جلسه 615

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:615 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در اين فتواى مشهور بود كه سيّد يزدى قدس الله سره طبعاً للمشهور فتوا داد در انهار كبيره لازم نيست احراز بشود رضا المالك و رضا المّلاك در توض‏ء از آن انهار. چه توضّ‏ء به نحو رمس الاعضا بشود يا به نحو اختراف الماء بشود. آبى را بردارد از نهر و در جاى ديگرى وضو بگيرد. حتّى فرمود اگر ما بين اين ملّاك غصّار بوده باشد مثل الاطفال و المجانين و معلوم هم بشود ما بين ملاّك اينها هستند، باز عيبى ندارد وضو گرفتن از اين انهار كبيره. آن وقت فرمود بله اگر معلوم بشود كه ملّاك نهى دارند و رضا ندارند در اين تصرّف يشكل الوضو. بعضى‏ها تصريح كرده بودند كه لا يشكل. بلكه حكم مى‏شود به صحّت الوضو على كلّ تقديرٍ ولو ملاّك منع كنند. كلام در دليل اين بود كه در ما نحن فيه تصرّف در ملك الغير و مال الغير بلا طيب نفس مالك بدون احراز طيب مالك يا مع احراز عدم طيب مالك كه قول ثانى بود، وضو چه جور جايز بشود. دو تا وجه را گفتيم. وجه اول آن بود كه معلوم است كه ملّاك، اينها براى مردم اين جور انتفاعات را و اين جور تصرّفات را راضى هستند. نوع ملّاك اين جور است. خصوصاً تصرّفاتى كه از باب...حاجه و ضرورت و هكذا مثل شرب و استعمالش در استنجا غسل الثّوب يا براى عبادت باشد كه به طريق اولى باشد. اين چون كه غالب ملّاك رضا دارند، اين غلبه اعتبار دارد. وجه ثانى اين بود كه اصلاً در انهار كبار اين جور تصرّفات تصرّف حساب نمى‏شود. انتفاع به ملك الغير حساب مى‏شود. مثل تكيه دادن بر ديوار غير يا استناره به امور الغير اينها حساب مى‏شود و فرق بين الوجهين را هم بيان كرديم.
وجه ثالث اين است كه مردم شريك هستند با ملّاك در مياه بر اين مقدار. يعنى اين مياهى كه مالك دارد و براى آنها ملاّكى هست، آن ملاّك، ملاّك مختص نيستند. مردم هم با آنها در مياه شريك هستند. خوب شريك است در مال خودش، در سهم خودش تصرّف مى‏كند، آبى را برمى‏دارد براى وضو گرفتن يا شرب يا ساير استعمالات. متعارف است اين نهرهايى كه از قرا رد مى‏شوند، اين نهر مال اشخاص معيّن است. ولكن اهل قريه شريك هستند براى حاجت خودشان، براى شربشان، طعامشان، وضويشان، غسل طعامشان، غسل اقدامشان از اين آب برمى‏دارند. مردم در اين مقدار شريك هستند با ملّاك كما اين كه آنها خودشان اين كار را مى‏توانند بكنند، مردم هم مى‏توانند اين كار را بكنند. اين كلام نقل شده است از مجلسى قدس الله سرّه و از فيض كاشانى قدس الله سرّه و اينها تمسّك كرده‏اند به بعضى از رواياتى كه از آن روايات كانّ استظهار مى‏شود كه آن روايت دلالت به اين معنا دارد.
از آن رواياتى كه در مقام يعنى عمده‏اش در مقام ذكر مى‏شود، آن روايت است كه صاحب وسائل در جلد 17 در باب 5 از ابواب احياء الموات اين جور ذكر كرده است. روايت 1 است. محمد ابن الحسن باسناده عن احمد ابن محمد، احمد ابن محمد ابن خالد هم مى‏تواند بشود، احمد ابن عيسى هم مى‏تواند بشود. چون كه اين احمد ابن محمد ابن خالد و احمد ابن محمد ابن عيسى هر دو روايت دارند از محمد ابن سنان عن اب الحسن (ع) كه امام رضا سلام الله عليه است. كه محمد ابن سنان از امام رضا سلام الله عليه رواياتى دارد. اين هم يكى از آنها است. قال سألته عن ماء الوادى سؤال كردم از امام (ع) از ماء وادى مائى كه در واديه جمع مى‏شود فقال انّ المسلمين شركاء فى الماء و...مثل اين‏
همه‏شان شريك هستند. اختصاص به شخصى دون شخصى ندارد. در آب و در آتش مراد آتش هيزم است. هيزمى كه او را در آتش جمع مى‏كنند و استعمال مى‏كنند و...تو هم گوسفندهايت را بگذار بچرد، من هم گوسفندانم را مى‏چرانم. آن يكى هم بچراند. همه‏شان شريك هستند. اين روايت را. منتهى آن مقدارى كه توضيح شده است فرمايشات ايشان آن مقدارى كه از خارج ثابت شده است كه اين علف را كسى كه...جمع كرد، حياضت كرد، مالك شد نمى‏تواند كسى تصرّف در آن بكند آن مقدارى كه دليل...مصرفيّت مى‏شود و در ما بقى تمسّك مى‏شود به شركت. كه نه اين شركت...ولكن شما مى‏دانيد كه اصل اين روايت علاوه بر اين كه سندش ضعيف است شيخ قدس الله سرّه سندش را احمد ابن محمد ابن عيسى ولو در او كلامى هست ولكن معتبر است. احمد ابن محمد ابن خالد سندش به او هم معتبر است. ولكن محمد ابن سنان تضعيف شده است كما ذكرنا. از مشاهير است. ولكن تضعيف دارد. اين روايت من حيث السّند خدشه دارد. مدلول و دلالتش هم درست نيست. ظاهراً عن ماء الوادى يعنى آن آبى كه در صحرا موجود است. صحراهايى است كه باران آمده است و تشكيل داده است يك آبى را آن جا كه آب راكد بوده باشد كه غالباً همين جور است. آب راكد تشكيل مى‏دهند. ربّما هم در مسير واقع مى‏شود. از آن جاهايى كه آب باران و اينها مى‏آيد آنها مثلاً فرض كنيد آب جارى را تشكيل مى‏دهند كه آبى است مباح. ملك كسى نيست. آب وادى است. صحرا است. اين آب صحرا قبل از اين كه حياضت بشود ملك كسى نيست. خوب همه شريك هستند. همه مى‏توانند استفاده كنند. همه مى‏توانند سر آن گودى كه آب جمع شده است همه جمع بشوند. تا آب چايى بردارند. آب بردارند و لباس بشورند. بخورند، غذا بپزند، وضو بگيرند، غسل كنند، كذا و كذا. فقط...على القوم مائهم. يكى رفته است آب را گل آلود كرده‏اند و آن ديگرى‏ها مانده‏اند اين مشروعيّتى ندارد. همه حق دارند. همه شريك هستند. اين راجع به او است.
و امّا ماء بعد از اين كه حياضت شد يا به احياء مائى را خارج كرد از قنات يا كسى نهرى درست كرد و آن آب را حياضت كرد و به آن نهرش انداخت اين ملك آن شخص نمى‏شود به حياضت و به احياء اين روايت با آنها كارى ندارد. اين ظاهرش او است. كسى مى‏گويد نه اين مطلق است. ماء...چه حياضت بشود و چه نشود. اين مطلق است. روايت حياضت، قبل الحياضه ندارد. خوب مى‏گوييم مقيّد دارد. مقيّدش رواياتى است كه دلالت مى‏كند كه ماء به واسطه حياضت يا به واسطه احياء مثل قنات كندن و امثال ذالك چاه كندن ملك مى‏شود و وقتى كه ملك شد ديگر شركا نمى‏شود. كدام روايت است؟ از آن روايت چندتايش را مى‏خوانم.
يكى از آنها صحيحه سعيد الاعرج است در باب 6 از احياء...محمد ابن يعقوب در باب 6 از ابواب احياء...روايت 1 است. محمد ابن يعقوب عن ابى على الاشعرى كه احمد ابن ادريس قمّى است رضوان الله عليه. عن محمد ابن عبد الجبّار الاشعرى عن سفوّان ابن يحيى نقل مى‏كند عن سعيد الاعرض عن ابى عبد الله (ع) كه اجلاّ هستند قال سألته عن الرّجل يكون له الشّرب مع قومٍ فى قناتٍ فيها شركا. سؤال كردم از مردى كه براى او شرب است. يعنى سهمش سهم شرب است. وقتى كه ماء مشترك شد به سهام شرب مى‏گويند كه اين هم...شرب دارد. مع قومٍ فى قناتٍ يا شرب مع قومٍ فى قناتٍ فيها شركا فيستغنى بعضهم عن شربه از آبش مستغنى مى‏شود. همين جور است ديگر. آنها كه در باغات و اينها، اهل قرات آن جاها ممارست داشتند ربّما آب بعد از اين كه فصلش عوض شد مثلاً فرض كنيد فصل كشت گذشت آن كسى كه باغ ندارد آبش ديگر براى خودش مصرفى ندارد. آن كسانى كه باغ دارند مى‏فروشد به آنها. خودش مستغنى مى‏شود. مى‏گويد بر اين كه سألته عن الرّجل يكون له الشّرب مع قومٍ فى قناتٍ فيها شركا فيستغنى بعضهم عن شربه ايبيع شربه شرب؟ قال نعم...بورقٍ بخواهد به درهم و دينار مى‏فروشد. ورق يعنى دراهم. و انشاء...عيبى ندارد. سابقاً هم اهل قرا اين جور بودند. به پول معامله نمى‏كردند. به جنس معامله مى‏كردند. گندم مى‏داد پارچه مى‏خريد. آبش را مى‏داد و گندم مى‏خريد. يا غير گندم ميوه ديگر مى‏گرفت. مى‏گويد لا بعث. خوب اگر اين شرب را مالك نيست‏
چه جور مى‏فروشد. همه مسلمين اگر شريك بوده باشد چه جور مى‏فروشد؟ اين معلوم است كه اين روايت مالى را مى‏گويد كه آنها خودشان احياء كرده‏اند، خودشان حياضت كرده‏اند و شريك هستند. سهمش را مى‏فروشد.
در آن صحيحه عبد الله ابن يحيى الكاهلى هم روايت دومى است و باسناد الشّيخ عن الحسين ابن سعيد اهوازى سندش صحيح است. حسين ابن سعيد اهوازى كه از اجلّا است از فضالة ابن ايّوب و قاسم ابن محمد جوهرى نقل مى‏كند. در قاسم ابن محمد جوهرى ولو بعضى‏ها كلامى دارند، ما مى‏گوييم از معاريف است. عيبى ندارد. ذنبى نرسيده است. ولكن تنها نيست قاسم ابن محمد. با فضالة ابن ايّوب دو تا هستند. اينها نقل مى‏كنند از عبد الله ابن يحيى الكاهلى قال سأل رجلٌ ابا عبد الله (ع) و أنا عنده من هم پيشش بودم. ان قناتٍ بين قومٍ لكلّ رجلٍ منهم شربٌ معلوم. هر كدام سهم معلومى دارد. تستغنى رجلٌ منهم عن شربه ايبيعه...او يبيعه بما شاء. قال هذا من ما ليس فيه شى‏ءٌ. بعثى نيست. بفروشد. اين دليل است بر اين كه اين مائى كه هست مملوك است. اين نفرماييد كه در اين روايات قنات ذكر شده است. قنات به احياء مى‏شود. چاه كندن. آن چاه‏هايى را مى‏كنند و به هم متّصل مى‏كنند و آب قنات جارى مى‏شود. به خلاف مائى كه شطوط است. مال شطها است. كه از برف و بيابان تشكيل مى‏شود. آنها را ربّما نهر درست مى‏كند شخصى. آن آب را بعضش را يا كلّش را به آن نهر مى‏اندازد كه آن وقت حياضت مى‏شود. اين روايت آنها را نمى‏گيرد. نه بعد از اين كه دليل قائم شد كه ماء به واسطه حياضت ملك مى‏شود، فرقى ما بين قنات و اينها نيست. هر دو مائى است كه از آسمان آمده و خدا خلق كرده است. اين حياضتش به قنات است در حقيقت، آن هم حياضتش به انداخت به نهر كثيراً است. فرقى نمى‏كند.
بدان جهت صاحب وسائل هم گفته است جواز بيع الماء المملوك فى قناتٍ و غيرها غير القنات بوده باشد. فرقى نمى‏كند...بدان جهت در ما نحن فيه اين روايت حمل مى‏شود به آن جايى كه ماء مملوك نباشد و امّا در جايى كه ماء مملوك است انّ المسلمين شركاء اين روايات بر خلاف او است. در عبارت عروه هم ديروز گفتم متنبّه باشيم من غير فرقٍ بين القنات و غيره. ماء به اين كه ماء قنات بوده باشد يا منشقّ از شط بوده باشد...آن كسى كه نهر را احراز كرده است يا جماعتى كه نهر را احراز كرده‏اند به قصد حياضت ماء كه به اين نهر وارد مى‏شود ملكشان مى‏شود. حياضت...در مثل آب. نه در همه چيز.
سؤال؟ چون آنى كه در بيابان پيدا مى‏شود اين دو تا است كه در دسترس است. آب است و علف است و چوب است. يعنى اين درختهايى كه در بيابان مى‏رويند. حطب است. مى‏شكنند و مى‏برند و حطب درست مى‏كنند. اينها و الاّ كسى علفزار دارد و خودش...علف كاشته است. همه شريك شده است. بابا ما اين كارها را كرديم. تخم كاشتيم، شخم زديم. اينها چه شدند. همه شريك شدند. بدان جهت اين روايتى كه هست، سؤال؟ تملّك به احتطاب از شريكيّات است. اين از ضروريات است. مورد نصوص است كه احياء به واسطه صيد يا به واسطه احتطاب و امثال ذالك بدان جهت اينها مال قبل الحياضت است. قبل الحياضت همه شريك هستند. يك مطلبى هم هست. او را نگفته نگذرم و آن اين است كه فروختن آب كراهت دارد. انسان اگر آب زيادى داشته باشد ولو اين روايات...ولكن منافات با اين ندارند كه مكروه است فروختن آب. انسان وقتى كه صاحب الماء از ماء مستغنى شد در...كه عبارت از بعضى...است مستحب است اينها را به مردمى كه احتياج دارند واگذار كنند. اين هم رواياتى دارد. قضا رسول الله (ص) فى اهل البواديع ان لا يمنع فضل ماءٍ و لا يبيع فضل...منع نكند ديگرى فضل الماء را وقتى كه مزرعه‏اى پر آب شد. آب زيادى دارند منع نكنند كه ديگران استفاده كنند. و اگر...آن كه ملكشان است، علف روييده است. حياضت كرده‏اند آنها را، زيادى آمد نفروشند. به آنهايى كه محتاج است بدهند. اين يك مطلب ديگرى است و ربطى به ما نحن فيه ندارد. بدان جهت اين كه محدّث و فيض فرموده‏اند اين وجه درست نمى‏شود. بلكه اين كه ماء داخل ملك مى‏شود به واسطه احياء يعنى احياء ارض و ما
بين احياء ارض به واسطه چاه كندن باشد يا نقشه درست كردن باشد، وقتى كه انسان آب را مالك مى‏شود اين از مسلّمات و از ضروريات...ما است بين العامّة و الخاصّه. بدان جهت در ما نحن فيه اين روايت علاوه بر ضعف سند ناظر به آن مياه مباحه است...حطب مباح است كه همه مى‏توانند. همه شريك هستند و همه مى‏توانند استفاده كنند. امّا كسى حياضت كرد و براى استفاده خودش جمع كرد او ملكش نمى‏شود، اين روايات به اين معنا دلالتى ندارند.
سؤال؟ هر كس سبقت كرد قبل از او و همين جور است شانسش اين بود. كسى فرض كنيد سابقاً يك خانه چهار هزار تومان بود. چند تا خانه خريده است. الان آن چهار هزار مى‏شود چهار ميليون. خوب خريده است ديگر. چه بشود، سؤال؟ عرض مى‏كنم بر اين كه كارون را كسى نمى‏توانند...آن هم نهر از كارون. مى‏شود يك نهرى هم مثل كارون درست كرد. باز مى‏شود شركا. وقتى كه شركا شد مالك مى‏شوند. اگر حياضت كرده‏اند و نهر را آنها درست كرده‏اند مى‏شوند مالك. مثل آن كسانى كه ديگر چيزها را مالك شده‏اند. عرض مى‏كنم بر اين كه حياضت در خود اراضى نيست. حياضت در اراضى ملك نمى‏آورد. حياضت در آن چيزهايى كه منقول است يا مثل الصّيد و الماء و الحطب و امثال ذالك است كه...است. گذشتيم اين را.
يك وجه ديگرى در ما نحن فيه ذكر كرده‏اند كه ببينيد چه جور استدلالهايى هست و آن اين است كه گفته شده است بر اين كه اين كه در روايات وارد شده است كه اذا غلب لون الماء لون الجيفه فتوض‏ء منه واشرب اين ترخيص مى‏دهد. در هر مائى كه متغيّر به نجاست نشود ماء كثير اذا غلب الماء و اذا غلب الماء الجيفة فتوض‏ء منه و اشرب. معنايش عبارت از اين است كه وقتى كه آب اين جور شد توض‏ء و اشرب. چه مال كسى باشد، چه نبوده باشد. مى‏بينيد ديگر. اين جور فقه كه نمى‏شود. اين اطلاق در مقابل اين است كه اين آب را نجس نمى‏كند. فتوض‏ء اين نجس نمى‏شود وقتى كه آب غلبه كرد و جيفه نتوانست رايحه آب را عوض بكند، آن وقت ماء نجس نمى‏شود. يكى از شرايط وضو اين است كه آب پاك بشود و امّا اگر اين ملك كسى ديگرى شد، او راضى نشد چه كار كنيم، مثل اين است كه مى‏گويد اذا زبهت الاولى است. اذا...الاولى است و خرج الدّم فتطهر. اين معنايش اين نيست كه گوسفند مردم را بگير...ببينيد اين جور استدلالها به فقه آمده است و مى‏آيد هم. اذا...و خرج الدّم فكن. مال مردم را بگيرند و ذبح كنند كه آن روايتى كه اذا...و خرج الدّم فكن من هم مى‏خورم ديگر. اين نيست. اين در مقام اين است كه يعنى ذبيحه بودن و از ميته خارج شدن اين به اين مى‏شود كه فرى اوداج بشود و خون خارج بشود. يعنى اگر اين نشد ميته است. نمى‏شود خورد. و امّا اين كار را با ملك خودتت بايد بكنى يا به ملك غيرى بكنى كه اذن داده است اين روايت در مقام بيان آنها نيست. مى‏گويند اين روايت در اين جهت اطلاق ندارد. چون كه در مقام بيانش نيست. روايت آن وقتى كه اطلاق پيدا مى‏كند كه در آن جهت در مقام بيان باشد از آن جهت. بدان جهت اين هم ضعيف است. اين وجه چهارم. مى‏ماند وجه پنجمى كه در مقام گفته شده است كه اين وجه پنجم ديگر متسالمٌ عليه است بين المتأخّرين.
گفته‏اند سيره متشرّعه، سيره مسلمين اين است كه در اين انهار كبار كه جارى مى‏شود ولو اينها مملوكه هستند و مالك دارند مسلمان‏ها از او وضو مى‏گيرند، رفع حاجت مى‏كنند، بلكه ربّما با او غسل ثوب مى‏كنند نه اين كه توى آن مى‏شورند كه افساد بكنند. آبى برمى‏دارد در كنار لباسش را مى‏شورد. غذا مى‏پزد. اين جور از تصرّفات سيره بر او مستمر است در انهارى كه آن انهار كبار هستند و اين هم سيره متشرّعه است و اين هم تازه حادث نشده است. در زمان ائمّه هم آنها كه مى‏رفتند به مسافرت و در راه مى‏خواستند نماز بخوانند آب همين جورى بود يا تشنه‏شان بود همين كار را مى‏كردند. كسى بگود نه آن جا من تشنه مى‏ماندم تا بروم به يك جايى برسم. مهمان بشوم. آشنا هستم. آب او را بخورم. اين معنا محتمل نيست يا آن جا وضو بگيرد. اين سيره در زمان ائمه هدى (ص) هم بود در مرعاع و مسمع ائمه سلام الله عليهم بود. اگر در اين محصورى بود و شرط تصرّف احراز رضا بود، ائمه عليهم السّلام مى‏فرمودند كه نه‏
نكنيد اين كار را. چون كه بعضى ملاّك غصّار هستند يا ولى ندارند يا اين كه خود مالكين اكثرش عامّه است. با شما ضدّيت دارند. به شما اجازه نمى‏دهند. اكثر ملّاك سنّى‏ها هستند. با شما شيعه هم عداوت دارند. هيچ راضى نمى‏شوند يك قطره‏اى هم شما بخوريد. تشنه بميريد، اجازه نمى‏دهند. ولكن برداشتنتان را نمى‏بينند. وجه اوّل باطل شد. وجه اول اين بود كه ملاّك‏ها راضى مى‏شوند. اين تقريب او را باطل كرد كه سيره در مورادى هست ولو محرز بشود كه ملّاك راضى نيستند. من شيعه هستم. من را مى‏شناسند. هيچ راضى نيستند و با من هم دشمن هستند نه وضو بگيرم، آب بردارم اين بود. و منهنا كتبنا حتّى ملاّك از اين نهى بكنند، نهيشان فايده‏اى ندارد. باز اين تصرّفات جايز است. اين تصرّفات سيره بر او مستمر است و جارى است و آنى كه فرموده‏اند در جايى كه مالك نهى كند يا عدم رضايش معلوم باشد سيره محرز نيست نه سيره محرز است. هيچ جاى شكّ و شبهه‏اى نيست حتّى در زمان ائمه (ع) بدان جهت اين جور تصرّفات جايز است و محصورى ندارد.
سؤال؟ اگر تصرّف هم حساب بشود عيبى ندارد.
سؤال؟ بله. سيره وقتى كه، شيخنا يك حرفى گفتم كه مثل درّ و جواهر بود و آن اين است كه اين كار در مرعاع و مسمع ائمه بود و از اين منع نكرده‏اند. اين تصرّف باشد يا نباشد اين فعل جايز است. بدان جهت در ما نحن فيه ملتزم مى‏شويم به جواز و اين عيبى ندارد. بله اين غاصبى اگر آب را غصب كرد يا نهر را از سر تا پا غصب كرد در آن صورت غاصبين هم وضو مى‏گرفتند آن جا شارع خودش نهى كرده است. لا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل. غير غاصبين كه آنها كه طبع غاصب نيستند، آنها اگر وضو بگيرند فرقى نمى‏كند. مثل اولى است. مى‏گويند خدا لعنت كند كه آب را گرفته است و فلان كس مى‏برد. ولكن ما اقلاً وضويمان را بگيريم. حقّمان را استيفاء كنيم. بدان جهت در ما نحن فيه كه هست اين معنا مسلّم است و اين را بدانيد اين اختصاص هم ندارد به انهار كبار كه شطّ كارون بشود. اين سيره است در مطلق الانهارى كه ماء معتدٌّ بهى دارد كه استفاده از آن آب اقلّ قليل است...بر مالك حساب نمى‏شود. تفاوتى به حال مالك پيش عرف نمى‏آورد اين آب را من بردارم يا برندارم. اين فرقى به اين آب نمى‏كند. آب اين جور كثير بشود. نهر بزرگ بشود و شطّ كارون بشود. يا از اين نهرهايى باشد كه در خيابان‏ها عبور مى‏كند اين جور نهرها باشد كه در خيابان شخص مسافر است، وضويى بگيرد سيره مثل اين كه فرقى ندارد. بله، نهرهايى باشد كه استفاده از او كل بكند براى مالك چيزى نمى‏ماند هر كسى كه اين آب از خيابان مى‏گذرد يك دلو بردارد براى صاحب باغى كه اين آب بايد به او برسد چيزى نمى‏رسد. بله آنها را نمى‏گوييم. آن جاهايى كه تصرّفات متعارفينى است در مثل سفر و در بيابان و امثال ذالك يا مثل وضو گرفتنى كه هيچ فرقى نمى‏كند در كنار آن نهر هم انسان وضو بگيرد اين جور تصرّفات كه...بر مالك حساب نشود ولو نهر هم كبير نبوده باشد اين سيره بر او جارى است. اين را عرض مى‏كنم. برويد تأمّل كنيد. تتبّع كنيد. ببينيد سيره همين جور است. آن وقت تصديقش با شما است. اين حرف را كه در انهار گفتيم در اراضى هم است. فرض كنيد اينهايى كه اراضى دارند كه زرع مى‏كنند يا مثل باغات است، ولكن ديوار ندارد. ارض وسيعى است. كه بله الان شخصى از راه مى‏گذرد. آن جا درختى است يا فرض كنيد جاى خوبى است. درختى است كه مى‏رود آن جا بساطش را مى‏اندازد يك ساعتى استراحت كنيم كه معروف است و معلوم است بخوابيم، يك ناهارى آن جا درست كنيم و بخوريم، يك چايى بخوريم، يك نمازمان را بخوانيم. ارض، ارض وسيعى است. اين جا بله سيره بر اين است مى‏روند، مى‏نشينند، ولو معلوم بشود اين ملاّك اين ارض وسيع ايتام هستند. اين سيره بر اين جارى است. آنهايى كه سفر مى‏كنند كه از جلوى اين اراضى مى‏گذرند كه ستر ندارد، ديوار ندارد، خصوصاً در زمان سابق كه سفر با ماشين و اينها نبود. يك مقدار مى‏رفتند بعد منزل مى‏كردند و يك استراحتى مى‏كردند. آن جور تصرّفات عيبى ندارد. اين جا يك كلامى دارد صاحب عروه. مى‏فرمايد مادامى كه كراهت معلوم نيست و نهى معلوم نيست، اين تصرّفات عيبى ندارد در
اراضى وسيعه. همان دليلش سيره است. بله اگر انسان ظن كرد كه مالك راضى نيست. مالك گذر كرد جلوى انسان و چپكى نگاه كرد به اين جا در حال غضب كه انسان معلوم است كه راضى نيست به نشستنش، ايشان مى‏گويد اگر ظن داشته باشد به عدم الرّضا ترك كند. كلاممان در اين نيست. كلام در اين نكته است كه در آخر مى‏فرمايد بلكه در بعضى اراضى معلوم هم بشود كه مالك راضى نيست، نهى هم بكند اين جور تصرّفات عيبى ندارد. مثل اين كه بعضى اراضى كه اراضى زرع است. الان هم زراعت نيست. زراعت را درو كرده است يا هنوز وقتش نيست. نكاشته‏اند. يك گوشه‏اى مى‏نشيند مالك نهى هم بكند ارض وسيعى است و ديوارى هم ندارد اين نهى‏اش اثرى ندارد. اين را ايشان بر آن توض‏ء به انهار كبار اين را نتوانستند جزم بكنند كه اگر مالك نهى كرد مع ذالك جايز است. آن جا يشكر فرمود. ولكن در اين اراضى وسيعه مى‏گويد در بعضى اراضى وسيعه منع هم بكند عيبى ندارد.
خوب فرق ما بين آن انهار كبيره و اراضى وسيعه چيست؟ اگر دليلش سيره متشرّعه است و سيره مسلمين است سيره با منع هم هست، با علم به عدم رضا هم هست در هر دو تا هست. نيست كه در هيچ كدام نيست. تفصيل ما بين ارضاى و ما بين انهار كبيره نمى‏دانم وجه تفصيل پيش من ظاهر نيست. مراجعه بفرماييد. نفى هم نمى‏كنيم. شايد كسى يك حرفى بگويد كه تمام نباشد. و الاّ حرف تمام اين جا تمام شد در ما نحن فيه. بعد ايشان يك مطلبى مى‏فرمايد كه مسأله، مسأله محلّ ابتلا عام است. و آن عبارت از اين است كه انسان در بعضى مدارسى وارد مى‏شود در بعضى جاها، در بعضى...داخل مى‏شود، مى‏خواهد آن جا آب است وضو بگيرد. نمى‏داند اين آب وقف شده است فقط به آن اشخاصى كه ساكن در اين مدرسه هستند يا وقف شده است به آن اشخاصى كه ساكن در اين مسافرخانه هستند يا اين آب وقف شده است به آن كسانى كه در اين مسجد نماز مى‏خوانند. يا اين كه نه وقف، وقف عامّه است. هر كسى حاجت داشته باشد به تخلّى، توالت، توالت عامّه است. هر كسى حاجت به وضو داشته باشد اين آب براى او وقف است كه انسان شك مى‏كند. چون كه شرط كرديم ماء وضو بايد مباح بشود. شرط مى‏كند كه آيا اين ماء وقف عام است يا وقف خاص. اين را در بحث تخلّى عنوان كرديم و گفتيم در جايى كه انسان شك كند وقف عام است يا خاص، اگر به طريق معتبرى احراز نكرد كه وقف عام است نمى‏تواند وضو بگيرد. نمى‏تواند آن آب را استعمال كند. چرا؟ چون كه اصل مقتضاى استسحاب اين است. يك وقتى اين آب وقف نشده بود براى عموم، الان هم احتمال مى‏دهم براى عموم وقف نشده است. استسحاب مى‏گويد لاتنقض اليقين بالشّك. مقتضاى اين استسحاب اين است كه تصرّف من جايز نيست. نگوييد اين استسحاب معارض است با استسحاب عدم وقف بر عنوان خاص يعنى ساكنين اين مدرسه. سابقاً گفتيم كه اين استسحاب جارى نيست. اگر مراد از اين استسحاب اين است كه ساكنين مدرسه نمى‏توانند وضو بگيرند، يقينى است وضو گرفتن به آنها. چون كه اگر وقف عام باشد بر آنها جايز است، وقف خاص هم باشد بر آنها جايز است. اگر غرض اين است كه اصل اين است به خاص وقف نشده است، يعنى به عام وقف شده است اصل مثبت است. استسحاب عدم الضّدين و اثبات ضدّ آخر از اوضح اصل مثبت است. چون كه علم اجمالى داريم يكى از اينها شده است، يكى از وقف‏ها شده است، نفى اخص كه وقف عام شده است مى‏شود اصل مثبت. اصل مثبت اعتبارى ندارد.
و امّا استسحاب عدم وقف على العام يك وقتى وقف على العموم نكرده بود. آن وقتى كه وقف مى‏كرد شيخنا استسحاب عدم معمولى آن وقتى كه وقف مى‏كرد آن جناب واقف نمى‏دانم وقف بر عموم كرد عنوان...كلّ من دخل،...كلّ من احتاج الى الوضو، به اين عنوان وقف كرد يا نكرد، استساب مى‏گويد لا تنقض اليقين بالشّك. شبهه هم موضوعى است. ديگر محل كلام نيست. سؤال؟ مى‏گويد اين مالى است ملك الغير يعنى ملك الغير موقوفٌ عليهم. ملك الغير و نمى‏دانم بر اين كه بر من تصرّف جايز است يا جايز نيست، سؤال؟ استسحاب كرديم. استسحاب اين‏
است كه گفتيم بر عموم تمليك نكرده است. وقف اگر تمليكى است، كه...تمليك كرده است اصل اين است كه به آن عامّى كه من هم يكى از افرادش هستم تمليك نكرده است. ملك من نيست. قبل الوقف هم ملك من نبود. الان هم ملك من نيست. وقف نكرده است. تمليك نكرده است. اگر وقف، وقف انتفاعى است كه گفتيم از اقسام وقف است كه ملتزم شديم در وقف... و اينها از اين قبيل است در وقف مدارس مالك در ملك خودش نگه داشته است. ولكن اذن در انتفاع مى‏دهد. وقف انتفاعى است. عين در ملك واقف مى‏ماند. ولكن وقف مى‏كند به انتفاع كه انتفاع ببرد. خوب ملك، ملك واقف است. نمى‏دانم به من اذن در انتفاع داده است يا نه. استسحاب مى‏گويد نداده است. بدان جهت وقف، وقف تمليكى بشود يا وقف انتفاعى بشود، استسحاب مقتضى اين است كه تصرّف من جايز نيست. بدان جهت اگر وضو بگيرم با آن وضو نمى‏توانم نماز بخوانم. سؤال؟ مسجد وقفش...است نه حوض در مسجد. حوض در مسجد مثل حوض در مدرسه است. فرق نمى‏كند وقفش. وقفش انتفاعى است. خود مسجد كه بنائى كه وقف مى‏شود مسجداً آن...است. بله آن صحيح است مطلب شما. على هذا الاساسى كه هست ايشان در ذيل يك كلامى مى‏فرمايد كه اين را هم بگوييم. مى‏گويد بله كسى كه مى‏خواهد در اين خانات و مدارس وضو بگيرند، ببيند بابا در باز است. همه مى‏آيند وضو مى‏گيرند، همه مى‏آيند توالت مى‏روند. كسى هم نه از طلبه‏ها، نه از غير طلبه‏ها، نه متولّى كه ايستاده است، هيچ چيزى نمى‏گويند. مى‏گويد اگر اين نحو بوده باشد كه اين در عبارت كثيرى از فقها است كه اگر اين جور سيره عملى بوده باشد يك شاخه‏اى از آن سيره است. اگر سيره عملى بوده باشد كه داخل و خارج مى‏شود من غير تعرّضٍ اين كاشف از اين است كه وقفش عام است. اين را اعتبار مى‏كنند كه اگر وقفش وقف خاص بود اقلّاً يك كسى يك چيزى مى‏گفت. اين همان اعتبار شهرت است كه ما مى‏گوييم. اگر اين شخص معروف يك عيبى داشت يك كسى مى‏گفت. بدان جهت در ما نحن فيه اگر اين طريق است منتهى اين را بايد شما اثبات بكنيد كه اين طريق را شارع اعتبار داده است. خوب طريق هست. شارع اعتبار داده است. خوب شارع كجا اعتبار داده است؟ آن سيره در انهار را برديم پيش زمان امام صادق سلام الله عليه. اين سيره را كدام زمان ببريم؟ و منهنا بعضى‏ها اشكال كرده‏اند كه نمى‏شود به اين سيره اعتماد كرد. چون كه ظن است. علم اجمالى كه نيست. بله اگر انسان علم پيدا كند كه اين وقف عام است، يا اطمينان پيدا كند وقف عام است فهو. او طريق مى‏شود. اطمينان حجّت است. علم حجّت است. و امّا اطمينان علم نشد اين سيره، سيره انهار كبار نيست كه به زمان امام (ع) برديم. اين را ما احراز نداريم كه اين جور سيره، مى‏آيند بى مبالات و منهنا كتب صاحب هذه القبر رضوان الله عليه مرحوم بروجردى در اعتماد به اين سيره عمليه در اين جا اشكال است، اشكالش همين است. چون اين سيره‏اى نيست كه به زمان ائمه برسد. مفيد اطمينان علم هم نيست. شايد بى مبالات. طلبه‏ها هم آن قدر گفتند كه خسته شدند. ديدند هيچ كس ترتيب اثر نمى‏دهد. اين مجرّب است. نه اين كه حدساً مى‏گويد. اين مجرّب است كه مردم اعتنا نمى‏كنند. مى‏آيد مى‏گويد محصور است. كجا بروم؟ مى‏آيم اين جا. بدان جهت اينها هم بعد گفتند فايده‏اش چيست. ما اين جا خودمان را خسته كنيم اينها كه گوش نمى‏دهند. و هكذا متولّى زور زن ندارد كه متولّى. يا متولّى هم متولّى دست دوم و سوم است. از خود وقف خبر ندارد. چيزى نمى‏گويد. و الحمد الله ربّ العالمين.