جلسه 596

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار: 596 آ.
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم. بسم الله الرّحمان الرّحيم.
عرض كرديم تارتاً انسان مضطر مى‏شود اتيان كند فعلى را كه لولاالاضطرار حرام است. يا ترك كند واجبى را كه لولاالاضطرار واجب بود و تركش عصيان بود كه واجب را رأساً ترك بكند. مثل ترك الصّوم من آخر الرّمضان. در اين موارد عرض كرديم اضطرار حرمت را از آن فعلى كه لولاالاضطرار حرام بود برمى‏دارد. ما من شى‏ءٍ الاّ و قد احلّه الاضطرار و وجوب را از اين فعلى كه لولاالاضطرار الى التّرك واجب بود برمى‏دارد. كلّ امرٍ يضطرّ عليه ابن آدم فقد احلّه الله. ترك امرى است كه انسان مضطر به او شده است. خدا اين را حلال كرده است. معنايش اين است كه وجوب برداشته شده است. در اين موارد عرض كرديم فقيه نگاه مى‏كند به ادلّه. آن آثارى كه در ادلّه شرعيه براى حرمت و براى وجوب ذكر شده بود، آن آثار هم بالتّبع برداشته مى‏شود. مثل تعلّق الحدّ على المرتكب. كسى كه آن فعل الحرام را، شرب مسكر را كرد، به او متعلّق مى‏شد حد آن وقتى كه حرام بود. اين تعلّق الحد به مناسبت حكم موضوع كه حد عقوبت است. و شارع در آن مواردى كه شخص مستحق عقوبت نيست مثل مواردى هم...كرده است كه مكره شد انسان. اكراه كردن حدّى ندارد. حتّى اكراه به زنا كردن آن مكره حد ندارد ولو محسنه بوده باشد. از ملاحظه اين موارد و به مناسبت حكم موضوع فقيه مى‏فهمد كه اين حد مال عصيان است. وقتى كه حرمت از فعل برداشته شد، اين حد هم برداشته مى‏شود. كفّارات هم از اين قبيل است. نمى‏گوييم موردى پيدا نمى‏شود كه ارتكاب ذات الفعل در آن مورد موجب كفّاره بشود. هست اين جور موارد. ولكن به دليل خاص است. والاّ قرينه خاصّه‏اى نبوده باشد در يك موردى ظاهر ايجاب الكفّاره على المرتكب اين مال عصيان است و منهنا كسى كه در شهر الرّمضان مكره بوده باشد، مردى زنش را اكراه بر افطار كرد كه منصوص هم هست آن زن برايش چيزى نيست. كفّاره‏اى نيست. چون كه مناسبت كفّاره با همان عصيان و مخالفت وجوب است، قهراً اين آثارى كه مثل الكفّاره و مثل تعلّق الحد است، اينها هم برداشته مى‏شود. چون كه موضوعشان رفت. فعل واجب نيست. فعل حرام نيست. حرمت و وجوب برداشته شد.
و امّا آن جايى كه فقيه ديد اين آثار شرعى مال نفس الفعل است. نه فعل بما هو واجبٌ. نه فعل بما هو حرامٌ. اين آثار، آثار نفس الفعل است. مثل اين كه فرض بفرماييد انسان وقتى كه مالش را فروخته است و مال ملك مشترى مى‏شود، ثمن ملك بايع مى‏شود اين آثار نفس البيع است. ولو بيع نه وجوبى دارد و نه حرمتى دارد. طلاق نه وجوبى دارد و نه حرمتى دارد. آثار مترتّب مى‏شود...ما بين المرد و زن. و غير ذالك آثار كه مال ذات الفعل است. مثل ضمانى هم كه ديروز مى‏گفتيم. ضمان المال. آثار نفس اتلاف مال الغير است. نه اين كه اتلاف حلال هم باشد، باشد. مال حرمت نيست. اين آثار را به آن رواياتى كه مى‏گويد ما من محرّمٍ الاّ و قد احلّه الاضطرار آن آثار را به آن روايات نمى‏توانيم رفع كنيم. چون كه آن روايات مى‏گويد كه آن فعل حلال است. غايت امر اين است كه آثارى كه مترتّب بر حرمت و وجوب بود برداشته مى‏شود. چون كه موضوعش رفت.
و امّا در جاهايى كه اين آثار موضوعش ذات الفعل است، آن جاها آثار را به حديث رفعاً امّة مضطرّ عليه به اين حديث رفع مى‏شود. چون كه آن جا صحبت حلّيت نيست. هر فعلى كه انسان به او مضطر شد اين را مى‏دانيد كه انسان به‏
فعلش مضطر مى‏شود. به عين مضطر نمى‏شود. به فعل خودش مضطر مى‏شود. آن فعلى كه مكلّف به او مضطر شد، شارع آن فعل مضطر عليه را برداشته است. يعنى آثارى كه براى آن فعل بود لو لا ترّوٌ اضطرار همه آنها را برداشته است. غايت الامر فقيه بايد دقّت كند كه كدام اثر است كه در رفع او عند الاضطرار او الاكراه امتنان است. چون كه حديث رفع، رفعش امتنانى است. رفعاً امّتى. اين كرامت بر امّت است. رعفت بر امّت است. در ساير امم نبود. روى اين اساس و روى اين قرينه هر اثرى كه در رفع او عند الاضطرار و الاكراه امتنانى شد، او را برمى‏دارد. اگر اثر مال ذات الفعل باشد ولكن در رفعش امتنان نباشد مثل مسأله ضمان اتلاف مال الغير كه ولو مضطر شده است، ولكن اين خلاف امتنان است ضمان را بردارد. صاحب المال متضرر مى‏شود. يا انسان مضطر شد خانه‏اش را بفروشد. مقروض است. مفلك شده است. آبرويش را حفظ كند. رفعاً امّة مضطرّ عليه صحّت اين بيع را برنمى‏دارد. خلاف امتنان است. كار بدتر مى‏شود اگر بيعش هم باطل بشود. بدان جهت آن آثارى كه در رفع آنها امتنان است، حديث رفعاً امّة مضطرّ عليه و...عليه تمام آن آثار را برمى‏دارد. آن اثر از قبيل حكم تكليفى باشد، يا از قبيل حكم وضعى بوده باشد فرقى هم نمى‏كند و اين هم در بحث خودش هست. اين را كه عرض كردم يك نكته‏اى را مى‏خواستم بگويم. فقيه بايد دقت كند. اثر كه حكم مى‏شود در رفع او امتنان بوده باشد برمى‏دارد حديث الرّفع اثر مال خود فعل بوده باشد. در لسان دليل شرعى آن اثرى كه رفع مى‏شود و در رفع او امتنان است، اثر خود فعل بوده باشد و امّا اگر اثر، اثر لازمه فعل بوده باشد كه او فعل مكلّف نيست. به فعل مكلّف ربّما حاصل مى‏شود يا هميشه حاصل مى‏شود. فرقى نمى‏كند. ولكن خود آن فعلى كه فعل المكلّف است اين موضوع بر آن اثر نيست. مثل چه چيز؟ مثل وجوب القضا. كسى صومش را افطار كرد تقيتاً. آخر ماه رمضان را نگرفت. قضا كند؟ بله قضا كند آن روز را. وجوب قضا برداشته نمى‏شود. چرا؟ اين ولو مضطر بود و افطار كردنش تقيه بود و واجب بود درست، مع ذالك واجب هم بود اين افطار كردنش. تقيه بود. درست همه اينها. امّا وجوب قضا برداشته نمى‏شود. چرا؟ چون كه قضا مال ترك الصّوم نيست. ترك صوم واجب. قضا در ادلّه موضوعش در باب الصّلاة و در باب الصّوم فوتهما است. يقضى ما فاته من صلاته و صيامه. فوت الصّلاة موضوع وجوب القضا است. فوت الصّوم موضوع وجوب القضا است. فوت وصف صلاة است. فعل مكلّف نيست. او موضوع حكم است. بله آن فوتى كه وصف الصّلاة است و وصف الصّوم است و فعل مكلّف است او به فعل مكلّف حاصل مى‏شود. انسان مثلاً نمازش را نمى‏خواند. عناد مى‏كند صلاة فوت مى‏شود. ربّما به خواب مى‏ماند و صلاة فوت مى‏شود. اين فوت به فعل حاصل مى‏شود نه اين كه خود فعل موضوع حكم قضا است و منهنا فقيهى ملتزم نشده است كه در موارد اضطرار، در موارد اكراه، در موارد تقيه اگر واجب را رأساً ترك كرد مثل ترك الصّوم يوم آخر رمضان او را بايد قضا كند. اين محل كلام نيست. پس كلام ما در اين كه آيا عمل اضطرارى و تقيه‏اى مجزى است يا مجزى نيست اين بحث كجا است؟ اين بحثى كه ما بين اعلام است، در رساله تقيه بحث مى‏كنند عمل تقيه‏اى مجزى است يا مجزى نيست، بحث در جايى است كه انسان واجب را اتيان كرده است. رأساً ترك نكرده است. واجب را اتيان كرده است. ولكن در بعضى اجزا آن واجب يا در بعضى شرايط آن واجب يا در بعضى موانع آن واجب خلل هست. رعايتاً لتّقية و الاضطرار. به جهت رعايت اضطرار يا رعايت تقيه در او خللى وارد شده است. مثل مثلاً نماز مغرب و عشاء را مى‏خواند. اين شخص رفته است در يك مسجدى را نماز مغرب و عشاء را مى‏خواند. مى‏بيند چند نفر از آن سنّى‏ها گردن كلفت هم نشسته‏اند صحبت مى‏كنند. اين مغرب و عشاء را بخواهد بعد از حمد سوره قل هو الله را بخواند ولو يواش هم بخواند مى‏فهمند آنها. تقيه اقتضا مى‏كند كه بعد الحمد سوره را ترك كند. اين هم ترك كرد. اخلال به جزء رساند. يا سنّى‏ها حبس كرده بودند. هوا هم سرد بود. گفتند كه يا يك لباسى هم آورده‏اند. محبوث بود پيش آنها بيا اين لباس را بپوش. مى‏دانست كه اين لباس جلد حيوانى است كه ميته است و دبّاغى كرده‏اند. اين را مى‏داند كه صلاة در ميته باطل است. مانع است لبس ميته در صلاة. يا اجزاء غير مأكول است. ثوب آوردند كه از اجزاء حيوان غير مأكول است عندنا ولكن آنها مأكول الّحم مى‏دانند تمام حيوانات را. الاّ عدّه‏اى را. اين بايد او را بپوشد و نماز بخواند. اين عملى كه اتيان مى‏شود و جزئش ترك مى‏شود يا شرطش ترك مى‏شود و يا مقترن به مانع مى‏شود كلام اين است كه عند اضطرار اين عمل مجزى است از آن واجب واقعى اختيارى يا مجزى نيست. بحث در اين جهت است. ادلّه‏اى كه ما در باب تقيّه و اضطرار داريم، اضطرار بمعنا العام و تقيه بمعنا العام و تقيه بمعنا الخاص اين ادلّه‏اى كه ما داريم معلوم شد كه چهار قسمت است. يك قسمتش آن ادلّه و رواياتى است كه عند الاضطرار حرام را و غير جايز را تجويز مى‏كند. ما من شى‏ءٍ محرّم الاّ و قد احلّه الاضطرار ما من شى‏ءٍ الاّ و قد اذا الضّطر عليه ابن آدم احلّه الله. يكى اين ادلّه است.
يكى هم حديث رفعاً امّة مضطرّ عليه است. يكى هم رواياتى است كه در تقيه بمعنا الخاص ولكن روايات، روايات عامّه است. يعنى در هر تقيه بمعنا الخاص...مثل التّقية دينى و دين آبائى. كه اين ادلّه تقيه‏اى كه هست در ما نحن فيه اين ادلّه ثالث است. يعنى طايفه ثالثه است. قسم رابعه ادلّه خاصّه‏اى است كه در موارد خاصّه از تقيه وارد است. مثل آن روايت ابى ورد در تقيّه در مسح على الخفّين وارد شده بود. كلام اين است كه از اين چهار قسم استفاده مى‏شود اجزا در جايى كه انسان به واجبى خلل رساند جزئاً او شرطاً او مانعاً يا از اينها استفاده نمى‏شود. و براى اين كه معلوم بشود اين معنا، دو نكته را در ما نحن فيه ذكر مى‏كنيم كه قبل از ما هم ذكر كرده‏اند و آن در جايى است كه اين كه مقترن شدن مانع را به جزء و شرط بيان كرديم لحوقش را گفتيم محلّ و كلام در جايى است كه به مانع خلل برسد و عمل را با مانع اتيان كند اضطراراً و تقيتاً اين محل كلام است، اين را هم داخل بحث كرديم. اين در صورتى است كه مانعيّت مانع شرعى بوده باشد. يعنى از خطاب شرعى استفاده شده باشد. كه شارع خطاب شرعى است از ناحيه شارع رسيده است. خود مدلول آن خطاب اين است كه مأمور به مقيّد بعدم اين شى‏ء است. لا تصلّ فى اجزاء ما لا يأكل لحمه. لا تصلّى فى الحرير. كه از اينها استفاده مى‏شود. از اينها تعبير به نهى غيرى مى‏كنند. از اين نهى غيرى‏ها شارع مى‏گويد وقتى كه عمل واجب را اتيان مى‏كنى يا آن عبادت را اتيان مى‏كنى، آن عبادت را لا تصلّى فيه اجزاء ما لا يأكل لحمه. يا لا تصلّى فى الحرير. از اين فهميده مى‏شود. چون كه لا حرمت تكليفى نفسى نيست قطعاً كه انسان صلاة را در اجزاء غير مأكول الّحم اتيان كرد مثل زناى حرامى كرده است. نه. اين حرمتى ندارد. صلاة باطل مى‏شود. ارشاد به فساد است. كه اين مفسد عمل است. مانع از عمل است. عمل مقيّد به اين است. اينها را مى‏گويند اين مانعيّت، مانعيّت شرعى است. يعنى از خطاب شارع استفاده شده است. در مقابل اين مانعيّت از واجب است يك مانعيّتى است كه مى‏گويند مانعيّت او عقلى است. يعنى عقل حكم كرده است كه مأمور به مقيّد به عدم اين است. اين مانعيّت از باب اجتماع الامر و النّهى است، مانعيّت عقلى است. يعنى عقل حكم كرده است كه واجب مقيّد به عدم اين است. او كجا است؟ او موارد اجتماع امر و نهى است. كسى كه در باب اجتماع امر و نهى ملتزم شد كه اجتماع امر و نهى ممكن نيست و ممتنع است نمى‏شود صلاة در آن جايى كه انسان به مكان غصبى سجده مى‏كند او هم مصداق واجب بشود و هم غصب بشود و تصرّف در مال غير بشود عدواناً حرام بشود اين دو تا نمى‏شود، خوب بايد از يكى از خطابين رفعيّت كرد. چون كه اقيم الصّلاة اطلاقش اين صلاة را هم مى‏گيرد. لا تغصب هم عمومش يا اطلاقش اين نهى را هم مى‏گيرد. بايد از اطلاق و از عموم در يكى رفعيّت كرد. بدان جهت است كه مى‏گويند خطاب النّهى به دو جهتى كه گفته شده است در مورد خودش در باب اجتماع امر و نهى مقدّم بر خطاب امر است. خطاب امر قيد برمى‏دارد. يعنى اقيم الصّلاة صلاتى كه در غير دار غصبى است. عقل مى‏گويد چون كه اجتماع امر و نهى ممكن نيست شارع بايد از يكى از اينها رفعيّت كند و دو تا قرينه است كه صلاة از اطلاق او رفعيّت مى‏كند. آن دو تا قرينه در باب اجتماع امر و نهى مذكور است. اين جا نمى‏توانيم بحث كنيم. آن وقت مى‏شود صلاة بايد در مكان مباح باشد. اين شرطيّت از باب اجتماع امر و نهى است. صلاة در دار غصبى نباشد اين مانعيّت از باب اجتماع امر و نهى است. بدان جهت ما در روايت نداريم كه شارع بگويد لا تصلّى فى الغصب. يا بفرمايد لا تلبس الغصب فى صلاتك ثوب غصبى را. ندارد. اينها از باب اجتماع امر و نهى است. چون كه انسان وقتى كه ثوب غصبى را پوشيد در ساترش كه قطعى است ساتر اگر غصبى بوده باشد سترقيد صلاة است. بايد عورتين يا تمام بدن در مرئه مستور بشود. اين شرط صلاة است. وقتى كه ستر به نحو محرّم شد به لباس غصبى شد نمى‏تواند هم شرط واجب بشود و هم حرام بشود. هم امر داشته باشد و هم ترخيص در تطبيق داشته باشد و هم نهى داشته باشد نمى‏شود، پس عقل مى‏گويد خطاب امر مقيّد است. مقيّد است كه به ستر عورتينى كه به غير لباس غصبى باشد. اين مانعيّت از باب اجتماع امر و نهى است.
بدان جهت اين مانعيّتى كه در ما نحن فيه لاحق به جزء و شرط شد، آن مانعيّتى است كه از قسم اوّل باشد. يعنى مانعيّت او از خطاب شرعى استفاده شده باشد. آن را لاحق مى‏كنيم به جزء و شرط كه اگر واجب را اتيان كرديم با خلل مجزى است يا نه. امّا اين مانعيّت بمعنا الثّانى نه وقتى كه انسان مضطر شد اين مانعيّت مى‏رود. عمل مجزى است. فرض بفرماييد انسان را حبس كردند در مكان غصبى كه از آن جا نمى‏گذارند بيرون برود نماز كه مى‏خواند آن جا نمازش صحيح است. احتياج به دليل كه ندارد. چرا؟ براى اين كه كون در آن مكان، تصرّف در آن مكان بالكون بودن در آن جا تصرّفش اضطرار است. بايد آن جا تصرّف بالكون كند. چه كون قيامى، چه قعودى، چه نومى بايد يكى را داشته باشد. مضطر است. وقتى كه مضطر شد، آن تصرّف كونى آن حلال است. حرمتش برداشته شد. اين مانعيّت از ناحيه حرمت آمده بود ديگر. چون كه حرام بود قيد بر صلاة مى‏شد كه صلاة در اين جا نباشد. وقتى كه حرمتش رفت نه مقيّد نيست براى صلاة. به اطلاق متعلّق امر صلاتى قيدى نيست. به اطلاقش اخذ مى‏كنيم. و اين كه مرحوم شيخ انصارى قدس الله نفسه الشّريف باز در اين موارد اشكال كرده است و فرموده است اگر مانعيّت از باب اجتماع امر و النّهى هم بشود، باز آن جا اجزاء محلّ كلام است. چرا؟ براى اين كه به واسطه اين اضطرار ولو حرمت در اين موارد مى‏رود، ولكن مانعيّت تابع حرمت نيست. مانعيّتى كه قيد مى‏كرد متعلّق التّكليف را. مانعيّت او بود ديگر. عقل تقييد مى‏كرد اين تابع حرمت نيست. حرمت مى‏رود. ولكن مانعيّت مى‏ماند. چرا؟ فرموده است مانعيّت تابع مفسده است. مفسده و مغبوضيّت عمل است و ملاك حرمت است. ادلّه اضطرار مفسده را برنمى‏دارد از عمل. رفعاً امّة مضطرّ عليه مفسده را برنمى‏دارد. فقط حرمت را برمى‏دارد. والاّ اگر مفسده در حال اضطرار مى‏رفت ديگر رفع نمى‏شد. رفع يعنى مقتضى وضع هست. بدان جهت وقتى كه سجده در اين مكان حرام نيست. ولكن مفسده دارد. چيزى كه مفسده دارد عبادت نمى‏شود. مقرّب نمى‏شود. بدان جهت باز اين حرف مى‏آيد كه در حال تقيه، در حال اضطرار اتيان بكنيم، مجزى از واقع هست يا نيست. اين فرمايشى كه ايشان فرموده است، اين فرمايش درست نيست.
اولاً: آن روايتى كه ما من محرّمٍ الاّ و قد احلّه الاضطرار ما من شى‏ءٍ يضطرّ عليه ابن آدم فقط احلّه الاضطرار آن ظاهرش اين است كه اضطرار عنوان ثانوى است و مقيّد. چه جور اگر اضطرار تيران كند به كذب حلال مى‏شود، اضطرار به ساير محرّمات هم اگر طيران بكند حلال مى‏شود. نه اين كه ملاكش مى‏ماند. ظاهر آن روايت اين است كه عنوان، عنوان مقيّد است. لو فرض نه مفسده مى‏ماند. مغبوضيّت قطعاً رفته است شيخنا. مغبوضيّت تابع حرمت است. شارع خودش ترخيص داده است. باشد مفسده دارد. خوب مفسده داشته باشد مصلحت راجح اگر در بين باشد كافى است. اطلاق امر بعد از اين كه حرمت ساقط شد، حرمت نتوانست قيد بياورد اطلاق امر مى‏گويد مصلحت راجح است اتيان كن. ولو ترخيص در تطبيق را.
بدان جهت در ما نحن فيه كلام در باب كلام در باب الاجزاء در جايى است كه مانعيّتى كه هست مانعيّت از باب اجتماع امر و نهى نبوده باشد. مثل لبس لباس حرير در صلاة. لبس لباس حرير ولو حرير را پوشيدن همه جا حرام است ولكن مانعيّتش لصّلاة از باب اجتماع امر و نهى نيست. خودشش در خطابات شرعيه نهى است. لا تسلبّ الحرير. كما اين كه نهى از لا تسلّب فى اجزا ما لا يأكل لحمه مانعيتش شرعى است. آن جاهاى كه مانعيّت شرعى بوده باشد آنها محلّ كلام هستند. بعضى‏ها يك قيد ديگرى هم در ما نحن فيه يعنى يك امر ديگرى هم در ما نحن فيه گفته‏اند كه او را هم متعرّض مى‏شويم ببينيم همين جور است كه فرموده‏اند يا اين جور نيست. فرموده‏اند كه محلّ كلام در موارد اجزا كه اين واجبى را كه ناقصاً اتيان كرده‏ايم مقترن ناقص است من حيث الجزء او الشّرط يا مقترن به مانع است آن مانع قسم اول. اين در حال اضطرار و تقيه مجزى است يا نه، بحث در جايى است كه دليل جزئيت آن شيئى كه به جزئيتش خلل رسانده است يا شرطى كه به شرطيّت او خلل رسانده است دليلش مطلق باشد جزئيت و شرطيّتش. يعنى لسان دليل اين باشد كه لا صلاة الاّ بطهورٍ. لا صلاة الاّ بفاتحة الكتاب. اين لازم نيست اين جور بوده باشد. لا صلاة در هيچ وقت صلاة به اين نحو موجود نمى‏شود. همين كه امر كرد و در خطاب شرعيه آمد اذا قرأت الحمد و السّوره فركع اين فركع وقتى كه امر آمد ظاهر امر اين است كه در همه حال ركوع مدخليّت دارد. چرا؟ چون كه اين امر، امر تكليفى نيست كه منحصر بشود به حال قدرت. اوامر تكليفيه منحصر به حال قدرت هستند. چون كه تكليف غير عاجز كه نمى‏شوند. كسى فرض بفرماييد عاجز از ركوع است او را اين امر نمى‏گيرد اين جور نيست. فركع گفتند امرش امر ارشادى است. يعنى صلاة بدون ركوع نمى‏شود. چون كه الزام نيست. ارشاد است. مقيّد به قدرت نمى‏شود. ظاهرش اين است كه صلاة بدون ركوع نمى‏شود. به خلاف امر تكليفى. امر تكليفى وقتى كه تكليف شد، بعث شد به عمل بايد قادر باشد بعث كند...مولا بخواهد فعل را. اين فركع فرق نمى‏كند كه بگويد لا صلاة الاّ بركوعٍ يا بگويد اذا صلّيت...فرق نمى‏كند. اين ظاهرش ارشاد و اطلاق است. در جايى كه دليل جزئيت و شرطيّت و مانعيّت شرعيه اطلاق داشت، آنها محل كلام هستند. وامّا اگر دليل جزئيت و شرطيت از اول ناقص است مثل اين كه شخص را حبس كرده‏اند در يك جايى كه اصلاً آن جا نمى‏شود مستقر شد. بايد هى تكان بخورد. نماز هم بخورد بايد تكان بخورد. استقرار نبايد داشته باشد. مضطر است به ترك استقرار. فرموده‏اند در مثل استقرار و نحو ذالك كه آنها شرطيت و جزئيتشان يا مانعيتشان اطلاق ندارد بلكه از اجماع استفاده شده است. اجماعى است كه در صلاة مثلاً بايد استقرار بشود. اجماع هم كه دليل لبّى است. لسان ندارد. مجمعين اتّفاقشان در غير اين صورت است. در اين صورت اتّفاق معلوم نيست. مى‏فرمايد در اين موارد عمل مجزى است. اين جاى بحث نيست. يعنى اگر صلاة را در اين حبس اتيان كرد بلااستقرارٍ عملش صحيح است. چه تقيه بمعنا الخاص بوده باشد، چه تقيه بمعنا الاعم بوده باشد كه مطلق الاضطرار بوده باشد كه مثال ما زديم اين صلاتش صحيح است. چرا؟
چون كه جزئيت و شرطيت كه اطلاق ندارد دليل جزئيت و شرطيت و مانعيت. در ما نحن فيه تمسّك مى‏كنيم به اطلاق اقيم الصّلاة كه نماز را بخواند. اگر كسى گفت كه به آن مطلقات نمى‏شود تمسّك كرد اقيم الصّلاة. چرا؟ چون كه اقيم الصّلاة در مقام بيان صلاة نيست كه صلاة چيست. در بيان متعلّق نيست. در مقام تشريع حكم على الصّلاة است. شارع مى‏گويد صلاة را بايد بياورى. من احتمال مى‏دهم صلاة بلااستقرار اصلاً صلاة نباشد. چون كه همين جور است ديگر. متعلّق تكليف آنى است كه تام است من حيث المصلحت قائم به او است او را مى‏خواهد. چون كه پيش ما نيست. صلاة معناى عرفى ندارد. اگر كسى به اطلاقات نتوانست تمسّك بكند و گفت اينها من حيث المتعلّق يا مجمل هستند يا محمل كما اين كه ادّعا شده است در باب صحيحه و اعمّى اينها مجمل و محمل هستند رجوع به برائت مى‏شود از شرطيت و جزئيت و مانعيت. نمى‏دانيم استقرار در اين حال هم شرط است يا نه، رجوع به برائت مى‏شود و اثبات مى‏شود كه نه شرطيّتى ندارد در اين حال استقرار. پس عمل حكم مى‏شود به اجزا. اين فرمايش را فرموده‏اند در ما نحن فيه اين امر ثانى را. به نظر قاصر ما اين حرف درست نيست كه در ما نحن فيه ما رجوع مى‏كنيم به برائت. چون كه مطلقات مجمل هستند يا محمل و به واسطه او صحّت عمل را اثبات مى‏كنيم. براى اين كه شما واضح بشود اين فرمايش تمام نيست، عرض مى‏كنم اضطرار دو قسم است.
يك وقت اضطرار بمعنا العام است كه تقيه بمعنا العام مى‏گفتيم.
يك وقت اضطرار بمعنا الخاص است. يعنى تقيه از مخالفين است.
و در جايى كه اضطرار بمعنا العام بوده باشد و خودش هم مستوعب در تمام الوقت بوده باشد مثل آن مثالى كه عرض كردم شخص را حبس كرده‏اند در يك جايى كه صلاتش را مستقراً نمى‏تواند بخواند. حبس كرده‏اند آن جا از اول وقت تا آخر وقت. بلكه يك ماه، دو ماه، سه ماه اين جا خواهد ماند. در صلاة دليل خاص است كه لا يسقط بحال. قطع نظر از آن دليل خاص. اگر آن دليل خاص نبود دليل استقرار اطلاق ندارد كه در اين حال هم شرط است. خوب ما بقى واجب است از كجا بر ما واجب است؟ براى اين كه احتمال مى‏دهيم كه نه استقرار هم شرطيتش مثل شرطيّت وضو باشد. دليلش اطلاق ندارد. ولكن محتمل است در مقام ثبوت شرطيّت استقرار مثل شرطيّت طهارت بوده باشد. خوب اگر مثل شرطيّت طهارت باشد انسان اگر متمكّن از طهارت از حدثى نيست نه وضويش و نه تيممش وظيفه‏اش چيست؟ صلاة ساقط است ديگر. صلاة تكليف ندارد..خوب ما هم احتمال مى‏دهيم كه اين استقرار مثل آن طهارت از حدث است. كه مستوعب در تمام وقت است. خوب حديث رفعاً امّة مضطرّ عليه مى‏گويد صلاة با استقرار بر تو واجب نيست. چون كه نمى‏توانم اتيان كنم صلاة مع الاستقرار را. خوب اگر گفتيم در اين حال استقرار شرطيّت ندارد خيلى خوب شرطيّت ندارد امّا ما بقى واجب است و متعلّق امر نفسى است اين را از كجا اثبات كنيم؟ اصالت برائت مثبتاتش حجّت نيست. اگر شك كرديم كه استقرار در اين حال شرط است يا نه افرض اصالة برائه گفت امر نرفته است روى صلاتى كه مقيّد به استقرار است. امّا امر رفته است روى ذات صلاة اين را از كجا اثبات كنيم؟ شكّ در تكليف است. ممكن است اصلاً مكلّف به صلاة نباشد مثل فاقد الطّهورين.
سؤال؟ در بحث خودش ثابت شده است برائت وقتى كه در جزئيت و شرطيّت جارى مى‏شود، منشأ را رفع مى‏كند. يعنى آن امر نفسى كه متعلّق است به صلاة كه مقيّد به استقرار است، اين امر نفسى رفع شد. خيلى خوب خدا بركت بدهد رفع شد. امّا امر نفسى متعلّق شده است به ذات بقيه اين را از كجا اثبات كنيم؟ حديث رفع فقط نافى است. رفع الاضطرار يا احلّه الاضطرار مى‏گويد كه نه ترك صلاتى كه در او استقرار است حلال است. صلاتى را كه ترك بكنى كه استقرار در او هست آن صلاة را ترك بكنى حلال است. خيلى خوب. امّا صلاتى را من بايد اتيان كنم كه بلااستقرار است اين نقل از كجا؟
سؤال؟ در بحث اقلّ و اكثر كه به برائت جارى مى‏كرديم، آن جا امر فعلى داشتيم يقيناً. قسم حضرت عبّاسى مى‏خورديم كه يك وجوبى هست بالفعل امّا متعلّقاً بالاقل او متعلقاً بالاكثر. در موارد اضطرار وقتى كه من مضطر شدم...شد، اين علم را ندارم. احتمالش را دارم. چون كه اگر در واقع شرطيّت استقرار مثل شرطيّت طهارت بشود امر ندارم. احتمال مى‏دهم شرطيّتش مثل طهارت نباشد و امر داشته باشد. خوب در ما نحن فيه برائت از اين اطلاق شرطيّت و جزئيت اثبات نمى‏كند كه ما بقى امر دارد. بدان جهت در مواردى كه اضطرار بمعنا العام شد، اين جا برائت فايده‏اى ندارد. بلكه اين جا چيست؟ بلكه اين جا علم اجمالى دارد مكلّف يا صلاة را بلااستقرار بايد فعلاً بخواند، يا اين صلاة را انشاء الله آن وقتى كه از حبس در آمد و از آن جا خلاص شد، در خارج وقت قضا كند. علم اجمالى دارد يكى واجب است. يا اتيان اين صلاة اين جورى در وقت، يا اتيان آن صلاة تماماً در خارج وقت قضاءً. مثل آن فاقد الطّهورين كه مى‏گويند قضا واجب است. و ما هم ملتزم هستيم. در وقت مكلّف نيست. در خارج وقت بايد قضا كند. اين هم يا مكلّف است صلاة بالاستقرار را در وقت اتيان كند، يا در خارج وقت صلاة تام را قضا اتيان كند. علم اجمالى منجّز است. منحل هم نيست. بدان جهت بايد اين صلاة را اتيان بكند. قضا هم بكند. نتيجه‏اش مى‏شود عدم الاجزا. نه اين كه ديگر اين محلّ كلام نيست، اين جا مجزى است، تمسّك به برائت مى‏كنيم و بقيه را اثبات مى‏كنيم، اين جا جايش نيست. بله اگر تقيه به معنا الخاص شد نه تقيه بمعنا العام. اضطرار بمعنا العام نشد. تقيه بمعنا الخاص شد. السّنى رعايتاً لمذهبه من اين مانع را اتيان مى‏كنم. يا اين شرط را ترك مى‏كنم يا اين جزء را ترك مى‏كنم، چون كه مى‏ترسم از ضررش. اين تقيه هم در تمام الوقت است. در اين صورت حكم به اجزا مى‏شود. نه به واسطه برائت. چون كه علم اجمالى كه سابقاً گفتيم منحل است. در آن صورت سابقى در اضطرار بمعنا العام گفتيم، آن علم اجمالى اين جا منحل است. چرا؟ چون كه اين صلاة بلااستقرار را رعايتاً لمذهب عامّه يعنى صلاة فرض كنيد با آن لباسى كه از غير مأكول الحم است رعايتاً لمذهب عامّه من بايد اتيان كنم يقيناً. امّا لكونها تقيتاً و امّا لكونها هم تقيه است و هم واجب واقعى است. واجب واقعى هم همين جور است. چون كه شرطيّت و جزئيت در اين حال نيست. چون كه دليلش اطلاق ندارد. اين را بايد من على كلّ تقديرٍ اتيان كنم. اين تقيه بر من واجب است. اين تقيه بمعنا الخاص بر من واجب است. پس اين صلاة را اتيان كردن فعلاً بر من واجب است. امّا لكونها تقيتاً او لكونها واجباً عيضاً. آن وقت شك بدوى مى‏شود كه وقتى كه تمام شد اختيار آمد و از آنجا خلاص شديم، قضاى آن صلاة بر ما واجب است يا نه؟ اگر واجب واقعى باشد كه واجب نيست. شرطيت و جزيئتش مطلقه نباشد و فقط در حال اختيار باشد كه قضا واجب نيست. احتمال مى‏دهم وجوب قضا را. استسحاب مى‏شود عدم الفوت الصّلاة احتمال مى‏دهم واجب آمده است در وقت يا اقل كسى در استسحاب عدم الفوت ترك كرد برائت خدا بگذارد اين برائت را. وجوب قضا نمى‏دانم مشكوك بدوى است، نمى‏دانم در خارج وقت وجوب قضا آمده است يا نه، رفعاً امّة ما لا يعلمون. پس در جايى كه اضطرار بمعنا العام بوده باشد و مستوعب در تمام الوقت بوده باشد، نتيجه‏اش عدم اجزا است. ولو دليل جزئيت و شرطيت و مانعيت اطلاق نداشته باشد، امّا اگر تقيه بمعنا الخاص بوده باشد مقتضى اجزا است به اين بيان نه به واسطه برائت از شرطيت خصوصيت. بلكه برائت از قضا و الكلام تتمة انشاء الله.