جلسه 622
* متن
*
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:622 آ
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1370
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
بعد از اين كه ايشان بيان فرمود به ماء مستعمل در حدث الاكبر كه غسل الجنابت است و احتمال فرق هم ما بين غسل الجنابه و غسل الحيض و النّفاس نيست. كما فى ساير الاحكام. اينها مشترك هستند. و لعلّ قول امام (ع) بعد غسل الجنابه و اشباهه كه فرمود، مراد از اشباه غسل الحيض و النّفاس بوده باشد. فرمود بر اين كه وضو گرفتن به آبى كه مستعمل در حدث اكبر است اقواء جواز است. و لكنّ الاحتياط در ترك است. و قد ذكرنا احتياط در مقام بايد لزومى بشود. فتواى به جواز نمىشود داد با اين صحيحه عبد الله ابن سنان كما ذكرنا و رواياتى كه از آنها ترخيص استفاده شده است آنها در ماء الكر است، در ماء كثير است و مواردى است كه با اين عدم جواز منافاتى ندارد كه آن موارد را خودش در عروه دارد و آن آنجايى است كه شخص غسل جنابت مىخواهد بكند. ماء قليلى را گذاشته است به جلويش كه از آن آب قليل يا با دو دستش برمىدارد يا با اناء كوچكى برمىدارد كه به بدن بريزد. موقع برداشتن اين آب از اين اناء كوچك به اين اناء بزرگ يا موقع پركردن دست و برداشتن آبهايى از اين اناء كوچك يا از دستها لبريز مىشود. مىريزد به آن اناء كبير. مىفرمايد اينهايى كه مىريزد ماء مستعمل در آن حدث اكبر نيست. چون كه هنوز غسل نكرده است. اين اختراف الماء است. بلكه اگر به بدنش ريخت و لكن از قطراتى و مقدارى از ماء كه عادتاً اين جور مىشود. آنهايى كه غسل كردهاند مىدانند. مقدارى از ماء بدون اين كه به بدنش مماسّه كند، توى آن آبى كه هست، توى آن آب مىريزد. اين آب را كه مىريزد مقدارش به بدن مماسّه نمىكند. مىريزد زمين اگر آن اناء كبير در جلويش بوده باشد مىريزد به آن. يا آب به بدنش مىخورد. آبى را كه به بدنش خورده است از او قطراتى به آن انائى كه هست مىريزد يا از بدنش كه آب ريخته است به زمين مىريزد. ولكن چون كه زمين سنگ است و سفت است، آن قطراتى از آن آب مستعمل فى الحدث الاكبر پا مىشود توى آن انائى كه از آن غسل مىكند، توى آن مىريزد. مىفرمايد در تمام اين صور آن ماء انائى كه هست ولو مقدارى و قطراتى از ماء مستعمل توى آن ريخته شده است ولكن حكم ماء مستعمل را ندارد. با او مىشود وضو گرفت و غسل را ادامه داد. چون كه فرقى ما بين غسل و وضو نيست. با آب مستعمل در حدث اكبر اگر غسل كردن جايز بشود، وضو گرفتن هم جايز است. اگر وضو گرفتن جايز نشود، غسل كردن هم جايز نمىشود. اين آب به واسطه اين وقوع قطرات ماء مستعمل در حدث اكبر نمىشود. آن حكم را پيدا نمىكند. اگر مسأله منصوص نبود، مىگفتيم همين حرف را. احتياج به نص ندارد. چون كه ماء مستعمل آن است كه به معظمئه مستعمل بوده باشد.
و امّا مقدارى از ماء مستعمل ريخته است توى اين اناء كبيرى كه تويش آب كثير است، او را ماء مستعمل نمىگويند كه كانّ اين مستهلك مىشود در او. ماء مستعمل نمىگويند و منهنا...كه انسان غسل جنابت مىكند، بعد كسى بيايد از آن حوضها وضو مىگيرد عيب ندارد. براى اين كه اين آب حوض را آب مستعمل در حدث اكبر نمىگويند. علاوه بر اين كه موارد نصوص هم اين است. يك مقدارش كه ماء كثيرى كه در او غسل شده است اغتسل فيه الجنب فلا بعث ان يتوضء من و يشرب. مورد بعضى نصوص اين است. علاوه بر اين كه ماء مستعمل صدق نمىكند، دلالت مىكند بر اين معنا مثل اين...عبد ربّه كه خدمت شما عرض مىكنم. اين روايت در جلد اول در باب 9 از ابواب ماء المضاف است. حكم الماء المستعمل فى الغسل من الجنابه و ما...من قطرات الغسل فى الناء و غيره بحكم الغساله. اين را كرّاتى
لعلّ عرض كردهاند. اين تعبير از صاحب الوسائل اين ظاهرش اين است كه حكم پيشش مسلّم نبود. فتوا نمىدهند. در جاهايى كه فتوا مىدهد مثل اين باب عنوان مىكند كه ماء المستعمل فى الوضو طاهرٌ مطهّرٌ و كذا بقية مائه. فتوا مىدهد. و در جاهايى كه در روايت يك خورده اختلاف و اضطرابى مىبيند فتوا نمىدهد. تعبير مىكند حكم ماء المستعمل يا حكم وطى المرئة بعد...و قبل الاغتسال. فتوا نمىدهد. مىگويد حكمش در اين روايات است. اين روايات هست كه نظر هر كسى هست، آن نظر خودش هست.
در اين باب 9 روايت 6 است. عن محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد كلينى قدس الله نفسه الشّريف از محمد ابن يحيى العطّار نقل مىكند احمد ابن محمد ابن عيسى است. نقل مىكند عن محمد ابن اسماعليل ابن بزى عن على ابن الحكم همهاش اجلّا است. عن شهاب ابن عبد ربّه كه در نظر بعضىها توثيق ندارد. ولكن مدح دارد. بدان جهت ما هم حسنه تعبير كرديم. عن ابى عبد الله (ع) روايت حسنه هم كه معتبر است كما ذكرنا مراراً. آن جا دارد كه انّه قال فى الجنب يغتسل. جنب غسل مىكند. فيقطر الماء عن جسده فى الاناء آبى را كه عند الاغتسال به جسدش مىريزد، از جسدش در اين آب ريخته مىشود. فينزه الماء من الارض آن فيقطر الماء عن جسده فى الاناء باز فينزه الماء من الارض. آبى را كه به زمين مىريزد از بدنش از آن آب پا مىشود فيسير فى الاناء. مىافتد توى اناء. چون كه زمين سفت باشد همين جور است. قطرات برمىگردد ماء. اناء هم كه آن جا است مىريزد. مىگويد فيسير فى الاناء امام (ع) انّه قال فى الجنب يغتسل فيقطر الماء عن جسده فى الاناء فينزه الماء من الارض فيسير بالاناء انّه لا بعث بهذا كلّه. هيچ كدام اينها اشكالى ندارد. يعنى بقيه غسل را با همين آب ادامه بدهد. غسل كه جايز شد وضو هم جايز مىشود. به ماء مستعمل در حدث اكبرى كه هست كه سيعتى انشاء الله كه با او چه جور وضو جايز نيست، غسل هم دوباره شخص آخرى بخواهد با او غسل كند يا خودش جمع بكند و با آن غسل جنابت ديگرى دفعه ديگر بگيرد، نه اين همان حكم وضو را دارد. بدان جهت در ما نحن فيه مراد از ماء مستعمل در غسل الجنابه نمىشود با او وضو گرفت معنايش اين است كه انسان كه مرسوم بود سابقاً كه اين نحو نبود اوضاع تشتى مىگذاشتند و آن شخص توى تشت مىايستاد و آب به بدنش مىريخت و غسل جنابت مىكرد. آب توى تشت جمع مىشد. آن غساله غسل الجنابه بود. كلام اين است كه كسى اين آب را بردارد، خود آن شخص يا شخص آخر اين آبى كه جمع شده است با اين وضو بگيرد يا غسل الجنابه ثانياً بكند اين جايز نيست. و امّا قطراتى از اين آب توى اناء افتاده است كه در او آب است كما ذكرنا اينها اشكالى ندارد. اين مسأله را گذشتيم و معلوم شد كه در ما نحن فيه غسل اجنابه و اشباهه هم اگر راجع به غسل الجنابه باشد، غايت الامر غسل الحيض و النّفاس و الاستحاضه را مىگيرد. امّا ساير الاغسال مثل غسل الجمعه باشد يا غسل يوم...بوده باشد و امثال ذالك، آنها شبيه غسل جنابت نيستند. يعنى آنى كه در حكم شبيه است. حكم شبيه بودن در غسل الحيض و النّفاس است. و اگر شخص خيلى احتياط كرد غسل استحاضه را هم مىتواند لاحق كند. والاّ فلا. بعد ايشان مسأله ديگرى را كه مسأله مهمّى است عنوان مىفرمايد. مىفرمايد از شرايط وضو، كلام ما در شرايط وضو بود. سؤال؟ اگر با يكى نجاست را تطهير بكند او داخل غساله خبث است. با او نمىشود وضو گرفت. كسى هم تا حال نگفته است كه با او مىشود وضو گرفت. اين صحيحه صريح بود كه با آن آبى كه غساله خبث است نمىشود وضو گرفت. كلام ما در غساله غسل الجنابت است. نه خبث كه خبث ندارد. مىگفتيم ديروز اطلاق اين صحيحه اين را هم مىگيرد و رواياتى هم كه وارد شده است يك قسمتش در ماء الكر است كه ترخيص داده است. اين صحيحه آنها را نمىگيرد. مال اناء است. و هكذا فرض كنيد روايات يك قسمتش هم مثل حسنه شهاب ابن عبد ربّه است كه آب از زمين بلند مىشود يا از بدن شخص پرت مىشود. گفتيم او آب مستعمل نيست. وقتى كه معظم الماء مستعمل در غسل نشد مثل آن آبى است كه بعد در اناء مىماند. مقدارى از آب را برداشت، غسلش را تمام كرد. مقدار ديگرش باقى مانده است. اين آب مستعمل در غسل الجنابه نيست. بدان جهت در ما نحن فيه گفتيم اين رواياتى كه هست مورد روايات منافاتى با آن احتياط لزومى كه ما كرديم ندارد. اين روايات موجب نمىشود كه ما رفعيّت از او بكنيم و مثل رواياتى كه در اغتسال در كر و اينها واقع شده است.
بدان جهت اگر كسى فتوا نداد به عدم الجواز لااقلّ بايد احتياط بكند. گفتيم در ما نحن فيه كلام در شرايط الوضو بود. يكى از شرايط الوضويى كه هست ايشان در عروه مىفرمايد از شرايط الوضو اين است كه مانعى از استعمال المائى كه هست كه مائى كه انسان با او وضو مىگيرد، مانعى از استعمال او نبوده باشد. تارتاً مانع از استعمال الماء به جهت اين مىشود كه خود ماء استعمالش حرام است و استعمالش ضرر به انسان دارد. مثل...است كه مريض كه به او ضرر دارد آب سرد و مفروض اين است كه آب گرم نيست و آب سرد است، يا مطلق الآب ضرر دارد ولو گرم بوده باشد. اين مريضى كه مطلق الماء استعمالش به او ضرر دارد، اگر وضو بگيرد از شرايط وضو اين است كه اين آب استعمالش ضرر نداشته باشد. ضرر مانع است. يا خوف عطش دارد. مسافر است. در بيابان است. آب دارد. ولكن مىترسد اگر با اين وضو بگيرد يا در مورد غسل، غسل بكند. بعد عطش دارد و اين عطشش او را از پا بيندازد يا هلاك كند يا اين كه فرض كنيد موجب امرى بشود در جسدش مرضى كه فرض كنيد كبدش خشك بشود مثلاً كه خودش يك مرضى است لا سمع الله به او مبتلا مىشود. در اين صورت اين شخصى كه خوف عطش مهلك دارد يا عطشى كه حكم آن مهلك است يعنى ضررى اين جورى را دارد، يا خوف عطش بر خودش باشد يا بر آن كسانى كه در سفر با او هستند. خوف به آنها دارد. در اين صورت وظيفهاش عبارت از تيمم است. بعد در عروه مىفرمايد كه ولو توضء فى هذا...كه خيلىها همين جور هستند ديگر. مىگويد من دلم نمىآيد تيمم كنم. عادت كرده است به وضو گرفتن. مىگويد دلم نمىآيد تيمم كنم. من وضو مىگيرم. ضرر هم داشته باشد عيبى ندارد. با عطش هم بميرم عيبى ندارد. بگذار بميرم. من وضويم را بگيرم، نمازم را بخوانم، راحت بشوم. ولو توضء و الحال هذه بطل. وضويش باطل مىشود. فتوا مىدهد. بعد در آخر يك مطلب ديگرى هم دارد و آن مطلب اين است كه اگر وضو را گرفت ولكن جاهل بالحال بود. نمىدانست بر اين كه بعد مبتلا به عطش مىشود و آب پيدا نمىكند. بعد مبتلا شد اتّفاقاً يا نمىدانست بر اين كه مضر است اين استعمال ما به بدنش. استعمال كرد و وضو را گرفت يا غسل را كرد. بعد بدنش تب كرد و افتاد به رختخواب. ايشان مىفرمايد بر اين كه اگر جاهل به حال بوده باشد با جهل به حال توضء پيدا كند آن وقت نه وضويش صحيح است. فتوا مىدهد به صحّت. ولكن احتياط استحبابى مىكند كه احوط اين است كه اعاده كند. اگر آن ضرر برداشته شده است ديگر الان وضو ضرر ندارد اعاده كند. يا همين تب و لرز است تيمم كند. السّابع ان لا يكون مانعٌ بالاستعمال الماء من مرضٍ او خوفٍ او عطشٍ. خوفى يا عطشى نبوده باشد او نحو ذالك يعنى خوف من العدو كه وضو بگيرد فرض بفرماييد از سبعى خوف دارد كه مشغول وضو گرفتن بشود و طول بكشد سبع برسد. او خوفٍ او عطشٍ اين جور نبوده باشد او نحو ذالك. و الاّ چيزى كه هست اين جور نبوده باشد و الاّ و هو مأمورٌ بالتّيمم. مأمور است كه تيمم كند. ولو توضّء و الحال هذه اگر وضو گرفت و حال هم همين جور بود، در اين صورت بطل. وضويش باطل مىشود. ولو كان جاهلاً بالضّرر صحّاً. وضويش صحيح مىشود و ان كان متحققاً فى الواقع. ولو ضرر در واقع باشد. چون كه جاهل بود وضويش صحيح است. و الاحوط الاعاده بالتّيمم احوط اين است كه اعاده كند وضو را. اگر ضرر برداشته شده است از اعاده. يا اگر هست تيمم بكند. اين فتوايى است كه ايشان در عروه مىدهد. مواردى كه انسان براى صلاة مأمور مىشود كه تيمم بكند يكى آن مواردى است كه وضو گرفتن واجب نيست و تيمم در آن صورت كافى است. مقتضاى قاعده لا حرج و مقتضاى قاعده لا ضرر است. مثل اين كه فرض بفرماييد انسان اگر بخواهد وضو بگيرد به حرج مىافتد. بايد آن چاهى كه 80 متر عمق دارد، با طناب برود توى آن چاه كه مردم متحمّل نمىشوند. اين مىتواند برود و مىتواند هم بيايد. تمكّن عقلى دارد. ولكن زحمت دارد. مردم متحمّل نمىشوند به اين معنا. يا قاعده لا ضرر است. مىبيند كه اگر برود آن جا آب آن جا است كه برود وضو بگيرد، متاعش خيلى است. نمىتواند. بايد متاع را اين جا بگذارد. خوب آدمهاى سارق و امثال ذالك كه پى فرصت هستند كه مال را بدزدند هست. وضو ضررى است. مالش دزديده مىشود در اين صورت. به مقتضاى قاعده لا حرج در صورت اوّلى و لا ضرر در صورت ثانيه به مقتضاى اينها، وظيفهاش اين است كه نه وضو برايش واجب نيست. چون كه وضو گرفتن حرجى است. زحمتى دارد كه لا يتحمّل عادتاً. وضو گرفتن ضررى است. اين اموالش، همهاش يا بعضش مىرود...و الاّ نصّ خاصّى ندارد كه انسان در صورتى كه فرض بفرماييد چاه عميق بوده باشد و حرجى بوده باشد نصّ خاصّى ندارد و هكذا مالش دزديده بشود نصّ خاصّى ندارد. به مقتضاى قاعده لا ضرر و لا حرج مىگوييم. در اين صورت بلااشكال مكلّف مىتواند تيمم بكند در صورتى كه اين حرج در تمام وقت بشود. با اين شرايط ديگر كه حرج در وضو گرفتن در تمام الوقت بشود. ضرر در وضو گرفتن در تمام الوقت بشود، مىتواند تيمم بكند و نمازش را بخواند. ولكن اگر در اين صورت مكلّف گفت كه نه مالم برود به جهنّم. بگذار برود. من از آن وضوء رحمانى براى عبادت خودم رفعيّت نمىكنم. با اين علم به ضرر و با اين احراز ضرر اين جورى يا مىگويد اگر 160 متر باشد اين چاه من مىروم. من به جانم مىخرم اين حرج را. مع العلم به اين حرج و مع العلم بهذا الضّرر اگر وضو گرفت، وضويش صحيح است. نمىشود حكم به بطلان كرد. اين جاها فرمايش صاحب العروه را نمىتوانيم قبول كنيم. ولكن كلام اين است كه چرا صحيح است؟ دو تا وجه گفتهاند.
يك وجه اين است كه ادلّه اوليه دلالت مىكرد كسى كه متمكن است صلاة را با وضو بخواند، مكلّف است با وضو بخواند. اين هم متمكّن است. تمكّن عقلى دارد. چون كه توى آن چاه 80 مترى رفتن تمكّن عقلى دارد. يا وضو گرفتن تمكّن عقلى دارد. مال است بگذار برود. مال دنيا است. اين نمىماند. آن مىماند. بگذار برود. تمكّن عقلى دارد. منتهى در ما نحن فيه ادلّه لا حرج و لا ضرر گفتيم وجوب نيست. آن دليلى دلالت بر وضو مىكند كه انسان بايد صلاة را با وضو بخواند، آن دليل دو تا مدلول داشت. يك مدلولش اين است كه اين را مرحوم آقاى حكيم در مستمسك فرموده است و ديگران هم دارند نظير اين حرف را. آن دليل دلالت مىكرد بر اين كه اين وضو واجب است براى صلاة و بدلالت الالتزاميه دلالت مىكرد كه ملاك ملزم در صلاة مع الوضو است. مدلول مطابقى اين بود كه وضو واجب است. مدلول التزامى اين بود كه ملاك ملزم در صلاة مع الوضو است. ادلّه لا ضرر و لا حرج اين با مدلول مطابقى معارضه كرد. يعنى مدلول مطابقى را حذف كرد. گفت نه، در اين صورت كه حرجى است يا ضررى است، صلاة مع الوضو وجوبى ندارد. نفى وجوب را كرد. ولكن مدلول التزامى كه صلاة مع الوضو ملاك ملزوم دارد، ادلّه لا حرج كارى با او ندارد. مىگويد ملاك ملزم هم داشته باشد به تو واجب نيست. تحصيلش به تو وضو گرفتن فعلاً به تو واجب نيست. مدلول قاعده لا حرج و لا ضرر نفى وجوب است نه نفى الملاك. آن دليل اثبات مىكرد ملاك را و ادلّه لا حرج با دلالت بر ملاك تنافى ندارد. بدان جهت انسان رفت به آن چاه عميق وضو گرفت، وضويش محبوب مولا است. ملاك دارد. منتهى وجوب ندارد. وقتى كه ملاك دارد و قصد قربتش هم درست است چون كه حرامى مرتكب نشده است. مفروض ما اين است كه رفته است بر چاه خوف بر نفس هم نداشت. قدرت عقلى داشت. رفته است توى چاه. منتهى زحمت دارد ديگر. دو ساعت هَنّ و هُن كرده است تا رسيده است به آن چاه. در ما نحن فيه اين حرج را داشت. اين وضو را كه گرفت، وضو محبوب است. بايد آن وضو را بگيرد. يعنى ملاك را از اوّل داشت. وقتى هم كه سر آب رسيد خوب وضو را بايد بگيرد. چون كه آن وقت واجد الماء است در ته چاه. بدان جهت ادلّه لا حرج و ادلّه لا ضررى كه هست، با مدلول مطابقى تنافى دارند و مىگويند وجوب ندارد. امّا با مدلول التزامى تنافى ندارند. مدلول التزامى سر جايش مىماند. اين فرمايش، فرمايش صحيحى نيست لما ذكرنا مراراً. بحثش مفصّلاً در اصول است. مدلول التزامى چه جورى كه تبعيّت دارد به مدلول مطابقى در وجود تا مدلول مطابقى نباشد مدلول التزامى نمىشود، دلالت التزامى تابع دلالت مطابقى است در وجود، در اعتبار هم تابع او است. اگر مدلول مطابقى اين بود كه ملاك ملزم منحصره يعنى وجوب تعيينى در صلاة مع الوضو است و از اين استفاده مىكرديم كه ملاك ملزم هم منحصراً در صلاة مع الوضو است. وقتى كه مدلول مطابقى رفت كشف ملاك ملزم منحصره يا غير منحصره در وضو اين را نمىتوانيم كشف كنيم. دليل به اين نداريم. وقتى كه دلالت مطابقى حذف شد، بالتّبع دلالت التزامى هم حذف مىشود. تابع او بود وجوداً و اعتباراً. اين بحثش در اصول است. ولكن ما كه حكم به صحّت مىكنيم به جهت اين كه در ما نحن فيه ادلّه لا حرج و لا ضرر وجوب را برمىدارد و امّا ادلّه استحباب الوضو براى شخصى كه محدث بالاصغر است كه سابقاً گذشت كه وضو استحباب نفسى دارد براى محدث به حدث اصغر انّ الله يحبّ المتطهّرين محدث به حدث الاصغر است. انّ الله يحبّ المتطهّرين گفتيم كه طهارت اسم بر خود وضو و غسل است. بدان جهت انسان وقتى كه محدث بالاصغر وضو گرفت انّ الله يحبّ المتطهّرين كه در روايات هم بود الوضوء طهورٌ شرط صلاة حاصل شده است. چون كه شرط مىگفت لا صلاة الاّ بطهورٍ اين طهور است. بدان جهت صحيح است. چون كه اوامر استحبابيه مىگيرد. ادلّه لا حرج و لا ضرر به تكاليف الزاميه حكومت دارند. و امّا در مواردى كه حكم غير الزامى بشود، ادلّه لا حرج و لا ضرر به آنها حكومتى ندارد.
سؤال؟ جوابش را كه عرض كردم. عرض كردم در باب وضو دو تا ادلّه داريم. يك ادلّه اذا قمت من الصّلاة فاغسلوا وجوهكم كه معناى وجوب غيرى را ارشاد به مقدميّت است. يك ادلّهاى كه انّ الله يحبّ المتطهّرين خداوند متعّال خود طهارت يعنى وضو را دوست دارد از كسى كه محدث است. چون كه متطهّر آن وقتى بر وضو منطبق مىشود كه قبلاً محدث بالاصغر بوده باشد. خود آيه و روايات به اين مضمون دلالت مىكند كه وضو مستحب است. بدان جهت ملتزم مىشديم كه وضو استحباب نفسى دارد و وجوب غيرى دارد. ادلّه لا حرج وجوب صلاة مع الوضو را برداشت كه صلاة مع الوضو نه واجب نيست. چون كه حرجى است و ضررى است. ولكن ادلّه لا حرج و لا ضرر بر ادلّه استحباب فعل حكومتى ندارد. چون كه ضمام اختيار اين فعل را خداوند به يد مكلّف داده است. مىخواهى بياور، مىخواهى نياور. امّا بياورى بهتر است. ادلّه لا حرج اين موارد را نمىگيرد و منهنا نذكر در اين موارد در هر جايى كه مشروعيّت صلاة با تيمم در آن مورد به قاعده لا حرج و لا ضرر بوده باشد در آن موارد انسان وضو را بگيرد محدث بالاصغر وضويش محكوم به صحّت است. اگر يقين و جزم هم داشته باشد حرجى است. يقين و جزم هم داشته باشد ضررى است و مالش را مىبرند عيبى ندارد. اين بالوضو ضررى است. چون كه ادلّه لا حرجى كه هست وجوب را برمىدارد و امّا ادلّه استحباب وضو از بين نمىرود. و امّا در مواردى كه ما ملتزم مىشويم كه تيمم واجب است به جهت اين است كه وضو گرفتن حرام است. لازم نيست وضو گرفتن به عنوان وضو گرفتن حرام بوده باشد. يا به عنوان غسل حرام بوده باشد مثل آن شخصى كه مريض است. گفتهاند به او اگر خودتت را بشورى آب به بدنت برسانى، ديگر آخر عمرت است. ديگر از دنيا بايد غمض عين بكنى. وضو ضررى دارد. ضررى است كه القاء نفس در آن ضرر، تحفّظ نفس از آن ضررى كه هست، در آن صورت لازم است انسان تحفّظ كند از آن ضرر. يا نه انسان عطشى دارد. مىداند يا اطمينان دارد يا مىترسد كه اگر اين را بخورد بعد از تشنگى بميرد. آب پيدا نكند. در سفر است. مثل اين كه پيدا مىشود بيابان لميزرع است. آبى در آن جا پيدا نمىشود. وضو بگيرم نماز بخوانم مىترسم. خودم يا آنى كه متعلّق به انسان است كه بايد آنها را تحفّظ كند مىترسد. در اين صورت در صورت اولى آن وضو گرفتن به عنوان غسلش حرام بود...چون وضو هم اسم غسل خاص است ديگر. غسل مانعيّت. در صورت ثانى غسل حرام نيست. استعمال اين ماء، ريختن اين آب، از بين بردن اين آب حرام است. اين وضو گرفتن هم از بين بردن آب است. استعمالى است كه از بين بردن آبى است كه براى دفع عطش مهلك لازم است تحفّظ بر او. چون كه تحفّظ بر نفس است.
سؤال؟ اتلاف است. قتل نفس را نمىگويد. لاتلقوا بايديكم الى التّهلكه خود اين استعمال آب القاء نفس در تعلقه است. خود استعمالش حرام است. بدان جهت در اين موارد كه وضويى كه هست يا به عنوان غسل العضو حرام مىشود، يا به عنوان استعمال الماء. خوب در اين صورت انسان اگر وضو بگيرد وضويش محكوم به بطلان است. چون كه مغبوض است او.
سؤال؟ عرض كردم القاء نفس فى الهلاكت است. چون كه بيابان لميزرع است و عطش اين جورى دارد، الان اين آب را وضو بگيرد، وضو گرفتن القاء نفس فى الهلاكت است. خودش را در معرض تلف انداختن است. القاء فى التهلك معنايش اين است. در معرض هلاكت انداختن است. اين خودش فى نفسه حرام است. ولو هلاكت نباشد. اتّفاقاً هلاكت نشد. ولكن در معرض هلاكت است، اين خودش نه حرام است شرعاً. بدان جهت از اين تعبير مىكنيم به تحفّظ بر نفس از هلاكت. بدان جهت در ما نحن فيه اين وضو حرام است. خوب شخص جاهل اين ضرر را نمىدانست كه اين مرض اين جور دارد يا فرض بفرماييد اين عطش اين جورى را نمىدانست. يعنى توى ذهنش اين نبود كه اين بيابان اين جور مىشود. در اين صورت اگر وضو گرفت اين وضو را در حال عمد بگيرد، كه محكوم به بطلان است بلاكلامٍ. چون كه فعل حرام كه وضو نمىشود. چون فعلى كه حرام است ترخيص در تطبيق ندارد. و امّا اگر جاهل بود كما اين كه در مريض اتّفاق مىافتد نمىدانست كه آب اين كار را مىكند. بدنش را شل مىكند، اين را نمىدانست يا ستون فقراتش را سياه مىكند. اينها را نمىدانست. ولكن اگر اين استعمال را كرد، معلوم شد كه اين ضرر است. اگر در ما نحن فيه اين شخصى كه هست احتمال مىداد كه احتمال خوف نداشت ولكن اطمينان داشت كه ضرر ندارد. ولكن احتمال ضرر مىداد. شايد ده درصد ضرر داشته باشد. با اين نحو اگر وضو گرفته باشد باز وضويش باطل است. ولو وضو گرفتن جايز بود. چون كه اطمينان دارد كه ضرر ندارد. معذور بود. ولكن وقتى كه وضو را گرفت اين وضو در واقع حرام است. چون كه در واقع حرام بود بدان جهت سابقاً گفتيم عمل حرام نمىتواند مقرّب بشود. اين عملش محكوم به بطلان است. بعله اگر غافل محض بود به نحوى كه هيچ احتمال نمىداد كه ضرر داشته باشد. اين وضو را گرفتن در ما نحن فيه وضو را گرفت اين جا ممكن است كسى بگويد اذا قمت من الصّلاة فاغسلوا وجوهكم اطلاقش اين را مىگيرد. چرا؟ چون كه در واقع حرمت كه ندارد. غافل است. وقتى كه اين اضرار به نفس حرام نشد، يا القاء نفس فى التهلك غافل بود بالمرّه حرام نشد، امر به وضو و ترخيص در تطبيق در وضو اين وضو را مىگيرد. چون كه حرمتى نيست. مانع حرمت بود. و احتمال مىدهيم در اين حال ملاك وضو هم موجود بوده باشد. چون كه كشف ملاك به واسطه امر و نهى مىشود. وقتى كه نهى از بين رفت و حرمتى نشد، نه اطلاق امر اقتضا مىكند ملاك وجوب غيرى در اين موجود است. اين هم قسم ثانى است كه در قسم ثانى بايد تفصيل بدهيم اگر انسان احتمال اين ضرر را مىداد، احتمال وقوع در هلاكت را مىداد ولو احتمالش به حدّ خوف نبود چون كه به حدّ خوف بشود، خوف خودش حجّت است. بايد تبعيّت كند. ولو به حدّ خوف نبود در اين صورت بعد منكشف شد كه ضرر هست القاء فى الهلاكت بود، وضويش محكوم به بطلان است. چون كه نهى داشت در واقع. و امّا اگر غفلت تنها بود محض بود و احتمالش را نمىداد، لا يبعد الحكم بصحّه كما ذكرنا بقى الكلام در امرين آخرين انشاء الله تعالى.
|