضل است. هر دو فعل وقتى كه جايز شد اختيار تقيه افضل است. اين كه هر دو فعل جايز است و اختيار تقيه افضل است هر دو فعل جايز است اين صحيحه‏اى كه ذكر مى‏كنيم دلالت مى‏كند. و بعضى‏ها به اين تمسّك كرده‏اند كه اختيار تقيه افضل است كه انسان حفظ كند بر دمش و اين روايتى كه هست، صحيحه محمد ابن مروان است. يا معتبره محمد ابن مروان اگر توثيق خاصّش را قبول نكرديد از معاريف و شخص جليل القدرى است. روايت سومى است در اين باب. عن على ابن ابراهيم. كلينى نقل مى‏كند عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابى عمير عن جميل عن محمد ابن مروان. محمد ابن مروان را مى‏گفتند. قال لى ابو عبد الله (ع) امام صادق سلام الله عليه بر من مروان اين جور گفت. اين جور خوانده‏اند اين حديث را. ما من اميس رحمت الله عليه امام صادق مى‏فرمايد چه چيز منع كرد ميثم رحمت الله عليه را من التّقيه؟ چه چيز منع كرد؟ يعنى چرا تقيه نكرد؟ و الله لقد علم انّ هذه الآيه نزلة فى عمّار و اصحابه الاّ من اكره و قلبه مطمئن بالايمان. يعنى جواز تقيه را مى‏دانست. چرا اين تقيه را اختيار نكرد؟ گفته‏اند از اين استفاده مى‏شود كه تقيه جايز است و هكذا اختيار نكردند هم رحمه الله عليه جايز است و آن روايت ديگر را هم خواهيم خواند كه مى‏بينيد. ولكن اختيار تقيه افضل است. چون كه امام (ع) يك نوع تعريض مى‏كند. چرا مثل عمّار ياسر نكرد؟ اين را اين جور گفتند. اين استدلال درست نيست. چرا؟ اولاً بر اين كه چه كسى گفت اين روايت اين است كه ما منع ميثم ما فاعل است. من فعل معلوم است. ميثم هم مفعول است. ما منع ميثم رحمة الله عليه من التّقيه چه چيز منع كرد از تقيه؟ اين معلوم نيست. بلكه ظاهراً اين است كه اين جور نيست. چون كه ميثم مثل نوح در باب غير منصرف گفته‏اند اگر آن لفظى كه عجميّت داشته باشد ميثم اگر عجم هم بشود و عجميّت هم داشته باشد، اگر ساكن بشود وسطش منصرف مى‏شود. چرا؟ چون كه خفيف است. سكون خفيف است به همان ادلّه‏اى كه آنها گفته‏اند. انصراف عيبى ندارد در اين اعراب وارد بشود. كسره وارد بشود. تنوين وارد بشود. اين حرف‏ها را گفته‏اند. ولكن اين قدر است كه ميثم منصرف است. غير منصرف نيست. اگر ما منع ميثم بود بايد بگويد ما منع ميثم.
سؤال؟ امّا بايد ساكن نباشد وسطش. مثل نوح نباشد. عرض مى‏كنم بر اين كه بناعاً على هذا ميثم منصرف است. اگر كسى گفت كه اين جور نوشته‏اند. شايد همين جور است كه ما منع ميثمً منتهى اين جور نوشته‏اند. اين كتابت است. بالاتر از اين نيست ديگر. خوب اگر اين جور بگويد مى‏شود مجمع. ممكن است آن جور باشد، ممكن است اين جور. دلالت به افضليّت نمى‏كند. اين اولاً. چون كه محتمل است اين جور باشد كه ما منع ميثمٌ من التّقيه. ميثم ممنوع از تقيه نبود. مى‏توانست تقيه بكند. چون كه آيه الاّ من اكره و قبله مطمئنٌ بالايمان او را مى‏دانست. مى‏دانست تقيه مى‏شود كرد. ممنوع هم نبود. مع ذالك اختيار قتل را كرد. در مقام تعريف ميثم است. امام (ع) محتمل است ما منع ميثمٌ من التّقيه ميثم از تقيه ممنوع نبود. آيه را مى‏دانست. مع ذالك خودش را به قتل داد. اين ممكن است در مقام مدح بشود. اين جور نيست كه در مقام تعريض و توبيخ بشود. ما منع باشد. ما منع ميثمً باشد. اين جور نيست. پس اين روايت مى‏شود مجمل.
ولكن در ما نحن فيه روايتى است كه از او استفاده مى‏شود كه اختيار القتل چون كه افضل بود ميثم هم روى اين حساب او را اختيار كرد. آن روايت كدام است؟ روايت 7 است در اين باب. محمد ابن عمر ابن العبد العزيز الكشّى در كتاب الرّجال نقل كرده است عن جبرئيل ابن احمد كه شيخش است. لا بعث به. كثير الرّوايه است اين شيخ. عن محمد ابن عبد الله ابن مهران اين ضعيف است. عن محمد ابن على السّيرفى كه همان محمد ابن على السّيرفى ابو سمينه است كه گفته‏اند فضل ابن شازان وقتى كه كذّابين را شمرده است گفته است اكذبهم اين همان محمد ابن على السّيرفى است. روايت من حيث السند ضعيف است. عن على ابن محمد او هم مجهول است. يوسف ابن عمران ميثمى اين هم كه مجهول است. قال سمعت ميثم النّهروانى اين جور مى‏گفت. يقول دعانى امير المومنين على ابن ابيطالب ميثم تمّار رحمة الله مى‏گويد خود مولانا على ابن ابيطالب در زمان حياتش مرا خواند. فقال كيف انت يا ميثم؟ به من اين جور فرمود. ميثم حالت چه جور مى‏شود؟ اذا دعاك دعىّ بنى اميه عبيد الله ابن زياد. اخفان على الغير است. وقتى كه تو را خواند عبيد الله ابن ابى زياد كه از من برائت بجويى فقلت يا امير المومنين انا و الله لا ادرى. صاف و پوست كنده اين است كه من برائت از من تو نمى‏جويم. قال اذا و الله يقتلك و...اگر برائت نجويى مى‏كشد تو را و آويزان مى‏كند كما اين كه اين قضيه اتفاق افتاد. قلت..فداك فى الله قليلٌ در راه خدا اين جور صبر كردن كار كمى است. فقال يا ميثم اذاً تكونوا معى فى درجتى. مولانا امير المومنين فرمودند ما فى الروايه وقتى كه به اين مرتبه هستى تو همدرجه من هستى در آخرت. خوب اين روايت من حيث السّند ضعيف است. ولكن اين معنا اين است كه بنا است كه كسى كه در ما نحن فيه در مسأله سند را ملاحظه نمى‏كند دلالت اين روايت اين است كه اختيار قتل است...بدان جهت چون اين روايت من حيث السند ضعيف است، روايت قبلى هم مجمل است كما ذكرنا، بدان جهت آن چه براى فقيه ممكن است فتوا بدهد و آن اين است كه اگر شخصى را دعوت كنند شخصى را به برائت مولانا امير المومنين سلام الله عليه امر داير باشد كه ضرر فقط كشته شدن خودش باشد يا برائت من مولانا امير المومنين هر كدام از اينها جايز است. و امّا اگر در بين عنوان ديگرى بوده باشد مثل اين كه شخصى رئيس الشّيعه است و امام الشّيعه است اگر دعوت بر او بكنند آنى كه رئيس شيعه است و زعامت شيعه در يد او است، به نحوى كه برائت او از مولانا على ابن ابيطالب برائش وهم بر شيعه است و خوردن شيعه است نه او يتعيّن على الاختيار القتل. او نمى‏تواند. او مسأله ديگرى است. تحفّظ بر دين اهم است از تحفظ بالنّفس. بدان جهت ائمه سلام الله عليهم، سيد الشهدا سلام الله عليهم خودش را فداى دين كرد تا اين كه اين دين محفوظ بماند. روحى و راواح العالمين له الفداه. بدان جهت امر داير بشود كه خودش كشته بشود. محصور عنوان ديگرى نيست. يا كشته بشود يا اين كه همين نحو بوده باشد. شايد والله العالم آن داعى كه بر ميثم بود در اختيار القتل تنها صبر نبود. او اين عواقب را فكر مى‏كرد...به ولايت على ابن ابيطالب اين برائت بجويد شيعه‏ها سست مى‏شوند گفت من صبر مى‏كنم. شايد هم اينها هم در ذهن مبارك ايشان رحمة الله عليه بود. بدان جهت اگر عنوان ديگرى در بين نبوده باشد عنوان اهم از نفس انسان فقط منحصر بشود كه خونش را حفظ كند و حياتش را حفظ كند يا برائت بجويد هر دو جايز است. يكى بر ديگرى ترجيحش ثابت نيست. امّا اگر عنوان آخر شد او متعيّن مى‏شود. هذا تمام الكلام در موراد به استثنا.
بعد كلام واقع مى‏شود در تقيه در آن مقامى كه او مهم است و اهم است در باب تقيه. و آن مسأله اجزا است كه اين است كه انسان در زمان تقيه عملى را تقيتاً اتيان مى‏كند اين مجزى است از آن مأمور به و واجب واقعى يا اجزائى ندارد. اصل فهرستش را بحث، بحث مهمى است و بحث مفيدى است براى كسى كه متصدّى اجتهاد است آنى كه در مقام گفته مى‏شود خيلى جاها به درد مى‏خورد. ولو باب تقيه نباشد. چون كه مسأله موارد اضطرار و ضرورت ولو به عنوان تقيه نبوده باشد، آن هم حكمش در اين مقام واضح خواهد شد. كه در موارد اضطرار و ضرورت به ترك مأمور به واقعى به بعض شرايطه او ببعض اجزا او بالاتيان ببعض موانع آن حكم آن مأمور به كه اتيان كرده است مع الخلل حكم او من حيث الاجزا چيست. عرض مى‏كنم براى اين كه مقدمةً للمطلب ما سابقاً گفتيم كه تقيه تارتاً به اين مى‏شود كه انسان فعلى كه حرام است لو لا عنوان التّقيه وقتى كه عنوان تقيه آمد بايد آن حرام واقعى را مرتكب بشود. مثل چه چيز؟ مثل اين كه باد نبيض را كه مسكر است و رسول الله (ص) او را حرام كرده است، بايد آن محرّم نفسى را مرتكب بشود. تقيه اقتضا مى‏كند محرّم نفسى را مرتكب بشود يا واجب نفسى را بهمّة ترك كند. اصلاً واجب نفسى را بهمّة من اوّله و الاخره ترك كند. مثل چه؟ مثل اينكه قاضى حكم كرده است كه هلال شوّال ديده شده است و حال آن كه قاضى، قاضى سنّى است. مخالف است. حكمش نافذ نيست. فقط در باب هلال ذى الحجّه نافذ است. بدان جهت به حسب وظيفه ما اين است كه فردا روزه بگيريم. چون كه ماه را نديده‏ايم و هلال شوّال ثابت نشده است. ولكن انسان مى‏بيند كه اگر روزه بگيرد عنقش مى‏رود. در آن روايت است كه افطر يوماً و اقضى امام (ع) فرمود احبّ علىّ من ان يضرب عنقه. خوب در ما نحن فيه واجب را به همّته ترك مى‏كند. روزه نمى‏گيرد ديگر تقيةً. واجب را به همّة ترك مى‏كند. در اين مواردى كه حرام نفسى را مرتكب مى‏شود در تقيه يعنى لو لا التّقيه حرام نفسى بود. لو لا التّقيه واجب نفسى بود. بهمة او را اصلاً ترك مى‏كند اين تقيه آن وقتى جايز مى‏شود و مشروع مى‏شود، كه ممدوحه‏اى نداشته باشد. يعنى راه فرار نداشته باشد. و الاّ اگر راه فرارى داشته باشد كه اصلاً نرود آن مجلس تا نبيض نخورد. اصلاً نرود پيش امير تا افطار بكند. آن جا چايى آوردند، قهوه آوردند نخورد. هيچ محصورى هم ندارد. در جايى كه ممدوحه بود و فرار بود در آن جا نمى‏تواند مرتكب بشود. چرا؟ لرّواياتى كه گفتيم انّما التّقيه در جايى است كه اضطّر عليه بنى آدم. انسان مضطر بشود به او. و امّا در ما نحن فيه وقتى كه راه فرار است من اضطرار ندارم كه. مثل ساير موارد مى‏شود كه اضطرار صدق نمى‏كند. بدان جهت در اين ارتكاب محرّم نفسى و ترك واجب واقعى يك جا نص وارد شد كه نه. بدون اضطرار است. با وجود ممدوحه هم اين حرام را مرتكب بشو. عيبى ندارد. يا اين واجب را ترك بكن. دليل خاص قائم شد در يك موردى، اين غير از آن عمومات تقيه است كه مقيّد به اضطرار شده است. آن جا تابع دليل خاص هستيم. ملتزم مى‏شويم. مثل چه؟ مثل اين است كه فرض كنيد دليل خاص وارد شده است در دفع ضرر غير...الله كاذباً. با وجود اين كه...ممكن است برايش. مى‏تواند...بكند. يا مى‏تواند قسم نخورد. يك داستانى بگويد، يك چيزى بگويد كه آنها دست بردارند از او. نه روايت مطلق است كه...الله كاذباً فادفع شرّ آنها را از خودت يا از ساير مومنين كه در بعضى روايات است كه اين حلف حلال است براى تو من الّبن...از آن لبن براى تو حلال‏تر است...
در ما نحن فيه در اين جور موارد عيبى ندارد. روايت خاص وارد شده است و ما ملتزم مى‏شويم. امّا در جايى كه روايت خاصّه نشد و منهنا يلتزم در موارد التّقيه به ارتكاب حرام نفسى يا به ترك واجب واقعى رأساً كه مثل ترك الصّوم در اين موارد بايد ممدوحه نداشته باشد. مگر در مورادى كه نصّ خاص است و در آن موارد نصّ خاصّ با تمكّن از ممدوحه نه آن ارتكاب عيبى ندارد كه شارع خودش ترخيص داده است. ثمّ كما اين كه در اين موارد مع الاضطرار در صورتى كه انسان مضطر شد حرمت برداشته مى‏شود به واسطه عنوان تقيه يا وجوب از صوم برداشته مى‏شود هر اثرى كه مال ارتكاب فعل حرام است يعنى ارتكاب فعل است بما هو حرامٌ يا مال ترك الواجب است بما هو واجبٌ...برداشته مى‏شود. كسى كه در مقام تقيه شرب نبيض مى‏كند ديگر حد ندارد. چرا؟ چون كه وقتى كه حرمت برداشته شد و حلال شد، حد مال شرب النّبيض است عصياناً و حراماً. بدان جهت در ما نحن فيه مال فعل الحرام است. حد عقوبت است بر فعل الحرام. بدان جهت فعل اگر حرام نشد كه عقوبتى ندارد و احلى من العسل است. و اگر اثرى مال ترك الواجب بما هو واجبٌ شد مثل كفّاره و امثال ذالك اينها هم برداشته مى‏شود. و امّا آن آثارى كه اثر فعل ارتكاب الحرام نيست. اثر ترك الواجب بما هو واجبٌ نيست. اثر ذات ارتكاب الفعل است. ذات ارتكاب الفعل اين اثر را دارد. ذات ترك الواجب اين اثر را دارد. آن اخبارى كه وارد شده بودند ما من شى‏ءٍ محرّمٌ الاّ و قد احلّه الاضطرار اين احاديث اين آثار را رفع نمى‏كند اين روايات كه لسانشان اين است كه ما من شى‏ءٍ محرّم الاّ و قد احلّه الاضطرار اين آثار را نفى نمى‏كند. چون كه مدلول اين روايات اين است كه اين شى‏ء حلال است. آن آثارى كه مترتّب بر حرمت الفعل بود، مثل حرمت فعل كه برداشته شد آنها هم برداشته بشود. و امّا اگر ذات الفعل موضوع بر ساير الاحكام است آنها را اين برنمى‏دارد. بله آن آثار را به حديث رفع مى‏توانيم برداريم. رفعاً امّة مضطرّ عليه. چون كه در حديث رفع گفته شده است در بحثش فقط عقوبت برداشته نمى‏شود در موارد اضطرار يا حرمت. هر اثرى كه مضطرّ عليه لو لا الاضطرار داشت يعنى خودش داشت به طيران آن اضطرار آثار برداشته مى‏شود. منتهى دو تا شرط دارد.
شرط اولش اين است كه رفع آن آثار خلاف الامتنان نباشد. بدان جهت اگر من تقيتاً مال كسى را اتلاف كردم. اضطراراً مال كسى را اتلاف كردم. چون كه مى‏ديدم غرق مى‏شوم در كشتى كه مى‏روم. مال مردم است. سنگينى مى‏كند. مال را برداشتم و انداختم به دريا. اتلاف كردم مال را. اجير بودم كه مال را ببرم به ساحل. در وسط ديدم كه نه خودم هم دارم غرق مى‏شوم. طوفان شد در دريا. كشتى اين جور بشود غرق مى‏شود. مال مردم را انداختم توى دريا. اتلاف عيبى ندارد. مضطر هستم. ما من محرّم الاّ و قد احلّه الاضطرار. مال مردم را اتلاف كردم. جايز است. امّا ضمان برداشته نمى‏شود. چون كه ضمان مال هر حرمت نيست. ارتكاب اتلاف حرام نيست. اتلاف حرام ولو جايز باشد، يا من اتلف مال الغير فهو ضامن.