جلسه 605
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:605 ب
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1369
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در شرايط صحّت الوضو است. صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف مىفرمايد آبى كه با آن آب مكلّف وضو مىگيرد بايد آن آب ماء مطلق بوده باشد. و اگر مضاف بوده باشد وضو به مضاف صحيح نيست. حتّى آن آبى كه موقعى كه انسان آن آب را استعمال در وضو مىكند، قبل الاستعمال مطلق بوده باشد. ولكن به استعمالش در وضو از اطلاق خارج بشود. به جهت...در يد هست يا...در يد و صورت هست اين آب را كه به دست مىريزد به وصول آب به آن موضعى از دست كه از مرفق است مثلاً آن آب از اطلاق خارج مىشود. مىشود مضاف. ايشان مىفرمايد عبارتش يك خورده مسامحه دارد. ايشان مىفرمايد قبل تمام الغسل العضو آب بايد از اطلاق خارج نشود الى الاضافه. آن وقتى كه عضو شسته مىشود به ماء مطلق شسته مىشود. اين كه عرض كردم عبارتش يك خورده تسامح دارد اين است كه تمام الغسل من العضو لازم نيست كه آب مطلق بوده باشد. آن موضعى را كه از اعضا وضو مىشورد، آن موضع تا عنوان غسل آن موضع محقق بشود، سابقاً گفتيم عنوان غسل اين است كه آب به آن موضع برسد و از آن جا رد بشود از آن موضع. اگر آب را به مفرق ريخت به قصد الوضو و اين آب وقتى كه از مقدارى از مرفق گذشت در پايين مضاف شد. غسل آن مقدار صحيح است. چون كه به آب مطلق شسته شده است. آن موضعى كه آب در آن جا...اضافه رسيد، آن موضع را بايد دوباره بشورد. امّا قبل ذالك الموضع شسته شده است.
بدان جهت معتبر نيست. قبل تمام و اكمال العضو آب مطلق بشود. اين شرط نيست كه ظاهر عبارت عروه است. بلكه هر موضعى كه آن موضع غسل مىشود از اعضا وضو تا غسل حدوثى در آن موضع محقق بشود، ماء بايد از اطلاق خارج نشود. و اگر آبى را كه ريختيم به موضعى در آن جا از حد اطلاق خارج نشد و در پايين آن موضع از حدّ اطلاق خارج شد، آن غسل پايين صحيح نيست. بايد اعاده غسل بر پايين بشود. اين مراد ايشان هم همين است. منتهى عبارتش وافى نيست. بدان جهت معتبر است در وضو كه آب مطلق بوده باشد. سابقاً در بحث ماء المضاف و...مضاف بيان كرديم كه المضاف و ماء المضاف لا يرفع حدثاً و لا خبثا. نه حدث را رفع مىكند و نه خبث را. و وجوهش را هم بيان كرديم. عمده آنها دو تا وجه بود. يكى قوله سبحانه است كه در كتاب مجيد مىفرمايد فلم تجدوا ماءٍ فتيمموا. اذا قمت من الصّلاة فاغسلوا وجوهكم تا اينها را كه مىفرمايد، در آخر مىفرمايد فلم تجدوا ماءً فتيمموا...اين آيه مباركه وقتى كه ماء نشد وضو به ماء مىشود. وقتى كه ماء نشد و مكلّف متمكّن از ماء نشد يا استعمال ماء برايش ممكن نشد، آن وقت نوبت به تيمم مىرسد. و اين را هم كه مىدانيد انصراف الماء به ماء المطلق از اوليات است. وقتى كه آب را مطلق گفتند از آن الفاظى كه اتّفق الكلّ در انصراف در او همان لفظ الماء است كه اگر مطلق گفته بشود، منصرف به ماء مطلق مىشود. و امّا...ساير الماء المضاف احتياج به تقييد و اضافه دارد. و چون كه در آيه مباركه فرموده است فلم تجدوا ماءً فتيمموا، مقتضايش اين است كه اگر آب نشد نوبت به تيمم مىرسد. آب است كه با اين وضو و غسل گرفته مىشود. چون كه هم در آيه مباركه ان كنتم جنباً فاطّهروا غسل ذكر شده است و هم در صدرش فاغسلوا وجوهكم وضو ذكر شده است. در ذيلش هم ذكر شده است كه فلم تجدوا ماءً فتيمموا. در اين آيه مباركه مفصّل بحث خواهيم كرد
انشاء الله. الان اجمالش را عرض مىكنم.
يكى رواياتى كه وارد است الطّهور الارض و الماء يا الماء و التّراب. طهور يعنى ما يتطهّر به. هو الماء و التّراب يا هو الماء و الارض كه روايات متعدد است. به آن بيانى كه گفتيم كه ماء منصرف است به ماء المطلق بدان جهت مياه مضافه داخل طهور نمىشود. ولو آب به او اطلاق مىشود آب نمك. يا آب هندوانه و اينها و امثال ذالك اين مائى كه هست فرض بفرماييد يعنى فرض مطابق با واقع منصرف به ماء مطلق است. فرق در اين رواياتى كه الطّهور هو الماء و الارض اين است اين روايات ظهورش اين است كه موقع استعمال ماء بايد آن طهور موقع استعمال كه ما يتهطّر به است موقعى كه با اين انسان وضو مىگيرد يا غسل مىكند، موقع وضو گرفتن ماء بوده باشد. بدان جهت قبل از وضو گرفتن آب بود. ولكن به مجرّد اين كه به عضو رسيد به واسطه اين كه خيلى خاك است. عضو پوشيده از گل است. خاك است. يا كثافت است به مجرّد رسيدن آب از اطلاق خارج شد. اين انّما الهو الماء و التّراب نمىگيرد اين جا را. طهور در اين روايات به معناى ماء يتطهّر به است. يعنى آن وقتى كه انسان طهارت مىگيرد بايد آب بشود. بدان جهت اگر كسى در آيه مباركه هم مناقشه كرد فلم تجدوا ماءً اين ماء قبل از وضو را مىگيرد امّا به وضو گرفتن از ماء خارج بشود آيه منافات ندارد با او، كسى اين مناقشه را هم در آيه بكند كه بعد بحث خواهيم كرد انشاء الله اگر كسى هم قبول كرد اين مناقشه در آيه جا دارد ولكن در اين رواياتى كه الطّهور هو الماء و التّراب معنايش اين است كه ما يتطهّر به آن وقتى كه طهارت گرفته مىشود با او آب بشود. و مفروض اين است موقعى كه طهارت گرفتن وضو گرفتن است. غسل كردن است. موقعى كه با وضو گرفتن به مجرّد الاصابه قبل از اين كه...بكند از اطلاق خارج شد، اين ما يتطهّر به آب نيست و منهنا اين معنا كه اشتراط الاطلاق در ماء وضو معتبر است اين عند المشهور ثابت است ولو مخالف در مسأله است كما اين كه در بحث اضافه گذشت. الاّ انّه مشهور قبول كردهاند و بايد فقيه قبول بكند. مشهور عمده نيست. اين را من باب تأييد عرض مىكنم. چون كه مقتضاى ادلّه همين است كه المضاف لا يرفع حدثاً اينها مال حدث بود. خبثش هم همين جور است. چون كه انّما الماء و التّراب آن ماء، ماء استعمال در غسل المتنجّسات را هم مىگيرد. آن هم همين جور است. عند الغسل كه متنجّس را انسان مىشورد بايد مطلق بشود. اگر آب به رسيدن به متنجّس از اطلاق خارج شد، او لا يتطّهر. چون كه آب نيست. عند التّطهير و عند الغسل بايد آب بشود.
بعد ايشان شرط ثانى را مىفرمايد. شرط ثانى اين است آن آبى كه انسان با آن آب وضو مىگيرد يا با آن آب غسل مىكند، در غسل هم همين جور است. آن آب بايد آب طاهر بوده باشد. طهارت در او شرط است. در عروه ذكر مىفرمايد اشتراط طهارت الماء را و مىفرمايد و كذا مواضع الوضو و هكذا طهارت مواضع الوضو معتبر است. قبل از وضو گرفتن انسان قبل از اين كه صورتش را بشورد به عنوان غسل وضويى صورت بايد پاك بشود. قبل از اين كه دست راستش را بشورد بايد دست راست پاك بشود از سر تا پا. دست چپ هم همين جور. مواضع المسح هم همين طور كه خواهد آمد انشاء الله. اين شرط ثانى كه معتبر است آب وضو بايد پاك بشود و اگر آب وضو نجس بود و ملاقات با نجس كرده بود آب وضو و متنجّس بود كما فى الماء القليل كه ملاقات با نجس كرده بود وضو و غسل با او صحيح نيست. چه انسان حين وضو گرفتن يا غسل كردن، بداند كه اين آب ملاقات با نجس كرده است چه جاهل بوده باشد، چه غافل بوده باشد اصل وضو گرفت غفلت داشت بعد فهميد كه بابا وقتى كه آب چند روز ديگر در آن ظرف كه مائش قليل بود به ته رسيد ديد كه در تهش يك حيوان مرده است. حيوان ميتهاى مثل الفاره، بچّه گربه و امثال ذالك كه نجس هستند آب نجس بوده است. اين از اين جور كارها را كرده است. بلافرقٍ ما بين اين كه وضو گرفتن عند التّوضء و عند الاغتسال عالم بوده باشد به نجاست الماء يا غافل و جاهل بوده باشد. اين وضو محكوم به نجاست است و در مسألهاى كه هست مخالفى از اصحاب ما نيست الاّ از ابن ادريس نقل كردهاند كه انسان اگر به ماء نجس وضو بگيرد بعد نماز بخواند، آن نمازش صحيح است. قضا و اعاده نمىخواهد. آن هم صحّت صلاة را مىگويد. از او استظهار كردهاند كه پس وضويش صحيح بوده است. در اين استظهار هم تأمّلى است كه استظهار بشود. ممكن است بگويد كه آن صلاة اعاده و قضا نمىخواهد. ايشان اين جور فرموده است. و از اصحاب كسى را ما نمىدانيم كه بگويد وجود ماء النّجس تصريح بكند بماء النّجس صحيح است الاّ صاحب الحدائق قدس الله سرّه. صاحب الحدائق در حدائق در بحث وضو و صلاة الوضو تصريح كرده است كه اگر ملاقات ماء را با نجاست مكلّف ندارد و در حال جهل وضو بگيرد با آن آب و نماز بخواند آن نمازش صحيح است. نه قضا مىخواهد و نه اعاده. وضويش صحيح است. آن وقتى كه علم به ملاقات پيدا كرد ملاقات ولو قبل بوده باشد علم پيدا كرد كه سابقاً ملاقات داشت، عند العلم محكوم مىشود به بطلان وضو. ولكن تا مادامى كه جاهل است وضو صحيح است و با او هر عملى را كه مشروط به طهارت است اتيان بكند صحيح است.
اين كلام صاحب الحدائق را در ما نحن فيه ملاحظه بفرماييد. تأمّل بفرماييد. ما كه نگاه كرديم از صدر كلامش تا ذيلش اين جور از كلام ايشان استفاده كرديم كه ايشان مخالف در مسأله نيست كه از شرايط وضو اين است كه با آب طاهر وضو گرفته بشود. در اين مخالفتى ندارد. ولكن مخالفت او در نجاست الماء است. ايشان مىفرمايد آب تا مادامى كه علم به ملاقاتش پيدا نكردهاى به قزر مادامى كه نفهميدهاى توى اين آب گربه مرده است يا فاره مرده است، تا مادامى كه نمىدانى اين آب طاهر واقعى است. بدان جهت اگر وضو بگيرى، وضويت صحيح است. غسل بكنى، غسلت صحيح است. ثوبت را بشورى، ثوب پاك مىشود. اين نجاست ماء در صورتى است كه علم داشته باشى به ملاقاتش به قضر. و امّا تا مادامى كه علم نداشته باشيم پاك واقعى است. اين در مقابل حرف مشهور و حرف ديگران كه مىگويد علم فقط...دارد. ملاقات نجاست با آب واقعاً موجب تنجّس الماء است. بدانى، ندانى، غافل باشى، متذكّر باشى، فرقى نمىكند. اين كه علم به ملاقات پيدا مىكنى اين علم طريق است به احراز نجاست الماء. كه نجاست ماء داير مدار علم و ملاقات نيست. علم كاشف از آن نجاست است. ايشان اين را منكر است. مىگويد نه تا مادامى كه علم به ملاقات به نجاست پيدا نكنى آن آب واقعاً طاهر است. وضو بگيرى به ماء طاهر وضو گرفتهاى. غسل بكنى، به ماء طاهر غسل كردهاى. غسل ثياب بكنى به ماء طاهر غسل ثياب كردهاى. ايشان اين جور مىفرمايد.
سؤال؟ ايشان مىگويد در واقع هم درست بوده است. مىگويد او واقع ندارد. ايشان مىگويد شارع نجاست را اعتبار كرده است بر شيئى كه بدانى ملاقات با نجس كرده است. و امّا چيزى كه ندانى ملاقات با نجس كرده است، آن آب پاك است. ايشان اين جور فرموده است. بعد هم نتيجه گرفته است كه وضو صحيح است. نمازى كه با آن وضو خوانده شده است در حالى كه نمىدانست ملاقات را صحيح است. بعد هم خودش عادتش اين است رحمت الله عليه يك چيزهايى گفته است كه من نديدم كسى را كه متنبّه به اين مطلب بشود و متعدد بشود به اين تحقيقى كه ما كرديم اسم اين را تحقيق گذاشتهاند الاّ آن سيّد نعمت الله جزايرى كه يكى از اخباريين است در آن رساله تحفهاش و ديگرى هم شيخ جواد... آن هم از اخباريين است در شرح رساله جعفريه. اين دو تا مىگويد كه اين قوّت قلب داده است به من به اين تحقيقى كه كردهام، قوّت قلب داده است كه آنها هم همين را فرمودهاند. لبّ مطلب صاحب الحدائق كسى تتبّع در كلام او بكند من اوّله الى آخره به اين برمىگردد كه قزارت در ماء قليل هست. ولكن قضارتى كه شارع بر ماء قليل اعتبار كرده است، عند العلم بالملاقات است. آن وقتى كه انسان، علم يعنى در موضوع تنجّس الماء اخذ شده است. تا مادامى كه علم موضوعى است به عبارت اصوليين علم از طريقيّت خارج مىشود و مىشود جزء موضوع. مادامى كه انسان علم پيدا نكرده است به اين ملاقات، آن وقت آب محكوم مىشود به طهارت. اين حاصل حرفش است. آن مطالبش را كه ما در كلماتش جستيم، سه تا ايشان مطلب دارد. اين تحقيق به زعم مبارك ايشان و اين تحقيق و اين تنبّه به اين مطلب مبتنى بر سه امر است. روى سه امر اين را اختيار كرده است. يكى از آن امور اين است كه ما تتبّع كردهايم و ديدهايم در جاهايى كه عملى و ارتكاب شيئى موضوع تكليف عقوبتى است، آن جاهايى كه آن فعل را انسان جهلاً موجود بكند جاهل بوده باشد آن فعل را و نداند كه آن فعل همان فعل حرام است، او را نداند، آن آثار عقوبتى به او بار نمىشود. مثلاً من باب المثال انسان در حالى كه محرم به حج است، غميص بپوشد. لباس نخى بپوشد. خوب بلااشكال كفّاره دارد ديگر. من لبس الغميض فى احرامه يا احرم فى غميصه كه براى محرم حرام است. خوب اين كفّاره دارد. كار حرام كرده است. و امّا كسى كه نمىدانست اين را. مثل اين كه تازه مسلمان شده بود و از بلادى بود كه دور از بلاد اسلام بود. آمده است به حج. اصلاً به گوشش نرسيده است كه احرام بايد در ثوب...بشود. بر همان غميصش احرام را كرد.
در آن موثقّه عبد الصّمد ابن البشير، اين موثّقه را صاحب وسائل در جلد 9 از ابواب الاحرام در آن جا نقل كرده است كه كسى عجمى بود. آمد اين جور احرامى بست. مردم رويش ريختند كه چه كردى خانه خراب؟ توى اين لباس هم مگر احرام مىشود كرد توى اين غميص؟ حجّت كذا است. بايد شتر قربانى بكنى. لباست را بايد بكنى. پاره كنى اصلاً اين غميص را. تا بالاخره آمدند پيش امام (ع) يعنى جماعت عامّه اين جور فتوا داده بودند. امام (ع) فرمود كه نه اين نه غميص را بايد پاره كند و نه بايد كفّاره بدهد. كفّاره هم لازم نيست. ايّما... بجهالةٍ فلا شىء عليه. هر مردى كه فعلى را، عملى را مرتكب بشود و جاهل بوده باشد به عدم جواز و به عدم حرمته لا شىء عليه. بر آن ارتكابش چيزى مترتّب نمىشود. ايشان مىفرمايد اين منطبق به ما نحن فيه است. كسى كه وضو گرفت با اين آب و شروع كرد به نماز خواندن، ركب امراً بجهالتٍ. نمىدانست اين آب ملاقات با نجس كرده است. فلا شىء عليه. هيچ چيزى برايش نيست. نه اعاده و نه قضا. در وقت اعاده نمىخواهد، در خارج وقت هم آن صلاة قضا نمىخواهد.
و باز روايات ديگرى هست كه آن روايات وارد است يك قسمتشان در باب حدود كه همان در بحث حدود هم خوانديم كه شخص مع الجهاله مثل اين كه تازه مسلمان شده بود اصلاً نمىدانست خمر حرام است. مرتكب شد شرب خمر را. امام (ع) فرموده است بر اين كه اگر جاهل بوده باشد و جهل داشته باشد، اين حد به آن مرتكب متعلّق نمىشود. معذور است. هكذا رواياتى وارد است كسى كه زنى را در عدّهاش تزويج كند جهلاً بكونها فى العدّه او جهلاً بعدم الجواز التّجويز و بحرمة التّجويز فى العدّه لا يترتّب عليه الحرمة الابديه نه حرمت ابديه مترتّب نمىشود. چرا؟ چون كه اين ركب امراً بجهالتٍ. در آن جا هم هست كه از امام مىپرسد يابن رسول الله!...الجهل بكونها فى العده يا الجهل بانّه يحرم التّزويج فى العدّه كه امام فرمود هر دو عذر حساب مىشود. حرمت ابدى نمىآورد. يك قسمتش اين ادلّه است كه جاهل معذور است عملى را كه جاهل مرتكب مىشود چون كه جهلاً مرتكب شده است آن آثار عقوبتى كه بر او مترتّب مىشود، آن آثار ديگر به او مترتّب نمىشود.
سؤال؟ دخول منصوص است. بدان جهت ايشان اين اصلى است كه اين اصل را در مقدّمات حدائق...كرده است. اصل در مذهب معذوريّت جاهل است مگر دليلى قائم بشود. دليل مثل چه؟ مثل اين كه دليل قائم شده است كه اگر انسان عملى را مرتكب بشود جهلاً بالحكم الشّرعى و به تكليف الشّرعى تكليف شرعى را ياد نگرفته باعث بشود عمل حرام را يا واجب را ترك كند جهلش جهل...باشد كه خودش ياد نگرفته است عقاب از او برداشته نمىشود...اين ادلّه تعلّم الدّين واجبٌ على كلّ مكلّف آن ادلّه تعلّم احكام دلالت مىكند. يا به قول ايشان در مورد خاصّى كه اگر جاهلاً بالعدّه يا به حرمت...در عدّه كرد ولكن دخول كرد. حرمت ابدى دارد. او دليل خاصّى دارد. و الاّ اگر در اين موارد دليلى قائل نشود مقتضاى آن قاعده اين است و منهنا فقها فتوا دادهاند كسى فرض بفرماييد در ماه مبارك افطار بكند چه افطارش جهل تقصيرى بوده باشد و چه جهل قصورى بوده باشد. شك داشت كه رمضان شده است يا نه، افطار كرد. بعد معلوم شد كه رمضان شده است. جهلش جهل قصورى است. يا جهل تقصيرى است. اصلاً ياد نگرفته است كه براى محرم جايز نيست زير آب رفتن در ماه رمضان. اين مفطّر است. رفت زير آب. عمداً در ماه مبارك رفت زير آب امّا نمىدانست كه اين مفطّر است. اين جور است ديگر. در رسالهها هم هست كه اين شخص روزهاش باطل است. بايد آن روزه را امساك كند و بعد قضا كند. ولكن كفّاره واجب نيست. ايّما...بجهالةٍ فلا شىء عليه. اين عقوبت است. كفّاره برداشته مىشود. اين يك حرف است. اگر اين بوده باشد، اين در ما نحن فيه فايدهاى ندارد. ما هم قبول داريم كه اگر شارع يك حكم عقوبتى را مترتّب بكند بر ارتكاب حرامى ولو عقوبت، عقوبت دنيوى بوده باشد مثل حد و كفّاره و امثال ذالك اينها را مترتّب كند بر ارتكاب عملى و انسان حرمت آن عمل را نداند جهلاً بالموضوع او الحكم آن حكم عقوبتى مرتفع مىشود. ما اين را قبول داريم. سابقاً در بحث تقيّه هم گفتيم. امّا اين در ما نحن فيه مصداق ندارد. در ما نحن فيه وجوب القضا، وجوب اعاده صلاة در وقت يا وجوب قضايش در خارج وقت مترتّب بر اين وضو به ماء نجس نيست. اگر وقت باقى است در بحث تقيه گفتيم اين وجوب الاعاده عقل تعبير مىكند. حكم عقل است. ظهر شده است تكليف به صلاة ظهر و العصر...بالوضو، وقت هم خارج نشده است. من هم خواندم. مفروض اين است كه آن صلاة را كه خواندم وضو نداشت. مأمور به اتيان نشده است. عقل مىگويد بايد اتيان بكنى. آنى كه آوردى هيچ است. از اين تعبير اعاده مىشود. در اتيان اين عمل موجب موضوع نيست. اثرش اين نيست كه من صلاة را در وقت بخوانم دوباره. اثر اين نيست. اين را بياورم اين فاسد را يا نياورم بايد بعداً صلاة صحيح را بياورم. اين اثر اين نيست. مترتّب بر اين نيست. مترتّب بر بود تكليف فعلى است كه انتصال نشده است. انتصال به اتيان متعلّق است. متعلّق اتيان نشده است...مىگويد كه بايد انتصال كنى. و امّا وجوب القضا سابقاً گفتيم كه اصلاً موضوعش عمل مكلّف نيست. موضوعش فوت صلاة است. ما هم قبول داريم اگر شارع يك حكم عقوبتى را مترتّب بكند بر ارتكاب حرامى ولو عقوبت، عقوبت دنيوى باشد مثل حد، مثل كفّاره و امثال ذالك اينها را مترتّب بكند بر ارتكاب عملى و انسان حرمت آن عمل را ندارد جهلاً بالموضوع او الحكم آن حكم عقوبتى مرتفع مىشود. ما اين را هم قبول داريم. سابقاً در بحث تقيه هم گفتيم. امّا اين در ما نحن فيه مصداق ندارد. در ما نحن فيه وجوب القضا كه وجوب اعاده صلاة در وقت يا وجوب قضايش در خارج وقت مترتّب بر اين وضو به ماء نجس نيست. اگر وقت باقى است در بحث تقيه گفتيم اين وجوب الاعاده عقل تعبير مىكند. حكم عقل است. ظهر شده است. تكليف به صلاة الظّهر است. به صلاة الظّهر و العصر مقيناً بالوضو وقت هم خارج نشده است و من هم نخواندهام. مفروض اين است كه آن صلاة كه خواندهام وضو نداشت. مأمور به اتيان نشده است. عقل مىگويد بايد اتيان بكنى. آنى كه آوردى هيچ است. از اين تعبير اعاده مىشود...اتيان اين عمل موجب موضوع نيست. اثرش اين نيست كه من صلاة را در وقت بخوانم دوباره. اثر اين نيست. اين فاسد را بياورم يا نياورم بايد بعداً صلاة صحيح را بياورم. اين اثر اين نيست. مترتّب بر اين نيست. مترتّب بر بود تكليف فعلى است كه انتصال نشده است. انتصال به اتيان متعلّق است. متعلّق اتيان نشده است. عقل مىگويد بايد انتصال كنى. و امّا وجوب القضا سابقاً گفتيم كه اصلاً موضوعش عمل مكلّف نيست. موضوعش فوت صلاة است. وقتى كه انسان با وضو فاسد نمازى را خواند بعد فهميد كه آن وضويش به ماء نجس بوده است صلاة فوت مىشود. فوت صلاة را مىداند. فوت...صلاة است. فعل مكلّف نيست...صلاة است. موضوع موجود شده است. بايد قضا كند. عمل مكلّف موضوع وجوب قضا نيست. فوت الصّلاة موضوع...
سؤال؟ ما مقتضاى دليل اولش را مىگوييم. مقتضاى دليل اول اين است كه وجوب قضا و اعاده برداشته مىشود. چون كه عملى كه انسان مع الجهل مرتكب مىشود، آن اثر مترتّب نمىشود. لو لاالجهل. كلام در اين دليل بود كه اين دليل اگر بوده باشد اين در ما نحن فيه صغرى ندارد. در ما نحن فيه حكم، حكم عقوبتى نيست وجوب اعاده. وجوب قضا حكم عقوبتى نيست كه مترتّب بر عمل بوده باشد.
و امّا الوجه الثّانى كه در ما نحن فيه آنى را كه اشاره كرده است آن اصلى كه...الجاهل بعد پشت سر اين گفته است كه ما در روايات داريم كه الماء كلّه طاهر حتّى تعلم انّه قضر. آب همهاش پاك است تا مادامى كه قضارتش را ندانيم. كلّ شىءٍ نظيف حتّى تعلم انّه قزر تا مادامى كه ندانستهايم او پاك است. نظيف است. مولانا امير المؤمنين در آن معتبره حفص ابن قياس فرمود لا ابالى ابولٌ اصابنى عن الماء نمىدانم بول اصابت به من كرده است يا آب. و لا ابالى اذا ما اعلم. وقتى كه ندانم مبالات ندارد. يعنى اثرى ندارد. ايشان فرموده است، لازمه كلام اين است نجاست مال معلوم البوليه است. نه بول واقعى. لازمهاش عبارت از اين است كه تنجّس الماء، ماء آن ملاقات معلومه كه بداند با بول ملاقات كرده است. تا مادامى كه نداند الماء كلّه طاهر حتّى تعلم انّه قضر. اين سه تا روايت را آورده است كه دو تاى اينها در جلد اول در بحث المياه است. در باب 2 كه الماء كلّه طاهر آن جا است. و امّا آن دوّمى كلّ شىء النّجس در جلد ثانى در باب 37 از ابواب النّجاست، در جلد 2 وسائل باب 37 از ابواب النّجاسات روايت 4 است. و باسناد الشّيخ عن محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى عن احمد ابن حسن فضّال عن عمر ابن السعيد المدائنى عن مصدّق ابن صدقه از عمّار ثاباتى عن ابى عبد الله (ع) كلّ شىء النّظيف حتّى تعلم انّه قضر. فاذا...فقد قزر وقتى كه فهميدى آن وقت موقع فهميدن نجس مىشود. آن روايت دومى هم كه معتبره حفص ابن قياس است. روايت 5 است، و باسناده عن محمد ابن احمد ابن يحيى عن ابى جعفر احمد ابن محمد ابن عيسى است عن ابيه يا احمد ابن محمد ابن خالد عن ابيه عن حفص ابن قياس كه معتبره است عن جعفر ابن محمد (ص) عن ابيه عن علىٍّ(ع) قال ما ابالى عن جعفر ابن محمد عن ابيه عن علىٍّ قال ما ابالى ابولٌ اصابنى او ماء اذا لم اعلم. اين سه تا روايت را ذكر كردهاند. خوب اين را مىدانيد كه درست نيست. الماء كلّه طاهر حتّى تعلم انّه قضر، اين طهارت، طهارت ظاهرى است. طهارت واقعيه نيست. شرط وضو طهارت واقعى ماء است. كلام عبارت از اين است مدّعى اين است كه طهارت واقعى شرط است. اين الماء كلّه طاهر حتّى تعلم انّه قزر ما هم ملتزم هستيم مادامى كه علم به قزارت نداريم آب محكوم به طهارت است. ولكن طهارت ظاهرى نيست. وقتى كه بعد معلوم شد كه نه ماء در واقع قزر بود وضو به ماء قزر شده است كلام در آن جا است كه مىگوييم نماز اينها باطل است. يا كلّ شىء النّظيف حتّى تعلم انّه قزر اين نظافت ظاهرى است.
كلام ما اين است كه شرط در وضو نظافت واقعى ماء است. طهارت واقعى است. چرا اينها طهارت ظاهرى هستند؟ صاحب حدائق حق دارد بگويد اينها چرا طهارت ظاهرى هستند. مىگوييم خود اين موثّقه عمّار كه كلّ شىء النّظيف حتّى تعلم انّه قزر فاذا علم فقد قزر دليل بر اين است كه كلّ شىء النظّيف نظافت ظاهريه است. چرا؟ براى اين كه كلّ شىء النّظيف حتّى تعلم انّه قزر، قزر چيست؟ نجاست است ديگر. تا مادامى كه نجاست را نفهميدى. پس نجاستى هست تا مادامى كه نفهميدم پاك است. نجاست واقعيهاى هست تا مادامى كه ندانستم پاك است. فاذا علم ديگر آن نظافت مىرود. و قد قزر همان قزر واقعى مىشود. صاحب حدائق يا كسى كه به صاحب حدائق كمك كند مىتواند بگويد كه كلّ شىء النّظيف حتّى تعلم انّه قزر، قزر يعنى ملاقات با نجس كرده است، ملاقات با بول كرده است. هر شيئى پاك است تا بدانى ملاقات با قزر كرده است. قزر به معنا نجاست نيست. قزر بمعنا مقرر است. آنى كه قزر مىكند كه ملاقات را بدانيد كلّ شىء النّظيف حتّى تعلم ملاقات را. نظافت هم نظافت واقعى مىشود. چاره دارد؟ غير از اين چاره ديگر ندارد. اين را بايد بگويد. كلّ شىء النّظيف حتّى تعلم انّه قزر يعنى ملاقات كرده است. عبارتش هم همين است...مىگوييم اين معنا محتمل نيست در اين روايت...چون كه امام (ع) پشت سرش فرموده است كه فاذا علم فقد قضر. وقتى كه فهميد نجس مىشود. اگر قزر به معناى ملاقات باشد در آن فاذا علمت فقد قزر هم آن قزر هم بمعنا اول مىشود. چون كه تفكيك بلاموجب است.
سؤال؟ ظهور را مىگوييم. عرض مىكنم بر اين كه قزر يك كلمه است. ما تابع ظهورات هستيم. اگر ظهور قزر ملاقات است، در آن دوّمى هم بايد ملاقات باشد. فاذا علمت آن وقت ملاقات كرده است. يعنى قبلاً ملاقات نبوده است. خوب ملاقات كالعدم است. بايد اين جور باشد. ولكن اين جا كه نمىتوانى بگويى. فقط قزر را به معناى نجاست بايد بگيرى. پس اوّلى هم همين جور. ظهور است ديگر. اوّلى هم همين جور است. كلّ شىء النّظيف حتّى تعلم انّه قزر يعنى نظافت واقعى. علم به نجاست واقعى مىشود. بدان جهت الماء كلّه طاهر حتّى تعلم انّه قزر هم همين جور است. لا ابالى ابولٍ اصابنى او الماء آن هم همين جور است. كسى مثلاً گفت من اينها را قبول ندارم. قزر آن جا بمعنا عدم ملاقات است. اين جا به معناى نجاست است. خوب مىگوييم اينها را قبول كرديم. اغماض كرديم. اين معنا خودش منصوص است به آبى كه ملاقات با نجس كرده بود وضو گرفت بعد ملتفت شد، بعد فهميد اين آب نجس است خود...داريم كه اين وضو به هيچ چيز نمىارزد. محكوم به فساد است. غسل محكوم به فساد است. بدان جهت از اين روايت اين را استفاده مىكنيم آن روايت كدام است؟ موثّقه عمّار است كه انشاء الله فردا خدمت شما بيان مىشود.
|