جلسه 614

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:614 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين جهت بود در موثّقه سماعه امام (ع) ذكر فرمود لا يحلّ مال...المسلم الاّ بطيبة نفس. در تصرّف در مال الغير طيب نفس مالك معتبر است. و در توقيعى كه صدوق ذكر كرده است و بيان كرديم آن جا هم وارد شده است در آن توقيع كه امام (ع) فرموده است لا يحلّ مال الغير الاّ باذنه لا يجوز التّصرف فى مال الغير الاّ باذنه. كلام اين است كه اين بود در تصرّف در مال الغير اذن معتبر است يا اين كه اذن اعتبارى ندارد. رضا كافى است. كلام در اين جهت بود.
عرض مى‏كنم در ما نحن فيه كه مسأله توضى به مال الغير بود اگر مائى كه ملك الغير است انسان به او وضو گرفت مال الغير ماليّتى نداشته باشد كما هو فى غالب البلاد. كه آن مائى كه صرف كرده است در وضو ماليّتى ندارد. لا يشترى بشى‏ءٍ ولو...در اين صورت بلاشبهةٍ وضو گرفتن در صورتى كه مالك طيب نفس داشته باشد بدانند طيب نفس دارد امّا اذن نداده است بر من، خودش چيزى نگفته است. از خارج مى‏دانم كه راضى است و از ته دل هم راضى است بفهمد كه من وضو گرفته‏ام به ماء او خوشحال هم مى‏شود اتّحاد نفس هم حاصل مى‏شود و من تصرّف كنم اين اشكالى ندارد چه بگوييم در تصرّف در مال الغير اذن معتبر است يا رضا كافى است. مفروض اين است موضوع حكم در توقيع و در موثقه مال الغير است و در ما نحن فيه مال نيست. ملك الغير است در ما نحن فيه. بدان جهت در مال الغير تصرّف كردن داخل اين دو تا روايت است و امّا اگر ماليّتى نداشت كما هو الفرض اين حرمت تصرّف بدون رضا و اذن به واسطه ادلّه حرمت الظّلم و العدوان است كه تصرّف كردن در اين ملك بدون رضاى او عدوان بر مالك در ملكش هست. بلااشكال وقتى كه اذن داد يا من فهميدم نه راضى است صددرصد طيب نفس دارد اين ظلم عدوان بر غير نيست. نه عند العرف، عند الشّرع، نه چيزى. چون كه شارع در تصرّف مال غير اينها را فرموده است. نه تصرّف در ملك الغير كه ماليّت ندارد. او به عنوان ظلم و العدوان است و مفروض اين است كه ظلم عدوان نمى‏شود. و امّا در جايى كه ماليّت داشته باشد كه داخل اين دو حديث است. در اين دو حديث سه نحو جمع عرفى گفته مى‏شود كه سه تايش را ديگران هم فرموده‏اند.
وجه اول جمع عرفى اين بود كه گفتيم بما اين كه غالباً رضا منكشف به اذن مى‏شود اذن اظهار الرّضا است. ربّما كسى كه اظهار مى‏كند رضا را كما اين كه ما گفتيم ديروز در ته دل راضى نيست. رضا ندارد. منتهى خجالت مى‏كشد نه اذن مى‏دهد. كه اذن ابراز رضا است. صورت الابراز است. اذن صدق مى‏كند...ولكن طيب نفس ندارد. بعضى‏ها فرموده‏اند چون كه غالباً كشف رضاى مالك در تصرّف در مالش به اذنش مى‏شود، و ظاهر كلام وقتى كه اذن دارد كه راضى است اين روايتى كه مى‏گويد لا يحلّ مالهم مسلمٍ الاّ بطيبة نفسه آن طيب نفس حلّيت واقعى را مى‏گويد. و اين روايت ديگر كه مى‏گويد لا يجوز التّصرّف فى مال الغير بيان طريقش را مى‏گويد. طريق بر احراز طيب نفس مالك الغير اذنش است. اذن داد بله احراز مى‏شود رضايش به محرزى كه معتبر است. چون كه ظاهر اين است كه رضا دارد. بله يك جا معلوم شد بر اين كه رضا ندارد، طيب نفس ندارد، از روى خجالت اين را گفت، آن مى‏شود تصرّف حرام. طريق ديگر نمى‏شود. طريق در جايى است كه خلاف واقع منكشف نشود كه بر خلاف او است. اذن اعتبارش طريقاً است. اين يك وجه است.
وجه ثانى آن وجهى است كه ما ذكر كرديم در دو قضيه‏اى كه وارد بشود و هر دو قضيه حاصله بوده باشد به ما و الاّ يا لا و الاّ و امثال ذالك. مثل اين كه لا ضمانة العارية الاّ اذا اشترط كسى كه مالى را از كسى عاريه مى‏گيرد اگر مال عاريه گرفته در يد شخص تلف شد ضمانى بر مشتعير نيست كه عاريه را گرفته است. الاّ اذا اشترط مگر اين كه شرط بشود. موقعى كه عاريه داده مى‏شد شرط بشود كه تلف شد ضامن است. اين قضيه.
و يك قضيه ديگر اين است كه لا ضمانة العارية الاّ الزّهب و الفزّه در عاريه ضمانى نيست. مگر اين كه مالى كه عاريه داده مى‏شود زهب و فزّه بوده باشد. زهب و فزّه اگر تلف شد نه او ضمان دارد. مشتعير ضامن است. كما اين كه در رواياتش هست. عرض كرديم هر كدام اين دو تا قضيه چون كه قضيه حاصره است هر كدام از اينها منحل مى‏شود به دو تا قضيه. يك قضيه، قضيه سلبى است. ليس فى العاريه فى الضّمانٌ يعنى ليس فى العارية الّتى لم تشترط فيها ضمانٌ. چون كه الاّ اشترط استثنا است. تحت مستثنى منه آن عاريه‏اى مى‏ماند كه لم يشترط فيه اين جور مى‏شود كه ليس فى العارية الّتى لم يشترط فيها ضمانٌ ليس فيها ضماناً در او ضمان نيست. اين يك قضيه است. قضيه ديگر، قضيه موجبه است كه فى عارية الّتى اشترط فيه الضّمان و فيها ضمانٌ. اين قضيه، قضيه موجبه مى‏شود. آن دومى هم اين جور مى‏شود. ليس فى العارية ضمانٌ الّا الزّهب و الفزّه يعنى فى عارية غير الزّهب و الفزّه ليس ضمانٌ. و فى عارية الزّهب و الفزّة ضمانٌ. مى‏گويند آن قضيه سالبه در هر كدام جمع عرفى اين است كه آن سالبه كلّيه در هر كدام به آن مستثناى در ديگرى تخصيص مى‏خورد يا تقييد مى‏خورد. اين كه مى‏گويد ليس فى العارية الّتى لم يشترط فيها ضمانٌ ليس فيها ضمانٌ اين...الاّ الزّهب و الفزّه. اين مستثناى در ديگرى چون كه اخصّ از عامّه است و يا اخصّ از اين مطلق است، اين عام را تقييد مى‏كند و مى‏شود بر اين كه ليس فى العارية الّتى لم يشترط فيه الضّمان و لم يكن زهباً و فزتاً ضمانٌ. اين جور مى‏شود. آن ديگرى هم همين جور است. اين كه ليس فى غير الزّهب و الفزّة ضمانٌ او مى‏گويد الاّ اذا اشترط كه نتيجه اين مى‏شود كه ضمان در دو مورد است. يكى در موردى است كه آن مال العاريه زهب و فزّه باشد، يكى هم در اين كه شرط زهب و ضمان شده باشد در عاريه. جمع عرفى مقتضايش اين است. گفته‏اند ما نحن فيه هم داخل او است. چون كه آنى كه مى‏فرمايد لا يحلّ مال...مسلم الاّ بطيبة نفسه دلالت مى‏كند اگر آن طيب نفس و ابتهاج باطل نبوده باشد تصرّف در مال ديگرى حرام است. او مى‏گويد الاّ اذا...اين جور مى‏شود كه لا يحلّ مال...الاّ بطيبة نفسه او...فيه. آن يكى هم همين جور است. لا يجوز التّصرف فى مال الغير الاّ باذنه يعنى لا يجوز التّصرف بغير الاذن الاّ اذا كان طيب النّفس فى نفس المالك. قهراً اين مى‏شود كه هر كدام شد كافى مى‏شود. بدان جهت اين جمعى است جمع عرفى گفته شده است. ولكن اين جمع عرفى بعثى به او نبود كما اين كه در عاريه زهب و فزّه است. الاّ انّه در ما نحن فيه دو تا خصوصيّت است. آن دو تا خصوصيّت نمى‏گذارد اين جمع را ملتزم بشويم. آن خصوصيت يكى طريقيت الاذن است. چون كه آنى كه در ذهن مردم و در ارتكاض مردم است، كه اذن كاشف از رضا است. وقتى كه شارع اين اذن را معتبر كرده است و در آن دليل ديگر طيب نفس را معتبر كرده است و رضا را معتبر كرده است اين كاشفش را ذكر كرده است. جمع عرفى اين است. اين يك خصوصيّت. يك خصوصيت ديگرى هم در وجه ثالث بيان مى‏كنيم كه شروع مى‏كنيم.
وجه ثالث در مقام عبارت از اين است آنى كه ذكرنا فى بحث المكاسب و بنينا عليه و آن اين است كه طيب نفس در تصرّفات خارجيه معتبر است. آن جايى انسان در ملك الغير تصرّف خارجى مى‏كند مى‏نشيند يا دوش مى‏كشد و فرش را پهن مى‏كند و مى‏نشيند در ملك الغير يا در خانه مردم را باز مى‏كند و وارد مى‏شود، اين تصرّفات خارجيه اينها است كه احتياج به طيب نفس دارد. چون كه ظاهر دليل اين است آن وقتى كه انسان اين تصرّف را مى‏كند، ملك، ملك غير است. مال، مال غير است در حين تصرّف. اگر در حين تصرّف آنى كه انسان در او يتصرّف فيه مال الغير بوده باشد بايد
مالكش راضى بشود. تصرّفات خارجيه همه‏اش از اين قبيل است كه به مال غير وضو مى‏گيرد. روى فرش غير مى‏نشيند. توى خانه مردم وارد مى‏شود، مى‏نشيند، طعام مردم را مى‏خورد، همه‏اش در حين تصرّف خارجى ملك الغير است و اين تصرّف در ملك الغير طيب نفس مى‏خواهد و امّا تصرّفات الاعتباريه. يك تصرّفات اعتباريه‏اى است كه مالك آنها را در مالش مى‏كند. مالش را به كسى مى‏بخشد كه اين مال تو. به كسى وصيّت مى‏كند. به كسى هبه مى‏كند. تصرّف را مالك در مال خودش مى‏كند. وقتى كه تصرّف در مال خودش كرد در اين تصرّف خودش طيب نفس معتبر نيست. چون كه لا يحلّ...مسلمٍ الاّ بطيب نفس يعنى تصرّف كنم...در مال كسى بايد طيب نفس داشته باشد. اين جا در ما نحن فيه مالك خودش تصرّف مى‏كند.
بدان جهت در ما نحن فى لا يجوز التّصرف فى مال الغير نمى‏گيرد اين را. خود مالك تصرّف مى‏كند. ولكن طيب نفس ندارد. يك كسى از او خواهش كرده است كه اين خودنويس تو خيلى خوب است. اين را ببخشى براى من. اين هم كه رفيق صميمى است سالها. رودربايستى شد كه بگويد نه. گفت بخشيدم بگير. اين هبه نافذ است. ما اين جور عرض كرديم يعنى قبل از ما هم فرموده‏اند كه معلوم مى‏شود. در تصرّفات اعتباريه اين شخصى كه هبه كرد به هبه كردن وقتى كه به يد او داد، بر او تصرّف خارجى جايز مى‏شود با نوشتن. چرا؟ چون كه اين هبه كه كرد و هبه صحيح شد، موقعى كه او مى‏نويسد ملك خودش است. ملك غير نيست. لا يحلّ گفت در مال غير نمى‏شود تصرّف كرد. لا يجوز التصرّف فى مال الغير كه مال الغير باشد حين التصرّف. هبه اگر صحيح شد مال خودش است. و عمومات...كه الهبة نافذةٌ صحيحةٌ اذا قبض وقتى كه قبض شد كه مفروض اين است كه قبض شده است. اطلاق مى‏گيرد اين را. و اين كه در آيه مباركه هست كه شايد در ذهن شيخنا هم همين بود كه ما نصفه كاره گذاشتيم كه لا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل الاّ ان تكون تجارتاً ان ترازٍ. اين است. توى ذهنتان اين بود. وقتى كه اين بود پس مى‏رسيديم. گفتيم در بحث مكاسب كه اين ترازٍ در آيه مباركه به معناى طيب نفس نيست. عرض مى‏كنم بر اين كه در آيه مباركه كه مى‏گويد لا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل اموالتان را ما بين خودتان به وجه باطل نخوريد يعنى اگر تجارت بوده باشد، آن اكل به باطل نيست. يعنى اين اكل‏ها باطل است الاّ اكلى كه بالتّجاره بوده باشد. خوب معلوم است كه تجارت بيع شراب...شخصى كه مالى را مى‏فروشد قصدش...نيست. فرش كهنه شده است. ديگر به دردش نمى‏خورد. مى‏آيد مى‏فروشد. به او نمى‏گويند به آن فروشنده فرش تاجرٌ كسى كه چيزى را مى‏فروشد چون كه حاجت ندارد و...غرضش نيست بيخود نماند تلف بشود. او را تاجر نمى‏گويند. امّا آن كسى كه دكّان باز كرده است، حجره باز كرده است، متاع مى‏خرد و مى‏فروشد به قصد استرباع به او مى‏گويند تاجر. بدان جهت در بلاد عرب همين جور است. دكّان دارند پارچه مى‏فروشند يا چيز ديگرى مى‏فروشند به او مى‏گويند تاجرٌ. يعنى...يبيع يشترى بقصد الاسترباع. بدان جهت در ما نحن فيه اين را معلوم است كه اكل مال غير فقط مجوزّش تجارت نيست. چون كه تصرّفات ديگرى است. صلح است، اجاره است. وصيّت است و امثال ديگر است. اينها گفتيم همه‏اش داخل ان ترازٍ است. ترازٍ يعنى تراز معامله‏اى. يا تجارت بوده باشد يا ترازى معامله ديگر كه صلح است. اين كه بعضى مفسّرين هم گفته‏اند عن ترازٍ خبرٌ بعد الخبر چون كه اگر در تجارت ترازى معاملى نباشد كسى اكراه بكند به انسان كه خانه‏ات را بفروش اگر نفروشى گردنت را مى‏زنم، اين را تجارت نمى‏گويند.
تجارت آن است كه يبيع و يشترى لغرض الاسترباع اين به جهت اين است كه به غرض استرباع ندارد. من وقتى كه مى‏فروشم از ترس اين مى‏فروشم. نه اين كه منفعت قصدم است. تجارت نمى‏گويند. بدان جهت اين كه مى‏گويد لا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل الاّ ان تكون تجارتاً و الاّ ان تكون ان ترازٍ خبرٌ بعد الخبر يا اكل بالتّجاره بوده باشد يا ان ترازى معاملى كه ساير معاملات را مى‏گيرد و در بحث مكاسب اقامه شاهد قطعى كرديم طيب نفس به معناى ابتهاج ال...در معاملات كافى نيست. انسان اگر كسى خودش معامله را بگيرد مضطر است به بيع متاعش و امثال ذالك به‏
نحوى كه موقع فروختن هم حسرت توى دلش است كه‏اى واى اين متاع از دستم رفت ولكن چه كار كنم. اين طيب نفس ابتهاج نفس ندارد. طيب وضع شده است به آن معنايى، سؤال؟ او طيب نفسى عقلى او عرفان است. آنى كه الفاظ...آنها معانى عرفيه دارند. طيف نفس ندارد. بيّنا در بحث مكاسب ما بين موارد اكراه و اضطرار هيچ فرقى نيست...طيب نفس. اگر آن طيب نفس را بگويى در موارد اكراه هم هست آن طيب نفس عقلى.
بدان جهت در ما نحن فيه بيّنا كه در مثل اين موارد طيب نفس نيست و فرقى هم ما بين اكراه و اضطرار نيست. فقط در موارد اكراه حديث رفعاً امّة مضطرّ عليه داريم. بدان جهت معامله را حكم به فساد مى‏كنيم. ولكن در موارد اضطرار نه. احلّ الله البيع اوفوا بالعقود مى‏گيرد. مالك خودش فروخته است ديگر. در مواردى كه متصدّى تصرّف خود مالك شد نه لا يحلّ...بطيب نفسه كار دارد و نه هم آن يكى كار دارد. اگر تجارتاً ان ترازٍ خبر بعد الخبر نشد، و لا اقلّ من احتماله. بدان جهت وقتى كه اين احتمال را داشت كما اين كه شاهد ذكر كرديم احتمال را داشت اقلاً، بدان جهت حكم مى‏كنيم احلّ الله البيع اين بيع مالك را مى‏گيرد ولو استحياءً فروخته است. اكراه نبود. استحياءً هبه كرده است. وقتى كه احلّ الله البيع اوفوا بالعقود الهبة نافذة اذا...گرفت آن مال، مال آن شخص مى‏شود. از موضوع...الاّ بطيبة نفسه يا لا يجوز التّصرّف فى مال الغير خارج مى‏شود. و امّا در صورتى كه تصرّف در مال شخصى را ديگرى بكند. ديگرى خانه مرا مى‏فروشد. در اين مورد كه ديگرى خانه مرا مى‏فروشد بدون اين كه من طيب نفس داشته باشم و بدون اين كه اذن بدهم. مى‏فروشد. در ما نحن فيه اگر براى خودش مى‏فرشد بيع براى خودش باطل است. بيع براى خود او واقع نمى‏شود. حتّى اگر رضا هم داشته باشم و اذن هم بدهم. بگويم كه...در بحث مكاسب در مسأله اشتر بمالى بنفسك گفتيم اگر اين اذن در توكيل ندارد اين تصرّف جايز نيست. اول بايد توكيل كند كه مال را از تصرّف مالك تملّك كند و بعد بفروشد. كه وقتى كه مالك شد بفروشد ملك خودش را. چون كه...الاّ فى ملكه. بدان جهت اگر اذن بدهد كه ملك تو نشود امّا براى خودتت بفروشى. اين اذن باطل است. طيب نفس هم داشته باشم باطل است...بكند اين تصرّف باطل است. تصرّفات اعتباريه‏اى كه غير در مال ديگرى مى‏كند آن تصرّفات اگر موقوف به ملك بوده باشد كه تصرّف را براى متصرّف خودش مى‏كند آنها باطل است. طيب نفس هم باشد...باشد. و امّا تصرّفات را اگر براى مالك بكند. خانه را براى مالكش مى‏فروشد. آن جا اذن مى‏خواهد. چرا؟ چون كه اوفوا بالعقود احلّ الله البيع بيع ملاّيش را مى‏گويد. بيع انحلالى است. چه جور اغسل وجوهكم هر كس صورتش را بشورد احلّ الله البيع يعنى بيع را آن ارباب العوضه‏اى كه موجود كرده‏اند چون كه لا بيع الاّ فى ملكه آن بيع را شارع امضا كرده است. وقتى كه اين جور شد، اين بيع را كه انشا كرده است مالك انشا نكرده است. كى من فروخته‏ام؟ نه ارجاع داشتم و نه اذن داده‏ام. آن وقت اين بيع من مى‏شود كه اذن بدهم. رضاع هم به درد نمى‏خورد. من راضى هستم خانه‏ام را كسى بفروشد به فلان قيمت براى خودم ولكن چيزى نگفته‏ام. وقتى كه او فروخت نمى‏گويم تا مادامى كه من نگفته‏ام رضيت ابراز نكرده‏ام و اجازه نكرده‏ام نمى‏گويم كه باع فلان داراً. بيع آن وقت بيع مالك مى‏شود كه اذن بشود. بدان جهت گفتيم اگر تصرّفاتى بكند اعتباريه در ملك الغير براى مالك، آنها احتياج به اذن و اجازه دارند. به مجرّد رضاى باطنى بيع مالك درست نمى‏شود. بيع مستند به مالك نمى‏شود. اجاره مستند به مالك نمى‏شود. صلح مستند به مالك نمى‏شود. اين اذن مى‏خواهد. و بما اين كه در مورد اين توقيع تصرّفات، تصرّفات اعتباريه است و در مورد موثّقه سماعه تصرّف، تصرّف تكوينى است. آن جا ردّ الوديعه بود. كسى كه امانت را گرفته است، بايد پس بدهد، ببرد. رد فعل خارجى است. فرمود رسول الله (ص) من اعتمن عنده امانتاً فاليعدّها الى صاحبها فانّه لا يحلّ مال...مسلمٍ الاّ بطيبة نفسه. امساك كه فعل خارجى است، جايز نيست مگر طيب نفس داشته باشد مالك. اگر مطالبه كند و طيب نفس نداشته باشد آن تصرّف حرام است.
و امّا التّوقيع المبارك موردش تصرّفات اعتبارى است. چون كه وارد شده است اين توقيع در ضياعى كه وقف امام (ع)
است. كسى از پيش خودش مى‏خواهد در آنها تصرّف كند. اجير بگيرد آن جا مثلاً كار بكند، ميوه‏هايش را بفروشد، بعد ميوه‏هايش را صرف كند در ناحيه مقدّسه اينها وكالت مى‏خواهد. اينها تصرّفات اعتبارى است. امام (ع) على تقدير صدور اين روايت از ايشان و امّا ما سألت من امر الضّياع الّتى لناحيتنا آن ضياعى كه مربوط به ما است يا وقف بر ما است يا وصيّت بر ما است، اين ضياع را كسى اينها را كه سؤال كرده بودى كه سؤال كرده بودى هل يجوز القيام بامارتها و اداء اخراج منها و صرف ما يحصل من دخلها الى النّاحيه بايد ميوه‏ها و اينها را بفروشد ديگر اين تصرّفات اعتبارى است. احتساباً للعقل و تقرّباً عليكم فلا يحلّ الاحدٍ ان يتصرّف فى مال غيرى الاّ بامره. الاّ بغير اذن فكيف يحلّ ذالك انّه من فعل شيئاً من ذالك لغير امرنا فقد استحلّ منّا ما حرّم الله عليه. ما حرّم الله عليه را مرتكب شده است. اين تصرّفات نافذ نيست. اذن اگر آمد، توكيل آمد، امام (ع) خودش مى‏فروشد. چون كه وكيل كرده است. اگر اذن داد امام (ع) آن وقت تصرّف نافذ مى‏شود.
پس وجه جمع ثالث اين است موثّقه ناظر است به تصرّفات خارجيه در ملك الغير و اين روايت ناظر است به تصرّفات اعتباريه فلا منافات بينهما اين هم وجه ثالث بود. بعد آن وقت كلام واقع مى‏شود،
سؤال؟ ملاك تمام است. استناد تمام است. عرض مى‏كنم بر اين كه كسى اگر به كسى گفت كه يك هزار تومان به من بده ببينم. پول ندارم. بعضى سائلين اين جور مى‏شوند ديگر. آن قدر مى‏ايستند كه ديگر اين خجالت مى‏كشد ديگر. برمى‏دارد مى‏دهد. براى او حلال است. چون كه تمليك كرد. مالش را بخشيد به او. به قصد قربت يا بدون قصد قربت...كرد هبه نافذ شد. طيب نفس نمى‏خواهد. و امّا كسى بردارد غذاى كسى را كه ناهار را براى خودش پخته است بردارد و شروع كند به خوردن كانّ مى‏خندد هم كه شوخى مى‏كنم. صاحب خانه خجالت مى‏كشد. چيزى نمى‏گويد. و امّا توى دلش مى‏گويد فلان فلان آخر من چه كار كنم؟ اين حرام است. يأكل...چون كه تصرّف خارجى است بدون طيف نفس. اين داخل معامله نيست. اين تصرّف خارجى است و بدون طيب نفس جايز نيست، اين ثمره اين تفصيلى است كه ما در ما نحن فيه ذكر كرده‏ايم و تمام و بقية الكلام در بحث مكاسب است. على هذا الاساسى كه هست اين مسأله را تمام كرديم و وارد مسأله ديگر مى‏شوم كه مسأله مسأله محلّ الابتلا است. ايشان كه تا حال مى‏فرود از مال غير انسان بخواهد از آبى كه ملك الغير است وضو بگيرد اين وضو گرفتن بايد راضى بشود صاحبش و الاّ وضويش محكوم به بطلان است مگر اين كه جاهل باشد يا غافل باشد كه جاهلش را قبول نكرديم، غافلش را قبول كرديم. كه غافل عيبى ندارد. از اين مسأله متقدّمه يك استثنايى مى‏زنند آن جاهايى كه انهار كبار بوده باشند. نهرهاى بزرگ كه مثلاً آبى است از نهر مى‏رود. آب مملوك است، نهرش هم مملوك است، ملك الغير است. مى‏رود. كسى مى‏خواهد نماز بخواند. از اين صاحب نهر اذن بگيريم نه نمى‏خواهد. كنار نهر اگر مى‏خواهى بخور. مى‏خواهى آب بردار ببر تطهير است يك آفتابه‏اى است متعارف ديگر. يا مى‏خواهى دستمالت را بشورى عيب ندارد. مملوك غير است. مى‏خواهى وضو بگيرى عيبى ندارد. اين جور تصرّفات عيبى ندارد در انهار الكبار كه مملوك الغير هستند. ايشان در عبارت عروه مى‏گويد من غير فرقٍ بين ان يكون قنوات فرقى نمى‏كند ما بين اين كه اين تصريح به اطلاق مى‏كند نكته دارد. من غير فرقٍ بين اين كه آن نهر كبير از ماء قنوات بوده باشد قناتى كه مى‏كنند و آبش جارى مى‏شود، يا اين كه از نهرهايى بوده باشد كه منشقّ از شط شده است. مثل شطّ كوفه و يا شطّ كارون يك نهرى جدا كرده‏اند و كنده‏اند و برده‏اند. آب را حياضت كرده‏اند و تملّك كرده‏اند، از آن نهرى كه مملوك است و برده‏اند شخصى مى‏خواهد وضو بگيرد، بخورد يا مصرف ديگرى بكند كه تطهير بكند و ثوبش را بشورد اينها عيبى ندارد. اين تصرّفات من غير فرقٍ كه ماء القنات بوده شد يا منشقّ از شط بوده باشد. تصرّف جايز است. ايشان مى‏فرمايد كه ولو انسان احتمال بدهد اين تصرّفات كه اين وضو مى‏گيرد يا مى‏خورد و مثل اين تصرّفات را مالك اين نهر آدم نانجيبى هست، احتمال مى‏دهد كه آدم نانجيبى باشد يا آدم نانجيبى‏
هست و مى‏شناسد صاحبش را. احتمال مى‏دهد راضى نباشد. مى‏فرمايد با احتمال عدم رضا بلكه با احتمال منع كه منع كرده است كسى به نهر من دست نزند بدبخت اين جور اعلان كرده است، نهى كرده است. با احتمال عدم رضا، با احتمال منع هم اين تصرّفات عيبى ندارد. حتّى اگر معلوم بشود كه در ارباب مالك به اين نحو ما بينشان اطفال هستند، پدرشان مرده است. ارث رسيده است به بچّه‏هايشان. صغار هستند. يا ارث رسيده است به شخصى كه مجنون است. آخر مجنون، غصّر نمى‏شود در اموالشان تصرّف كرد. مى‏گويد نه اين تصرّف عيبى ندارد. نگوييد از كه اوليائشان اذن داده است نه احتمال مى‏دهيم كه اوليائشان اذن نداده است. چون كه بر مصلحت اطفال نيست. مع ذالك در ما نحن فيه تصرّف كردن در اينها جايز است. بعد ايشان مى‏فرمايد الاّ الغاصب براى اين كه اگر غاصب نهر را غصب كرد، مثل اين كه مثلاً آدم پرزورى است كه گفت مال من است. آن غاصب تصرّفاتش در اين نهر جايز نيست نه مختصّ به خودش است. اطفالش، اولادش هر كس هر...بكند ولو اين تصرّفات مختصره جايز نيست و حتّى آن كسانى كه به طبع غاصب تصرّف مى‏كنند چون كه مهمانشان هستند...كرده‏اند. الان هم مى‏خواهند دست و صورتشان را بشورند نه اينها جايز نيست. بله، ساير مردم مى‏توانند. ساير مردم كه ربطى به غاصب ندارند آنها مى‏توانند تصرّف كنند. اين در صورتى است كه مجراى نهر عوض نشود. مجراى نهر را غاصب عوض بكند، يك نهر ديگر را كنده است و همان آب را انداخته است، همان قنات را انداخته است توى آن نهر. آن هم الكلام الكلام است. نمى‏تواند غاصب تصرّف كند. ولكن ديگران مى‏توانند. حتّى ديگران وقتى كه مجرا عوض شد مى‏توانند تصرّف كنند. بعد ايشان در آخر اين جور مى‏فرمايد. مى‏گويد اگر مالك نهى كرد مردم را گفت بر اين كه من راضى نيستم از اين جا آب بردارى، يا رخت بشورى يا بخورى، غذا بپزى كه كنار باغات مى‏نشينند يا وضو بگيريد. من راضى نيستم. اگر آب مال من است من راضى نيستم. ايشان مى‏فرمايد اگر مالك نهى كرده است و نهى‏اش محرز شد يشكل الجواز در جواز تصرّف اشكال است. نمى‏گويد جايز نيست. جزم نمى‏كند. چون كه جماعتى ملتزم شده‏اند كه نهى‏اش فايده ندارد. اگر جيغ هم بكشد، آن جا بايستد و داد بكشد فايده ندارد. شما بنشين وضويت را بگير، آبت را بخور، آن دستمالت را، ثوبت را هم بشور. مشهور گفته‏اند جايز است اين تصرّف. بعضى‏ها تصريح كرده‏اند كه با نهى مالك هم كه مالك محرز بشود، باز تصرّف جايز است. كلام در اين است كه مدرك اين فتوا چيست. اين مدرك اين فتوا را كه مشهور گفته‏اند، در اين مدرك پنج وصف گفته شده است. يكى آن ما ذكرنا است كه در سابقاً بود در..بلّه يد. گفته‏اند وقتى كه نهر كبير شد اين جور تصرّفات تصرّف در ملك الغير و مال الغير حساب نمى‏شود. اينها انتفاع به مال الغير حساب مى‏شود. چه جور كه انسان مى‏گفتيم تكيه بكند به ديوار غير ولو حقيقتاً اين تصرّف است...ولكن عرفاً اين انتفاع گفته مى‏شود. تصرّف گفته نمى‏شود. ديوار هيچ چيز نمى‏شود. نهر به آن بزرگى دو مشت آب بردارد و خودش به صورت مباركش هم بزند چه مى‏شود؟ اين انتفاع است. عرفاً نسبت به اين انهار تصرّف حساب نمى‏شود. انتفاع به انهار مى‏شود كه آن رودخانه كه مى‏گذشت عجب به درد ما خورد، عجب از آن انتفاع كرديم. يا از آن نهر عجب انتفاع كرديم. نمى‏گويد عجب تصرّف كرديم. انتفاع مى‏گويد. چون كه اين انتفاع است دليل لا يجوز التّصرف فى مال الغير بود. لا يحلّ مال...منصرف است آن جايى است كه حرمت مال را از بين بردارد. تصرّف كند و امّا انتفاع به مال الغير...للغير آنها اشكالى ندارد. اين يك وجه است.
وجه دوم اين است كه بابا اين تصرّفات جايز است، چون كه نوعاً نوع مالكين در اين جور تصرّفات راضى مى‏شوند. خصوصاً براى وضو گرفتن براى عبادت. مى‏گويد تو را به خدا وضو بگيريد. اين براى ما سعادت است كه شما از آب ما وضو بگيرى. مؤمنين مى‏آيند وضو مى‏گيرند و اينها، مى‏گويد بر اين كه اين معلوم است بر اين كه اماره نوعيه است بر اين كه مالك راضى است و شارع اين اماره ء نوعيه را اعتبار داده است...مالكين است تصرّف مى‏كنند. فرق ما بين اين وجه و وجه سابق چيست؟ در وجه سابق اگر مالك مى‏گفت راضى نيستم تصرّف نكن فلان فلان گوش نمى‏دادى.
چرا؟ چون تصرّف مثل انتفاع است. مثل آن كه مى‏گفت به ديوار من تكيه نكن. گفتيم فايده ندارد. و امّا بنا بر وجه ثانى طريق آن وقتى معتبر است كه احتمال رضا بدهيم. وقتى كه خودش درآمد و داد زد كه من راضى نيستم، ديگر نمى‏شود تصرّف كرد. فرق ما بين اين وجه و آن وجه اين است. ولكن در وجه ديگر فرق ندارند.
آن وجه ديگر اين است كه غاصب نمى‏تواند تصرّف كند. چرا؟ چون كه نه در غاصب مالك رضا دارد و نه هم اين جور تصرّفات غاصبى كه به تبع تصرّف در اصل الماء است و حجم نفس الماء است و امساك به نفس الماء است انتفاع نمى‏گويند كه. او منتفع مى‏شود. اصلاً نهر را مى‏گويند خورده است. كجا منتفع مى‏شود؟ خورده است يعنى خوردن مال. معنايش اين است كه اكل مال غيره، لا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل تملّك است. استيلا است. به معناى ازدراد نيست. اكل مال، خانه فلانى را فلانى برد نه معنايش ازدراد است. معنايش اين است كه تملّك كرد. اين دو وجه. سه وجه ديگر هم مى‏ماند. كدام يكى از اين وجوه تمام است، تأمّل بفرماييد ببينيم چه مى‏شود انشاء الله.