جلسه 790

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:790 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1372
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين مرسله طويله بود. مرسله يونس ابن عبد الرّحمان عن غير واحدٍ عن ابى عبد الله (ع) مى‏دانيد و بدانيد كه از اين مرسله طويله احكام متعدده حيض استفاده مى‏شود. و لذا احتياج است كه اعتبار اين روايت من حيث السّند ثابت بشود. اشكال در سند روايت تارتاً از ناحيه ارسال بود كه عن غير واحدٍ عن ابى عبد الله (ع) و قد عجبنا كه اين ارسال ضررى نمى‏رساند. غير واحد است. روايت از جماعت كثيره مى‏كند. ديگرى محمد ابن عيسى ابن عبيد بود كه در طريق اين روايت وارد است. در اين محمد ابن عيسى ابن عبيد عرض كرديم كه گفته شده است شيخ الصّدوق و هكذا شيخ صدوق كه محمد ابن حسن ابن وليد است و شيخ الطّائفه كه شيخ الطّوسى است، اينها تضعيف كرده‏اند اين شخص را و با تضعيفش ولو ديگران توثيق بكنند تضعيف با توثيق وقتى كه معارضه شد، نتيجه يؤخذ بالتّضعيف. چون كه عدالت و ثقه بودن شخص ثابت نمى‏شود.اين كه در كلمات علماء...كه قول...مقدم است، نه اين تقديم به جهت اين است كه اينها يك مزيّتى بر اين اشخاص است كه...مى‏كنند. به جهت اين كه توثيق ثابت نمى‏شود. نتيجه، نتيجه قدح مى‏شود.
عرض مى‏كنم آنى كه تضعيف كرده است شيخ الطّائفه است و نسبتش را هم به شيخ الصّدوق و هكذا به صدوق كه محمد ابن حسن ابن وليد است داده‏اند. عرض كرديم امّا تضعيف شيخ صدوق و شيخش ابن الوليد اين از دو كلام استفاده مى‏شود آنهايى كه استفاده مى‏كنند. يكى از كلامى كه محمد ابن حسن ابن وليد در روات محمد ابن احمد ابن يحيى صاحب نوادر الحكمه آن جا از رواتى كه محمد ابن احمد ابن يحيى از آنها نقل مى‏كند، محمد ابن حسن وليد جماعتى را استثنا كرده است. گفته است محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى از اين جماعت نقل كند، اعتبارى ندارد. لا يؤخذ به. از آن جماعت يكى هم محمد ابن عيسى ابن عبيد را ذكر كرده است. و شيخ صدوق هم تبيعّت كرده است به اين استثنايى كه ابن وليد از رجال نوادر الحكمه زده است اين استثنا را. گفته است اينها مسموع نمى‏شود اين روايتشان. يكى اين بود. و ديگرى اين بود كه ابن الوليد در رواياتى كه محمد ابن عيسى ابن عبيد از كتب يونس نقل مى‏كند كتبى را كه اين شخص نقل مى‏كند و حديثى را كه اين شخص از يونس نقل مى‏كند، فرموده است لا يعتمد عليه. از اينها استضهار شده است تضعيف. عرض كرديم امّا استثنا نوادر الحكمه آن جا كلام ابن الوليد قيد دارد. كما اين كه كلام شيخ الصّدوق كتاب ابن الوليد است قيد دارد و ما يروى محمد ابن احمد ابن يحيى عن محمد ابن عيسى ابن عبيد باسناد منقطع. تقييد كرده است محمد ابن عيسى ابن عبيد كه نقل روايت مى‏كند محمد ابن احمد از او ارسال بوده باشد، آن روايت حجّت نيست. در آن روايت اسناد منقطع يعنى ارسال داشتن. روايت مرسل بوده باشد اعتبارى ندارد. اين ظاهر تقييد اين است كه اگر ارسالى نباشد مانعى ندارد. اين تضعيف دلالت نمى‏كند اين كلام بر تضعيف. چون كه قيد دارد و ما يروى محمد ابن احمد ابن يحيى از محمد ابن عيسى ابن عبيد به اسناد منقطع. لازمه‏اش اين است كه خود محمد ابن عيسى اشكالى ندارد. لازمه اين تقييد اين است.
و هكذا در آن رواياتى كه از يونس دارد ابن الوليد گفته است روايتى كه محمد ابن عيسى ابن عبيد از يونس نقل مى‏كند
و...در نقل است يعنى ديگران از يونس نقل نكرده‏اند، به آن روايات اعتنا نمى‏شود. به آن رواياتى كه از يونس و از كتب يونس نقل مى‏كنند ديگران نقل نكنند متفرّق باشد اعتنا نمى‏شود. اين هم دلالت بر تضعيف محمد ابن عيسى ابن عبيد نمى‏كند. چرا؟ چون كه اگر خودش ضعيف بود كتب يونس ندارد. مى‏گفت روايات محمد ابن عيسى اعتبارى ندارد. از كتب يونس نقل كند يا از غير كتب يونس. از يونس روايت نقل كند يا از محمد ابن ابى عمير روايت نقل كند. اين كه تقييد به كتب كرده است، معلوم مى‏شود كه ابن وليد قدس الله سرّه اعتقاد به خلل داشت در روايات محمد ابن عيسى ابن عبيد از يونس. كانّ آن كتب را به طريق معمول نقل نمى‏كند. يعنى پيدا كرده است نسخه كتب يونس را نقل مى‏كند. هر چه به دستش آمده نقل مى‏كند. به طريق معروف از يونس روايت نقل نمى‏كند. كانّ اين معنا توى ذهنش بوده است. پس آن تقييد در آن جا و تقييد در رجال نوادر الحكمه به اسناد منقطع مقتضايش اين است كه محمد ابن عيسى ابن عبيد فى نفسه مانعى ندارد. از اين جا معلوم شد كه تضعيف شيخ طوسى قدس الله نفسه الشّريف به هوا رفت. چرا؟ چون كه شيخ در تضعيفش اعتماد كرده بود به كلام صدوق هم در فهرستش و هم در استبسار كه فرمود اين ضعيف است و قال شيخنا ابو جعفر. كه همان محمد ابن...صدوق است. هم در آن فهرست و هم در استبسار. وقتى كه گفتيم اين اجتهاد شيخ از كلام صدوق به نظر قاصر درست نيست چون كه كلام صدوق قيد دارد و قيد معنايش اين است كه خود شيخ ضعيف نيست تضعيف شيخ مى‏رود به هوا. و مؤيّد بر اين كه صدوق ادرى به مذهب شيخش ابن الوليد است و مؤيّد اين معنا كه شيخ الصّدوق محمد ابن عيسى ابن عبيد را ضعيف نمى‏داند، عرض كرديم در من لا يحضر الفقيه چهارده مورد بدع به محمد ابن عيسى ابن عبيد كرده است. بدع به معناى اين كه سند را به او شروع كرده است. در چهارده مورد...و بعد در مشيخه من لا يحضر الفقيه سندش را به محمد ابن عيسى ابن عبيد يعنى رواياتش را بدع به او كرده است، سندش را نقل كرده است. و آن سند هم صحيح است. پدرش سعد ابن عبد الله تا برسد به محمد ابن عيسى ابن عبيد. خوب اگر اين شخص ضعيف بود كه در من لا يحضر الفقيه كه نقل نمى‏كنم در...اگر آنى كه حجّت است ما بين من و ما بين خداى من چهارده مورد را بدع نكرده است. يك چند موردى هم هست كه باز از محمد ابن عيسى نقل كرده است ولكن به واسطه محمد ابن على ابن محبوب و ديگران. اين معنايش اين نيست كه خودش را تضعيف كرده است. اين رواياتى كه محمد ابن عيسى ابن عبيد از يونس داشت، اين به نظر ابن الوليد قدس الله سرّه خلل داشت و صدوق هم بر طريق او مشى كرده است. چرا؟ در من لا يحضر الفقيه كما عددنا قريب 25 حديث است كه در آن جاها بدع كرده است به يونس ابن عبد الرّحمان و روى يونس ابن عبد الرّحمان. قريب 25 مورد است كه سند را بدع كرده است در من لا يحضر الفقيه به يونس ابن عبد الرّحمان. و در مشيخه سندش را به يونس ابن عبد الرّحمان كيست ذكر نكرده است. با وجود اين كه 25 مورد است در من لا يحضر الفقيه كتاب كوچكى است و براى عمل نوشته شده است 25 مورد از يونس ابن عبد الرّحمان نقل كرده است حديث را و سند را ذكر نكرده است. عدّه كثير از آن 25 مورد را كلينى و شيخ هم نقل كرده است از يونس ابن عبد الرّحمان. ولكن در سند آنها محمد ابن عيسى ابن عبيد است.
راوى در سند كلينى و شيخ همان روايات كه صدوق از يونس ابن عبد الرّحمان نقل مى‏كند، در سند آنها محمد ابن عيسى ابن عبيد است. و آن جا ما در آن روايات يونس ابن عبد الرّحمان اين جور يك تعليقه‏اى زديم. اين تعليقه را زديم. البتّه يقين نداريم. ولكن گفتيم حدس مى‏زنيم طريق صدوق هم به روايات يونس ابن عبد الرّحمان همان محمد ابن عيسى ابن عبيد بود. كما اين كه كلينى و شيخ دارند. اين ذكر سند را نكرده است به يونس ابن عبد الرّحمان، تبعاً لشيخه. چون كه ذكر سند به روايات يونس ابن عبد الرّحمان كه محمد ابن عيسى تويش هست، نقل كتب يونس از محمد ابن عيسى ابن عبيد است. نوعى نقل است از او والهذا ترك ذكر سند را. گفتيم اين احتمال است. البتّه يقينى نيست. و الاّ وجهى ندارد اين 25 روايت از يونس ابن عبد الرّحمان سند به آنها را ذكر نكند. ثمّ لو فرض. فرض كرديم كه نه اينها تضعيف است. كلام ابن الوليد هم در رجال نوادر الحكمه و هم در كتب يونس ابن عبد الرّحمان تضعيف محمد ابن عيسى ابن عبيد است. خوب ما احتمال مى‏دهيم كه وجه تضعيف چه بوده باشد. چرا؟ چون كه احتمال مى‏دهيم وجه تضعيف همان بوده باشد كه شهيد ثانى مى‏گويد. شهيد ثانى مى‏فرمايد تمام رواياتى كه در قدح زرارة ابن اعين وارد است كه امام صادق سلام الله عليه مخازى زراره و معايب زراره را نقل كرده است، تمام آن روايات مستند به محمد ابن عيسى ابن عبيد است. يعنى محمد ابن عيسى ابن عبيد راوى آنها است. راوى مع الواسطه است. از محمد ابن ابى عمير و از كسان ديگر نقل مى‏كند تا امام صادق برسد. ايشان اين جور فرموده است. و ابن طاووس هم گفته است اگر محمد ابن عيسى ابن عبيد و عدالتى داشت مثل عدالت زراره نقل اين روايات او را متهم مى‏كرد. يعنى او را متهم مى‏كرد كه چرا اين روايات را نقل كرده است؟ چون كه نقل اين رواياتى كه هست ولو بعضى‏ها از امام صادق سلام الله عليه ظاهراً صادر شده است و زراره را قدح كرده است، ولكن امام صادق سلام الله عليه خودش فرمود وجهش را به پسر زراره. كه من به پدرت اين جور مى‏كنم تا از بين نرود و دمش محفوظ بماند. مثل اين معيوب كردن من زراره را مثل مثل معيوب كردن آن كشتى بود كه از خوف ملك او را معيوب كردن تا ملك نگيرد او را. به پسرش حسين ابن زراره فرمود.
بدان جهت در ما نحن فيه اين جور روايات را پخش كردن در حقّ زراره اين كانّ تهمت مى‏آورد بر شخص اگر عدالتش مثل زراره بود قدح مى‏رساند. فضلاً از اينكه به منزله او نيست، خودش مقبوح است فى نفسه. احتمال مى‏دهيم ابن وليد هم آدم متعصّبى بود. اين روايات را گرفته است محمد ابن عيسى ابن عبيد نقل كرده است پس ضعيف است. شايد او نظرش اگر تضعيف باشد جواب اول اين است كه از كلام آنها تضعيف در نمى‏آيد. اين جور كلام را پخش كرده‏اند اين پس آدم درستى نيست. شايد همان بوده باشد. او هم كه پيش ما درست نيست. چرا؟ چون كه همين محمد ابن عيسى ابن عبيدهمان قضيه قول امام صادق را بر پسرش كه من درباره پدرت اين را مى‏گويم كه دو سند دارد، يك سندش از محمد ابن عيسى ابن عبيد است. محمد ابن عيسى ابن عبيد كه قدح را نقل كرده است مدح را هم نقل كرده است. آنى كه موجب قدح امام شده است تقيه بود، حفظ دم زراره بود او را هم نقل كرده است محمد ابن عيسى ابن عبيد. اين روايات در كشّى است. مراجعه بفرماييد. بدان جهت در ما نحن فيه اين هم دليل نمى‏شود بر اين كه اين شخص مقبوح است. اين كه ما از قول اصحاب اجماع را كه...اين جور معنا مى‏كنيم كه اين يعنى اجماع هست. روايتى كه به ما مى‏رسد تا اينها صحيح بشود، به واسطه ما از صحّت نمى‏افتد. يعنى خود اينها عدل و ثقه هستند. نه اين كه روايت تا امام برسد صحيح مى‏شود. مى‏گفتيم اين نيست معنايش. معنايش اين است كه روايتى كه به ما مى‏رسد تا اينها صحيح بوده باشد، به واسطه اينها از صحّت نمى‏افتد. خوب كسانى پيدا مى‏شدند و مى‏گفتند بابا اين چه حرف است كه مى‏گوييد اين از توثيق خود اينها مثل اينها اشخاص ديگرى هم هست كه توثيق مى‏شوند ديگر اين را مى‏گفتند....موثقون مثلاً. چرا اين جور مى‏گويند؟ اينها كه جاى كلام نيست توثيق اينها. توثيق اينها احتياج به اجماع ندارد. اين كلام به جهت خورد كردن آن روايات است كه در بعضى از اينها، مختص به زراره نيست. درباره زراره و غير زراره رواياتى را نقل كرده‏اند از معصوم سلام الله عليه و ظاهراً بعضى روايات را امام هم فرموده است، طريقش معتبر است، اين اجماع را آوردند كه اين روايت اعتبارى ندارد. اينها روى جهت ديگرى صادر شده است از امام (ع). اجماع هست كه اينها عدل امامى هستند. اين منافات ندارد. اين دعواى اجماع عيبى ندارد كما ذكرنا. بدان جهت است اين تضعيف‏ها تمام نمى‏شود. در مقابل اين تضعيف‏ها توثيقات دارد. نجاشى، محمد ابن عيسى ابن عبيد را توثيق كرده است. خود فضل ابن شازان كما اين كه كشّى نقل مى‏كند در كشّى از على ابن قطيبه فضل ابن شازان فرموده است بر اين كه كيست مثل محمد ابن عيسى ابن عبيد در اقرانش باشد. خود كشّى وقتى كه محمد ابن سنان را مى‏گويد، چون كه محمد ابن سنان را در كشّى در سه جا عنوان كرده است. در آن رقم سيصد و هفتاد كه عنوان مى‏كند محمد ابن سنان را، مى‏گويد از اين محمد ابن سنان جماعتى نقل كرده‏اند. از او نقل كرده است فضل ابن شازان و پدر فضل كه خود شازان بوده باشد و از او نقل كرده است يونس ابن عبد الرّحمان. و از او نقل كرده است محمد ابن عيسى ابن عبيد و از او نقل كرده است محمد ابن الحسين اب الخطّاب و از او نقل كرده است الحسين و الحسن ابنا سعيد. حسين ابن سعيد و حسن ابن سعيد. الاهوازيان ابنا دندان كه به آنها مى‏گفتند. و هكذا جماعت ديگر. بعد گفته است و غير...من العدول و الثّقات من العلماء. اين‏ها را رديف محمد ابن عيسى ابن عبيد را از عدول ثقات علما شمرده است كشّى قدس الله نفسه الشّريف و از آن طرف هم كه فرض بفرماييد خود كشّى توثيق كرده است، از فضل نقل شده است توثيقش نجاشى توثيق كرده است و اين تضعيف هم ثابت نشده است و منها...رواياتى كه محمد ابن عيسى ابن عبيد است بالصّحيححه كه اگر راوى‏هاى بعدى‏اش هم اين جور باشد و حقّ العباره عن يعبّر بالمصححه.
فرق ما بين صحيحه و مصححه اين است در مصححه مواردى كه شخص...مى‏شود ولكن محل خلاف است. تعبير به مصححه مى‏شود، ولكن صحيحه آن است كه ديگر تسالم است بر صحّت او. هذا كلّه به حسب سند الرّوايه.
سؤال؟ اين اجتهاد است. شيخ چه جورى كه اجتهاد كرده است از كلام كشّى كه اجمعت الاصابه على تصحيح ما يصح عن جماعتٍ فرموده است اينها لا يرسل و لا يروى الاّ عن ثقةٍ اين جور اجتهاد كرده است از كلام شيخ صدوق و هكذا از كلام ابن الوليد از كلام صدوق در دو مورد كه مال كلام ابن وليد است استضهار كرده‏ايم تضعيف است. خوب ما لازم نيست مقلّد شيخ الطّائفه بشويم كه. وقتى كه فهميدم ما كه در رجال به قول كشّى يا به قول شيخ به توثيقات شيخ يا به توثيقات مفيد و غير ذالك من القدما به توثيقات نجاشى اعتماد مى‏كنيم، نه اين كه از آنها تقليد مى‏كنيم. اگر يك جايى بدانيم كه نقل آنها حدسى است و اجتهاد خودشان است اعتبار ندارد. مثل توثيقات ديگران مى‏شود. اعتبارى ندارد. اين اعتماد به توثيقات آنها چون كه توثيقات آنها روى نقل است. خبر مى‏دهند از كتبى كه بود. آن كتب را جمع كرده‏اند، آن كتبى كه در رجال و احاديث بود جمع كرده‏اند، آنها را به ما نقل مى‏كنند. اين نقل، نقل حسّى است. يعنى عن غير واحدٍ چون كه كتب متعدد بود، نقل مى‏كنند كه فلانٌ ثقةٌ از آن كتب نقل مى‏كنند كه آن كتب منتهى مى‏شود به معاصرين...از آنها نقل مى‏كنند. بدان جهت نقل، نقل حسّى است. و در ثبوت عدالت شخص خبر ثقه و خبر عدل كافى است. عن غير واحدٍ باشد كه اين مرسله هم اشكال پيدا نمى‏كند. بدان جهت اگر يك جايى فهميديم كه مثل اين مورد شيخ از كلام...وليد استنباط كرده است تضعيف محمد ابن عيسى ابن عبيد را. كما اين كه كسى تضعيف بكند از صاحبان كتب و احتمال بدهيم احتمال معتدٌّ بهى كه موجب اطمينان بوده باشد ربّما كه اين تضعيف مستندش حدس است اعتبارى ندارد. ولو آن قول ابن ابى عمير بوده باشد. قول عبد الله ابن بكير بوده باشد. احتمال بدهيم يعنى اطمينان بوده باشد كه اصالة الفسق از كار بيفتد اطمينان به حصر داشته باشيم احتياجى به آن خبر حجّيتى ندارد كما اين كه در احكام هم همين جور است. روى اين اجماع منقول را چون كه راوى قول امام را عن حدسٍ نقل مى‏كند اعتبارى ندارد. اين تمام الكلام راجع به سند حيدث. و امّا المتن. متن اين روايت اين است كه خدمت شما مى‏خوانم. روايت 2 است در باب 7 كه محل كلام ما اين بود كه عادت محقق مى‏شود بر اين كه زن دو دفعه حيض ببيند متماسلتين آن وقت زن را مى‏شود ذات عادتٍ مى‏شود. ايّامش معلوم مى‏شود.
و عن على ابن ابراهيم در باب 6 روايت 2 است عن محمد ابن عيسى ابن عبيد عن يونس عن غير واحدٍ عن ابى عبد الله (ع) سند جلا پيدا كرد. كه سند خوبى است. عن على ابن ابراهيم عن محمد ابن عيسى عن يونس يك كلمه‏اى را هم بگذاريد تتمماً بگويم اين جا ديگر آمده است. در بعضى روايات و نسخ كه كافى در بعضى رواياتش دارد عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن محمد ابن عيسى. آن نسخه غلط است. چون كه على ابن ابراهيم رواياتى را كه نقل مى‏كند از محمد ابن عيسى واسطه نمى‏خواهد. خود محمد اين عيسى ابن عبيد از مشايخ على ابن ابراهيم است. على ابن ابراهيم عن ابيه اين غلط نسخه است كه ابيه زياد است. عن على ابن ابراهيم عن محمد ابن عيسى ابن عبيد عن يونس عن غير واحدٍ عن ابى عبد الله (ع) فى حديثٍ. اين حديث صدر دارد. دو تا سنّت رسول الله (ص) يعنى دو تا قاعده در باب حيض تشريع فرموده است براى زن حايض، سومى‏اش اين است و امّا السّنة الحايض الّتى ليست لها ايّام متقدمه زنى است كه ايّام متقدمه ندارد. يعنى سابقاً حيض نديده است كه ايّامى متقدمه داشته باشد و لم...و رعت اوّل ما ادركت. اول بلوغش دم ديده است. الى عن قال تا اين كه احكامش را فرموده است. تا اين جا رسانده است. فان انقطعت الدّم فى اقل من سبعٍ او اشتر من سبعٍ فانّها تغتسل ساعتاً تردد. آن زن وقتى كه طاهر شد يعنى ديگر پنبه برداشت و ديد از خون خبرى نيست...است. غسل مى‏كند و نمازش را مى‏خواند و...كذالك حتّى تنظر ما يكون فى الشّهر الثّانى اين ماه هفت روز شد يا هشت روز شد. صبر مى‏كند تا ماه ديگر. فان انقطعت الدّم لوقته فى الشّهر الاول اگر در ماه دوم هم در همان وقتى كه قطع شده بود قطع شد فان انقطعت الدّم لوقته فى الوقت الاول الثّواب در همان وقت مساوى قطع شد حتّى يوالا عليه حيضتان حتّى اين كه دو حيض پشت سر هم متماسلتين او صلاة فقد علم الان انّ ذالك قد سار لها وقتاً و خلقاً معروفاً الان معلوم شد. يعنى الان محقق شد بر اين كه براى اين زن وقت معلومى است و هكذا خلق معروفى است. كه عادتش ذو العاده شد الان. يعنى وقتى كه دو تا حيض را همين جور متماسلتين ديد مى‏شود ذو العاده. آن وقت چه مى‏شود؟ در اين صورت ذو العاده مى‏شد. فقد علم انّ ذالك قد صار لها وقتاً و خلقاً معروفاً...سوا ذالك. اگر مستحاضه شد به همين عمل مى‏كند و ما بقى را ول مى‏كند. و تكون السّنتها فى ما تستقبل اين استحاضت قد صارت سنّتاً الى...در آن صورت اقرائش را همان ايّام حيضش را مى‏نشيند بقيه كه حيض نيستند. حكم به استحاضه مى‏شود. ديروز عرض كردم كه عادت به يك قرح محقق نمى‏شود. جماعتى مى‏گفتند محقق مى‏شود. اين از اين كلام امام استفاده مى‏شود و انّما جعل الوقت ان توالا عليه حيضتان چرا سنّت اين شد كه از كجا ما مى‏گوييم كه سنّت اين است كه دو تا حيض پشت سر هم متماسلتين ببيند. چرا مى‏گوييم؟ يا دو تا يا سه تا را ببيند. لقول رسول الله. از از خودمان نمى‏گوييم. لقول جدّمان للّتى تعرف ايّامها به آن زنى كه ايّامش را مى‏شناخت...اقرائك ايّامى كه حيض حايض...صلاة را ترك كن. امام مى‏فرمايد بر اين كه فعلمنا انّه لم يجعل القرء الواحد سنّتاً لها فهميديم كه جدّمان رسول الله يك حيض را سنّت قرار نداده است. يعنى عادت قرار نداده است سنّت را و علمنا انّه لم يجعل القرء الواحد سنّتاً لها. فيقول..صلاة ايّام..اين جور نفرموده است كه آن ايامى كه يك حيض ديده بودى قبلاً مثل او رفتار كن. آخر عامّه اين جور مى‏گويند. حيض قبلى را چه جور رفتار كرده بود الان هم همين جور رفتار كند. عادتش همين است. مى‏گويد جدّ ما نگفته است...فرمود...الصّلاة ايّام اقرائك ولكن سنّ لها اقراء. و..حيضتان...جمع است ديگر. جمع اقلش دو يا بيشتر از دو است. فهميديم كه زن اقلاً بايد دو تا حيض متمامسل داشته باشد. وقتى كه قبل از استحاضه بودن دو تا حيض متماسل داشته باشد، آن وقت است كه به آن اقرائش به آن عادت قبلى اخذ مى‏كند. اين نكته را هم خدمت شما عرض كنم. اين كه امام (ع) در ما نحن فيه مى‏فرمايد بر اين كه اقرا را رسول الله (ص) قرار داد، از اين معلوم مى‏شود كه زن اگر دو تا حيض متماسل داشته باشد قبل از استحاضه شدن وظيفه‏اش اين است كه به آن دو تا حيض مستحاضه كه ايام معلوم است عمل كند. آنى را كه براى شما مى‏خواهم فعلاً عرض كنم آن اين است. يادتان باشد. چه جور كه در باب حيض گفتيم شارع حقيقت شرعيه ندارد، منتهى يك حدّى زده است مثل سفر بر سفر عرفى حدّى زده است بر حيض هم حدّى زده است، عادت زن، عادت من اين است كه هر ماه فلان مقدار حايض مى‏شوم، اين عادت عرفى است. ايّام معلومه حمل به همان معناى عرفى مى‏شود. شارع ايّام معلومه‏اى كه عرفى است، اين را در ناحيه اقل تحريم كرده است. يعنى مصداق شرعى دارد. چه جورى كه سفر مصداق شرعى دارد چون كه تهذيب خورده است و هكذا در ما نحن فيه عادت مصداق ايّام معلومه زن همان ايّام معلومه است كه عرفاً بگويد ايّام معلومه دارد. اين مى‏داند كه كى حايض مى‏شود. شارع تحديد كرده است در ناحيه اقل كه اگر دو حيض متوالى شد، آن وقت آن ايّامش مى‏شود. يعنى مصداق ايّام معلومه مى‏شود. اين را داشته باشيد كه بعد ببيند چه فايده‏اى مى‏بريد. وقتى كه اين نحو شد، ما تا حال از روايات استفاده كرديم. زنى دو ماه پشت سر هم در يك وقت به يك اندازه خون ببيند، عادت وقتيه و عدديه است. اگر زنى دو ماه پشت سر هم ولو ايّام مختلف بشود يك...خون ببيند، آن ذوالعاده عدديه است. در موثقه سماعه امام (ع) فرمود اذا...شهران عدة ايّامٍ سوا. ايّام در عدّه مساوى شدند دو ماه آن ذو العاده عدديه است. وقتشان هم يكى بود ذوالعاده وقتيه و عدديه مى‏شود. وقت دو تا بود يكى از اول ماه تا پنجم ماه، يكى از پنجم ماه دوم تا دهم ماه. عدّة ايّام سوا هستند. پنج روز هستند. ولكن مختلف هستند به حسب مكانشان. اين عادت عدديه مى‏شود. موثقه سماعه هر دو تا را مى‏گرفت. اين روايت مباركه هم در ما نحن فيه عادت وقتيه را مى‏گيرد اين روايت كه زن كه ذات عادت وقتيه مى‏شود. امّا اگر فرض كرديم بر اين كه زن عادت وقتيه است در ابتدا، در انتها يا در وسط. چون كه ذو العاده وقتيه را سه قسم تقسيم كرديم. و عادت وقتيه من حيث المبدأ و من حيث المنتهى و من حيث الوسط. خوب اينها را از كجا در بياوريم كه وظيفه اينها هم رجوع به عادتشان است. مى‏گوييم عادت وقتيه تنها را كه من حيث المنتهى عادت بود من حيث المنتهى بوده باشد، اين روايت اين مرسله طويله كه معتبره است كما ذكرنا اين مى‏گيرد. چرا؟ چون كه زن دو ماه خون ديد. يك ماه از اول ماه ديد تا هفتم قطع شد. يك وقت از سوم ماه ديد در هفتم قطع شد. كه ماه‏ها من حيث الانقطاع يكى هستند. ولكن من حيث عدد ايام آن پنج روز مى‏شود، آن يكى هفت روز مى‏شود. اين عادت وقتيه است من حيث منتهى‏الدّم. اين را مى‏گيرد. چرا؟ چون كه در روايت امام (ع) اين جور فرمود. فان انقطعت الدّم فى اقلّ من سبعٍ او اكثر من سبعٍ فانّها تغتسل ساعتاً...و تصلّى و لا...كذالك حتّى تنظر ما يكون فى الشّهر الثّانى فان انقطعت الدّم بوقته من الشّهر الاول. روز هفتم قطع شده بود در آن جا. اين جور است يا نه. اين در شهر دوم هم در روز دهم قطع شد. در روز همان هفتم قطع شد. اين ذو العاده مى‏شود. خود اين روايت مى‏گويد. اگر منتهايشان يكى بوده باشد كه دو حيض متوالى در منتهى يكى بوده باشند اين ذوالعاده وقتيه مى‏شود. خوب اگر فرض كرديم انقطاع ذو العاده كرد زن را، ذوالعاده وقتيه كرد كه بايد به آن عادتش رجوع كند فرقى ما بين مبدأ و منتهى و ما بين وسط نيست. بدان جهت زن ذوالعاده وقتيه امّا من حيث المبدأ وقتيه مى‏شود امّا من حيث الوسط و امّا من حيث المنتهى.
ثمّ در اين موثقه و هكذا در اين مرسله دو تا شهر را گفت كه اين دو تا دم متماسل در دو ماه بشود. خوب اگر آمديم در يك ماه شد. مثل اين كه زن از اول ماه خون ديد تا پنجم ماه و قطع شد. ده روز طهر ديد. بعد هم بعد از ده روز پنج روز خون ديد قطع شد. پانزدهم ماه قطع شد. ماه دوم استحاضه شد. خون ديد همين جور پانزده روز متّصلاً. خوب اين پنج روز دو تا پنج روز به حساب حيض است. ده روز طهر تخلل پيدا كرده است. دمى ديده است متساويين فى العدد. پنج روز است عادت عدديه محقق شده است. اين زن وقتى كه ماه دوم مستحاضه شد و شروع كرد به...پنج روز را حيض قرار مى‏دهد و ما بقى استحاضه هستند. حكم اين است. اين را از كجا استفاده كنيم كه فقها فتوا مى‏دهند كه عادت محقق مى‏شود ولو در يك ماه. به..دم حيض مرّتاً على نحو الواحد. كه عادت عدديه محقق مى‏شود ولو وقتش مختلف بشود. اين را از كجا بگوييم؟ اين را از غير آن مرسله. در ذيل كه انّما سنّه لها رسول الله (ص) الاقراء و لم يسّنه لها قرعاً واحداً و قال...صلاة ايام اقرائك و لم يقل...ايّام قرئك فرمود والاقراء الحيضتان و...چون كه امام (ع) فرمايش رسول الله را تصديق مى‏كند. مقتضاى كلام رسول الله (ص) اين است. كه اگر دو تا حيض در عدّة ايام مساوى شدند، اين عادت عدديه مى‏شود و للكلام تتمةٌ انشاء الله.