جلسه 855

* متن
*

بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت.
شماره نوار:855
نام استاد: آيت الله تبريزى.
تاريخ:1372
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم.
صاحب العروه قدس الله نفسه فرمود در كفاره وطى كه دينار واجب است لازم نيست كه شخص دينار بدهد، بلكه قيمت مجزى است. عرض مى‏كنم اين مسئله كما ذكرنا ولو در مقام مهم نيست. چونكه ما ملتزم شده‏ايم كفاره وجوبى ندارد. ولكن بما اينكه اين مسئله قيمت دادن محل ابتلا است. در هر زمانى حتى فى زماننا هذا در باب الديات و غير الديات او را متعرض مى‏شويم. تا ضابطه‏اى معلوم بشود و به آن ضابطه حكم در موارد تشخيص داده بشود.
عرض مى‏كنم آن مالى كه بر انسان واجب است بدهد، آن عنوان بر دو تا مال در دو تا شى‏ء يكسان منطبق است. به نظر العرف و العقلا آن عنوانى كه و آن مالى كه بايد به ديگرى بدهد او را او به دو تا شى‏ء على حد سواء صدق مى‏كند. مثل اينكه شخصى از شخص ديگرى صد هزار تومان قرض كرد و آن شخص يك بسته فرض كنيد صد تا هزار تومانى داد. از آن سبزها. آن هم گذاشت جيبش. بعد از يك سال صد هزار تومان آورد، همه‏اش پنجاه تومانى است كه اين قرضمان را بدهيم. او حق ابا از اخذ ندارد. و الوجه فى ذالك اينكه صد هزار تومان شخصى را به او داد او كلى‏اش را ضامن شد مديون به آن كسى كه مال را به او قرض داد و ان العقلا صد هزار تومان صدق مى‏كند، چه يك بسته هزار تومانى بدهد مثلا بيست بسته پنجاه هزار تومانى بدهد. دويست بسته يا بيست بسته فرقى نمى‏كند. اين عنوان صادق بر هر دو تا است. وجهش اين است كه در مثل اوراق نقديه كه فى زماننا هذا هست خود ماده قيمتى ندارد. يا اصلا قيمتى ندارد يا منظور نظر نيست. آن اعتبارى كه با آن چاپ، آن چاپى كه دارد آن ورق. آن چاپى كه دارد ماليت مال او است. هزار تومان نوشته است به هزار تومان مى‏گويد. ولو فرض كنيد كاغذشان يكى باشد، يك اندازه هم باشد. فرقى نمى‏كند. حيث اينكه آن عنوانى كه شخص مكلف است به ديگرى بدهد آن عنوان به آن يكى به او مى‏دهد صادق است. اينجا جاى هيچ كلامى نيست، بدان جهت در مثل زماننا هذا كه زمان اوراق نقديه است، پولها، پولهاى كاغذى است درهم و دينار طلا و نقره جمع شده است در ما نحن فيه فرض بفرماييد كسى مديون شد يا خريد مطاعى را به يك مبلغى آن عنوانى كه به او خريده است به آن عنوان به هر چيزى، به هر اوراق نقديه را كه به او بدهد كه اين عنوان صدق مى‏كند و اما اگر عنوان صدق نكرد ولكن معادل شد.
درست توجه كنيد اينها مسائلى است كه بايد ملتفت باشيد. مثل اينكه فرض كنيد شخصى خانه‏اى را خريده است به ده ميليون تومان. بايع گفت اين را فروختم به تو، او هم خريد. اين ده ميليون ندارد ولكن صد هزار دلار دارد كه ده ميليون مى‏شود مثلا. اين ملزم نمى‏تواند بكند كه بگير. چرا؟ براى اينكه عنوان صدق نمى‏كند. ولو آن دلار هم پول است مثل همانى كه ريال ايرانى است ولكن عنوان صدق نمى‏كند. او را دلار را قيمت به ريال مى‏كند. ريال را قيمت به دلار مى‏كنند كه معادل با چقدر است. اينجا موقوف به تراضى است. اگر راضى شد كه عيبى ندارد. دلار آوردى، خدا پدرت را بيامرزد اين خيلى محكم است اين پول و گفت نه، من حزب الله هستم از دلار بدم مى‏آيد. من همان ميليونم را مى‏خواهم كه پول خودمان است. خدا بركت بدهد. مى‏تواند الزام بكند. بدان جهت در ما نحن فيه فرق اينكه چه شد آنجا تراضى معتبر است و اينجا نه، مى‏تواند اجبار بكند، سرّش اين است كه عنوان صادق است. و اما در جايى كه براى‏
انسان اعطا مطاع واجب است. مثل در باب زكات كه گندم به حدّ نصاب رسيده است. زكات را بايد از گندم اخراج كند يا فطره واجب است يا ساع بايد طعام بدهد. در اين موارد اگر خواستيم بگوييم قيمت كافى است، احتياج به دليل خاص دارد. چرا؟ چونكه عنوان گندم صدق نمى‏كند به پول. پول قيمت گندم است بر ما ساعم طعام واجب است. بدان جهت در زكات الفطره، در زكات الاموال دليل داريم اعطا قيمت عيبى ندارد و ظاهرش هم اعطا قيمت است به آن چيزى كه قيمت اشياء به او سنجديه مى‏شود. مثل دراهم و دنانير در آن زمان و مثل اوراق نقديه فى زماننا هذا. اين دليل داريم كه قيمت كافى است. بدان جهت در هر جا كه دليل نداريم ملتزم نيستيم، در فطره‏اى كه واجب است بر شخص مريض كه روزه‏اش را خورده است، دليل نداريم كه قيمت دادن طعام مجزى است. بدان جهت مى‏گوييم مجزى نيست. به فقير عوض هفت صد و پنجاه گرم گندم يا نان پولش را بدهم مكفى نيست. چرا؟ چونكه دليل ندارد، عنوان صدق نمى‏كند. چونكه شارع بايد ترخيص بدهد. اين واجب شرعى است شارع ترخيص بدهد در اعطاء آن. بدان جهت مى‏گوييم اگر پول را بدهد به يك فقيرى كه اطمينان دارد و او را وكيل بكند به اين پول مى‏خرد براى اين شخص كه پول داده است بعد نان را از ناحيه اين تملك مى‏كند آن عيبى ندارد. آن باز نان دادن است. طعام دادن است و اما فقير است، مى‏گويد من پول مى‏خواهم. گندم مى‏خواهم چكار كنم. فلان چيز خواهم خريد. پول بدهم عوض فطره نمى‏شود. چرا؟ چونكه شارع واجب كرده است تصدق به مدّ من طعام را و اينكه قيمت مجزى بوده باشد دليل مى‏خواهد. دليل نداريم.
در زمان ائمه عليهم السلام، وقتيكه اين دو تا قاعده معلوم شد بر شما، در زمان ائمه عليهم السلام كه روايات وارد است و حائض را وطى كرد يك دينار بدهد، دينار و درهم مثل اوراق نقديه نبود كه اينكه كسى كه مثلا به كسى هزار دينار مقروض است، صد هزار درهم بدهد. او را نمى‏توانست مجبور بكند. چونكه درهم و دينار هر دو ماليت اشياء به آنها سنجيده مى‏شد، ولكن يكى دون ديگرى بود. بدان جهت يكى را به ديگرى مى‏شود فروخت كه معامله صرافى است. زياده‏اش عيبى ندارد يكى بر ديگرى. اما دينار به دينار. درهم را به درهم به زيادى نمى‏شود فروخت. در اين درهم و دينار در زمان ائمه عليهم السلام اينها به همديگر صدق نمى‏كردند. مثل اسكناس هزار تومانى به اسكانس صد تومانى نبود. سرّش هم اين است كه ماده اينها ماليت داشت. معظم الماليه مال ماده بود. ماده كه طلا است، آن هم نقره است. طلا كه نقره نمى‏شود، نقره هم طلا نمى‏شود. بدان جهت يكى به ديگير صدق نمى‏كرد. بدان جهت در ما نحن ما بگوييم كه كسى زن حائضش را وطى كرده است اين عوض يك دينار ده درهم بدهد كافى است، اين احتياج به دليل دارد. چونكه درهم دينار نمى‏شود. كما اينكه دينار درهم نمى‏شود. بدان جهت در ما نحن فيه بعضى‏ها ادعا فرموده‏اند در آن جاهايى كه شارع امر كند به اعطا مالى، امر كند اين مال را اعطا بكند، اعطا مال ظاهرش دفع قيمت است. ظاهرش اين است كه ماليتش را بده. منتهى ماليتش را بده يا در ضمن خود اين شى‏ء يا در ضمن چيزى كه ماليت اشياء به آن سنجيده مى‏شود. وقتى كه شارع امر كرد به اخراج و به اعطا شيئى متفاها عرفى اين است، اين را يا آنى را كه ماليتش مثل اين است بده. مثل اينكه كسى را امر كرده است كه يك دينار بده كه در بلاد خليج هست. در عراق است كه كاغذ است. فرق نمى‏كند كسى يك دينار بدهد يا چهار تا ربع دينار بدهد. ربع دينار هم كاغذ است، اسمش ربع دينار است. دينار زمان ائمه نيست يا چهار تا ربع دينار بدهد. از ما ذكرنا معلوم شد كه اين فرمايش درست نيست. چرا؟ اينى كه شما گفتيد اين مثل آن ريال است، هزار تومانى، صد تومانى. آنجا گفتيم كه اين عنوان صدق مى‏كند. چه جورى كه دينار صدق مى‏كند به آن دينار سبزى كه بركت داشت كذالك صدق مى‏كند به آن چهار تا ربع دينارى كه آن هم كاغذ بود. يك دينار به من قرض بده، چهار تا ربع دينارى مى‏داد. مثل اينكه شما به كسى بگوييد كه يك پنجاه تومان به من قرض بده. فرقى نمى‏كرد يك پنجاه تومانى بدهد يا پنج تا ده تومانى بدهد. چه جورى كه اين، چونكه عنوان صدق مى‏كند. به آن پنج تا ده تومانى پنجاه تومان صدق مى‏كند.
اين كه شما مى‏فرماييد اين در جايى است كه به آن عنوانى كه هست به آن معطا هم صدق مى‏كند. كلام ما در درهم و دينار فى زمان است. كه يكى بر ديگرى صدق نمى‏كرد. آنجا كلام اين است كه آن دينار مكلف هستيم به اعطا او. يعنى كسى كه وطى مى‏كند زنش را، مكلف است آن دينار را بدهد. كلام اين است كه او، سيد مى‏فرمايد كه قيمتش را بدهد. كلام در دليل اين است، اين وجه دليل نمى‏شود كه اين در اين موارد فرق نمى‏كند ما بين يك دينار و ما بين چهار تا ربع دينار. آنها كاغذ است. آنها معادل هستند. آنها عنوان صدق مى‏كند بر آن معادل. انما الكلام در جايى است كه به معادل عنوان صدق نكند. وجه اين را گفته‏اند عبارت از اين است كه امام عليه السلام پشت سر اين دارد كه اگر در آن وسط الحيض او را وطى كند نصف دينار بدهد. در آخر در ثلث اخير آنجا ربع دينار بدهد. خوب آن زمان كه ربع دينار نبود. درهم بود. دينار را قيمت مى‏كردند، اگر كسى ربع دينار مى‏خواست يعنى دراهم مى‏دادند. بدل مى‏دادند. عرض مى‏كنم اين كه امام عليه السلام مى‏فرمايد نصفش و در آخر ربعش اين معلوم است كه قيمتش مراد است. چونكه دينار آن وقت نصف دينارى نداشت. اين قرينه مى‏شود بر اينكه چه جورى كه در باب زكات گفته‏ايم بر اينكه هر كس پنج شتر دارد يك گوسفند بايد بعد الحول بدهد اين دليل بر اين است كه زكات مال ماليت است. چونكه شتر كه گوسفند نمى‏شود. يعنى ماليتش، ماليت گوسفند بشود. زكات ماليت گوسفند است. چه جور آنجا كه در پنج شتر يك گوسفند بده اينجا هم كه مى‏گويد بر اينكه نصف دينار بده، ربع دينار بده، كما اينكه نقل كرده‏اند در آن زمان منحصر بود، پولها به دينار و دراهم و يكى هم فلوس سودا كه همان فلوس سياه ميگفتند منحصر به اين بود. دليل مى‏شود كه قيمت دادن مجزى است. اما قيمت دادن از درهم. آن مقدارش. چه جورى كه در باب زكات هم انسان مى‏تواند قيمت بدهد از چيزهايى كه ممهز در قيمت هستند. دينار ممهز در قيمت است آن زمان. بدان جهت اين جهتش اشكالى ندارد.
يك دينار بده، نصف دينار بده، يعنى يك دينار به فقير بده بگو فقير اين يك دينار من در وسط اين كار را كرده بودم نصف دينار مال تو، نصفش مال من، مشترك بشويم. اين امر كه نصف دينار بدهد اين متبادر نيست. نصف دينار بده نه معنايش اين است كه يك دينار بده بگو مشترك هستيم. اين هم مى‏شود، نمى‏گوييم اين نمى‏شود ولكن حمل روايات كه با فقير شريك بشود، اين معنا محتمل نيست. چونكه محتمل نيست، دفع القيمت كافى مى‏شود.
اينى كه در باب ديات تهديد شده است جنايت به دينار ظاهر دينار همان طلاى مسكوك است كه ماده‏اش همان هيجده نخود بود و خودش هم سكه بود. الان فى زماننان او ممكن نيست. در آنجاهايى كه تهديد ديه فقط به دينار شده است، آنجا علم خارجى داريم كه الان كه دينار نيست، ممكن نيست اينجور دينار تحصيل كردن ديه لازم نيست. پايش كه شكسته است، شكسته. عيبى ندارد. ديه هم ندارد. اين معنا محتمل نيست. بدان جهت مى‏دانيم كه ديه ساقط نيست. بايد قيمت را بدهد. آن وقت كلام واقع مى‏شود كه قيمت را بدهد يعنى طلاى غير مسكوك را بدهد؟ يا نه، آن طلاى مسكوك را حدسا قيمت كنند. او را بدهد. اجمالش مى‏گوييم كه قيمت طلا كافى است. قيمت طلا به اعطاى طلا كافى است. چرا؟ چونكه اجمالش عبارت از اين است كه بعد از اينكه علم داريم ديه ساقط نمى‏شود، خود دينار آن زمان، به همان وفورى كه به همان زمان با همان نحو الى يومنا هذا باقى مانده بود با اين اوراق نقديه، قيمت طلا را داشت. با وفورش، نه اينكه پيدا نشود، عتيق بشود. او را نمى‏گويم. چه جورى كه آن زمان دراهم و دنانير متعارف بود به آن نحو به آن فراوانى باقى بماند با اين اوراق نقديه كه چاپ مى‏شود به اينها معامله مى‏شد، ديگر در معاملات اصلا اين اوراق نقديه را مى‏خواهند از بين ببرند چك تضمينى كنند كه سنگين نباشد حملش، كسى آنها را حمل نمى‏كرد. دو شتر هم حمل بكن آن را، خانه خريده‏ايم بدهيم. اگر آنها مى‏ماند با اين اوراق نقديه، چونكه سكه‏اشان از اعتبار مى‏افتاد فرقى ما بين آنها و ما بين طلا نبود. طلاى خالص. بدان جهت در ما نحن فيه مكلف است كه همان ماده را بدهد. چونكه هيأت اگر مى‏ماندند قيمت داشتنش معلوم نبود. بدان جهت در ما نحن فيه مى‏گوييم كه منتقل مى‏شود ديه به او منتهى پول طلا را بگيرد عيبى ندارد. اين حرفى بود كه در ما نحن فيه زديم. اجمالش بود. كلام تفسير دارد در باب ديات بايد بيشتر توضيح بدهيم، انشاء الله اگر زنده مانديم و خدا موفق كرد.
عرض مى‏كنم بر اينكه بعد صاحب العروه قدس الله نفسه الشريف اينجور مى‏فرمايد، مى‏فرمايد كسى كه عمه را وطى بكند گفته شد بر اينكه سه مدّ طعام بدهد. ايشان مى‏فرمايد احوط اين است كه آن سد مدّ طعام را به سه تا فقير بدهد. به هر كدام يك مد. و گفته شد كه اگر زن را وطى كرد كه حره بوده باشد در اول حيض او فرض بفرماييد بر اينكه يك دينار بدهد. ايشان مى‏فرمايد يك دينار را به يك فقير بدهد كه يا فقير بگير اين يك دينار را كافى است. ولكن احوط اين است كه آن يك دينار را بر شش فقير يا هفت فقير صرف كند. خرد كند دينار را به شش فقير يا هفت فقير بدهد. اما اينكه آن سه مد را به سه مسكين بدهد سابقا بحثش گذشت كه اين سه مد دادن در روايتى كه اسمش را فقه الرضوى مى‏گويند آنجا وارد است اگر روايت بشود، و يكى هم در رساله صدوق از پدرش آنجا وارد است و در روايات اينكه سه مد بدهد به سه مسكين بدهد اين سه مد وارد است، اما سه مسكين وارد نيست. نه در فقه رضوى سه مسكين وارد است نه هم در آن كلام پدر صدوق. آنها فقط سه مد را دارند على مسكين. اما سه مسكين اين منشائش چيست، از كجاست؟ اين در كلمات بعضى اصحاب هستند كه سه مسكين بدهند. شايد به واسطه اين كلام اصحاب ايشان فرموده است احتياطش اين است، اينكه شايد فتواى اصحاب مدروكى داشت، آن مدرك مصادف با واقع بود احتياط، احتياط وجوبى است در كلام ايشان. اين احتياط وجوبى منشائش چيست؟ اين را ما نمى‏دانيم كه منشاء وجوبى داشته باشد. چونكه در روايات كه نيست. فقه رضوى بود، كلام پدر صدوق بود، آنها سه تا مسكين را ندارد و اما اينكه دينار را به شش تا و به هفت تا صرف كند، شش تا كه وجهش معلوم نيست. شش تا كه ما نداريم به شش تا صرف بكند. فقط دو تا روايت داريم، آن روايت يكى معتبره عبد الكريم ابن عمر بود، آنجا بود روايت، در باب بيست و هشتم روايت دومى بود. متنش را مى‏خوانم سابقا سند خوانديم. الرجل عطا جارية و هى تامز قال يستغفر الله رب، قال عبد الملك فان الناس يقولون عليه نصف دينار او دينار. قال ابو عبد الله عليه السلام فاليتصدق على عشرة مساكين. ايشان اينجور فرموده است كه حمل به اين معنا كرده است كه فاليتصدق على عشرة مساكين يعنى دينار را به ده مسكين صرف كند. ايشان كانّ اينجور گفته‏اند كه عروه اصلش عشرة مساكين او سبع بود. ستين اشتباه است. اشتباه نسخه است. اين عشره هم دليلش اين است، اين روايت است فاليتصدق على عشرة مساكين. اين را مى‏دانيد كه اين ربطى به دينار ندارد. آنها مى‏گفتند كه يك دينار بدهد، امام عليه السلام فرمود كه دينار ندهد. فاليتصدق على عشرة مساكين. كه مخالفت با عامه نشود. نفى كفاره هم نشود. سابقا هم گفتيم. اين نه اين است كه دينار را صرف كند به عشره.
سؤال؟ سته در دينار است. معنايش اين است كه به كمتر از سه نفر بدهد مجزى نيست. گفتيم دليل نداريم اين سه نفر. اين سته هم دليل ندارد. گفته‏اند عبارت عروه عشره بوده است. سته را نسخ اينجور كرده است. مى‏گويند بر اينكه سبعه هم در اين روايت وارد است. جلد پانزده باب كفارات باب سى و دو از ابواب الكفارات روايت دومى است. محمد ابن يعقوب، صحيحه حلبى است. عن محمد ابن يحيى، عن احمد ابن محمد، عن ابن محبوب، عن على ابن رآب عن حلبى. صحيحه است. سئل ابو عبد الله عليه السلام عن رجل واقع امرئة و هى حائض. قال ان كان واقعها فى استقبال الدم فاليستغفر الله و اليتصدق على سبعة نفر. اگر در آن اول حيض باشد كه خيلى زحمت نبود صبر كردن، چونكه تازه حائض شده است. اينجا بوده باشد خداوند استغفار كند و اليتصدق على سبعة نفر. در آن روايت فاليتصدق به دينار داشت آخر. آن دينار را حمل كرده‏اند كه تصدق به سبعة نفر مى‏كند. يكى ده نفر، يكى سبع نفر. گفتيم آن سته كه وجهى ندارد. آن عشره هم كه دلالتى ندارد كه دينار را صرف بكن. اين هم ربطى به دينار ندارد. چونكه پشت سرش دارد كه اذا كان فى استقبال الدم فاليستغفر الله و اليتصدق على سبعة نفر من المومنين يقوة كل رجل منهم ليومه. براى هر مردى يك قوت يوم مى‏دهد و ان كان واقعها فى اعتبار الدم فى آخر ايامها فلا شى‏ء عليه. اصل اين روايت مأمور بها نيست، كه در آخر اگر وطى كند كفاره ندارد. اين روايت مأمور بها نيست به اين مضمون و خودش هم گفتيم كه ندارد دينار را كفاره بدهد. بدان جهت اگر بنا بشود كفاره واجب بوده باشد، بنا بگذاريم به او احتياط مستحبى اين است كه در آن عمه به سه نفر بدهد، چونكه احتياط مستحبى احتمال مى‏دهيم كه وجهى داشته باشد و احتياط مستحبى است بر اينكه دينار را به هفت يا به ده نفر صرف بكند. اين ديگر احتياط وجوبى نمى‏شود. ايشان هم احتياط استحابى مى‏كند در دينار. آن احتياط وجوبى صاحب العروه در ثلاثة مساكين است. در وطى عمه است. احتياط مستحبى عيبى ندارد. اين را گذشتيم. بعد ايشان مى‏فرمايد مردى خودش را نتوانسته است حفظ بكند، هم در اول حيض زن وطى كرده است او را، هم در وسطش كه ثلث وسطى است، هم در ثلث اخيرى. ايشان مى‏فرمايد بلا اشكال هر سه كفاره واجب است. چونكه موضوع داخل است. وطع ان كان فى الاول فعليه دينار و ان كان وسط فعليه نصف دينار و ان كان فى الاخير فعليه ربع الدينار. اين موضوع موجود است بايد عمل بكند به وظيفه‏اش. اما اگر آمديم بر اينكه در ثلث اول چهار دفعه مثلا وطى كرده است. يك دينار بدهد كافى است يا بايد چهار دينار بدهد. هر وطيى يك دينار است.
ايشان در عبارت اينجور تفسير مى‏دهد سيد يزدى است اختيار عروه با ايشان بوده است. مى‏فرمايد بر اينكه اگر وطى اولى را كرد قبل از اينكه به آن وطى كفاره بدهد وطى دومى را كرد، يا سومى و چهارمى اينها را كرد، يك كفاره كافى است. يعنى يك كفاره كافى است، احتياط مى‏كند نه اينكه مى‏گويد كافى است. مى‏گويد در اينكه يكى مثلا فرض كنيد كافى باشد اشكال دارد. يعنى احتياطش اين است كه چهار تا بدهد. احتياط وجوبى هم مى‏كند. آن يكى، يكى كافى است اشتباه از من بود. در عبارت عروه اين است كه احتياط واجبى عبارت از اين است كه نه مشكل است، احتياط واجبى اين است كه متعدد باشد. و اما اگر كفاره داده بود اين كار را كرد، وطى اولى كرد، كفاره‏اش را داد. دوباره آمد، آن بلا اشكال متعدد مى‏شود. اگر بعد التكفير تكرار كند دوباره بايد كفاره بدهد. اگر قبل التكفير بوده باشد اين همان بحثى است كه آن روز مى‏گفتم حكم مال صرف الوجوب است يا مال وجوب انحلالى كه از خطاب... مى‏شود. من عطا حائضا فاليتصدق بدينار، ظاهر خطاب اين است كه اين اتيان حائض، اين معنا موضوع است براى وجوب التكفير. ظاهرش عبارت از اين است، چه جور من استمع الى غايت السجدة فاليسن، معنايش اين است كه آيه سجده را شنيد دوباره شنيد. دو تا سجده بايد بكند. چونكه ظاهر آيه انحلال است. وقتى كه اين عمل موجود شد وطى كرد من عطا حائضا فعليه فاليتصدق بدينار به اولى عطا حائضا صدق مى‏كند. دومى كه وطى كرده است عطا حائضا صدق مى‏كند. به سومى عطا حائضا صدق مى‏كند به ثلث الاول. صدق مى‏كند همه اينها. در علم الاصولى بحث است و آن بحث اين است كه اذا تعدد الشرط و تحد الجزا. وقتى كه شرط متعدد شد، يعنى ظهور در انحلال پيدا كرد ولكن جزا يكى شد. يك طبيعت متعلق حكم شد. آنجا اينجور مى‏گويند كه تعدد شرط، قرينه است كه حكم در جزاء هم انحلالى است. يعنى اذا عطا حائضا به يك دفعه صدق مى‏كند. او موجب مى‏شود كه يك دفعه كفاره واجب بشود. دومى هم اذا عطا حائضا است يك كفاره ديگر واجب مى‏شود وقتى كه خطاب، ولو جزاء صورتا يك چيز است و شرط هم صورتا يك چيز است. من عطا حائضا ولكن وقتى كه ظهور در انحلال پيدا كرد، شرط ظهور در انحلال پيدا كرد، جزا را هم انحلالى مى‏كند. جزاء هم انحلالى مى‏شود بدان جهت من قرء آية فاليسجد دو دفعه آيه را خواند. چونكه ظاهر اين است كه هر كدام تمام موضوع هستند. هر كدام از اين وطيها تمام موضوع تكبير به دينار است. حمل كرده‏اند، بر اينكه من عطا حائضا معنايش صرف الوجود است. يعنى حائض بايد در آن ثلث اول وطى را، شوهرش وطى او را ترك كند. اگر اين صرف وجود موجود شد بايد دينار بدهد. و صرف الوجود هم فرق نمى‏كند لا يتكرر صرف الوجود. صرف الوجود كه تكرر پيدا نمى‏كند. بدان جهت يك دفعه وطى كند در ثلث اول يا سى دفعه وطى كند فرقى نمى‏كند. يك كفاره واجب است. صرف الوجود مكرر نمى‏شود. حمل اينكه من عطا حائضا فى الثلث الاول حمل بر صرف الوجود بشود اين درست نيست. چونكه ظاهر قضيه شرطيه انحلال است.
اگر صرف الوجود بود، ديگر مثل صاحب العروه نمى‏شود تفسير دارد به بعد التكفير و بعد التكفير. فرقى نمى‏كرد. چونكه صرف الوجود مكرر نمى‏شود يك كفاره هم واجب است مال صرف الوجود است، كفاره را داده است وطى كرده است يا اول وطى كرده است دوباره داده است. چه جورى كه ارتكاضا مرحوم سيد صاحب العروه مى‏گويد كه شرط مكرر شد، كفاره بدهد اين به جهت اين است كه انحلال فهميده است از خطاب. ظهور خطاب در انحلال است. وقتى كه انحلال شد فرقى نمى‏كند و منهنا كتبنا در آن احوط ايشان ببلل اصغر كفاره است. بلا فرق ما بين اينكه قبل التكفير مكرر بشود يا بعد التكفير مكرر بشود. فرقى نيست چونكه ملاك حكم انحلال است و انحلال كه آمد فرقى نمى‏كند.
سؤال؟ آن وقت اگر شك كرديم اكتفا به قدر متيقن مى‏شود. قدر متيقن‏يك دفعه دادن است. تكفير وقتى كه اجمال شد مى‏شود اقل و اكثر استدلالى ديگر. اقل واجب است، اكثر مشكوك مى‏شود بدان جهت رجوع به براعت مى‏شود و فرقى هم بين تكفير بعد التكفير و قبل التكفير ندارد. سؤال؟ عرض مى‏كنم وقتى كه اينجور شد، اينكه ما گفتيم قيمت دادن كافى است بايد موقع دادن صدق كند ربع دينار، نصف دينار. موقع دادن بايد صدق كند چونكه قيمت را، قيمت آن مدفوع است. آن واجب است. بدان جهت قيمت، قيمت يوم الدفع حساب مى‏شود. يك كلمه. نه اينكه مثل واجب تخييرى است كه از اول مخير است. دينار واجب است دفعش به قيمته است. بدان جهت حين الدفع بايد همان قيمت را داشته باشد.
بعد ايشان قدس الله نفسه الشريف در مقام مسئله ديگرى را مى‏گويد كه آن مسئله ديگر را عنوان مى‏كنم ايشان مى‏فرمايد كه حكم نفسا حكم حائض است. انسان نفاس دارد كه تازه خلاص شده است، شوهر هم زور كرد. در حال نفاس ديگر زور كرد به او مطلب را تمام كرد. اين هم بايد كفاره بدهد يا نه؟ صاحب العروه مى‏گويد كه الحق نفاسا و الحائض و لكنه لا دليل عليه. اين الحاق دليلى ندارد. روايات كفاره را كه خوانديم من عطا حائضا بود. انشاء الله تفسيرش فردا.