جلسه 609

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:609 ب‏
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه قدس الله سرّه فرمود اگر در اعضاء الوضو جرحى بوده باشد كه به آن جرح ضرر نمى‏رساند وصول الماء و خون او قطع نمى‏شود. در اين صورت مكلّف مى‏تواند وضو را بگيرد و شرط اين كه اعضاء الوضو قبل الوضو پاك بشود، مى‏تواند آن شرط را هم مرعات كند. به اين كه وضو را به نحو الرّمس عضو فى الماء بگيرد. وقتى كه عضوش را برد توى آب و در آب فشار داد كه از آن موضع خون قطع شد آناً مائى آن وقت قصد مى‏كند وضو را نسبت به آن موضع مثلاً فرض كنيد دستش را برد توى آب، مى‏خواهد اين دست راستش را وضو بگيرد و خون هم فرض كنيد در انگشتش هست موضع الجرح به قصد الوضو اين دست راست را از آب خارج مى‏كند شيئاً و شيئاً از مرفق. كه ترتيب ملاحظه بشود. آن وقت وقتى كه نزديك اخراج اين عضوى باشد كه در او جرح است، آن موضع الجرح را توى آب آناً ماء فشار بدهد و خارج بكند از آب به نحوى كه آناً ماء خون قطع بشود و آب حوض برسد به آن عضو. در آن آب. وضو محقق مى‏شود. منتهى فرمود در غسل اين جورى بايد مراعات ساير شرايط هم بشود. با اين كار كردن موضع جرح را شسته است. در حالى كه موضع الجرح پاك بود. چون كه آن آنى كه خون قطع شد پاك مى‏شود. چون كه در ماء معتصم است. غسل ازاله محقق مى‏شود. در آوردن شرط غسل نيست. همين كه آب به آن موضع رسيد بعد از زوال الدّم آناً ماء غسل وضويى هم محقق مى‏شود. آن وقت عضو را خارج مى‏كند. بعد در خارج خون در بيايد بعد از خارج كردن عضو اين عيبى ندارد. ضرر به وضو نمى‏زند.
ولكن مى‏فرمايد در اين نحو از وضو گرفتن ساير شرايط هم كه غير طهارت محال الوضو است بايد مراعات بشود. چه جور؟ مى‏گويد بر اين كه يكى از شرايط اين است كه مسح...وضو بشود. بدان جهت وقتى كه اين شخص وضو مى‏گيرد در دست چپش قصد الوضو را حين الاخراج بكند. و ما هم عرض كرديم آن وقتى كه تمام يد يسرى را عند الاخراج بشورد بايد در يد يمنى هم عند الاخراج قصد وضو بكند. تا بلّه وضو بوده باشد در دستش كه با او مسح كند. اين فرمايش ايشان كما اين كه مى‏بينيد مبتنى بر اين است كه در غسل وضويى مثل غصل ازاله‏اى است. چه جور در غسل ازاله‏اى ذكرنا كه در غسل ازاله‏اى غسل حدوثى معتبر نيست. چون كه ملاك اين است كه آب برسد به آن جا و زوال آن نجاست بشود. غسل حدوثى معتبر نيست. در غسل وضويى هم بگوييم غسل حدوثى معتبر نيست. چون كه غسل وضويى بقايى مى‏شود. حدوث غسل آن وقتى است كه دست را توى آب مى‏برد. ولكن موقعى كه خارج مى‏كند اين انحار آن غسل اوّلى است كما ذكرنا. غسل وضو بكند با غسل بقايى غسل وضو كرده است. و امّا على ما ذكرنا كه ظاهر ادلّه در غسل الجنابه و در وضو اعتبار غسل حدوثى است، آن وقت غسل وضو را بايد حين الادخال فى الماء بكند از مرفق شيئاً فشيئاً. منتهى آن وقتى عند الادخال مى‏كند موضع الجرح اگر در دست راست بوده باشد كه فرض كرديم قبل از اين كه اين موضع نجس را ببرد توى آب، دم را ازاله كند. فشار بدهد كه دم قطع بشود. ببرد توى آب به قصد وضو. چون كه ذكرنا بر اين كه در ماء المعتصم غسل وضويى و طهارت المحل در يك آن حاصل بشود كافى است. ثمّ بما اين كه دستش را كه خارج مى‏كند اين بلّه وضو نيست. آب حوض است. بلّه وضوء حدوثى نيست. بلّه غسل بقايى‏
است كه ماء حوض است. مسح بايد با بلّه غسل حدوثى بشود كه ظاهر روايات است. روايات وضوعات بيانيه. بدان جهت دست چپ را كه مى‏شورد دست چپ را هم همين جور بشورد. نه تمامش را. مثلاً تا زند اين مقدار را نگه بدارد. اين را در خارج با غسل خارجى بشورد. با غسل خارجى با اين يدش بشورد كه آن وقت قهراً بلّه وضو هم در اين يد مى‏شود و هم در اين يد ديگر مى‏شود. اين هم حاصل مى‏شود. بهتر از اين آن نعمتى است كه فى عصرنا كه خداوند به ما داده است و آن اين ماء عنابيب است. اين شيرهاى لوله كشى است كه در اين خانه‏ها است. شير آب، آن جا ديگر رمس نمى‏خواهد چون كه او كر است، ماء معتصم است وقتى كه دستش شست همه‏اش را مى‏تواند زير شير بشورد. امّا اگر دستش را در غير زير شير هم تا زند شست، وقتى كه به موضع الجرح رسيد اين را زير شير مى‏گيرد. آن آنى كه آب مى‏رسد به اين عضو خون قطع مى‏شود. چون كه آب فشار دارد و آب معتصم به خود موضع دم مى‏رسد و وضو هم حاصل مى‏شود. بعد هم وقتى كه محيط شد بر يدش آب يا به آن موضع محيط شد دستش را مى‏كشد كنار. اين وضو حاصل مى‏شود. بعد دست چپش را مى‏شورد و مسحش را مى‏كند و اين هيچ اشكالى ندارد. رمس نمى‏خواهد. ماء بايد ماء معتصم بشود كه در ماء معتصمى كه هست اين شستن ممكن مى‏شود در اين عناوين. بلكه در آب ابريق هم كه قليل ريخته مى‏شود كه آب وارد مى‏شود به نجاست كه در اين صورت سابقاً گفتيم به تنجّس ماء دليلى نداريم ماء قليل يعنى دليل نداريم همه مى‏گويند آب ابريق نجس نمى‏شود آن آبى كه علو است و مى‏ريزد. آن آب نجس نمى‏شود. وقتى كه او به موضع دم رسيد با فشار قطع مى‏كند. وقتى كه با فشار قطع كرد آب مى‏رسد به آن زير دم و غسل وضويى هم با او غسل كند عيبى ندارد. چون كه طهارت و غسل در آن واحد حاصل بشود ذكرنا كه در اين صورت عيبى ندارد. منتهى بايد بعد آن موضع دم را كه هست موضع دم را هم كه مفروض اين است مى‏شورد. مى‏شورد و مسحش را مى‏كند. مسح به...وضو هم حاصل مى‏شود. اين كه عرض كردم زير اين لوله‏ها بشورد اين مبنى بر احتياط است. و الاّ اگر به ماء قليل هم به آن نحوى وضو بگيرد كه صب كند به نحوى كه دم را ازاله كند فشار داشته باشد آب آفتابه آناً ماء قطع كند و در آن آناً ماء عضو مجروح را همه‏اش را بشورد و ما بعدش را بشورد عيبى ندارد. وضو حاصل مى‏شود. اين نسبت به آن مسأله بود. سؤال؟ عيبى ندارد. در همان آنى كه قطع مى‏شود چيز مى‏شود. غسل حدوثى به رسيدن به بشره است نه به دم. وقتى كه آب را مى‏ريزد نسبت به غسل موضع غسل حدوثى است. چون كه اوّل حاجب را برمى‏دارد. او غسل حاجب است. دم است. وقتى كه دم منقطع شد آن آب اوّلى كه به بشره مى‏رسد نسبت به بشره غسل حدوثى است. بدان جهت در ما نحن فيه اين صحيح است و اشكالى ندارد.
بعد صاحب العروه قدس الله نفسه الشّريف يك مسأله‏اى را مى‏فرمايد كه محل ابتلا عام است و آن اين است كه انسان وقتى كه وضو مى‏گيرد اوّل شرطى بيان مى‏كند براى صحّت الوضو. كه بايد در اعضا غسل و كذا المسح فرقى نمى‏كند. در اعضا غسل بايد حاجبى نبوده باشد كه آن حاجب مانع بشود از وصول الماء الى البشره. اين شرط را شرط صحّت مى‏گويند. و اين را هم ملتفت هستيد به اين بيانى كه الان گفتم هم مى‏شود انسان ملتزم بشود كه اين حاجب نبودن شرط خارجى نيست. يعنى دليلى از خارج نداريم كه در وضو آن عضوى را كه مى‏شورد حاجب نداشته باشد به حيث يمنع...وصول ماء الى البشره. نه به اين شرط داخلى مى‏گويند. از خود ادلّه‏اى كه الوضو غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين از خود اين استفاده مى‏شود. چرا؟ چون كه غسل محققش اين است كه به مغسول آب برسد. اگر حايلى بوده باشد كه ما بين بشره يد و ما بين آن آب حايل بشود مثلاً يك چيز پلاستيكى چسبانده است. قيرى چسبيده است. رنگى چسبيده است كه محلّ ابتلا عموم كارگرها است. اگر چيزى چسبيده باشد آن بشره شسته نمى‏شود. روى آن رنگ شسته مى‏شود. روى آن پلاستيكى كه چسبيده است شسته مى‏شود. روى قير شسته مى‏شود. ما مكلّف هستيم در باب وضو بشره را بشوريم، يد را بشوريم يعنى بشرة اليد را بشوريم. يد اسم بر بشره است. بدان جهت در ما نحن فيه‏
اين شرط، شرط داخلى است. از دليل خارج استفاده نشده است. و منهنا اين مسأله عامّ الابتلا مى‏شود. كه انسان ربّما وضو مى‏گيرد. اين حرف در غسل هم مى‏آيد. اختصاص به اين جا ندارد. چون كه در غسل هم بايد جسد شسته بشود. وقتى كه انسان احتمال داد كه در پشتش يك حاجبى هست كه مانع است از وصول الماء الى البشره و نمى‏بيند هم باز همين جور است. آن غسل محقق نمى‏شود اگر مانع بوده باشد. بدان جهت اگر شخص عند التتوض‏ء يا عند الغسل شك كرد كه در اعضا وضو يا در اعضا غسلش حاجبى هست يا نه، ايشان اين جور مى‏فرمايد، بايد فحص كند كه اگر حاجبى هست او را ازاله كند. در اين صورت مى‏فرمايد بر اين كه و يكفى الظن وقتى كه فحص كرد، ظن كرد، يقين ندارد. همين ظن را كرد كه حاجب نيست. اگر حاجب بود مى‏ديدم. وقتى كه ظن پيدا كرد مى‏تواند ديگر وضو بگيرد. اين در صورتى است كه در اصل وجود حاجب در بدنش شك كند كه آيا در اعضا وضو يا در اعضا غسل حاجبى هست يا نه و امّا اگر بداند سابقاً حاجبى بود بداند سابقاً در اعضا الغسل يا در اعضا الوضو حاجبى بود غسل را من قاطى مى‏كنم. چون كه يك مثل هستند اينها. دليلشان هم يكى است. غسل بشره معتبر است. اگر بداند سابقاً حاجب بود شك كند در اين كه حين وضو گرفتن و حين غسل كردن آن حاجب باقى است، يا آن حاجب افتاده است، زايل شده است. در اين صورت مى‏فرمايد وجب اليقين بالزّوال. وجب التّحصيل اليقين بالزّوال. يقين تحصيل كند به زوال. پس مى‏بينيد كه ايشان در اين فرض سه تا ادّعا دارد.
دعوى الاول اين است كه وقتى كه انسان شك كرد در بدن حاجب است يا نيست وجب الفحص. نمى‏تواند بگويد كه اصل اين است كه حاجب نيست. اين مطلب اول.
الدعوى الثّانى اين است كه اگر شكّ در حدوث حاجب داشته باشد، تحصيل يقين معتبر نيست بعدم الحاجب. ظن كافى است. اين دعواى دوّمى.
دعواى سومى اين است كه اگر حاجب را بداند سابقاً بود در اعضا و شكّ در زوالش داشته باشد، بايد يقين به زوال تحصيل كند. اين هم دعواى ثالثه‏اى است كه مى‏كند.
امّا الدّعوى الاول پرواضح است كه صحيح است. بايد انسان فحص كند. چرا؟ چون كه وقتى كه احتمال مى‏دهد در بدن حاجب بوده باشد، احتمال مى‏دهد كه بعضى بدن نشسته باشد. در غسل معتبر است تمام بدن شسته بشود من الرّأس و البدن هم بايد شسته بشود بشره. در وضو هم معتبر است بايد بشره وجه يا بشرة اليدين شسته بشود. خوب اين مأمور به را مى‏داند. احتمال مى‏دهد كه تحصيل نكرده است. اين در خارج موجود نشده است. بايد احراز كند آنى را كه شرط صلاة است. كه غسل الوجه و اليدين است و مسح الرّأس و الرّجلين است بايد اين شرط را احراز كند. چون كه احراز نمى‏كند شرط را بايد فحص كند تا اگر حاجبى هست يقين داشته باشد يا حاجبى نيست يا اگر حاجبى هست زايل كرده است تا غسل بشره محرز بوده باشد. مثل ساير شرايط. در ساير موارد. بعضى‏ها ادّعا كرده‏اند بر اين كه استسحاب مى‏كند عدم الحاجب را. چون كه شكّ در حدوث حاجب است. يك وقتى در بدنش حاجب نبود. الان هم حاجب نيست. اين بطلان اين است كه اين حرف‏ها در فقه به درد نمى‏خورد از بيانى كه گفتم ظاهر شد كه در ما نحن فيه اين رفع حاجب شرط خارجى نيست كه به دليل ثابت شده است. يا عدم حاجب بودن شرط خارجى نيست. در ما نحن فيه آنى كه معتبر در وضو است غسل البشره است. استسحاب عدم الحاجب على الموضع اثبات نمى‏كند كه آن موضع شسته شده است. آب به او رسيده است. اين اثر عقلى است. اثر عقلى عدم حاجب واقعى. عدم حاجب تكوينى اثرش اين است كه لازمه عقلى‏اش اين است كه آن موضعى كه احتمال مى‏دهد شسته باشد. چون كه حاجب ندارد. ولكن استسحاب عدم حاجب تكوينى درست نمى‏كند. استسحاب عدم التّعبّد به حاجب است. عدم حاجب تعبّدى درست مى‏كند. و عدم حاجب تعبّدى يعنى اثر اين شرع اين را بار كن. مفروض اين است كه اين غسال الموضع‏
اثر شرعى نيست. اثر تكوينى است. بدان جهت مى‏گويند استسحاب عدم الحاجب لاثبات اين كه موضع شسته شده است اصل مثبت است. و نعم ما قال. بعضى‏ها ادّعا كرده‏اند كه در اصل عدم المانع و اصالة عدم الحاجب اصل عقلايى است. ربطى به حجّيت استسحاب ندارد. سيره عقلا جارى است كه در حاجبى شك كنم در مانع از شك كنم كه مقتضى‏اش را احراز كرده‏ام در مانع و حاجب شك كنم اعتنا نمى‏كنم. و شارع اين سيره را امضا كرده است اين قاعده شكّ در مانع است كه مقتضى...شكّ در مانع و حاجب كردن اعتنا نمى‏كند. يعنى مى‏گويم مقتضا موجود است. در ما نحن فيه مقتضى غسل كه آب ريختن به آن موضع است موجود است. فقط آن حاجب مانع مى‏شود از انغسال الموضع. شكّ در حاجب است. اعتنا نمى‏شود. اين هم سابقاً جوابش را گفتيم و لعلّه كرّات و مرّات. ما اين جور سيره‏اى را نه در متشرّعه و نه در عقلا احراز نكرديم كه به مجرّد اين كه مقتضى موجود شد احراز كردن مع الشّك فى المانع است. شك شكّ حسابى نه اطمينان به خلاف. شك داشته باشند كه مانع است. چون كه در و پنجره را رنگ مى‏كرد. احتمال مى‏دهد بر اين كه به پشتش يا به دستهايش قطرات رنگ پريده است. احتمال، احتمال حسابى است. اين جا فحص نكنم و در تاريكى وضو بگيرم بنا بگذارم به اصالة عدم المانع ما نه در متشرّعه و نه در عقلا اين جور اصلى نداريم. و منهنا اين را منكر هستيم. اگر اصل برأسه بود ديگر اشكال مثبتيّت نمى‏آمد. چون كه استسحاب كه نيست اين. يك اصلى است عقلايى كه حكم مى‏كنم به حصول المقتضى عند الشكّ فى المانع و احراز المقتضى...وقتى كه اين جور اصل نداشتيم يا صاحب العروه يا قدس الله نفسه در اين صورت كه استسحاب حجّت نشد كه شما هم اقرار داريد، اين هم محرز نشد ظن به چه فايده مى‏خورد...خوب انسان ظن كرد، فحص كرد، ظن كرد كه مانعى نيست. خوب اين ظن به چه دردى مى‏خورد؟ ظن حجّيت ندارد. اگر به مرتبه اطمينان رسيد، اطمينان حجّت عقلايى است. در سيره عقلا اطمينان حجّت است. مادامى كه اطمينان پيدا نكرده است ظن چه حجّيتى دارد؟
بدان جهت در ما نحن فيه اين فرمايش ايشان حتّى يحصل اليقين او الظّن اين اطلاقش...است. حتّى يحصل اليقين او الاطمينان. يا اماره ديگر مثل اين كه عيالى دارد كه ثقه است. آمد نگاه كرد به پشتش و گفت رنگى نيست. قيرى كه بود زايل شده است. قير نيست. آن جا عيبى ندارد. آن از باب قول خبر ثقه است. حجّيت دارد.
و امّا در صورتى كه اينها نبوده باشد به مجرّد ظن و التّخمين اين در صورتى است كه انسان احتمال حاجبيّت را بدهد در دستش كه اطمينان دارد كه اين حاجب نيست ديگر. مثل بعضى گچكارها كه دستهايشان را شستند گچ مى‏ماند مقدارى. ولكن اطمينان هست كه آب وقتى كه مى‏شورم نفوذ مى‏كند به اين گچ. گچ حايل نمى‏شود. آن كافى است. و الاّ اگر اطمينان نبوده باشد بايد تحصيل كند. از اين جا حكم دعواى ثالث هم معلوم مى‏شود. دعواى ثالث اين است كه سابقاً حاجب بود. الان هم حاجب است. اين استسحاب به درد نمى‏خورد. چون كه استسحاب بقاء حاجب اثبات نمى‏كند كه شسته نشده است. چه جور ترتّب شسته شدن بر عدم حاجب مثبت بود، ترتّب شسته نشدن هم بر استسحاب حاجب اصل مثبت است. بدان جهت در ما نحن فيه بايد احراز كند بر اين كه زايل شده است آن حاجب. خوب احرازش كما اين كه به يقين وجدانى مى‏شود به اطمينان هم مى‏شود. فرقى ما بين صورت شكّ در حاجب و صورت شكّ در زوال الحاجب نمى‏شود گذاشت. آن جا اگر مطلق الظّن گفتيم كافى نيست. اطمينان بشود اين جا هم اطمينان كافى است. و اين كه در اخبار استسحاب ذكر شده است كه لا تنقض اليقين بالشّك ولكن...يقينٍ آخر، آن جا ذكر كرديم بر اين كه مراد از يقين علم است و مراد از شك خلاف العلم. وقتى كه اطمينان عند العقلا علم شد، يقين حاصل شده است. غايت حاصل شده است. اطمينان يقين است عند العقلا. در اعتبار...اطمينان را يقين مى‏بيند كما ذكرنا كراراً. بدان جهت در ما نحن فيه حتّى يحصل اليقين او الاطمينان. اين نسبت به اين مسأله. بعد رسيديم به اين مسأله‏اى كه شرط رابع مى‏شود. و مسأله معركة الآراء. ايشان اين جور مى‏فرمايد در عروه. مى‏فرمايد شرط رابع از شرايط
صحّت الوضو اين است كه آب وضو و ظرف آب وضو مثلاً كاسه‏اى گذاشته است، سطلى گذاشته است از او مثلاً آب برمى دارد. يا اين آب و يا ظرف آب و آن مكانى كه در آن جا وضو مى‏گيرد و آن مكانى كه غساله وضو آن جا ريخته مى‏شود همه اينها بايد مباح بشود. خود آب، و ظرف آب، و مكانى كه آن جا وضو مى‏گيرد و جايى كه مصبّ غساله بوده باشد، در آن صورت مصبّ غساله مباح بوده باشد بايد مباح بشود. يعنى حرام بشود، غصبى بشود نمى‏شود. اين فرمايشى است كه مى‏فرمايد. در عبارتش اين است كه الرّابع ان يكون الماء و ظرفه و مكان الوضو و مصبّ مائه آن جايى كه غساله وضو ريخته مى‏شود مباح بوده باشد. مى‏فرمايد بر اين كه ولو كان واحدٌ منها غصباً در اين صورت فلا يصحّ الوضو لو كان واحداً منها غصباً من غير فرق بين صورت الانحصار بعدمه. فرقى هم نمى‏كند كه آب منحصر به آب غصبى بود يا منحصر بود به آنى كه توى ظرف غصبى است يا وضو گرفتن منحصر به اين مكان بود كه غصبى است. در جاى ديگر نمى‏تواند بگيرد. يا مصب منحصر باشد يا اين كه نه جاى ديگر خودش وضو نگرفت. آمد اين جا وضو گرفت. من غير فرقٍ بين الصّورت الانتصال و عدمه باطل مى‏شود ما بين صورت الانحصار و عدم انحصار فرقى ندارد. ايشان اين جور تعليل مى‏كند.
اين اوّلين تعليلى است كه در عروه پيدا كرديم در بحث طهارت اذ مع فرض عدم الانحصار براى اين كه اگر ماء منحصر نبوده باشد، وضو گرفتن جايش منحصر نبوده باشد، ولو اين مكلّف به وضو گرفتن است. ولكن اين وضو را نمى‏تواند بگيرد. اذ مع عدم الانصحار و ان لم يكن مأموراً بالتّيمم. مأمور به تيمم نيست. بايد وضو بگيرد. الاّ انّ وضوئه حرامٌ. اين وضويش حرام است. اين فرد از وضو حرام است. خواندم به جهت اين عبارت. با اين عبارتى كه الان مى‏گويم با اين كار داريم. مى‏گويد الاّ انّ وضوئه حرامٌ من جهت كونه تصرّفاً يعنى تصرّف در ملك الغير است. او مستلزماً بالتّصرف فى مال الغير. يا خود وضو تصرّف در مال الغير است. يا مستلزم تصرّف در مال الغير است. يعنى خود وضو تصرّف در مال الغير نيست. ولكن اين وضو يك لازمه‏اى دارد. مثل مصبّ حرام است. ملك الغير است. در پشت بام خودش وضو مى‏گيرد. آب مال خودش است. كاسه هم مال خودش است. ولكن رويش را كرده است به آن پشت بام همسايه. آن بيچاره هم تازه آن پشت بام را درست كرده است. هيچ راضى نيست. هنوز قيركارى نكرده است. اين آب را مى‏ريزد آن جا كه مى‏داند همسايه هم قبلاً گفته است يا شك دارد كه همسايه راضى نيست و در واقع هم راضى نباشد. اين آبش را مى‏ريزد به آن پشت بام همسايه. اين در ما نحن فيه آنى كه حرام است، خود وضو نيست. وضو غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين است. اين ريختن غساله كه امر آخرى است و مستلزم است با اين وضويى كه دارد مى‏گيرد مى‏فرمايد فرقى نمى‏كند كه وضو بنفسه حرام بوده باشد يا مستلزم حرام بوده باشد. در اين دو صورت وضو محكوم به بطلان است. عرض مى‏كنم بر اين كه يك عنوان غصب را در ماء فرض مى‏شود. ثانياً در ظرفش و ثالثاً در مكان الوضو و اخرى در مصبّ الغساله. ما فعلاً كلاممان در اوّلى است كه ماء غصب است. ماء ملك الغير است. فرض بفرماييد كسى آبش را آورد گذاشت آن جا. گفت من راضى نيستم. زحمت كشيدم و اين آب را آوردم كه خودم وضو بگيرم. ظرفش هم مال خودش است. گرفته و آورده است. رياضت كرده است و آب ملك خودش است. راضى نيستم كسى دست بزند. حتّى پدرم هم باشد راضى نيستم. در اين صورت رفيقش آمد برداشت. گفت بابا بيخود مى‏گويد. آب است ديگر. برداشت وضو گرفت. در اين صورت اين وضو محكوم به بطلان است. يا خيلى اتّفاق مى‏افتد كه حمّامى مى‏گويد من راضى نيستم بيايى به حمّام من...راضى نيستم. اين همين جور آمده است. اعتنا نمى‏كند. مى‏آيد غسل مى‏كند. غسلش محكوم به بطلان است. اين بلااشكال در صورتى كه ماء مغصوب بوده باشد و ماء ملك الغير بوده باشد اين كه ملك الغير مى‏گويند در عبارت عروه دارد مال الغير عمداً اين ملك الغير مى‏گويند. لازم نيست در بطلان الوضو آب ماليّت داشته باشد. يعنى آبى باشد كه مى‏خرند. مى‏فروشند. آب ماليّت ندارد. ولكن رياضت كرده است. رفته است آورده‏
است. ماليّت ندارد. لب شط است. مع ذالك مى‏گويد من راضى نيستم كسى با اين آب كى آورده‏ام وضو بگيرد. ماليّت ندارد. ملك الغير است. در ما نحن فيه مال اگر ملك الغير شد ولو ماليّت نداشته باشد وضو محكوم به بطلان است. چرا؟ چه مال بوده باشد و چه نبوده باشد. اين كه ايشان ماليّت را قيد كرده است شايد از باب مثال و من باب غلبه باشد. و الاّ مال الغير مدخليّتى ندارد على ما نذكر. سرّ اين اين است. در جاهايى كه شارع امر كند به طبيعى الفعلى و نهى كند از فعل آخرى و از عنوان آخرى نهى كند اگر اين عنوانى كه متعلّق امر است، با عنوانى كه متعلّق النّهى است و نهى هم انحلالى است چون كه نواحى انحلالى مى‏شود هر شرب خمرى حرام است. هر غصبى حرام است. هر فردش حرمت مستقلّه دارد. اوامر خطابات نواهى احلالى مى‏شود. چون كه حكم در انحلال تابع ملاك است. ملاك مغبوضيّت در هر فردى شد، هر فرد حكم مستقلّى پيدا مى‏كند. به خلاف واجباتى كه طبيعى را واجب مى‏كند. ملاك قائم به صرف الوجود است. بدان جهت افراد متعلّق امر نمى‏شوند. سرّ طبيعى الوجود متعلّق تكليف است. در آن مواردى كه طبيعى متعلّق تكليف شد، صرف الوجوبش مطلوب شد، بعد عنوان ديگرى متعلّق نهى شد كه آن عنوانى كه متعلّق النّهى است انحلالى است. منطبق مى‏شود به آن فردى از طبيعى كه داخل آن طبيعى هم هست. اين جور است ديگر. شارع نهى كرده است از تصرّف در ملك الغير. مال بوده باشد لا يحلّ...نفسه. مال نبوده باشد حرمت الظّلم و العدوان است. عدوان بر غير حرام است در ملكش. ولو ماليّت نداشته باشد. اين تعدّى به غير است. تعدّى به ملك الغير است. بدان جهت حرام است. در ما نحن فيه من اين آبى كه ملك الغير است برمى‏دارم و صورتم را مى‏شورم اين شستن صورت وضو است. الوضو غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين. اين غسل وضو است. مع ذالك تصرّف عدوان به غير است. چون كه ملك غير است. عدوان به غير است.
بدان جهت در مواردى كه متعلّق النّهى با متعلّق الامر خارجاً چون كه وقتى كه فردى را از طبيعى موجود كرد صرف الوجود است. اگر متعلّق النّهى كه انحلالى است كه آن فردى را كه در خارج اتيان مى‏كند، او متحّد بوده باشد با طبيعى مأمور به كه طبيعى مأمور به، به همان فرد محرّم...هو صدق مى‏كند. مثل ما نحن فيه كه به ماء غير كه وضو مى‏گيرند اين فرد كه وضو است، غسل الوجه است، به عينه تعدّى به ملك الغير است. در اين موارد مى‏گويند عنوان متعلّق الامر با عنوان متعلّق النّهى اتّحاد وجوبى دارد. وجوداً يكى هستند. و ربّما عنوانى كه متعلّق النّهى است با عنوانى كه متعلّق الامر است با همديگر در وجود متحّد نيستند. در وجود متلازمين هستند. به همديگر متلازمين هم نمى‏گويند. متلازم يك صورت مى‏شود. در وجود به همديگر منضم شده‏اند. متعلّق امر منطبق بر وجودى است و متعلّق النّهى متعلّق به وجود ديگرى است. مثل آن مثال اخيرى كه عرض كردم. در پشت بامش وضو مى‏گيرد، غساله ريخته مى‏شود به ملك الغير كه راضى نيست. در ما نحن فيه آنى كه تعدّى به او منطبق است، ريختن آب به پشت بام غير است. بدان جهت اگر وضو نگيرد و لوله آفتابه را به پشت بام غير بگيرد، اين هم همان حرام را كرده است. همان تعدّى به ملك غير را كرده است. در ما نحن فيه...منطبق است بر غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين. اين خودش تعدّى نيست اين غسل الوجه. اين غسل الوجه به او مى‏چسبد ريختن غساله به ملك الغير كه او تعدّى به غير است. در اين موارد مى‏گويند كه عنوان متعلّق الامر با متعلّق النّهى تركيب انضمامى دارند. تركيبشان اتّحادى نيست. مرحوم نائينى و من تبعه من تلامزته اياشن ملتزم شده‏اند كه مسأله معروفه كه اجتماع امر و نهى جايز است يا جايز نيست، اين بحثش در موارد تركيب انضمامى است. و امّا در جاهايى كه تركيب متعلّق الامر با متعلّق النّهى اتّحادى بشود، هيچ كس آن جا قائل به جواز اجتماع امر و نهى نيست. بدان جهت وقتى كه آب غصبى بوده باشد چون كه تركيب عدوان على الغير فى ملك الغير است، متحّد است با وضو كسى آن جا قائل به جواز اجتماع امر و نهى نيست. همه قائل هستند چون كه خطاب نهى انحلالى است و هر فردى از غصب را حرام مى‏كند، قهراً خطاب اذا قمت من الصّلاة فاغسلوا وجوهكم،
مقيّد مى‏شود به غير اين فرد. چون كه اين فرد نمى‏تواند ترخيص در تطبيق داشته باشد. واغسلوا وجوهكم و ايديكم ولو به اين غسل به ماء غير. اين را حرام كرده است، منع كرده است، بما اين كه در موارد تركيب اتّحادى ترخيص در تطبق معقول نيست، حتّى امر ترتّبى هم معقول نيست. اگر عصيان كردى به اختيار خودتت وضو بگير. اين معقول نيست. عصيان كردى يعنى وضو غصب كردى. غسل كردى. غسل كردى يعنى خود فعل محرّم است. اگر فعل محرّم كردى، فعل تحصيل حاصل مى‏شود. نه امر ترتّبى ممكن است در موارد تركيب اتّحادى. اگر بخواهد امر ترتّبى كند بايد بگويد حرام كردى قصد وضو بكن. قصد وضو، وضو نيست. وضو غسل الوجه و اليدين است. به او امر دارد. آن امر ممكن نيست. غسل وضو امر ندارد. آنى كه امر دارد وضو است. او غسل با قصد است. بدان جهت تركيب اتّحادى مى‏شود، بدان جهت در ما نحن فيه هيچ كس قائل به جواز نيست. و منهنا بعضى تلامزه‏اش فرموده‏اند ولو در تقرير اشكال است، آن تقرير صحيح نيست، بعضى تلامزه‏اش فرموده‏اند در آن جاهايى كه به آب غصبى گرفته بشود در ما نحن فيه ولو قائل بشويم به جواز الاجتماع الامر و النّهى يعنى در موارد تركيب انضمامى اين وضو محكوم به بطان است. چون كه تركيبش اتّحادى است. اين كلامى است كه ملاحظه بفرماييد تا بحث كنيم انشاء الله.