جلسه 607
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:607 ب
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين فتواى صاحب العروه و غير صاحب العروه بود كه فرموده بودند در وضو معتبر است در صحّت الوضو كه محال الوضو يعنى اعضا الوضو قبل از وضو گرفتن پاك بوده باشد. يعنى هر محلّى را كه و هر عضوى را از اعضاء الوضو كه مىخواهد او را به قصد وضو غسل كند، قبل از اين غسل بايد آن عضو پاك بوده باشد بتمامه. بلافرقٍ كما فى العروه كه وضو به ماء قليل گرفته بشود يا فى الرّمس بالكثير او فى الجارى وضو گرفته بشود. يعنى ماء الوضو معتصم بوده باشد يا ماء قليل بوده باشد. كلام در سند اين فتوا بود كه اين را از كجا اين شخص مىتواند اثبات كند اين فتوا را. يك وجهى يا دو وجهى در ما نحن فيه ذكر كرديم.
ولكن اين مطلب را ملتزم شديم. اگر انسان بخواهد با آن غساله وضو كه قبل از غسل موضوع غساله خبث هم شده است به او بخواهد وضو را تكميل كند اين جايز نيست. مثلاً مرفقش متنجّسى بود كه به ريختن يك آب پاك مىشود. گفتيم اين آب را كه به قصد وضو به مرفق مىريزد چون كه اين آب قليل نجس نمىشود غسله، غسلهاى است كه يتعقّابها طهارت المحل، اين مرفق به قصد وضو شسته مىشود. ولكن به اين آب بخواهد زير مرفق را ما بعد مرفق را بشورد جايز نيست. چون كه در آن ثوب غساله خبث شده است و قد دلّتنا آن معتبره عبد الله ابن سنان مائى كه با او وضو گرفته مىشود، با آن ازاله خبث نشده باشد. اين روايت كما ذكرنا در وسائل در جلد اول در باب نهم از ابواب ماء المضاف است. شيخ قدس الله نفسه الشّريف عن المفيد از استاد خودش شيخ خودش محمد ابن محمد ابن نعمان قدس الله سرّه نقل مىكند عن احمد ابن محمد. احمد ابن محمد يحيى پسر محمد ابن يحيى العطّار است، يا پسر محمد ابن حسن وليد است. عن ابيه عن سعد ابن عبد الله. هر دو از اصحاب سعد بودند اينها. هم محمد ابن يحيى و هم محمد ابن حسن وليد. آن جا دارد كه و باسناده عن سعد ابن عبدالله عن الحسن ابن على عن احمد ابن هلال عن الحسن ابن محبوب عن عبد الله ابن سنان. اين سند مناقشه دارد. چون كه احمد ابن هلال عبرطايى در آن است. آن على ابن الحسن هم كيست كلامى هست. سابقاً بحث كردهايم در باب بحث مضاف. ولكن اين تبديل سند دارد. چون كه شيخ در فهرست به جميع رواياتى كه از حسن ابن محبوب نقل كرده است كه يكى هم از آنها اين روايت است، سند ديگرى ذكر كرده است. و آن سند صحيح است.
بدان جهت روى اين كه اخبرنى بجميع كتبه و رواياته اين جور است. به جميع كتبه فايده ندارد. چون كه اين روايت در كتاب حسن ابن محبوب نبود. بايد لسان اين جور باشد كه اخبرنى بجميع كتبه و رواياته. ولو رواياتى كه در كتبش نباشد سندى را كه ذكر مىكند شامل اين هم مىشود. در اين موارد تعبير به تبديل السّند مىكنيم و سند دومى چون كه اعتبار دارد، روايت من حيث السّند معتبر مىشود. آن جا دارد عن عبد الله ابن سنان عن ابى عبد الله (ع) قال لا بعث بان يتوضء بالماء المستعمل عامّه مىگويند به ماء مستعمل نمىشود وضو گرفت. اگر يك دلوى را از چاه كشيديد و كسى دستهايش پاك است در آن آب شست با آن آب نمىشود وضو گرفت. اين را يا همهشان مىگويند يا جماعت كثيرهاى مىگويند. اين مذهب عامّه است. ولكن امام نفى مىكند. لا بعث بان يتوضء بالماء المستعمل اين عيبى ندارد. فقال
الماء الّذى يغسل به الثّوب آن آبى كه به او ثوب شسته مىشود او يغتسل الرّجل من الجنابه يا جنب از او غسل مىكند لا يجوز ان يتوضء منه و اشباحه آنى كه در ازاله خبث استعمال مىشود كه ثوب يعنى ثوب متنجّس چون كه ثوب متنجّس را...مىشورند آن زمان اين جور بود كه يغسل ثوبك من... ما لا يأكل لحمٌ. اين ثوب را مىشورند يا جنب از او غسل مىكند يا جنب در بدنش قزر مىشود يا اين كه ماء الجنابهاى كه هست در استعمال او منع است. كما اين كه در رواياتش هم سابقاً گذشت. ولو پاك هم باشد در استعمالش در طهارت از حدث منع است. و اشباحه. اشباحه عبارت از همين مائى است كه رفع در خبث مىشود. اشباح ندارد. آبى كه در او ازاله خبث مىشود با او نمىشود وضو گرفت. ولو آن آب پاك است. مثل غسله متعقّبه بوده باشد. و ان ما الّذى يتوضء الرّجل و يغسله به وجه و يده پيش اين نظيفٍ و امّا آن آبى كه انسان با او وضو مىگرفت. وضو يا شتشو معناى لغوى است، يا وضو...است. سابقاً گفتيم ظاهرش همان شستشو است. چون كه از ماء مستعمل سؤال مىكند در وضو. و امّا الماء الّذى يتوضّء الرّجل فيغسل به وجه و يده فى شىء النّظيفٍ. فى شىء النظيفٍ گفتيم دو تا است. فى شىء النّظيفٍ يعنى شستن به جهت اين نيست كه رفع خبث بكند از دست و صورت. يا اين كه در ظرف نظيفى مىشورد كه ظرف نجس نكند آب را. در اين صورت فلا بعث ان...غيره و يتوضء به. بدان جهت آبى كه استعمال در رفع خبث شده است، با او نمىشود وضو گرفت. اين مقدار را ملتزم هستند فقها و ما هم ملتزم مىشويم. امّا ساير موارد كه انسان مرفقش نجس بود به قصد وضو ريخت ولكن با آن آب بقيه را نشست بقيه را آب طاهر ديگرى، غير مستعمل ديگرى به بقيه زد و شست بقيه را تا سر انگشتان نه اين روايت دلالتى ندارد. مانعى ندارد. اين روايت مانع نمىشود. و يكى هم اگر در آب كر و جارى و اينها وضو بگيرد، اين اشكالى ندارد. چون كه اين آب مستعملى كه در روايات است و عامّه هم او را مىگفتند اين آب مستعمل، آب مستعملى است كه قليل بوده باشد. مثل آن كاسه دلوى كه از چاه كشيده باشد اين است. خود مورد روايت و ساير روايات هم موردش اين است. و امّا درياچه است يا حوض است كه انسان آن جا دستش را شسته است عامّه بگويند كه ديگر نمىشود آن جا وضو گرفت آب مستعمل است اين جور نيست.
سؤال؟ اگر مىگفت دستت اگر نظيف باشد با آبش مىتوانى وضو بگيرى اين دلالت نمىشود كه آب نجس مىشود. چون كه ازاله خبث است. يا ازاله خبث است يا ظرف اگر نجس باشد متنجّس مىشود. مستعمل را تفصيل مىدهد و مىگويد آن كه در رفع خبث و جنابت مىشود نه. و امّا آن ديگرى كه شىء طاهر شسته بشود در شىء طاهر آن عيبى ندارد. در ما نحن فيه وجه ديگرى گفته شده است كه بايد آن عضوى را كه انسان وضو مىگيرد قبل از اين كه وضو بگيرد بايد پاك بوده باشد آن عضو. گفتهاند اقتضا مىكند اين اشتراط را اصالة عدم التّداخل. مسألهاى هست نمىدانم يادتان هست يا متذّكر هستيد يا جور ديگر است، در آن مسأله اين جور است كه اگر شارع به فعلى دو تا امر بكند. ظاهر خطاب امر به فعل واحد باشد به امرٍ مثل اين كه مثلاً انسان فرض بفرماييد آيه سجدهاى هم خودش خواند و هم مىخواست آيه سجده تلاوت بكند رفيقش هم آيه سجده ديگرى را خواند اين هم گوش كرد به او. اين اذا قرأت آية السّجدة او...اليها فاسجد، ظاهرش اين است كه هر كدام از اينها موجود بشود سجود تلاوت متعلّق امر است و ظاهر امر هم كما اين كه فقها گفتهاند و در اصول هم گفته شده است ظاهر امر اين است كه امر، امر استقلالى است. تأكيد نيست. هر كدام از اينها كه موجود شد و قرائت شد پس امر است. اگر اسقى شد امر ديگرى هست. اين جا هم خودش قرائت كرد و هم از ديگرى شنيد. يك سجده تلاوت كرد. مىگويند كافى نيست. بايد دو تا سجده تلاوت بكند. چرا؟ چون كه وقتى كه امر ظهور در استقلاليّت داشت، معنايش عبارت از اين است كه حدوث فعل را مرّتين مىخواهد. چون كه امر اگر متعلّق بشود به عين مرّه اولى تأكيد مىشود. وقتى كه امر ظهورش در استقلاليّت شد، بايد وجود آخر بشود از سجده تلاوت. بدان جهت مىگويند دو سجده بايد بكند. جماعتى اين قاعده را تفريق كردهاند به ما نحن فيه. گفتهاند وقتى كه خبث در عضو وضو شد امر است به ازاله و غسل آن عضو. امر به غسله است. صبّ عليه الماء مرّتين اغسله بالماء مرّتين يا اغسله بالماء. مرّتين نمىخواهد.
و يك امرى هم هست كه اذا قمت من الصّلاة فاغسلوا وجوهكم و ايديكم. اين يد وقتى كه نجس بود دو تا امر به غسل دارد. يكى را آيه اذا قمت من الصّلاة فاغسلوا وجوهكم، يكى هم آن روايتى كه اذا اصابك شىءٌ من خمرٍ او بولٍ او غير ذالك فاغسله آن امر را دارد. دو تا غسل مىخواهد. بدان جهت در ما نحن فيه مقتضاى عدم التّداخل اين است كه غسل مرّتين بشود. بايد دو دفعه شسته بشود. و بما اين كه اين را هم براى مرحوم حكيم اشكالى كه فرمودهاند براى دفع او عرض مىكنم. ايشان فرمودند خوب اگر اين درست است، دو مرتبه بايد شست، اول وضو مىگيرد و بعد مىشورد و ازاله خبث مىكند. نه. به مناسبت حكم موضوع براى اين كه وضو بايد اعضايش پاك بوده باشد، متفاهم عرفى اين است كه او مقدّم بشود. بدان جهت در ما نحن فيه دو تا امر دارد. اصل عدم التّداخل است. بلافرقٌ ماء قليل باشد، كثير باشد كه با او وضو مىگيرد. كر باشد يا جارى بوده باشد. اگر اين معنا بوده باشد خوب به صاحب العروه عرض مىشود بر اين كه اين حرفى كه فقها گفتهاند اين در اوامر و تكاليف نفسيّه است. مثل سجود تلاوت كه واجب مستقل است عند قرائت آيه سجده. آن جا و الاّ خود صاحب العروه كه خودش سابقاً فرموده است. اين دست انسان فرض كنيد كه هم بول اصابت كرد و هم لعاب خمر اصابت كرد. بخار كلب اصابت كرد. خوب هر دو امر به غسل دارد. اذا اصابك البول فاغسلوه اذا اصابك شىءٌ من الكلب فاغسلوه. هر دو تا امر دارد. انسان يك دفعه در آب جارى كرد دستش را. ايشان فتوا داد كه پاك است. چرا؟ چون كه امر، امر ارشادى است. ارشاد بر اين است كه وقتى كه نفس كلب، رطوبت و بخار دهان كلب اصابت به تو كرد فاغسلوه ارشاد است بر اين كه در مطهّر او شستن است. و از اين كشف مىشود كه بخار كلب نجس كرده است عضو را. و الاّ اگر نجس نشده بود مطهّرش غسل است معنا ندارد. اين ارشاد است ابتداعاً كه مطهرّش غسل است. و از او كشف مىشود بر اين كه اين عضو نجس شده است به بخار كلب و از او كشف مىشود كه خود بخار كلب نجس است. مثل بخار قائم از غايت نيست كه آن بخار پاك است. ولكن كلب خصوصيتى دارد كلب و خنزير كه نفسشان از دهانشان بخار خارج مىشود نجس است. وقتى كه اينها را...اين امر، امر ارشادى است كه مطهّرش غسل است. آن هم مىگويد اذا اصابه البول فاغسله يعنى آن بول موضعى را كه اصابت كرد مطهّرش غسل است. خوب...وقتى كه توى ماء جارى برد چون كه قليل مرّتين مىخواهد. در جارى وقتى كه برد طبيعى الغسل موجود شده است. هم آن نجاست مرتفع مىشود، هم آن نجاست مرتفع مىشود. و ان قلنا بانّ المتنجّس يتنجّس الثّانيه. اين را هم قائل بشويم دو نجاست دارد. به يك غسل تمام بشود. سابقاً خودش هم...اين جا هم در ما نحن فيه آن كسى كه استدلال مىكند به مطلب صاحب العروه در ما نحن فيه اين كه در روايت وارد شده است بر اين كه عضوت اگر نجس شد بشور، اين امر، ارشادى است. يعنى طبيعى الغسل مطهّرش است. خوب طبيعى الغسل مطهّرش است. من وقتى كه در وضو شروع مىكنم به دست شستن اين طبيعى الغسل است. غسل به قصد الوضو طبيعى الغسل است. موجود شده است. مطهّر موجود شد پاك مىشود. اين جا جاى مسأله عدم تداخل نيست. عدم تداخل در جايى است كه تكاليف بوده باشد. تكاليف تكليفين...بوده باشد. به مقتضاى ظاهر الخطاب كه اقتضا مىكند فعل را مرّتين مىخواهد. در آن جا چون كه...مستقل نمىتواند به همان مرّهاى كه به آن صرف الوجودى كه اول امر متعلّق شده است دوباره متعلّق بشود امر مستقل و طلب آخر. بدان جهت چون كه ظهور در طلب آخر دارد چون كه سببها دو تا است يكى آيه سجده را خوانده است و ديگرى شنيده است. دو تا آيه سجده را دو دفعه بخواند. آيه سجده را دو دفعه بخواند. ان قرأ آن آيه سجدتين را مرّتين انحلالى است تكليف. چون كه تكليف انحلالى است بايد دو سجده بكند. بدان جهت در ما نحن فيه جاى مسأله عدم التّداخل نيست. و اين از آن مسأله دور است. پس نتيجه اين است كه ما بخواهيم ملتزم بشويم كسى در آب كر جارى وضو گرفت عضوش نجس بود كه به يك غسل در كر و جارى پاك مىشود قصد وضو نمىتواند بكند، ما اين را نمىتوانيم ملتزم بشويم. نه مىشود قصد وضو كرد.
و امّا در غسل به ماء القليل آن نحوى كه گفتيم. اگر غسل موضع بعدى غساله نشود عيبى ندارد. اگر غسل به ماء القليل بشود در وضو ولكن غسلى است كه آب نجس نمىشود غسالهاش. چون كه عضو اگر نجس است يك دفعه شستن كافى است. يا اگر دو دفعه شستن كافى است يك دفعهاش را قبلاً شستهاند. اين دفعه دوّمىاش است. با دفعه دوّمىاش قصد وضو مىكند به نحوى كه به آن غساله موضع، موضع بعدى را نمىشورد، دليل بر اين كه اين نمىشود ما نداريم. مقتضاى همان اطلاقى كه در باب وضو هست از امام (ع) سؤال كرد يابن رسول الله و ما حدّ الوضو؟ حدّ وضو چه چيز است؟ امام (ع) در جواب فرمود تغسل وجهيك در باب 15 از ابواب الوضو، صحيحه داوود ابن...جلد اول محمد ابن يعقوب عن عدّة من اصحابنا كلينى از عدّه نقل مىكند عن احمد ابن محمد. احمد ابن محمد يا خالد است يا عيسى. هر كدام باشد عيبى ندارد. و عن ابى داوود از ابى داوود نقل مىكند. ابى داوود هم از اجلّا است. عن الحسين ابن سعيد عن فضاله عن داوود ابن...قال سمعت ابا عبد الله (ع) انّ ابى كان يقول انّ للوضو حدّاً من تعدّى...آن حد را گذشت...به او داده نمىشود و كان يقول انّما...فقال له رجلاً و ما حدّه يابن رسول الله؟ حدّ وضو چيست؟ قال تغسل وجهك و يديك و تمسح رأسك و رجلك. هر مقدارى مقيّد ثابت شد رفعيّت از اطلاق مىكنيم. فاغسلوا وجهك و يديك خودش منصرف است كه آب بايد مطلق بشود. چون كه غسل اوامر غسل منصرف است به غسل بالماء. آن شرط اوّل بود. بايد آب طاهر بشود و به آب نجس نمىشود اين را هم از موثّقه عمّار كه ديروز خوانديم ربّما كه وجد فيه فارتاً متسلّخه و غير ذالك از او استفاده كرديم كه فغسلوه وجهك بماءٍ طاهرٍ امّا عضو اعضائت هم نجس نباشد اعضا اگر نجس باشد آب را نجس كند چون كه دو دفعه شستن مىخواهد يا عين نجس دارد او بله. دليل داشت كه بايد غسل به ماء طاهر بشود. آنى كه طهور است ما يتطهّر به است بايد آب پاك بشود. و امّا در جايى كه عضو طورى نجس است كه با يك غسل پاك مىشود. با غسل وضوئى. آن جا ديگر مقيّدى به اطلاق اين نداريم. اخص به اطلاق مىكنيم و مىگوييم كه لا بعث اين معنا. اين مقتضاى آن است كه ما در مقام ذكر كرديم ولكن ايشان در عروه اين جور دارد. مىفرمايد بر اين كه،
سؤال؟ با مجرّد خوردن غساله نمىشود. غساله آن است كه جدا مىشود از محلّ مغسول. او غساله است. وقتى كه خورد به آن جا، به خوردن نجس نمىشود. چون كه ماء قليل نجس نمىشود گفتيم. سؤال؟ غساله آنى را مىگويند كه از مغسول مىماند. آن آبى كه از مغسول مىماند خارج مىشود، و اگر قابل...است آنى كه اخذ كردى و بيرون آمد غساله است. اگر قابل غسل نيست آنى كه بيرون كرد از محلّ متنجّس. او را رد شد، جدا شد مىگويند غساله. در ما نحن فيه همين جور است. به مجرّد اين كه ريختيد به عضو آن به مجرّد غساله نمىشود. اصابت مىشود. منجّس نيست. وقتى كه مرور كرد غساله مىشود ولكن وضو حاصل شده است. قبل از اين كه غساله بشود وضو حاصل شده است در اين عضو. عضو بعدى را با اين نمىتوان شست. اگر بخواهد عضو بعدى را با اين بشورد، وضو به غساله مىشود كما ذكرنا. ايشان مىفرمايد بر اين كه الثّانى طهارت الماء و كذا طهارت المواضع الوضو عروه است و يكفى طهارت كلّ عضوٍ قبل غسله هر عضوى را كه مىخواهد بشورد قبل از غسلش بايد پاك بشود و لا يلزم ان يكون قبل الشّروع تمام محالّه طاهراً اين معتبر نيست كه قبل از شروع به وضو تمام محال وضو پاك بشود. فلو كانت نجستاً و يغسل كلّ عضوٍ بعد تطهير اگر محال نجس بشود ولكن هر عضو را غسله وضويىاش بعد تطهير آن عضو باشد فقط آن عضو را پاك مىكند. به قصد وضو آن عضو را مىشورد كفى. و ما تكفى غسلٌ واحدٌ بغسل ازالة و الوضو ما گفتيم مىشود ديگر. حرفها همهاش اين بود كه مىشود. ايشان مىفرمايد و لا تكفى غسلٌ واحدٌ بغسل ازالة و الوضو و ان كان برمسه فى الكرّ و الجارى لا تكفى ولو وضو گرفتن در ماء معتصم بوده باشد. اين دو دفعه بايد بشورد اين را. نعم. ايشان در جايى كه در معتصم وضو مىگيرد، يك تفصيلى مىدهد. مىگويد معتصم دو حالتى دارد انسان. يك حالتى دارد كه دستش را در معتصم وارد مىكند. يك حالتى دارد كه دستش را از ماء معتصم خارج مىكند. مىگويد اگر موقعى كه دستش را داخل كر و جارى مىكند قصد غسل ازالهاى بكند كه يعنى دستم را تطهير مىكنم. چون كه وقتى كه انسان دستش نجس است در جارى فرو برد پاك مىشود. اگر از آب در نياورد و همان جا دستش را گذاشت پاك شده است دستش. چون كه به مجرّد اين كه اغسال غساله يا اخراج از ماء معتبر نيست. در آن جاهايى كه در جارى بوده باشد. يعنى رد شدن غساله خارجاً و اخراج مغسول لازم نيست. پاك شده است. به مجرّد ادخال قصد مىكند پاك كردن را. موقعى كه شروع مىكند به خارج كردن از مرفق خارج مىكند به قصد وضو. اگر اين كار را بكند قبل از اين كه وضو بگيرد پاك كرده است عضوش را. بدان جهت مىفرمايد بر اين كه نعم لو قصد الازاله بالقمص و الوضو باخراجه ازاله را به قمص قصد كند و وضو گرفتن را به اخراج عضو از ماء قصد كند، كفى. اين كفايت مىكند. سابقاً گفتيم كه همين جور است. وقتى كه دستش را توى آب برد به قصد ازاله، ازاله به نجاست مىشود. امّا موقع خارج كردن قصد وضو بكند گفتيم سابقاً درست نيست. چرا؟
چون كه گفتيم اين غسل بقايى است. شما وقتى كه دستتان را از آب خارج مىكنيد غسل را منتهى مىكنيد. غسل به احاطه ماء به عضو شده است آن وقتى كه توى آب بردهايد. بيرون كه مىآوريد به غسل تمام مىشود. و ما گفتيم ادلّه وضو دلالت مىكند آن غسلى در وضو معتبر است كه غسل حدوثى باشد. آن وقتى كه شما دستتان را توى آب مىكنيد غسل آن وقت حادث مىشود و موقع خارج شدن آن غسل تمام مىشود. بدان جهت موقع خارج كردن اگر قصد نكند غسل را، غسل بقائيى قصد وضو كرده است. چون كه وقتى كه مرفق را در آورد غسل اين تمام شد. آن غسلى كه اول حادث شده بود. بعد آن غسلى كه اول حادث شده بود او تمام شد. غسل بقايى تمام شد. و ادلّه اقتضا مىكند در وضو گرفتن بايد وضو به قصد حدوثى باشد. و منهنا سابقاً گفتيم موقع ادخال از ماء قصد وضو بكند اين كفايتى نمىكند چه محلّش طاهر باشد و چه نجس. فرقى نمىكند. طاهر هم باشد موقع بردن بايد قصد وضو بكند كه قصد، قصد حدوثى بشود. سؤال؟ اصلاً متعرّض نشدند. در شهيد كجا دارد در كر وضو گرفتن چه جور است. حتّى گفتهاند در روايات ما هم متعرّض نشده است. ما روايتى پيدا كرديم اگر دلالت داشته باشد. بنا جهت در ما نحن فيه كه هست ما على القاعده مىگوييم به رمس محقق مىشود چون كه غسل الوجه محقق شده است. غسل اليدين محقق شده است. غسل، غسل حدوثى است. اگر كسى براى شما گفت همين جور گفت. گفت مثلاً برو دستت را بشور، اگر خبث بوده باشد، متفاهم عرفى در خبث اين است كه غرض احاطة الماء است. غسل حدوثى باشد يا بقايى باشد. شستن هم نمىخواهد. بدان جهت متنجّس را اگر باد برد توى آب، پاك مىشود. غسل اصلاً معتبر نيست. يعنى غسل مكلّف حدوثى. مكلّف احداث كند فعل معتبر نيست. وصول ما به او است. ولكن اين معناى ارتكاض در آن ازاله خبثها است. و امّا در ازاله حدث كه غسل الوجه معتبر است، اذا قمت من الصّلاة فاغسلوا وجوهكم انسان فرض بفرماييد عند ارادة القيام الى الصّلاة كه شارع مىگويد غسل وجه بكن، يعنى غسل را احداث كن. ظاهرش اين است. چون كه ظاهر فعل مطلوب است. مثل ازاله خبث نيست كه ربطى به فعل مكلّف ندارد. اين جا فعل مطلوب است. و ظاهر فعل اين است كه غسل را احداث كن. و مفروض اين است آن وقتى كه غسل احداث شده است قصد وضو نشده است آن وقتى كه ادخال كرد و آن وقتى كه خارج مىكند اين احداث غسل نيست. اين...غسل است. آنى كه ظاهر آيه مبارك است و منهنا مىگوييم كسى آيه سجده را خواند مىخوانيم، گوش داديم، سجده رفتيم. تا از سجده سر بلند نشده است يكى ديگر را خواند مىگوييم خوب ديگر چرا بلند شويم. قصد سجده دوم بكنيم. مىگويد نه نمىشود. بايد بلند شود و دوباره سجده كند. چرا؟ چون كه سجده حدوثى ظاهر خطاب است. شما اگر قصد سجده آيه ثانيه بكنى آن سجده بقايى است. بقاء سجده اولى است. او خلاف ظاهر ادلّه است. در جايى كه قرينهاى قائم بشود كه فعل مكلّف و احداث فعل از مكلّف مدخليّتى ندارد مثل باب ازاله خبث ما هم ملتزم مىشويم كه فعل نمىخواهد. باد هم مىتواند متنجّس را ببرد توى آب و توى آب كه رسيد پاك مىشود. و امّا در جاهايى كه اين جور نيست و اين نحو از قرينهاى ما نداريم، ظاهر خطاب اين است كه آن فعل حدوثى معتبر است و بايد فعل حدوثى را موجود بكند. بعد ايشان اين جور دارد بر اين كه مىفرمايد نعم لو قصد الازاله...والوضو اخراجه كفى...عضوٍ بعد غسلٍ بعد يتمّ الوضو. انسان دستش را شست. در آورد. خيلى محلّ ابتلا هم هست. دستش را شست. بعد فرض كنيد دست راستش را شروع كرد به شستن ديد كه اين مرفقهاش خورد به ديوار و خون در آمد از اين. اين مرفقى كه دست راستش است دست چپ را مىشست. عيبى ندارد. وضويش صحيح است. چون كه خون در آمدن متنجّس شدن عضو بعد از وضو گرفتن مانع از صحّت وضو نيست. چرا؟ لاطلاق...آن اطلاق فرمود فانتغسل وجهك و يديك و تمسح رأسك و رجلك آن مقدارى كه دليل داشتيم رفعيّت از اين اطلاق مىشود. دليلى دلالت نكرده است كه عضو اگر بعد از شستنش متنجّس شد وضو باطل مىشود. نواقض وضو را هم كه خوانديم الحمد الله سال گذشته عنوان كرديم كه نواقض وضو يكى هم متنجّس شدن عضو نيست. خروج بول است، ريح است، خوابيدن است. و الاّ متنجّس شدن احداث حدث نيست. بدان جهت ايشان هم فتوا مىفرمايد بر اين كه ولو وضو تمام نشده باشد بعضى محلّ وضو نجس شد، وضو را باطل نمىكند.
ايشان بعد مسائل را شروع مىكند. مسأله 1 لا بعث بالوضو بماء القليان اذا لم...مضافاً اين قليان كه مىكشند آب مىريزند به آن گلدانش ديگر. آب را مىگذارند به آن. وقتى كه انسان يك هفته قليان كشيد آبش سياه مىشود. با آن انسان وضو مىگيرد. اين از...شرط اوّل است. صاحب عروه اين را كه در مقام گفته است چون كه شرط اوّل اطلاق الماء بود، بدان جهت مىگويد صرف ماء القليان بودن او را از اطلاق خارج نمىكند. وضو با او مىشود گرفت. ما لم يسر مضافاً مادامى كه مضاف نشود. امّا خيلى ماند و مضاف شد نمىشود. اين كه قيدى كه فرموده است ما لم يسر مضافاً اين قيد لغو مسح است. ماء قليان هيچ وقت مضاف نمىشود. اگر سياه سياه هم بشود آن آب مضاف نمىشود. آب رنگش تغيّر پيدا كند، آب متغيّر مىشود. نه اين است كه از آبيّت خارج مىشود. آب است. منتهى آبى است كه لونش متغيّر مىشود. نه اين است كه از آبيّت خارج مىشود. آب است. منتهى آبى است كه لونش متغيّر شده است. تغيّر اضافه نمىآيد. سؤال؟ ماء متغيّر است...ذالك الماء حتّى يذهب الرّيح و يطيب الطّهر. مضاف نمىشود. آب متغيّر آبى است كه اگر آب معتصم متغيّر بشود بانّجاسه نجس مىشود. مسأله ماء مضاف چيز ديگرى است. مضاف ولو...بشود، كر بشود به مجرّد ملاقات نجس مىشود. آن باب تغيّر است. در ما نحن فيه يا صاحب العروه باب، باب تغيّر الّون است. و اين را مضاف نمىكند. مضاف اگر شد با او نمىشود وضو گرفت. بدان جهت با آب قليان مىشود وضو گرفت ولو يك ماه، يك سال با آن آب قليان كشيده شود. چون كه از آبيّت خارج نمىشود. لونش متغيّر مىشود. و الله سبحانه هو العالم.
|