جلسه 601
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:601 ب
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1369
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
نتيجه ما تقدم من المباحث اين شد رواياتى كه وارد شده است در امر به تقيه و مشروعيّتها لا دلالت لها بر اجزا در جايى كه تقيّه در واجب بشود. به حسب بعضى اجزايش و شرايطش و موانعش. دلالت بر اجزا ندارد. و ما اگر بخواهيم در يك موردى ملتزم بشويم كه عمل تقيّهاى واجبى كه در او خلل رسيده است به بعضى اجزا و شرايط مع بعض الموانع اتيان شده است در آن جا بايد يكى از اين سه امر بوده باشد تا ملتزم به اجزا بشويم. چون كه عمومات تقيه دلالت بر اجزا ندارند كه كلّ عملى كه جرى فيه التّقيه مجزى بوده باشد. يكى اين است كه در موردى دليل خاص وارد بشود كه آن عمل را و آن واجب را يا آن عبادت را انسان كه در حال تقيه اتيان مىكند، وظيفه...مبدّل به او شده است در آن حال. آن كه لو لاالتّقه واجب بود، آن واجب از بين رفته است و شارع او را اسقاط كرده است از مكلّف و وظيفه واقعيه مبدّل به اين عمل تقيهاى شده است كه بايد عمل تقيهاى را اتيان كند و آن واجب واقعى در حقّ اين شخص مشروع نيست. اگر چنين دليلى در يك جايى قائم شد و ثابت شد لازمهاش اجزا است. چون كه واجب واقعى همين است كه اين دليل مىگويند. در اين حال واجب واقعى مبدّل شده است به اين و بايد ملتزم به اجزا بشويم. آيا اين جور موردى داريم در شرع يا نداريم بحثش مىآيد انشاء الله.
قسم ثانى در جايى است كه دليل دلالت بكند به توسعه در انتصال. بگويد آن واجب واقعى كه مثل الصّلاة كتابى است على المؤمنين فريضه صلاتى در حال تقيّه هم اتيان بكنى، اين انتصال آن ما كتب الله على المؤمنين است من فريضة الوقت. آن صلاتى كه خداوند متعال بر عباد كتابت كرده است و واجب كرده است در اوقات، اگر صلاة تقيّهاى بياورى اين هم انتصال او است. اين توسعه در انتصال است. قهراً مجزى مىشود. اسمش را جعل بدل مىگذارند فقها. مىگويند در ما نحن فيه شارع براى انتصال آن تكليف واقعى بر آن واجب واقعى بدلى تعيين كرده است. اين هم مورد ثانى است.
مورد ثالث اين است كه ما در آن جا نصّى نداريم بر تبدّل كما فى الفرض الاول. نصّى هم نداريم در توسعه در انتصال. ولكن واقعه واقعى است كه عامّة الابتلا است ما بين شيعه و شيعه دواماً به اين مبتلا هستند و تقيه را مراعات مىكنند و تقيه را مراعات كردن، عمل را به نحو تقيه اتيان كردن اين كه از آن واجب واقعى مجزى نيست، عامّة النّاس از اين غافل هستند و شارع هم در ما نحن فيه تنبيه نكرده است در يك موردى كه اين عمل مجزى نيست. بايد واجب واقعى را اتيان كنى. مثل باب الحج همين جور است. در حج نصّ خاصّى نيست كه حجّ تقيهاى مجزى است. ولكن بما انّه اين حكم قضات در آن عامّه كه به آنها احراز مىشود دخول حلال ذى الحجّه و حكم اينها و روز عرفه به حكم آنها تعيين مىشود، اين امرى است كه متشرّعه و مؤمنين مبتلا بودند به اين. بدان جهت زمان ائمه (ع) با آنها وقوف مىكردند. آنها كه وقوف عرفه مىكردند اينها هم مىكردند. كانّ اين حكم اين حكّام نافذ نيست قضات جور هستند، شارع اين را در باب قضا فى اختلاف فى المنازعه تنبيه كرده است كه رجوع به اينها رجوع به...طاغوت است. آن رواياتى كه در بحث قضا گذشت. ولكن در باب اين كه حكم اينها رجوع در ثبوت انحلال به حكم اينها رجوع به جبت و طاغوت است شما
بايد حج را على ما هو المقرر اتيان كنى در هيچ موردى نيست. در هيچ روايتى نيست. ولو روايت ضعيفه. و مسلمانها و مؤمنين در آن جا مبتلا به اين تقيه بودند مراعات بودند. بدان جهت چون كه سكوت يعنى اطلاق مقامى تعبير مىكنند امام (ع) سكوت كرده است عدم اجزا را تنبيه نكرده است با وجود اين كه جاى تنبيه است. چون كه مىروند به حج او مجزى نيست. يا بايد صبر كنند به سالى كه آن جا اتّفاق است و خلافى نيست، يا بايد ممكن بوده باشد آن وقوف اضطرارى را هم اتيان كنند بنا بر مذهب الحج. هيچ اينها تنبيهى نشده است. اين معلوم مىشود كه اين مجزى است. از اطلاق مقامى فهميده مىشود كثرة الابتلا و كثرة العمل بالتّقيه و غفلت نوع النّاس و عدم تعرّض امام (ع) بالاجزا اين دليل بر اين است كه اين تقيه مجزى است. چون كه حكم قاضى آنها در مذهب آنها نافذ است. ولكن در مذهب ما نافذ نيست. ولكن در ما نحن فيه معلوم مىشود كه حكم او نافذ است. حكم آن قاضى جور ولو نافذ نيست در موارد ديگر، ولكن در باب ثبوت هلال ذى الحجّه حكمش را شارع نافذ قرار داده است فى حقّ الجميع يعنى طريق قرار داده شده است حتّى فى حقّ المؤمنين. يكى از اين سه امر بايد ثابت بشود در يك موردى. اگر ثابت شد در آن مورد ملتزم به اجزا مىشويم. و اگر يكى از اين سه امر در آن مورد ثابت نشد، رجوع مىكنيم به آن قاعده اوليه كه ادلّه تقيه دلالت بر اجزا ندارند و واجب واقعى اگر وقتش باقى است امر دارد اگر قضا دارد فوت شده است و بايد تدارك كند به آن بيانى كه گذشت. بحث را در عمومات تقيه و در بحث كلّى در اين جا تمام مىكنيم. برمىگرديم به عروه. چون كه ساير مسائلى كه باقى مانده است در باب تقيه در خود مسائل عروه هست. بدان جهت آن مسائل را ملاحظه مىكنيم ببينيم چه مىشود نتيجه آن مباحث. ايشان در عروه اين جور مىفرمايد، مىفرمايد بر اين كه مسأله، مسأله 35 است. انّما يجوز المسح على الحائل فى الضّرورات ما اد التّقيه اذا لم يمكن رفعها. مىگويد در ضرورات ديگر آن وقتى مسح على الحايل جايز مىشود مسح على الحايل چون كه بايد مسح بر بشره بشود. مسح على الخوف يا مسح على الجوراب مسح على الحايل است. انّما يجوز المسح على الحايل فى الضّرورات ما اد التّقيه اذا لم يمكن رفع الضّرورات. ممكن است من رفع ضرورات را بكنم. در اين صورت مسح على الحايل جايز نمىشود. و لم يكن بدٌّ من المسح على الحايلين ولو بالتّأخير الآخر الوقت. چارهاى نبوده باشد از مسح كردن از حايل. مثل اين كه در تمامى وقت اين اضطرار دارد كه مسح به حايل بكند. و امّا كسى كه پايش شكسته است، پايش را بستهاند. امروز بنا است...غروب اين حايل را بردارند. خوب شده است ديگر...غروب مىتواند وضو بگيرد و مسح على البشره بكند، نه در اين صورت جايز نيست در اول وقت وضو بگيرد و مسح على الحايل بكند. انّما يجوز المسح على الحايل فى الضّرورات ما اد التّقيه اذا لم يمكن رفعها و لم يكن بدٌّ من المسح على الحايل ولو باتّأخير الآخر الوقت. و امّا التّقيه فالامر فيه واسعٌ فلا يجب الذّهاب الى مكانٍ لا تقية فى ان امكن بلامشقةٍ. در ساير ضرورات ايشان اعتبار مىكند كه آن وقتى ضرورت مجوّز مىشود مسح على الحايل را كه در آن جا ممدوحهاى نبوده باشد. يعنى كار بكند كه واجب اصلى را اتيان بكند فى وقته بلامحصورٍ در بين اين كارى ممكن نبوده باشد. مثل مثالى كه عرض كردم. دو ساعت به غروب اين جبيره را مىشكنند و در مىآورند. مسح على البشره مىتواند بكند. اين دليلش از ما تقدّم واجب شد. ما تقدّم اين بود كه مقدّمه را چيديم ديگر. تقيّه كه نيست. ساير ضرورات است. صرف وجود سبيعى الصّلاة الظّهرين مع الوضويى كه غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين است، اين به آن صرف الوجود بين الحدّين قادر است. چون كه قادر است ادلّه رفع الاضطرار رفعاً امّة مضطرّوا عليه ما من حرام لله احلّ الاضطرار، هيچ كدام نمىگيرد در ما نحن فيه. بايد تأخير بيندازد.
و امّا در باب تقيه كه ايشان مىگويد امر واسع است از ما تقدّم معلوم شد. ادلّه تقيّه هم مقيّد شده است بر روايات به ضرورت اضطرار. بدان جهت اگر انسان يك فعلى كه حرام است ولكن تقيتاً جايز مىدانند مثل شرب النّبيض المسكر اين شرب نبيض مسكر را بكند با وجودى كه ممدوحه دارد كه اصلاً نرود آن جا اصلاً. ضرورتى ندارد به رفتن آن جا. در ما نحن فيه التّقية فى كلّ ضرورتٍ و الاضطرار مىگويد كه نه نمىتوانى مرتكب بشوى. ترك واجب هم همين جور است. من بايد روزه اصلاً نگيرم. آن جا كه اضطرار است چارهاى نيست. مثل اين كه افطر و اقضيه احبّ الىّ من ان يضرب القى كه امر داير است كه عنق رفته بشود يا اين ضرر كه ضررى است كه واجب التّحفّظ است به او بخورد يا ترك واجب بكند. اين جاها گفتيم در فعل الحرام نفسى و ترك واجب نفسى برأسه مثل ترك الصّوم آن جا اضطرار مىخواهد. ضرورت مىخواهد. و امّا در جاهايى كه آن جاها دليل خاص دارد تقيّه توسعه در تقيه مثل باب الصّلاة كه در باب صلاة كما ذكرنا گفتيم خود ائمه (عليهما السلام) كه فرمودهاند صلّوا فى مساجدهم صلّوا معهم صلّوا فى اشاعرهم هم تجويز است، هم ترغيب است در وضو و در صلاة. چون كه در اشاعر كه مىرود بايد وضو بگيرد پيش آنها. بدان جهت در ما نحن فيه در آن مواردى كه تقيه كه آن تقيهاى است كه مداراتى است. آن تقيه مداراتى در مثل الصّلاة و الوضو در او امر هست. و مىگوييم همين كه مىگويد صلّوا فى مساجدهم يعنى فريضة الوقت را در مساجد آنها بخوانيد و معهم بخوانيد. اين معنايش اجزا است كه همان صلاة و همان وضويى كه در صلاة معتبر است، همان صلاة را در اشاعر آنها اتيان بكنيد. ظاهرش اين است كه فريضه را به آنها اتيان بكنيد. لازمهاش اجزا است. توسعه در انتصال است. بدان جهت در ما نحن فيه مىگوييم كه نه ممدوحه فرار ممكن بوده باشد اين شرط نيست. با وجودى كه من مىتوانم بروم به اشاعر نه. امام (ع) فرموده است برو. در تقيه مراعاتى فرموده است خصوصاً در جايى كه تقيّه ضررى باشد. منتهى ضرر قتل نفس نيست...اموال نيست. ضررى معتدٌّ به است يا...است. اين تقيه مشروع است. بدان جهت در مواردى كه نص خاص است در آن موارد و در آن جاها امر شده است به نفس الفعل كه صلّوا فى مساجدهم به خود فعل امر شده است. صلّوا فى اشاعرهم. در اين موارد اطلاق دارد و ما به اطلاق ادلّه اخذ مىكنيم. مىگوييم ممدوحه معتبر نيست. بدان جهت در ما نحن فيه ممدوحهاى كه در ارتكاب محرّمات و ترك واجبات اضطرار به ترك واجب عدمش معتبر بود، در اين مواردى كه دليل خاص است و ظاهر دليل خاص هم همان نحوى است كه عرض كردم نه ملتزم مىشويم ممدوحه معتبر نيست. دو تا ممدوحه است.
يك ممدوحه اين است كه مىتوانم در خانهام نماز بخوانم و اصلاً پيش آنها نروم. گفتيم اين معتبر نيست.
يك عدم ممدوحه حال العمل است. حال العمل تقيتاً ربّما ممدوحه مىشود. مثل اين كه وارد مىشود به مسجدى كه آن جلويش فرش انداختهاند. عقبش حصير است. به حصير مىشود سجده كرد ديگر. سجده واجبى را مىشود به نبات الارضى كه از قبيل مأكول نيست مىشود به او سجده كرد. حصير است. اين شخص مىتواند روى همين حصير بايستد. هيچ محصورى هم ندارد. ممكن است هم برود جلو روى آن فرشهايى كه از پشم حيوان است نمىشود به او سجده كرد. مهر كه نمىشود گذاشت. خوب اين ممدوحه دارد در سجود على ما يسجد عليه. اين ممدوحه عدمش معتبر نيست با وجود اين ممدوحه مىشود رفت روى فرش سجده كرد اين را نمىگوييم. عدم ممدوحه حال العمل در اعمال تقيهاى معتبر است. و امّا آن كه معتبر نيست، آن فرار است. راه فرار است كه عدمش معتبر نيست. و امّا حال العمل اگر بخواهد كارى بكند كه واجب واقعى را رعايت بكند و آن وظيفه واقعى را اتيان بكند، آن عيبى ندارد. مىگويد بر اين كه و امّا التّقيه فالامر فيه واسعٌ. معلوم شد كه جاى واسع كجا است. چون كه وضو هم از آنها است. بدان جهت قيدى نمىخواهد اين جا. فالامر اوسع فلا يجب الذّهاب الى مكان لا تقيّة فيه و ان امكن بلا مشقّة ولو ممكن هم هست. صلّوا فى مساجدهم مىگويد برو. مىگويد نعم لو امكنه فهو فى ذالك المقام ترك التّقية و اراعتهم على الخف فالاحوط و للاقواء وجوب ذالك. مثلاً رفته است پيش آنها وضو مىگيرد. خوب آنها كه يا غسل رجل مىكنند يا مسح على الخوف و الجوراب مىكنند. نوعاً در آن جاهايى كه مشقّت نباشد اختيارشان غسل رجلين است. اين شخص هم وضو گرفت. مثل آنها و مىخواهد غسل رجلين بكند. غسل رجلين به اين است كه آب بريزد به پاهايش ديگر. اين اوّل دستش را كه بلل وضو دارد مىگذارد روى پايش، آفتابه را هم كه همين جور گرفته است آب بريزد. مسمّل مسح را قبل از اين آب ريختن مىكند. به نحوى كه هيچ ديده نمىشود. مىگويند شست. تعيّن ذالك. اين متعيّن است. كلام اين است كه اين عدم الممدوحة حال العمل كه معتبر دانستيم در تقيه و معتبر هم مىدانيم اين دليل اين چيست؟ صلّوا فى مساجدهم اين است كه مثل آنها نماز بخواند. آن جا چه جور روى فرش سجده مىكنند شما هم بكن. يا مثلاً صلّوا فى اشاعرهم مثل آنها بكنى. اين را ما از كجا فهميديم؟ اين را فهميديم بر اين كه از رواياتى كه از خود ائمه سلام الله عليهم بيان آنها است. يكى از آن روايات موثّقه سماعه بود كه اين شخص يك ركعت از نماز فريضه را خوانده بود. بعد خرج الامام. امام (ع) فرمود نمازت را قطع نكن. راهش را ياد داد امام (ع) اين نحو بكن. خوب معلوم مىشود كه اين مستطاع را اتيان بكن. خود اين نمازى كه است قدر متيقّن از مشروعيّت...و اجزائها خود صلاة است. آن جا امام (ع) اين جور فرمود، فرمود آن مقدارى كه استطاعتت است واجب صلاة و به شرايطتت حفظ كنى، آن مقدار را بايد اتيان بكنى. يا بنا بر گفته ما آن مقدارى كه از تقيّه مستطيع است از اخفاء يعنى واجب واقعى را اتيان بكن. ولكن اخفا بكن بر اين كه تو اقتداى به آنها نكردهاى كه ما معنا كرديم. چه بنا بر معناى ما، چه بنا بر فرمايش شيخ قدس الله نفسه الشّريف كه فرمودند على مستطاع راجع به اجزا و شرايط است و موانع است خوب دلالت مىكند مستطاع را بايد مراعات كنيد. يكى اين است.
يكى هم ادلّهاى است كه در باب صلاة معهم وارد است. صلاة معهم كه با آنها نماز مىخوانند. اين را مىدانيد كه وقتى كه صلاة، صلاة جهليه شد، امام قرائت را جهل مىكند مأموم اگر صوت او را شنيد ولو...نمىتواند قرائت بكند. قرائتش جايز نيست. امام (ع) در آن روايات فرموده است وقتى كه خلف كسى شديد كه به او اقتدا نمىشود بايد قرائتت را بخوانى. چه بشنوى صوت او را و چه نشنوى. قرات او را بشنوى يا نشنوى بايد بخوانى.
در آن صحيحه حلبى حديث 9 است. در باب 33 از صلاة الجماعه. محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابى عمير عن حمّاد ابن عثمان عن الحلبى عن ابى عبد الله (ع) اذ صلّيت خلف امامٍ لا يقتدا به. خود اين كه حقيقتاً اين اقتدا نيست. صورت اقتدا است. چون كه لا يقتدا به...بايد ثقه بوده باشد. اذا صلّيت امامٍ لا اقتداء به فاقرأ خلفه. پشت سر او كه ايستادهاى و خودتت را مأموم نشان دادهاى بخوان. سمعت قرائته او لم تسمع. چه قرائتش را بشنوى يا نشنوى. در ما نحن فيه خود اين صحيحه دليل بر اجزا است. چون كه با او كه صلاة را مىخواند ربّما شرايطى را ترك مىكند. سجده مىكند به ما لا يسجد عليه. چون كه نيست در آن جا. همهاش مفروش است. ربّما تكتّف مىكند. چون كه نكند نمىشود و امثال ذالك بعضى شرايط را ترك مىكند. ربّما بعضى جز را هم ترك مىكند. مثل اين كه امام قرائتش را تمام كرد. اين هنوز تمام نكرده است. امام فرمود در آن صحيحه كه قطع كن با او به ركوع برود. نقص است عند الرّكوع. خود اينها كه امام ترخيص مىدهد اين نحو بكن، دليل بر اجزا است كه اگر اين نماز مجزى نبود، بايد برود در خانه خودش نماز حسابى بخواند اين احتياج به اين...نداشت كه اقرأ خلفه. مىفرمود اقرأ او لم تقرأ. اين كه مىگويد بر اين كه بايد بخوانى در آن صحيحه مىگويد اگر درك كردى، موثّقه زراره است در باب 35، روايت 1 است. محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد عن الحسن ابن على ابن فضّال عن ابن بكير اين حسن ابن على كه از ابن بكير نقل مىكند، اين به قرينه مثل اين روايات حسن ابن على ابن فضّال است عن زراره قال قلت لابى عبد الله (ع) اكون مع الامام و...من القرائه قبل عن يقرأ. در اين صورت قال بر اين كه مجزد الله واسمع عليه فاذا فرغ در اين صورت به اذا فرغ فاقرأ الاّ به با او بخوان. يعنى نشان دادن او است. در آن روايت ديگرى كه هست اين جور دارد بر اين كه اگر خارج شدى عكس اين مطلب است. فارغ شدى قبل از او در اين صورت ركوع بكن با او. اين هم روايت در باب 34 است. صحيحه ابى بصير است. محمد ابن الحسن باسناده عن محمد ابن على ابن محبوب عن يعقوب...عن ابن ابى عمير عن ابن مسكان عن ابى بصير ليث المرادى قال قلت لابى جعفر (ع) من لا اقتد الصّلاة كسى است كه من اقتداء به او نمىكنم در نماز. افرغ قبل عن يقرأ. من فراغ از قرائت مىشوم قبل از او. من لا اقتدى الصّلاة سؤال كردم از كسى كه اقتدا مىكنم در صلاة به او مىگويد افرغ قبل عن يقرأ تو فارغ بشو از قرائتت قبل از اين كه فارغ بشوى. فانّك فيه...تو در حصار هستى. يعنى در تقيه هستى. زود بايد تمام كنى. فان فرغ قبلك...القرائه. اين صحيحه و امثال اين صحيحه دلالت بر اجزا مىكند. و الاّ اگر اين نماز بايد در خانه خوانده بشود يا قبلاً خوانده بشود اين قيود را نداشت كه. تو هر چه مىخواهى بكن. بدان جهت رواياتى كه وارد شده است ترغيب شده است كسى صلاتش را در خانه بخواند و بعد برود به مسجد آن روايات ولو صلاة با مخالفين را هم مىگيرد حمل بر استحباب مىشود كما حمل الى ذالك الاصحاب و منهم خود صاحب وسائل قدس الله سرّه. چون كه اين روايات صريح هستند كه اين صلاة مجزى است.
بدان جهت رواياتى كه وارد شده است قبلاً بخوانى و بعد بروى به مسجد با آنها بخوانى اين قدر درجه داده مىشود حمل بر استحباب مىشود. كما اين كه صحيحه هم هست. پس على ذالك در مواردى كه در حال تقيّه ممدوحه است انسان مىتواند بعد از واجبات از اجزا و شرايطش را مراعات بكند بايد آنها را مراعات بكند. صلاتى كه قدر متيقّن در اين توسعه در اين تقيه است اين جور است. وضو هم كه به تبع صلاة است ديگر. وضو هم همين جور مىشود. در وضو هم همين جور است. اگر بتواند مسح على الرّجلين بكند و ارائه بدهد غسل الرّجلين را تعيّن ذالك اين متعيّن مىشود. در باب وضو هم وضوى تقيهاى مجزى است غير از آن صلّوا فى اشاعرهم و صلّوا فى مساجدهم كه گفتيم در اشاعر خواندن بدون وضو گرفتن ما بين آنها نمىشود. علاوه بر اين كه اين جور است صحيحه داوود ابن...رضوان الله عليه دلالت مىكند در باب 32 از ابواب الوضو است در جلد اول. محمد ابن الحسن بالسناده عن محمد ابن الحسن الصفّار عن يعقوب ابن يزيد عن حسن ابن على الوشّاح عن داوود ابن...قال سألت ابا عبد الله (ع) او الوضو فقال لى توضء صلاتاً فناس. وضوى تقيهاى را امام (ع) ياد داد. ثمّ قال لى اليس تشهد...تو پيش سنّىها هستى چون كه پيش آنها بود. قلت...پيش آنها هستم. گفت همين جور كه وضو را ياد داد كه وضو بگير همين جور رجلينت را بشور و اينها اين وضو را ياد داد، قال فكنت يوماً اتوضء اين داوود مىگويد روزى وضو مىگرفتم فى دار المهدين فرعانى بعضهم. بعضى از آن سنّىها كه مرا ديدند فرعانى بعضهم و انأ لا اعلم به. من آن را هم نمىدانستم كه آنها نگاه مىكنند بر من. در اين صورت فقال در دار المهدين كه بعضىها مىگويند فقال...كذب من زعم انّك فلانى. به ما دروغ گفتهاند. خبر دادهاند تو رافزى هستى. وقتى كه وضويم را ديدند. خوب اين مدّتى كه آن جا بود و وضو مىگرفت هيچ در اين روايت هم ندارد كه بعد اين نمازت را قضا كن. اين وضو نمىشود. آن وقت مىگويد كه كذب من زعم انّك فلانى و انت تتوضء هذا الوضو اين وضو را مىگيرى مىگويد فقلت لهذا و الله امرنى بدين جهت است كه امام عرض كرده بود. چون كه امروز مبتلا مىشديم اين جور بود بر من خطرى بود، امر كردهاند. اين صريح است اين روايت در اجزا كه مدّت كثيرى اين جور وضو گرفته است. بعد از اين هم بنا است همين جور بگيرد. چون كه امر كرده است همين جور وضو بگير. پس وقتى كه اين معنا شد در وضو در باب الصّلاتى كه هست ما ملتزم به اجزا هستيم...فى الانتصال بلكه يك حرف ديگرى هم داريم كه راجع به تبدّل خواهيم گفت ولكن مع ذالك بايد عند العمل ممدوحهاى نبوده باشد كه نحوى كه انسان ارائه بدهد عند العمل عمل آنها را بر طبق مذهب آنها مىآورد. ولكن مع ذالك عمل را به نحو واجب واقعى اتيان مىكند. بعد ايشان مىفرمايد بر اين كه به خلاف ساير ضرورات مىفرمايد بر اين كه فالاحوط اقواء ذالك. اقوا اين است كه مراعات عدم ممدوحه را بكند. و لا يجب بذل المال لرفع التّقيه. انسان اگر پول بدهد به يك كسى اين سنّىها را مىبرد بيرون. خطرها مىماند وضو حسابى مىگيرد. اين واجب نيست. به خلاف ساير ضرورات. ساير ضرورات مىگويد يك پولى بدهد اين را... مىكنم مسح على البشره مىكند. آن جا واجب است اين معنا. بعد مىفرمايد و الاحوط احوط استحبابى مىشود. چون كه فتوا داد كه رفع تقيه واجب نيست. فالاحوط فى التّقيه...مطلقا. مطلقا ولو فرض كنيد حال العمل بوده باشد. به نحوى بوده باشد كه اضطرار را مطلقا رفع كند ولو به بذل المال. اين معنا گفتيم احوط، احوط استحبابى است. ولكن اين وجوبى ندارد كما ذكرنا. در ساير ضرورات واجب است اين معنا. در ساير ضرورات بذل واجب است ديگر. ايشان فتوا داد. به چه دليل؟ خوب ممكن است كسى بگويد كه اين كسى نيست كه...كند. ولكن بدان جهت در تمام وقت اين جبيره هست. خودم هم كه نمىتوانم باز كنم. بايد پول بدهم و اين را باز كنم. اين ضرورت را بردارم. اين پول را چرا بدهم؟ گفتند مقتضاى صلاة مع الوضو اين است كه بايد اين را رفع كنى. جواب دادهاند بر اين كه اين قياس نمىشود به شراع الماء بالوضو. آن جا نص است. ولكن در ما نحن فيه صلاة با وضو آن جورى اين ضررى است بر مكلّف. چون كه بايد پول بدهد. قاعده لا ضرر وجوب اين را برمىدارد. نصّ خاص هم ندارد مثل شراع الوضو كه بگوييم آن نص اين را مىگيرد. از آن نص هم نمىتوانيم تعدّى كنيم. كما اين كه هيچ كس تعدّى نكرده است. چرا اين جا بذل مال واجب بوده باشد؟ بدان جهت بعضىها گفتهاند بذل مال واجب نيست. چون كه رفعاً امّة لا ضرر رفع مىكند اين وجوب صلاة مع الوضو كذايى را. خوب ما مىگوييم لا ضرر وجوب او را رفع كرد. او واجب نيست. چه بايد بكند؟ مسح على الحايل بكند يا با تيمم نماز بخواند؟ قاعده لا ضرر وجوب را برمىدارد. امّا اثبات نمىكند كه وظيفه مسح على الحايل است. شما مىخواهيد اثبات بكنيد كه در اين صورتى كه هست وظيفه مسح على الحايل است. صلاة با وضويى كه مسح بشره رجلين مىشود ضررى است. خوب ضررى است لا ضرر كه شارع رفع است. آن وجوب نيست. امّا وجوب صلاة با وضويى كه مسح على الحايل است واجب است صلاة با تيمم واجب نيست اين تعينش با چه چيز است؟ بدان جهت ما همين جور مىگوييم. مىگوييم كه همين جور است. در صورتى كه مال معتدٌ به باشد كه ضررى است. ضرر حساب مىشود. واجب نيست رفع ضرورت. جايز است. ولكن رفع ضرورت مگر بايد تيمم كند و نماز بخواند. اين وضو اضطرارى دليل ندارد. آن جايى كه دليل داشت، صورت اضطرار بود كه اضطرار كند و مفروض اين است در ما نحن فيه...اين بود ديگر روايت...بود. رفعاً امّة مضطرّ عليه بود. ما من محرّم الاّ و قد احلّله الاضطرار بود. مقتضاى آنها اين است كه صلاة با وضو اختيارى وجوب ندارد. در جايى كه اضطرار است. در جايى كه رفعش ممكن است آنها حكومتى ندارند. وقتى حكومت ندارند نوبت به قاعده لا ضرر مىرسد. لا ضرر هم وجوب اين وضو را برمىدارد. مىتواند رفع كند، مىتواند رفع نكند. امّا اگر رفع نكند به حايل مسح كند قاعده لا ضرر نفى مىكند. اثبات نمىكند. بدان جهت در ما نحن فيه نتيجه بحث اين مىشود كه رفع اضطرار در ساير ضرورات هم وقتى كه به دفع المال و به صرف المال شد وجوبى ندارد. چون كه دليل خاص مىخواهد. قاعده لا ضرر حاكم است.
و امّا آن عملى را كه در حال اضطرار مشروع بود، آن عمل مشروع نمىشود. بدان جهت بايد رجوع بشود بر اين كه فلم تجدوا ماءً فتيمموا. بنا بر اين كه معنايش اين است آن وقتى كه وضو واجب نشد صلاة با تيمم اتيان مىشود. به قرينه روايات معنايش اين است. بدان جهت صلاة را با تيمم اتيان بكند. يا اگر كسى گفت آيه اين را نمىگيرد كه تيمم بكن، بايد جمع كند. جمع كند به صلاة بين الوضويى كه مسح على الحايل كرده است يا صلاتى كه بر آن صلاة تيمم گرفته است. چون كه قاعده لا ضرر شأنش تعيين وظيفه نيست. شأن قاعده لا ضرر نفى حكم ضررى است. بدان جهت ايشان كه مىفرمايد اگر به دفع مال دفع ضرورت ممكن شد وجب نه وجوبى ندارد. چون كه آن صلاة ضررى مىشود. ولكن مسح على الحايل حكم به اجزا نمىشود. بلكه بايد تيمم بكند. و اگر كسى در تيمم اشكال كرد علم اجمالى است. صلاة ساقط نمىشود. علم اجمالى دارد يا صلاتش مشروط به تيمم است، يا مشروط به وضو جبيرهاى است. مسح على الحايل است. بايد جمع كند بينمهما و الله سبحانه هو العالم.
|