جلسه 608
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:608 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه قدس الله سرّه در عروه مىفرمايد آنى كه شرط است در وضو طهارت محال الوضو است قبل الوضو. و امّا نجاست ساير اعضاء بدن آنها مانع از صحّت وضو نيستند. شخصى وضو مىگيرد وجه و يدينش و رأس و رجلينش فرض كنيد پاك است. ولكن كمرش متنجّس است و بايد براى صلاة بشورد. اين عيبى ندارد. مانع از صحّت وضو نيست. آنى كه شرط بود در صحّت وضو اين است كه آن عضوى كه للوضو شسته مىشود قبل از شستن للوضو پاك بشود. پيش ايشان اين شرط بود. و ما هم عرض كرديم اگر با آن شستن پاك بشود به آن آبى كه متّصف به غساله مىشود جاى ديگرى به او شسته نشود وضو صحيح است كما ذكرنا. اين كه مىگوييم شرط نيست مقتضاى همان اطلاق است كه ديروز عرض كرديم.
امام (ع) در صحيحه داوود حدّ وضو را بيان فرمود كه ان تغسل وجهك و هكذا و يديك و تنصف رأسك و رجلك نفرمود ان تغسل وجهك بعد ما...جسدك. تقييد نفرمود. بدان جهت در ما نحن فيه كه هست حكم مىشود به جواز. ايشان در عبارتش دارد كه نعم الاحوط تقديم الاستنجا. عبارتش اين است لا يضرّ فى صحّت الوضو نجاست ساير مواضع البدن بعد كون محال الوضو طاهرتاً. نعم الاحوط عدم ترك الاستنجا قبل. احوط اين است كه ترك استنجا نشود. اين احوط، احوط استحبابى است. احوط اين است كه ترك نشود استنجا قبل الوضو. اگر كسى بپرسد از ما كه ما چرا اين احوط را حمل بر استحباب مىكنيم؟ وجه اين كه اين نعم الاحوط عدم ترك الاستنجا اين احوط وجوبى نيست و حمل بر استحباب مىكنيد وجهش چيست؟ جواب را اين جور بايد بگوييم و گوينده بايد اين جور بگويد وقتى كه مفتى در رسالهاش يك فتواى عامّى داد اگر از آن فتواى عام موردى را استثنا كرد و در آن مورد استثنا گفت الاحوط كذا آن ناقض عموم فتوا مىشود. احتياط در آن مورد احتياط وجوبى مىشود. اين قاعده كلّيه است. سهل نگيريد. اگر بگويد لا يضرّ تنجّس ساير المواضع البدن غير محال الوضو فى صحّت الوضو عام ما اين است اگر مىگفت الاّ مواضع الاستنجا فانّ الاحوط تقديم الاستنجا على الوضو. اين مىگفت، آن عموم را مىشكند. عموم را وقتى مىشكند يعنى عموم حكم را مىشكند. در اين جا آن عموم حكم نبود. استثنا است. قهراً احتياطش احتياط وجوبى مىشد. چون كه حكم ندارد در اين جا. و امّا در صورتى كه اين نحو تعبير كرد. فرمود بر اين كه نعم الاحوط. نعم ناقض عموم نيست. چون كه در عموم اين است كه شرط صحّت وضو اين نيست. لا يضر مانع نمىشود. نجاست ساير مواضع بدن مانع نمىشود اين نجاست با صحّت وضو. وضو صحيح است. بعد مىگويد نعم الاحوط. اين احوط با فتوا جمع مىشود. ناقض نيست. ممكن است فقيه فتوا بدهد. بگويد فلان شىء حلالٌ ولكنّ الاحوط تركه. اين نعم ناقض عموم فتوا نمىشود. بدان جهت در عبارت اگر در يك جايى قرينه خاصّهاى قائم شد كه نعم اين جا به معناى الاّ است ناقض عموم است، خوب آن جا قرينه خاصّه است. رفعيّت از ظهور مىكنيم.
و امّا در مواردى كه قرينه خاصّهاى قائم نباشد مثل ما نحن فيه آن جا فقيه تعبير به نعم بكند، آن منافات با عموم فتوا ندارد. اين ناقض فتوا نيست و منهنا معلوم مىشود آن كسانى كه تعليقه مىزنند ميزان علميتشان كه در اين موردى اگر
كسى فتوا تعليقه زد اين كه مىگويد نعم الاحوط يعنى استحباباً...اين معلوم مىشود كه به اين نكته متوجّه نشده است. خود اين تعليقه در جايى است كه متن بر خلاف او باشد. اين جا متن خودش بر وفاق آن احوط استحبابى است. جاى تعليقه نيست. تعليقه آن جايى است كه آنى كه او مىگويد بر خلاف متن بوده باشد. اين نسبت به اين عبارت. و امّا راجع به اصل الحكم كه ايشان كه اين احوط استحبابى را مىكند كه ترك نشود استنجا قبل الوضو اين چه خصوصيتى دارد. عرض مىكنم در استنجا رواياتى هست آن كسى كه ترك الاستنجا و توضء. در بعضى روايات دارد بر اين كه اين شخص يعيد وضوء. وضوئى كه گرفته است قبل از استنجا اين را اعاده مىكند. اين در بعضى روايات هست. از آن رواياتى كه هست يكى از آنها موثّقه ابى بصير است.
در باب 18 از ابواب نواقض الوضو روايت 8 است. و عنه شيخ قدس الله نفسه الشّريف نقل مىكند روايت قبلى را باسناده عن حسين ابن سعيد و عنه يعنى از شيخ باسناده عن حسين ابن سعيد عن فضالة ابن ايّوب. حسين ابن سعيد هم از فضالة ابن ايّوب جليلٌ عن جليل نقل مىكند عن حسين ابن عثمان. حسين ابن عثمان هم لا بعث به. سماعة ابن مهران هم ثقه است عن ابى بصير. بدان جهت چون كه سماعه مذهبش آن حسين ابن عثمان هم يك كلامى در اين هست تعبير به موثّقه كرديم به فساد مذهب سماعه. قال ابو عبد الله (ع) ابى بصير اين جور مىگويد كه قال ابو عبد الله (ع) اذا احرقة الماء وقتى كه بول كردى و نسية ان تغسل ذكرك يادت بردى كه ذكرت را بشورى حتّى صلّيت حتّى اين كه نماز خواندى، فعليك اعادت الوضو و غسل ذكرك. بر تو است كه وضو را اعاده بكنى. چون كه صلاة را بايد اعاده كند. نسيان نجاست موجب بطلان صلاة است. نجاست وقتى كه منسيه شد ذكرش نجس است. نشسته است. نماز را بايد اعاده كند. فعليك حتّى صلّيت كلام در وضو است. فعليك اعادة الوضو و غسل ذكرك. بعضىها مثل صاحب وسائل قدس الله نفسه الشّريف احتمال دادند كه مراد اعادة الوضو وَضو است. وَضو به معناى لغوى است. وَضو يعنى شستشو. فعليك اعادة الوَضو شستشو را اعاده بده يعنى غسل ذكر را و غسل ذكرك غسل ذكرك عطف بيان مىشود. مىبينيد كه اين خلاف ظاهر است. نه قرينهاى داريم كه وضو به آن معنا است. خودش هم قرينه بر خلافش است. چون كه اصل تأسيس است. نه تكرار. فعليك اعادة الوضو و غسل ذكرك. يعنى غسل ذكر بكنى و وضو را اعاده بكنى. ظاهر اين روايت اين است.
باز يك روايت ديگرى است كه صحيحه سليمان ابن خالد است از امام باقر (ع) در همين باب 18 روايت 9 است. و عنه عن سفّوان باز حسين ابن سعيد نقل مىكند عن سفّوان ابن يحيى اين سفوّانى كه حسين ابن سعيد از او نقل مىكند سفّوان ابن يحيى است. عن منصور ابن حازم. سفّوان هم اگر نقل كند از منصور كه در اكثر روايات سفوّان عن منصور همين سفوّان ابن يحيى است عن منصور ابن حازم. عن سفوّان عن منصور ابن حازم كه اين جا تصريح شده است به او از اجلّا است عن سليمان ابن خالد جليلٌ عن جليل. روايت صحيحه است عن ابى جعفر (ع) فى الرّجل يتوضء مرد وضو مىگيرد فينسى غسل ذكره غسل ذكر يادش مىرود. قال يغسل ذكره ثمّ يعيد الوضو. ثمّ اعاده وضو مىكند. اين هم كه ديگر صريح...وضو همان وضوى غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين است. ثمّ بعد از غسل ذكر ديگر اين وَضو بوده باشد ثمّ وضو ندارد. بدان جهت اين روايتين بعضى روايات ديگر هم هست كه عمده اينها است، اينها ظهور دارند بلكه صراحت دارند بر اين كه وضو بايد اعاده بشود. ظاهرش هم اين است كه حكم، حكم لزومى است. بايد اعاده بشود. ولكن در مقابل اينها بعضى رواياتى است كه از آن بعضى روايات استفاده مىشود بر اين كه نه مطلب اين جور نيست. وضو صحيح است.
آن بعضى روايات كه دلالت مىكند بر صحّت وضو رواياتى است. يكى از آنها صحيحه على ابن يقطين است. بدان جهت چون كه اين روايات صحيحه است، صاحب وسائل عنوان مىكند باب را. باب عدم الوجوب اعادة الوضو على
من ترك الاستنجا. روايت اوّلى اين است محمد ابن يعقوب در باب 18 از نواقض الوضو، در جلد اوّل محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد ابن عيسى عن الحسن ابن على ابن يقطين عن اخيه الحسين ابن على ابن يقطين كه حسن ابن على ابن يقطين از برادرش حسين خيلى رواياتى نقل كرده است به واسطه برادرش از پدرش. عن على ابن يقطين كه پدر اين دو تا برادر است. عن اب الحسن (ع) اجلّا هستند فى الرّجل يبول فينسى غسل ذكره يادش مىرود كه ذكر را غسل كند. چون كه اين عادت است ديگر. چون كه هميشه مىبينيد كه آب پيدا نمىشود خصوصاً ذالك الزّمان بدان جهت در بيابان مىنشيند و بول مىكند و خشك مىكند كه وقت نماز تطهير كند اين يادش مىرود. اين مسأله محلّ ابتلا بود فينسى غسل ذكره ثمّ يتوضء وضو الصّلاة قال يغسل ذكره و لا يعيد الوضو. وضو را اعاده نكند. وضو صحيح است. اين منافى با آن دو تا خبرى است كه گفتيم. باز روايت ديگر كه آن روايت ديگر هم صحيحه امر ابن ابى نصر است. روايت سوّمى است در اين باب. محمد ابن الحسن باسناده عن محمد ابن الحسن الصّفار شيخ از كتاب محمد ابن الحسن الصّفار نقل مىكند كه سندش به آن كتاب صحيح است. عن ايّوب ابن نوح از اجلّا است عن سفوّان ابن يحيى قال حدّثنى عمر ابن ابى نصر عمر ابن ابى نصر از اصحاب امام صادق سلام الله عليه از اجلّا است. معروف است به سكونى. نه آن اسماعيل ابن ابى زياد. آن نيست اسماعيل ابن مسلم. اين يكى ديگر است. عمر ابن ابى نصر قال قلت لابى عبد الله (ع) ابول و اتوضء بول مىكنم وضو مىگيرم و انسى استنجائى استنجائم را از ياد مىبرم. ثمّ اذكر بعد ما صلّيت قال اغسل ذكرك و...صلاتك چون كه نسيان نجاست است. و لا تعد وضوئك. وضويت را اعاده نكن. حتّى در بعضى روايات هست كه عمداً هم اگر اين كار را بكند وضو باطل نمىشود. كلام ما هم در فتواى عروه اين بود. شرطيّت ندارد يعنى عمداً هم انسان وضويش را مىتواند قبل از استنجا بگيرد. كه اين صحيحه عمر ابن ازينه است كه روايت چهارمى است. و باسناد الشّيخ عن الحسين ابن سعيد عن ابن ابى عمير حسين ابن سعيد اهوازى از محمد ابن ابى عمير نقل مىكند. ابن ابى عمير هم از ابن ازينه يعنى عمر ابن ازينه روايات كثيرهاى دارد محمد ابن ابى عمير عن عمر ابن ازينه قال ذكر ابو مريم الانصارى انّ الحكم ابن ازينه بال يوماً و لم يغسل ذكره متعمداً فذكرت ذالك لابى عبد الله (ع) فقال بعث ما سنه عليك ان يغسل ذكره و يعيد صلاة و لا يعيد وضو كه عمداً وضو گرفته بود. عمداً غسل ذكر نكرده بود تا يادش رفته بود. مراد اين است. تا ياد رفته بود.
بدان جهت ايشان مىفرمايد نمازش را اعاده كند و آن وقت اين كار را بكند. اين روايات. گفته شده است مقتضاى جمع ما بين اين روايات حمل آن روايات آمره بالاعاده او الاستحباب است. چون كه اگر در خطابى امر به فعلى بشود و در خطاب ديگر نفى بشود لزوم الاتيان بذالك الفعل مقتضاى جمع اين است كه نه اتيان آن فعل مستحب است. بدان جهت بنا هم در فقه همين جور است. اگر در يك روايتى امر به فعلى وارد بشود و در روايت آخر نفى لزوم او بشود، ملتزم به استحباب مىشويم. اين قاعده را به ما نحن فيه تطبيق كردهاند. ولكن اشكال فرمودهاند در تطبيق اين قاعده به ما نحن فيه. كه اين قاعده كما اين كه ديروز هم گفتيم مثل بعض القواعد مختص به تكاليف نفسيه است. آن وقتى كه خطاب متضّمن تكاليف نفسى بشود در يك خطابى طلب شده است فعلى نفسياً و ظاهرش هم طلب، طلب لزومى است ودر خطاب آخر نفى طلب لزومى شده است. مقتضاى جمع ما بين آنها التزام به استحباب است ديگر. شارع طلب كرده است و ترخيص در ترك هم داده است. مىشود مستحب. و امّا در جايى كه اوامر، اوامر ارشاديه بوده باشد. آن جا اين حرف نمىآيد. اوامر ارشاديه طلب نفسى نيست. اين كه مىگويند بر اين كه كسى ذكرش را نشسته است وضو گرفت امام (ع) مىفرمايد يعيد اين وضو امر نفسى ندارد. وضو مقدمه صلاة است. امرش امر ارشادى است. يعيد ارشاد دارد بر اين كه اين وضويش باطل است. آن وضويى كه گرفته است فايده ندارد. آن روايت كه مىگويد لا يعيد، آن مىگويد كه نه باطل نيست. صحيح است. اين جا جمع عرفى نمىآيد. چرا؟ چون كه در موارد طلب نفسى آن خطاب
طلب نفسى دو تا مطلوب دارد.
يكى مطلوبيّت فعل است. اين صريح است كه اين فعل مطلوب مولا است.
يك ظهور است كه اين مطلوبيّت به چه چيز است؟ به نحو بطّى است كه از او تعبير به وجوب مىكنيم. در وجوب ظهور دارد. يا ظهور اطلاقى است كما هو الصّحيح در صيغههاى...كه در بحثش گفتيم در اصول، يا ظهورش ظهور وضعى است. مثل ظهور مادّه امر. ولكن ظهور است. صراحت نيست. ولكن وقتى كه خطابى آمد كه اين فعل به تو لازم نيست، مدلولش اين بود اين قرينه مىشود به رفعيّت كردن از ظهور. چون كه اين صريح است در اين تركش جايز است. اين طلب، طلب لزومى نيست. اين صريح است. بدان جهت يك مدلول از آن خطاب طلب مىگيريم. يك مدلول هم اين خطابى كه نفى لزوم مىكند مىگيريم. نتيجه مىشود استحباب و مىشود جمع عرفى.
و امّا در موارد اوامر ارشاديه و نواهى ارشاديه دو تا مدلول نيست. آنى كه از امام پرسيد يابن رسول الله نشسته فلان جا را وضو گرفت امام فرمود يعيد اين ارشاد بر اين است كه اين شرط صحّت وضو تقدّم استنجا است. اين ارشاد به شرطيّت است. آن روايت كه مىگويد كه نشسته آن جا را وضو گرفت عمداً لا يعيد نفى شرطيّت است. تقدّم شرطيّت ندارد. اينها يك مدلول دارند هر كدام. در آن يك مدلول تكاذب مىكنند. بدان جهت مىگويند كه احكام وضعيهاى كه هست، احكام وضعيه از موارد جمع عرفى خارج است. آن جمع عرفى كه در ساير موارد مىشود ما بين الامر و...فى التّرك در اوامر ارشاديّه او نمىشود. اين جور گفتهاند و گفتهاند اين متعارضين است. خوب متعارضين از احكام تعارض جارى مىشوند. احكام تعارض چه چيز است؟ احكام تعارض عبارت از اين است كه در ما نحن فيه مجرّحات را ملاحظه كنيد كه مرجّحات را ملاحظه كردن موافقت كتاب مخالفت عامّه است...از عامّه فتوا دادهاند كه تقدّم استنجا على الوضو شرط الوضو است. ملتزم شدهاند كه تقدّم الاستنجا على الوضو شرط الوضو است...معلوم مىشود آن زمان بود اين فتوا. همه نمىگفتند، عدّهاى از عامّه ملتزم بودند.
بدان جهت اين حمل بر تقيّه مىشود. در ما نحن فيه رجوع مىشود به آن اطلاق هم كه مقتضاى اطلاق هم اين است كه شرطيّت ندارد. اذا قمت من الصّلاة فاغسلوا وجوهكم و ايديكم. چه قبل از استنجا باشد، چه بعد الاستنجا باشد. موافق با آيه هم نيست. بدان جهت در ما نحن فيه به آن روايتى كه مىگويد شرطيّت حمل بر تقيّه مىشود كه شيخ قدس الله نفسه الشّريف و هكذا صاحب وسائل هم همين را گفتهاند اين روايات است آمره بر اعاده. يا حمل بر استحباب مىشود او التّقيه. كه اين مذهب عامّه است. ولكن ما سابقاً بر اين كبراى كلّى يك خدشهاى داشتيم و آن خدشه را اين جور عرض كرديم كه در جاهايى كه حكم ارشادى مدلولش منحصر بشود مدلول خطاب ارشادى به يك مدلول يكى آن مدلول را اثبات كند و شىء را ديگرى نفى كند مىشود تعارض. قبول كرديم. ولكن گفتيم اگر در اين موارد ما قرينهاى پيدا كرديم در اين موارد كه آنى كه امر مىكند به اعاده ارشاد به نهى الكمال است. يعنى وضو كه گرفتى كمال ندارد. اين قهراً استحباب اعاده مىشود. اگر قرينهاى پيدا كرديم در جاهايى كه آن جا استحباب فعل معهود نيست، قرينه ندارد ثابت نشده است، آن جاها هم اين جور است. متعارضين است. اين را در ناقضيّت مذى گفتيم. و امّا در مواردى كه شاهدى هست در مثل اين مورد استحباب اعادهاى هست، اين جا هم ملتزم مىشويم. چرا؟ مىگوييم ارشاد به كمال است. او ظهورش اين است كه ارشاد است يعيد ارشاد است در اين قدح است در اين وضو. قدح قدحى است كه مضرّ به صحّت است يا مضرّ بر كمال است اين ظهورش اين است كه مضرّ به صحّت است. صريح نيست در او. نه جمعاً ملتزم مىشوند كه يعيد چون كه كمال ندارد. قهراً مىشود استحباب. اين قرينه اين جا ديگر جمع عرفى مىشود. جاى حمل بر تقيّه نمىشود. سؤال؟ فتواى حنبلى كشف مىكند از آن سابقها ملتزم بودند به اين...چون كه آن قضاتى كه بودند عمده قضات بودند ديگر در زمان ائمّه عليهما السّلام فتوا مىدادند مثل ربيعة
ال...قطاده و امثال ذالك كه بعد اينها جمع شده است از آن مذاهب اربعه. بدان جهت در ما نحن فيه ولكن فتواى اين كه فعلاً هست معلوم مىشود در آن زمان هم بوده است. و الاّ نمىتواند چيزى را. يعنى بعيد است تأسيس بكند. روى اين حساب بود. بدان جهت حمل مىشود بر تقيّه. ولكن گفتيم اگر قرينهاى پيدا بشود بر اين كه نه در مثل اين مورد دو تا مدلول است منتهى خلاف ظاهر است. وقتى كه آن يكى توانست قرينه بشود حمل بر استحباب مىشود. قرينه در اين مورد چيست؟
بابى دارد صاحب وسائل در احكام الخلوه كه باب 10 است. حكم من نسى الاستنجا حتّى توضء و صلّى آن جا اين جور است. روايت 1 است. محمد ابن الحسن باسناده عن حسين ابن عبيد الله همان...است قدس الله سرّه شيخ الاسلام حسين ابن عبيد الله عن احمد ابن محمد ابن يحيى محمد ابن حسن هم سندش به او حسين ابن عبيد الله، باسناده عن حسين ابن عبيد الله بايد يك واسطه داشته باشد. يا باسناده اصلاً غلط بشود. محمد ابن الحسن عن الحسين ابن عبيد الله عن احمد ابن محمد ابن يحيى، ظاهراً اين باسناده غلط است. رجوع بشود به تهذيب. عن احمد ابن محمد ابن يحيى عن ابيه احمد ابن محمد ابن يحيى العطّار است كه شيخ مفيد بود و شيخ الحسين ابن عبيد الله قضائرى از پدرش كه محمد ابن يحيى العطّار است از محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى عن احمد ابن حسن ابن على ابن فضّال عن عمر ابن سعيد مدائنى كه فتحى هستند اينها عن مصدّق ابن صدقه اين عمّار ابن ثاباتى سند فتحيين هستند. عن ابى عبد الله (ع). فى الرّجل ينسى عن يغسل دبرها بالماء حتّى صلّى مردى يادش رفت كه پشتش را با آب بشورد يعنى استنجا به ماء بكند حتّى صلّى الاّ انّه قد تمسّح بثلاثة احجار. الاّ اين كه مسح به احجار كرده بود. قال ان كان فى وقت تلك الصّلاة در وقت آن صلاة باشد فاليعيد الصّلاة و اليعيد الوضو و ان كان مذى وقت الصّلاة الّتى صلّى فقد جازت صلاته و اليتوضء لما يستقبل من الصّلاة. خوب اين را مىدانيد كه مذهب عامّه منظور است. تصريح كردهاند بر اين كه ثلاثة احجار آنها ثلاثة احجار را مثل ما مطهّر مىدانند. استنجا دبر را به ثلاثة احجار مكفى مىدانند بلاخلاف. ولو بعضىها يا همهشان گفتهاند افضل جمع است. ولكن مكفى مىداند. حتّى آنها در آن قبل هم كه مخرج البول است به مسح اكتفا مىكنند. اين ائمّه ما بود كه ما را بيدار فرمودند. و لا يجزى در آن كه استجا من البول الاّ الماء. اين مذهب ما است. بدان جهت اين جا ديگر در اين روايت احتمال تقيّه نيست. از سنّى هم بپرسى كه اين شخص استنجا به احجار كرده است و وضو گرفته است و نماز خوانده است، مىگويد نمازش صحيح است. خوب كارى كرده است. اشكالى ندارد. ولكن مع ذالك امام (ع) چون كه وضو را گرفته است و استنجا به ماء نكرده است استنجا به ماء جمع مستحب است. افضل است كما اين كه سابقاً گذشت. در فردى كه استنجا افضل را ترك كرده است، اعاده وضو را مستحب مىكند. چون كه واجب نيست. قرينه قطعيه است كه شرط صلاة حاصل است. پس در جايى كه اصل استنجا را نكرده است امر بكند به اعاده وضو بله جا دارد استحبابش. بايد امر بكند اصلاً. درست توجّه كنيد. يك دفعه ديگر مىخوانم. محمد ابن الحسن عن الحسين ابن عبيد الله عن احمد ابن محمد ابن يحيى عن ابيه عن محمد ابن احمد ابن يحيى عن احمد ابن الحسن ابن على ابن فضّال عن امر ابن سعيد عن مصدّق ابن صدقه عن عمّار ثاباتى عن ابى عبد الله (ع) فى الرّجل ينسى عن يغسل دبره بالماء يادش برده است كه دبر را به آب بشورد. حتّى صلّى الاّ انّه قد تمسح بثلاثة احجار. به سه حجر تمسّح كرده است. قال ان كان فى وقت تلك الصّلاة مستحب است و اليعيد الصّلاة و اليعيد الوضو يعنى بعد از استنجا آن جورى كه افضل را اتيان كرد اين را بكند. و ان كان قد مذى وقت الصّلاة الّتى صلّى صلاتش صحيح است. چون كه شرطش هم حاصل بود. و اليتوضء لما يستقبل من الصّلاة. براى صلوات بعدى وضو را اعاده كند. خوب اين غير از استحباب احتمال ديگر ندارد كه.
سؤال؟ عيب ندارد. شما خودتان مىفرماييد به مردم كه از مستحبات مؤكّده است. بدان جهت عيبى ندارد تأكيد شدن.
و...اعاده كند، اين مىشود مستحب مؤكّد. چون كه قرينه است كه لزومى ندارد. بدان جهت ما ملتزم مىشويم به همان مسلكى كه مشهور تعبير كردهاند در مقام. اين است كه ولكن انسان احتياط مستحب است، احتياط مستحب رعايت احتمال تقيّه است. احتياط مستحب عبارت اين است كه استنجا را مقدّم بكند. در روايات احتمال تقيّه اگر نبود فتوا به استحباب مىداديم. لااقل احتياط مستحبى مىشود. گفتيم جمع عرفى...به استحباب است به آن بيانى كه گفتيم. جمع عرفى دارد. الاّ انّه چون كه احتمال تقيّه هم هست لازم نيست تعبير كردن به فتوا دادن. تعبير مىكنيم كه الاّ انّ الاحوط استحباباً اين كار با بكند اين درست است. اين يك مسأله.
بعد ايشان در عروه مسأله ديگرى را مىفرمايد بعد از اين مسأله. و آن مسأله ديگر اين است كه مسألهاى است محلّ ابتلا و همه مبتلا مىشوند و آن اين است كه ربّما وقت نماز است. اوّل وقت است. چاقو دستش را بريده است. مىخواهد وضو بگيرد. خونش بند نمىآيد. برود به نماز جماعت بخواند نماز اوّل وقت را درك كند. يا آخر وقت است كه اين كار شده است. مىخواهد وضو بگيرد. اين هم اين جور شد. ايشان در ما نحن فيه علاج اين را مىفرمايند. مىفرمايند بر اين كه اگر عضو شخصى اعضا وضو جرحى بوده باشد كه لا يضّر الماء آب ضرر نمىرساند. مثل چاقو بريدن كه تازه بريده است. و الاّ ضرر برساند او داخل در جبائر است بحثهايش. آب برسد باكش نيست. ولكن دمش قطع نمىشود. ايشان مىفرمايد كه وضو گرفتن براى اين شخص هيچ محصورى ندارد. چرا محصور ندارد؟ مىگويد اين عضو را داخل مىكند به ماء معتصم. مراد از ماء در عبارت عروه ماء معتصم است. مثل كر و جارى. داخل مىكند به ماء المعتصم. در ماء المعتصم اين موضع الجرح را...مىكند به نحوى كه خونش يك آنى بايستد. همين جور است. توى آب اگر اين جور فشار بدهى آب برده است خون را. فشار بدهى مىماند يك آنى كه دم خارج نمىشود. مىگويد وقتى كه اين جور شد يك آنى خون قطع شد غسل حاصل شده است در آن موضع ديگر. همين كه فشار داد، ازاله كرد،...كرد خون رفت، غسل وضويى محقق مىشود. دستش را كه برده است در آب به قصد وضو و آن جا را فشار داد. آب وقتى كه آن آنى كه دم قطع شد رسيد وضو حاصل شده است. منتهى ايشان مىفرمايد كه شخصى كه اين كار را مىكند بايد ساير شرايط وضو را اعتبار كند. ملاحظه كند كه وضو به ساير شرايط موجود بشود. يكى از شرايط غسل من الاعلا فلا اعلا است ديگر. از مرفق بايد شسته بشود. يا از...بايد شسته بشود الاعلى فلا اعلا. او را مراعات بكند. بدان جهت وقتى كه دستش را مىبرد توى آب به قصد وضو از مرفق مىبرد قصد وضو را تدريجاً ببرد توى آب كه شيئاً و شيئاً شسته بشود. آن وقتى كه به اين موضع جرح رسيد اين كار را بكند. ببرد توى آب به قصد اين كه وضو اين موضع را مىگيرم، موضع را و بعد از آن ما بعدش را وقتى كه خون آناً قطع شد شسته مىشود. همين جور خارج مىكند. يكى هم از شرايط اين بود. تا حال مىگفتيم. الان شاهدش را در كلام ايشان ذكر مىكنيم. عرض مىكنيم كه ايشان مسلكش اين است كه دست چپ را اگر در ماء كر شد در وضو در هر حالى ولو در حال اختيار جرح و اينها ندارد. دست چپش را خواست توى آب بشورد، مسلك ايشان اين است كه موقع اخراج بايد قصد وضو بكند. موقعى كه از آب بيرون مىكند. موقع بردن قصد وضو آن باطل است. بايد موقع اخراج قصد كند. چرا؟ براى اين كه اگر در موقع ادخال قصد كند به مجرّد اين كه يد همهاش بيرون رفت، قصد وضويى محقق شده است. بقائش به ماء جديد است. آب حوض است. وقتى كه در آورد آب حوض در دستش هست. با او نمىتواند مسح كند. ولكن به خلاف اين كه قصد وضو را عند الاخراج بكند. قصد بكند كه خدايا تو هم مىدانى، جبرئيل هم مىداند، من هر قدر خارج مىكنم دستم را از آب او وضو است. خوب در اين وقت اگر خارج كردى او وضو است، اين بلّه وضو مىشود. دستم كه خارج شد بلّه وضو مىشود. مسح عيبى ندارد. بدان جهت اين علما اين جور گفتهاند ديگر. اگر تمام يد...ارتماس مىشورد بايد قصد وضو عند الاخراج بكند. بعضى از علما به اين اضافه كردهاند كه اگر تمام يد يسرى اين جور شد يد يمنى را هم بايد عند
الاخراج قصد وضو كند. چون كه يد يمنى هم بايد بلّه وضو داشته باشد. اگر اين را عند الادخال قصد بكند، عند الاخراج يد يمنى بلّه ندارد. بدان جهت اين را علاوه كردهام. تتمّه مطلب بماند.
|