كتاب احياء موات و مشتركات
گفتار در احياء موات
موات به معنى زمين معطلى است كه فعلا مورد بهره بردارى واقع نمى شود، براى اينكه آب به آن نمى رسد و يا به خاطر اينكه زير آب واقع شده و باصطلاح باتلاق شده و يا به علت اينكه شنى است و يا شوره زار و سنگلاخ و يا جنگل است و درختان و نى آن را پوشانده و يا به هر علتى ديگر كشت و زرع نشده و نمى شود، و زمين موات دو قسم است : اول : زمينى است كه در اصل موات بوده و هيچ سابقه ملكيت و احياء ندارد هرچند ه احراز اينكه فلان زمين از قرنها قبل تاكنون كشت نشده غالبا بلكه در همه جا مشكل است ، بلكه مى توان گفت ممكن نيست و ملحق به اينگونه زمينها زمينى است كه اطلاع و علمى درباره سابقه آن در دست نباشد. دوم : زمينى است كه موات بعارض است يعنى زمانى آباد بوده و كشت مى شده بعدا دچار خرابى و مواتى شده مانند زمينهاى اقوام منقرض ‍ شده كه آثار شهر و مرز و خرابه هاى خانه ها در آن به جاى مانده .
مساءله 1 - زمينى كه موات به اصل است همان طور كه در كتاب خمس بيان شد ملك امام عليه الصلوة و السلام است چون جزء انفال مى باشد ولكن در زمان غيبت براى هم كسى جايز است كه با داشتن شروطى كه مى آيد آن زمين را احياء كند و به عمران و آباديش بپردازد، و بنابراقوى در اين صورت احياء كننده مالك آن مى شود چه اينكه اين زمين در سرزمين اسلام باشد و يا در دار كفر چه در ارض خراج باشد مانند سرزمين عراق يا در غير آن ، احياء كننده مسلمان باشد يا كافر.
مساءله 2 - موات به عارض و غير اصلى آن زمين متروكى است كه سابقه ملكيت باحياء داشته و فعلا مالكى براى آن شناخته نشود، و اين دو قسم است : اول : آن زمين مواتى است كه اهلش منقرض و هلاك شده باشد و به سبب مرور زمان و گذشت ايام بى مالك شده باشد، مانند سرزمينهاى مخروبه و آباديهاى متروكه و شهرهاى باستانى ويران شده و قناتهاى پر شده اى كه متعلق به امت هاى گذشته بوده و از آنها نه اسمى برجا مانده و نه رسمى ، و يا هم اكنون نام آن زمينها معروف به زمين فلان شخص يا زمين فلان قوم است كه به جز نام از آن شخص و آن قوم اثرى نيست .قسم دوم : زمينى است كه اينطور نبوده و نباشد و از سابق هم آن زمين را بدون ملك نمى دانسته اند بلكه مالكى موجود دارد لكن شخص او شناخته شده نيست كه به اين قسم زمين مجهول المالك مى گويند.زمينهائى كه از قسم اول است حكم موات اصلى را دارد يعنى از مصاديق انفال است و احيائش جايز است و هركس آن را احياء كند مالك مى شود، پس احياء زمينهاى قديمى و شهرها و قراء باستانى كه آثارى از قبيل جاى نهر و مرز در آنها ديده مى شود و همچنين لايه روبى قناتهاى آن و كندن چاههاى كهنه و به آب رساندنش و تعمير خرابيهايش جايز است و نبايد با اينگونه اراضى معامله مجهول المالك كرد و در احياء آن نيازى به اذن حاكم شرع يا خريدن از وى ندارد بلكه به نفس احياء و تعمير ملك مى شود.و اما قسم دوم احتياط آن است كه در احياء آن و قيام به تعمير و آبادكردنش از حاكم اجازه بگيرد آن وقت در آن تصرف كند، همچنانكه نزديكتر به احتياط آن است كه با آن معامله مجهول المالك كند، يعنى نخست از مالك آن تفحص كند آن گاه بعد از ياءس از يافتن مالك عين آن زمين را از حاكم شرع خريدارى نموده خودش قيمت آن را صرف در فقراء كند و يا آن كه منفعت آن را با اجاره اى معين از حاكم اجاره كند و يا خودش اجرت المثلى براى آن زمين معين كند و همان مبلغ را به ذمه خود بگيرد كه بعدها آن را صدقه دهد، و نزديكتر به احتياط آن است كه همين كار را نيز با اجازه حاكم شرع انجام دهد، بله اگر به دست آورد كه مالك زمين از زمينش اعراض كرده و يا اهل آن آبادى از آن جا كوچ كردند و سرزمين را رها كرده اند تا ديگران بيايند و آبادش كنند در اين صورت بدون اشكال احيائش جائز است .
مساءله 3 - اگر زمينى كه خراب شده مالكى معلوم شود اگر مالك از آن اعراض ‍ و صرف نظر كرده براى هر كسى جائز است احيائش كند و مالكش شود، و اگر اعراض نكرده اگر به صورت مواتش درآورده و به همان حالش گذاشته تا اينكه گله اش از علف آن استفاده كند و يا بوته هاى آن را بفروشد، ((چون بعضى از زمينها هست كه درآمد مواتش از محياتش بيشتر است )) در اين صورت بدون اشكال جائز نيست كسى آن را احياء كند و بدون اذن مالكش ‍ در آن تصرف نمايد.همچنين در جائى كه صاحبش تصميم دارد آن را احياء كند و بدون اذن مالكش در آن تصرف نمايد.همچنين درجائى كه صاحبش ‍ تصميم دارد آن را احياء كند لكن تاكنون به خاطر اين مشغول نشده است كه مى خواسته آلات و اسباب كار را فراهم كند وسائلى كه الان در دسترس ‍ نيست لكن مى داند كه بعدا پيدا خواهد شد و يا به خاطر اين احيائش نكرده كه منتظر رسيدن وقت مناسب بوده است ، و اما اگر هيچ يك از اين عذرها در كارش نبوده و ترك تعمير و اصلاح زمينش و خراب گذاشتنش فقط به خاطر بى اعتنائى به آن بوده همت اين كار را نداشته حال يا به خاطر اينكه احتياجى به عوائد آن نداشته و يا اينكه مشغول تعمير زمينهاى ديگر بوده قهرا اين يكى مدتى طولانى متروك مانده تا سرانجام كارش به خرابى انجاميده ، در اين فرض اگر علت مالكيت مالك نسبت به اين زمين غير از احياء بوده مثلا آن را از ديگرى به ارث برده و يا خريده كسى نمى تواند روى آن دست بگذارد و از راه كشت و زرع يا راههاى ديگر مورد استفاده اش قرار دهد مگر آن كه مالكش اجازه دهد، و اما اگر سبب مالك شدنش احياء بوده يعنى قبلا اين زمين موات به اصل بوده و او احيائش كرده و مالك شده و سپس معطلش گذاشته و تعميرش نكرده تا آن كه كارش به خرابى انجاميده آيا براى ديگران جائز است آن را احياء كنند يا نه ؟بعضى از فقهاء جايز دانسته اند ولكن در نهايت اشكال است بلكه جائز نبودنش خالى از قوت نيست .
مساءله 4 - همان طور كه جائز است روستاهاى متروكه و شهرهاى قديمى كه اهلش از بين رفته و بدون مالك افتاده مزرعه يا مسكن و يا مورد بهره بردارى ديگرى قرارداد همچنين جائز است مصالح ساختمانى كه در آن باقيمانده يعنى سنگها و چوبها و آجرها و هر چيز ديگرش را حيازت نمود كه با حيازت و برداشتن آن ها به قصد تملك ميتوان مالك آنها شد.
مساءله 5 - اگر زمين موقوفه كه قبلا معموره بوده موات شده باشد اگر قديمى و باستانى است كه كيفيت وقف آن معلوم نيست آيا وقف خاص بوده يا وقف عام ، وقف جهات بوده يا وقف عنوان و از راه شهرت و نقل مستفيض هم غير اين معلوم نشده كه وقف بر اقوام گذشته بوده و از آن اقوام نه اسمى بجاى مانده و نه رسمى ، و يا وقف بر قبيله اى بوده كه از آن بجز نام چيزى نمانده على الظاهر چنين موقوفه اى جزء انفال است ، و بنابراينكه انفال باشد احياء كردنش جائز است همچنانكه اگر مواتى قبلا ملك بوده همين حكم را دارد، و اما اگر معلوم باشد كه وقف بر جهات بوده اما جهت آن معلوم نباشد مثلا همين مقدار بدانند كه وقف بر مسجدى يا مشهدى يا مقبره اى يا مدرسه غير معين بوده و عين آن مسجد و مدرسه و غيره مشخص نباشد، و يا معلوم باشد كه وقف بر اشخاصى بوده اما آن اشخاص ‍ فرد فردشان شناخته شده نباشند، مثلا بدانند كه مالك زمين آن را وقف كرده بر ذريه و نسل خودش ولى معلوم نباشد واقف چه كسى بوده و ذريه او چه كسانى هستند ظاهر اين است كه چنين موقوفه اى حكم موات مجهول المالك را دارد كه به مشهور نسبت داده اند اين فتوى را كه چنين زمينى از انفال شمرده مى شود و ما در سابق گفتيم كه دادن چنين فتوائى مشكل است ، بلكه فتواى نامبرده در اين مسئله مشكل تر است و احتياط آن است كه از حاكم اذن بگيرند و با اذن حاكم آن را احياء و تعمير نموده مورد بهره بردارى قرار دهند، و اگر در آن زراعت و يا هر كارى ديگر كه مى كنند اجرت المثل آن را در فرض اول كه وقف بر جهات بوده صرف در امور خيريه و در دومى كه وقف بر اشخاص بوده صرف به فقراء كنند، بلكه نزديك تر به احتياط و مخصوصا در فرض اول اين است كه بحاكم شرع مراجعه نمايند تا او مصرفش را معين كند، و اما در موقوفه متروكه و موات شده اى كه بدانند مصرفش چيست و يا موقوف عليهم آن كيست جاى اشكال نيست در اين كه اگر كسى آن را احياء و تعمير كند واجب است منفعت آن را در فرض اول صرف مصرف معلوم نموده و در فرض دوم موقوف عليهم معلوم برساند هرچند كه متولى آن يا موقوف عليهم آن خودشان از احياء و تعمير ملك صرف نظر كرده و در نتيجه به خرابى كشيده شده باشد، لكن در اين صورت يعنى در وقف بر جهات كسى نميتواند به احياء و مرمت آن بپردازد مگر با اذان متولى آن و اگر متولى ندارد با اجازه حاكم ، و در وقف بر اشخاص با اجازه متولى و يا موقوف عليهم اگر وقف خاص باشد و يا حاكم اگر وقف عام باشد.
مساءله 6 - اگر زمينى كه موات اصلى است حريم روستائى آباد و مملوك باشد احياء آن براى غير مالك جائز نيست و به فرضى هم كه آن را احياء كند مالك نمى شود، توضيح اين كه وقتى كسى يا كسانى سرزمينى را جهت خانه سازى يا مزرعه يا باغ احياء مى كنند مقدارى از زمينهاى چهار طرف آن نيز به تبع آن چه احداث شده حكم آنها را پيدا مى كند كه ملك احياء كننده مى شود، البته آن مقدارى كه شامل انتفاع كامل از احداث شده ها بستگى به آن مقدار داشته باشد و عرفا و عادة از مصالح آن به حساب آيد، و اين مقدار زمين اطراف هر قريه و روستاى احداث شده را حريم آن بدانند كه البته باختلاف آن قريه و كوچك و بزرگيش مختلف مى شود زيرا مصالح و مرافق مورد نياز هر احداث شده اى با احداث شده ديگر تفاوت دارد اگر آن چه احداث شده خانه باشد مصالح و مرافقش به حسب عادت بيشتر است اگر آن چه احداث شده خانه باشد مصالح و مرافقش به حسب عادت بيشتر است از مرافقى كه يك چاه يا يك نهر احداث شده محتاج آن است و همچنين بقيه چيزهائى كه احداث مى شود بلكه از نظر شهرها و عادت هر شهرى و مردمى نيز مختلف مى شود، پس اگر كسى بخواهد حوالى محلى كه احتياج به حريم دارد را احياء كند بدون اجازه مالك آن محل و رضايت او جائز نيست و به فرضى هم كه احياء كند مالك نميشود بلكه غاصب است .
مساءله 7 - حريم خانه عبارت است از محل ريختن زباله و خاكسترو برف انداز و آن مقدار زمينى كه رفت و آمد در آن خانه نياز به آن دارد از همان طرف كه درب خانه واقع شده ، بنابراين اگر كسى در زمين موات خانه اى بسازد اين مقدار از موات اطراف آن تابع آن مى شود و براى احدى جائز نيست كه بدون اجازه و رضايت صاحبخانه اين مقدار موات را احياء كند، و منظور از اين كه گفتيم صاحبخانه در مقابل درب ورودى خانه اش راه عبورى را مستحق است اين نيست كه به خط مستقيم از روبروى درب تا آخر زمين موات محل عبورى براى او اختصاص دهند بلكه منظور اين است كه صاحبخانه و عيالش و ميهمانانش و متعلقاتش از حيوان سوارى و احشامش ‍ و بار الاغ و قاطرش راهى داشته باشند كه بدون مشقت بتوانند آمد و شد كنند حال به هر نحوى كه باشد يا خط مستقيم و يا با انحراف و پيچ ، و منظور از حريم ديوار چنانچه پشت ديوار جزء خانه مانند بهاربند و باغچه و امثال آن نباشد آن مقدار زمينى است كه صاحبخانه بتواند براى تجديد بنا و يا تعمير ديوارش خاك و مصالح ساختمانى بريزد و گل آب بگيرد، و حريم نهر آن مقدار زمينى است كه هنگام لايه روبى بتواند گل كف نهر را در آن بريزد و در لب نهرش براى حفظ آب راه آمد و شد داشته باشد، و حريم چاه آن مقدار زمينى است كه صاحب چاه و يا صاحبخانه اش بتوانند در آن جا بايستند و از چاه آب بكشند ((البته اگر چاه دستى است )) و يا در آن جا دولاب و يا موتور پمپ نصب كنند و حيوانات از آن آب بنوشند يا استخرى بسازند تا آب جهت زراعت در آن جمع شود، و هنگام لايه روبى چاه گلها و سنگهائى كه از كف چاه بيرون مى آيد در آن جا بريزند، و حريم چشمه آن مقدار زمينى از اطراف چشمه است كه بهره بردارى از چشمه و حفظ آن و لايه روبى آن به آن مقدار نيازمند است .
مساءله 8 - براى هر يك از چاه و چشمه و قنات البته آخرين چاه اينها كه محل جوشش و اصطلاحا آن را مادر چاه مى گويند و همچنين حلقه هاى ديگر اگر در آن ها نيز آب از زمين مى جوشد حريم ديگرى هست يعنى آن مقدار زمينى كه هيچ كس حق ندارد در آن مقدار چاه يا قنات جديد احداث كند، مگر آن كه صاحب چاه موجود اجازه بدهد بلكه نزديكتر به احتياط آن است كه رعايت حريم را در بين دو قنات بكنند چه آن حلقه هائى كه منشاء آبست و چه غير آنها هرچند كه جواز حقر قنات در كمتر از حريم در آن حلقه هائى كه آب ده نيست اقرب است .و اين حريم در چاه دستى اگر منظور از حفر آن آب دادن به احشام باشد چهل ذراع و اگر منظور از آن آبيارى زراعت باشد شصت ذراع است ، بنابراين اگر كسى در زمينى موات چاهى حفر كند شخص ديگر نمى تواند بدون اذن او چاهى ديگر پهلوى آن حفر نمايد بلكه بايد رعايت فاصله چهل و يا شصت ذراع را بنمايد، وحريم چشمه وقنات در زمين سخت پانصد ذراع و در زمين نرم هزار ذراع است ، پس اگر شخصى چشمه يا قناتى در زمين موات سخت استخراج كرد و ديگرى هم بخواهد چشمه يا قناتى ديگر احداث كند بايد پانصد ذراع دورتر از چشمه و قنات اولى حفر كند و اگر زمين سست باشد هزار ذراغ دورتر، و اگر فرض شود كه چشمه دومى با اين كه فاصله معتبر را دارد به چشمه اولى ضرر مى رساند اگر نگوئيم اقوى حداقل احتياط در اين است كه آن قدر دورتر حفر كند كه ضررى به چشمه يا قنات اولى نزند و يا آن كه صاحب آن را راضى كند.
مساءله 9 - اعتبار فاصله نامبرده بين دو قنات منحصر به جائى است كه كسى بخواهد پهلوى قنات شخصى قنات ديگرى احداث كند كه بيانش گذشت ، اما اگر نخواهد قنات حفر كند بلكه بخواهد زمين اطراف قنات را براى زراعت يا خانه سازى و دامدارى احياء كند رعايت آن فاصله لازم نيست ، تنها از اطراف قنات بايد حريمى كه قنات در لايه روبى و آب كشى و اصلاح احتياج به آن دارد در نظر بگيرد كه قبلا گفتيم در هر چاهى رعايت آن لازم است ، بلكه مانعى نيست از اينكه زمينهاى بالاى قنات و مابين قنوات را با رعايت حريم در اطراف حلقه هاى آن به مقدارى كه اصلاحات آن نياز دارد احياء كنند، پس اگركسى خواست دست به احياء زمينهائى بزند صاحب قنات نميتواند مانع كار او شود با فرض اينكه كار او هيچ ضررى به قنات صاحب قنات نمى زند.
مساءله 10 - در سابق گفتيم فاصله نامبرده كه رعايتش بين دو قنات معتبر است تنها نسبت به حلقه هائى است كه آب دهى دارند، از مادر چاه گرفته تا بقيه حلقه هائى كه منشاء آب هستند، و اما حلقه هاى ديگر كه صرفا جنبه گنگ و كانال را براى جريان آب دارد رعايت فاصله در آنها لازم نيست ، پس اگر چنانچه صاحب قنات دوم مادر چاه و حلقه هاى آبده خود را در زمين سخت در فاصله پانصد ذراع حفر كرده ولى حلقه هاى ديگر قناتش اين فاصله را ندارد بلكه فاصله حلقه آخرى آن تا حلقه آخرى قنات اول مثلا ده ذراع باشد صاحب قنات اول نمى تواند مانع او شود چون قنات دومى آب قنات اول را نمى كشد، بله اگر فرض شود كه حلقه هاى پائين قنات اگر در كمتر از آن فاصله حفر شود آب قنات قبلى را به سوى خود مى كشد ((به خاطر اينكه مثلا قنات دوم پائين تر و عميق تر از قنات اول است )) و يا به خاطر علت ديگر بايد آن قدر دور حفر كند كه اين ضرر پيش نيايد.
مساءله 11 - روستائى كه در سرزمين موات بنا شده حريمى دارد و احدى نميتواند آن حريم را احياء كند و اگر كرد مالك آن نمى شود، و اين حريم عبارت است از مقدار زمينى كه با مصالح روستا و مصالح اهاليش بستگى دارد از قبيل راه آمد و رفت روستا، محل سيلاب و جاى زباله و خاكستر و كود روستا، و ميدانگاهى كه محل اجتماع اهالى در آن جا است ((به حسب عادتى كه دارند)) و محل دفن امواتشان و محل چراندن احشامشان و انباشتن هيزم زمستانشان و كارهاى ديگرى كه دارند و منظور از روستا خانه ها و اطاقهائى است كه در كنار هم ساخته شده باشند و جمعيتى در آن ساكن باشند پس اين كلمه شامل ضيعه و مزرعه نمى شود، و در نتيجه مزرعه كه عبارت است از چند قطعه زمين زراعتى و بستانهاى متصل به هم اما خالى از ساختمان و سكنه چنين حريمى ندارد، بنابراين اگر شخصى قناتى در بيابان حفر كند و زمينى را به مقدارى كه آب آن قنات بتواند مشروبش كند احياء نمايد و در آن زمين با آب آن قنات زراعتى و باغى و نخلى و اشجارى غرس كند موات مجاور آن زمين حريم آن زمين نيست تا چه رسد به تپه ها و كوههاى نزديك به زمين او بلكه اگر بعدها هم در اين مزرعه خانه ها و اطاقهائى بسازد و به تدريج مزرعه خود را به صورت روستائى بزرگ درآورد مشكل است بگوئيم زمينهاى موات اطراف روستايش حريم روستاى او است ، بله اگر روستا يعنى خانه ها را در زمين موات مجاور و مزرعه نسازد ظاهرا حريم برايش ثابت مى شود، بلكه بعيد نيست بعضى از اقسام حريم از قبيل چراگاه احشام براى او ثابت شود حتى در غير اين فرض همچنانكه مزرعه هم براى خود حريمى دارد و آن عبارت است از مقدار زمينى كه مزرعه در مصالحش محتاج به آن است مصالحى از قبيل محل آمد و شد و خرمنگاه و بهاربند احشام و محل جمع آورى كود زراعت و زباله خانه ها و غيره .
مساءله 12 - حد مرتع كه حريم روستا و جاى چيدن سوخت تنور آن قريه است آن مقدار زمينى است كه اهل روستا به حسب عادت به آن احتياج دارند به طورى كه اگر مزاحمى جلو آن را از اين مقدار زمين بگيرد در مضيقه و حرج قرار مى گيرند، و معلوم است كه اين حريم بر حسب اختلاف روستاها از نظر جمعيت مختلف است يك روستا حريمش كم و يكى ديگر زياد است چون احشام آنان و حيواناتشان زيادتر است و به همين جهت مقدار حريم و طول و عرض آن مختلف مى شود.
مساءله 13 - اگر در نزديكى روستا و يا شهرى معمور زمين مواتى واقع شده باشد كه حريم آن شهر يا روستا و از مرافق آن شمرده نمى شود براى هر كس ‍ جائز است آن را احياء كند و اين مختص به مالك آن معموره نيست و حتى مالك آن معموره اولويت هم ندارد بنابراين اگر رودخانه اى از بستر قبليش ‍ منحرف شود و در نتيجه بين آن رودخانه و زمين احيا شده قطعه زمينى فاصله شود هركس زودتر برود و آن جا را احياء كند مالكش مى شود و صاحب زمين احياء شده حق ندارد مانع كار او شود.
مساءله 14 - اشكالى نيست در اينكه حريم قنات كه يا پانصد ذراع و يا هزار ذراع است ملك صاحب قنات نيست ، و او غير از جلوگيرى ديگران از حفر قناتى در آن حريم هيچ حق ديگرى به آن ندارد حقى كه به علت آن بتواند مانع تصرفات ديگران در آن زمين شود و تصرفات ديگران منوط به اجازه او باشد، و ظاهرا حريم روستا نيز اين طور است يعنى ملك ساكنين روستا نيست ، ساكنين روستا تنها حق اولويت براى چراندن احشام خود دارند، به خلاف حريم نهر و خانه كه شايد ملك صاحبخانه و صاحب نهر باشد هرچند كه ملك او بودن خالى از وجه نيست ، و بنابراين جايز است براى مالك نهر و خانه كه حريم نهر و خانه را مثل ساير املاك بفروشد.
مساءله 15 - حريم هائى كه براى بعضى از املاك ذكر كرديم همه آنها در جائى است كه آن املاك در زمين بكر و موات احداث شود و اطراف ملك همچنان موات باشد، اما املاكى كه اطرافش ملك اشخاص ديگر است حق حريم ندارد، بنابراين اگر دو نفر مالك كه زمينهايشان پهلوى هم است بخواهند بين خود ديوار بكشند آن ديوار از هيچ طرف حريم ندارد، و اگر يكى از آن دو در آخر زمينش كه چسبيده به زمين ديگرى است ديوارى يا نهرى ايجاد كند نه حريم ديوار درملك غير دارد و نه حريم نهر، همچنانكه اگر همين دو نفر كه عرض كرديم هر كدام در ملك خود قناتى حفر كند ديگرى نيز مى تواند در زمين خود قنات حفر كند هرچند بين دو قنات فاصله اى معين شده نبوده باشد.
مساءله 16 - جمعى از فقهاء فرموده اند براى هر يك از دو مالك كه مجاور هم هستند جائز است در ملك خود هرگونه تصرفاتى كه بخواهد و هر زمان كه بخواهد بكند هرچند كه مستلزم ضرر مالك مجاورش باشد، لكن قبول اين فتوى به طور مطلق مشكل است ، و احتياط در اين است كه بگوئيم تصرفاتى كه باعث فساد در ملك همسايه است جائز نيست ، بلكه عدم جواز اين گونه تصرفات خالى از قرب نيست مگر آن كه ترك آن برايش ‍ ضررى يا حرجى باشد كه در اين صورت جائز است و در غير اين صورت جائز نيست ، مثل اينكه در خانه خود چيزى را آن چنان بكوبد كه ديوارهاى خانه همسايه بلرزد و خللى بر آن وارد آيد، و يا آب را در خانه خود يا ملك خود حبس كند به طورى كه رطوبت آن به ديوار خانه همسايه سرايت كند و يا در نزديكى چاه آب همسايه چاه مستراح يا فاضلاب حفر كند به طورى كه آب چاه همسايه فاسد شود، بلكه همچنين است اگر چاه آبى در نزديكى چاه آب همسايه حفر كند كه باعث كم شدن آب چاه او شود و علت اين كم شدن اين باشد كه اين چاه آب آن را چاه را جذب مى كند، و اما اگر از اين جهت باشد كه چاه وى عميق تر از چاه همسايه بوده و در سمتى واقع شده كه آبهاى زيرزمينى به آن طرف جريان دارد يعنى قبل از آن كه از رگه هاى زيرزمينى در چاه همسايه بريزد چاه وى آن را در خود جمع كند كه على الظاهر اين كار اشكالى نداشته باشد، ودر صورتى كه معلوم نباشد علت كم شدن آب چاه همسايه فرض اول است يا دوم تشخيص آن با كارشناس و اهل خبره است ، و نيز بلند كردن ساختمان به حدى كه جلو نور ماه و خورشيد را از خانه همسايه بگيرد، و نيز خانه خود را در محل دباغى قرار دهد، و يا در خانه نانوانى كردن اشكال ندارد، هرچند كه همسايه از بوى دباغى و دود نانوائى اذيت شود، البته اين در صورتى است كه منظورش از اين كار اذيت همسايه نباشد و گرنه جائز نيست ، و همچنين باز كردن روزنه اى در ديوار به خانه همسايه به منظور جذب هوا هرچند موجب اشراف به خانه همسايه باشد لكن نظر كردن به خانه همسايه حرام است نه صرف ايجاد روزنه .
مساءله 17 - مخفى نماند كه امر همسايه شديد و دستورات شرع اقدس بر رعايت آن اكيد است و روايات در نهى از آزار همسايه و امر به احسان به او آن قدر زياد است كه نميتوان شمرد، مثلا از رسول خدا (ص ) روايت شده كه فرمود: جبرئيل امين مرا پى در پى سفارش به همسايه مى كرد به طورى كه پنداشتم به زودى آيه اى نازل مى شود مبنى بر ارث بردن همسايه ، و در حديث ديگر آمده كه آن جناب صلى الله عليه وآله سلمان و اباذر را ((رواى مى گويد و يكنفر ديگر را كه گمان مى كنم مقداد بوده )) دستور داد كه با بلندترين آواز خود در مسجد فرياد بزنند به اينكه : ايمان ندارد كسى كه همسايه او از آزار او ايمنى ندارد و اين بزرگواران سه مرتبه اين ندا را دادند، و در كافى از امام صادق عليه السلام روايت آورده كه از پدرش عليه السلام نقل كرده كه فرمود: در كتاب على عليه السلام خواندم نوشته بود رسول خدا صلى الله عليه وآله بين مهاجر و انصار و هركس از اهل يثرب كه به آن دو طائفه بپيوندد نوشت : همسايه چون جان آدمى است جان كسى به او صدمه نمى زند و نافرمانيش نمى كند و حرمت همسايه براى هركس چون حرمت مادر او است ، و صدوق بسند خود از امام صادق از على عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت كرده كه فرمود كسى كه همسايه خود را بيازارد خداوند نسيم بهشت و بوى آن را بر وى حرام مى كند و جايگاه او جهنم است كه بد منزلگاهى است و كسى كه از همسايه اش بيخبر باشد بايد اميدى به رحمت من نداشته باشد، و از حضرت رضا عليه السلام است كه فرمود: از ما نيست كسى كه همسايه او از آزار او در امان نيست ، و از امام صادق عليه السلام است كه در مجلسى پر از جمعيت فرمود: بدانيد كه از مانيست كسى كه مجاور خوبى براى همسايه اش نباشد و نيز از آن جناب است كه فرمود رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: حسن جوار سرزمينها را آباد و عمرها را طولانى ميكند بنابراين احاديث بر هر كس كه ايمان به خدا و رسول گرامى و ايمان به روز جزا دارد لازم است از هر عملى كه باعث اذيت همسايه است دورى كن هرچند كه آن عمل موجب فساد و ضررى در ملك همسايه نباشد مگر آن كه اجتناب از آن عمل ضرر فاحشى براى خود او داشته باشد و شكى نيست در اينكه سوراخ باز كردن به خانه همسايه به طورى كه مشرف به آن جا شود آزار همسايه است آن هم چه آزارى ، و همچنين ايجاد دباغ خانه و امثال آن كه بويش و يا دودش و يا سر و صدايش همسايه را عذاب و يا مانع رسيدن هوا به خانه او گردد و يا جلو نور خورشيد را از او بگيرد و هر كار ديگرى از اين قبيل باعث آزار او است .
مساءله 18 - شرط مالك شدن به وسيله احياء اين است كه قبلا كسى زمين را تحجير و سنگچين نكرده باشد، زيرا عمل تحجير اولويت مى آورد، پس ‍ صاحب تحجير اولى از ديگران است به احياء و تملك زمين ، به همين دليل مى تواند ديگران را از احياء زمينى كه او تحجير كرده مانع شود، و اگر كسى به صاحب تحجير زور بگويد و زمين تحجير شده او را احياء كند مالك نمى شود، و منظور از تحجير ((كه معناى لغوى آن سنگچين است )) هر عملى است كه به ديگران بفهماند او مى خواهد اين زمين را احياء كند، حال يا به اينكه سنگ گذارى و يا با خاك مرز درست كند و يا بنيان ساختمان درآورد و يا با نصب چيزهائى كه مشخص كند ويا نشانه هاى ديگردر چهار طرف زمين نصب نمايد، ويا اقدام به احياء كند مثلا شروع كند حلقه به حلقه قناتى كه پر شده لايه روبى نمايد كه همين شروع كردن به لايه روبى يك قنات تحجير آن قنات است نسبت به قناتهاى ديگرى كه مانند آن مخروبه و در همان منطقه افتاده است ، بلكه نسبت به اراضى موات اطراف هم كه بعدها با آب اين قنات مشروب خواهد شد نيز تحجير شمرده مى شود، و بنابراين شخصى ديگر نمى تواند به احياء اين قنات دست بزند و نه به احياء زمينهاى زير اين قنات ، و همچنين است اگر كسى بخواهد باتلاقى نيزار را احياء كند همينكه شروع كند به قطع آب و خشكاندن باتلاق تحجير شمرده مى شود، لذا براى احدى جائز نيست نى آن نيزار را به عنوان تحجير و احياء قطع نمايد.
مساءله 19 - در تحجير اين شرط معتبر است كه علاوه بر اينكه عملى باشد كه دلالت بر اصل احياء بكند دلالت بر مقدارى هم كه مى خواهد احياء كند داشته باشد، به اينكه در چهار طرف زمين سنگ بگذارد و يا خاك جمع كند و يا مثلا چوب و نى در زمين فرو كند، اگر از اين طريق خواست تحجير كند بايد در همه جوانب زمين باشد تا هر كسى بفهمد چه مقدار زمين را دور كرده و ميخواهد احياء كند، بله در احياء مثل قنات مخروبه كافى است كه به لايه روبى يكى از حلقه هاى آن مشغول شود كه در سابق نيز گذشت زيرا عرف از اين عمل وى مى فهمد كه در مقام آن است كه همه حلقه هاى قنات را مرمت و لايه روبى نموده آب آن را به جريان بيندازد، بلكه عرف اين را نيز مى فهمد كه وى مى خواهد زمينهاى زير قنات را نيز احياء كند، بلكه اگر شخصى در نقطه اى از زمين موات بالاصل حلقه چاهى بكند باين منظور كه بعدا حلقه هائى ديگر حفر كند تاقناتى احداث كرده باشد ممكن است گفته شود همين يك حلقه چاه نسبت به اصل قنات و زمينهاى زير آن كه بعدا با آب آن مشروب مى شود شمرده مى گردد، پس شخصى ديگر نمى تواند در اطراف آن حلقه چاه دست به احياء زمين بزندتا كار او در احداث قنات تمام شود و معلوم شود قنات او چه مقدار زمين احتياج دارد، بله زمين مواتى كه جزء حريم آن قنات نيست و هر كسى مى داند كه آب آن قنات ((هر قدر هم كه زياد باشد)) بآن نقطه از موات نمى رسد احيائش اشكال ندارد.
مساءله 20 - تحجير همان طور كه قبلا اشاره شد تنها حق اولويت را افاده مى كند و ملكيت آور نيست ، به همين جهت نزديكتر به احتياط اين است كه بگوئيم جائز نيست زمين تحجير شده را فروخت هرچند كه جواز آن بعيد نيست ، بله صلح كردن بر سر آن جائز است و اين حق اولويت به ارث برده مى شود و بهاى در بيع قرار مى گيرد چون حق است ، و حق قابل نقل و انتقال هست .
مساءله 21 - تحجير وقتى مانع از احياء ديگران مى شود كه تحجير كننده قدرت بر احياء و تعمير زمينى كه تحجير كرده را داشته باشد، هرچند در مدتى طولانى اما نه آنقدر طولانى كه باعث تعطيل موات شود، بنابراين اگر كسى كه قادر بر احياء نيست به دليل فقر يا نبودن وسائل تحجير كرد تحجيرش ‍ هيچ اثرى ندارد و حق اولويت نمى آورد، و لذا ديگران ميتوانند به احياء آن زمين بپردازند، و همچنين اگر بيش از مقدار توانائيش تحجير كرده باشد تحجيرش نسبت به آن مقدار بيشتر بى اثر است و تنها نسبت به مقدارى كه قدرت احياء آن را دارد حق اولويت برايش مى آورد و در زائد بر آن نمى تواند مانع احياء ديگران شود، بنابراين كسى كه نميتواند زمين مواتى را احياء كند نميتواند آن را تحجير نموده آن گاه حق اولويت خود را به ديگرى صلح كند و يا مجانا و يا در مقابل عوض واگذار نمايد، زيرا چنين تحجيرى براى او حق اولويت نياورد تا آن حق را به ديگرى منتقل كند.
مساءله 22 - در تحجير اين شرط معتبر نيست كه شخصى به دست خودش ‍ زمينى را تحجير كند، بلكه ميتواند به ديگرى وكالت بدهد و يا كارگر اجير كند و به وسيله او تحجير كند كه در اين دو صورت حق اولويتى كه به وسيله تحجير ثابت مى شود از آن موكل و مستاءجر است نه وكيل و كارگر اجير، و اما اگر كسى به نيابت از طرف ديگرى زمينى را تحجير كندآيا حق اولويت براى منوب عنه ثابت مى شود يا نه ؟بعيد است .
مساءله 23 - اگر بعد از تحجير و قبل از احياء آثار تحجير خود به خود از بين برود و محو شود حق صاحب تحجير باطل مى شود، و زمين به حالت موات كه قبلا بود بر مى گردد، و اما اگر اين آثار را كسى محو كند بعيد نيست حق تحجير كننده باقى بماند البته تا مدتى نزديك به تاريخ محو، و اما بعد از گذشتن مدتى طولانى ظاهرا حق او باطل مى شود چه خود به خود محود شده باشد و چه شخص ديگر محو كرده باشد، بلكه در صورتى كه خود بخود محو شده باشد و طول مدت مربوط به محو شدن باشد نه به معطل ماندن زمين يعنى نشانه هاى تحجير به وسيله سيلهاى تدريجى و يا باد مثلا صورت گرفته باشد بعيد نيست حق تحجير كننده باقى مانده باشد.
مساءله 24 - تحجير كننده نميتواند زمين را معطل بگذارد و به احياء آن مشغول نشود بلكه واجب و لازم است بعد از تحجير به تعمير زمين و احياء آن دست بزند كه اگر اهمال كند و فاصله طولانى شود و شخصى ديگر بخواهد آن جا را احيا كند احتياط آن است كه مسئله را نزد حاكم ببرند اگر حاكمى مبسوط اليد باشد و حاكم تحجير كننده را به يكى از دو كار ملزم كند يا احياء زمين و يا صرفنظر كردن از آن تا ديگران احيائش كنند، مگر آن كه تحجير كننده در تعطيل كار احياء عذر موجهى نظير انتقال فرارسيدن وقتى مناسب و يا اصلاح آلات و ادوات كار و يايافتن عمله و امثال آن باشد، كه در اين صورت او را مهلت ميدهند به مقدارى كه عذرش برطرف شود، نداشتن سرمايه از عذرهاى موجه نيست و نميشود زمين را معطل گذاشت تا روزى روزگارى فقر او از بين برود و سرمايه دار شود، مگر آن كه سرمايه دار شدنش ‍ متوقع باشد چون اسباب آن فراهم است ، بنابراين اگر در همين فرض قبلى مشغول احياء نشود حقش باطل شده براى ديگران جائز است باحياء و عمارت زمين بپردازند، و اما اگر حاكمى مبسوط اليد نباشد كه به اين شئون اجتماعى رسيدگى كند ظاهرا باز حق او ساقط مى شود اگر مدت اهمالش ‍ طولانى شود به طورى كه عرف آن را تعطيل كار بداند و در نتيجه براى غير جائز است آن را احياء كند و او نميتواند جلو غير را از احياء بگيرد، لكن نزديكتر به احتياط آن است كه اگر مدت اهمال سه سال نشده حق او را مراعات كند.
مساءله 25 - ظاهرا در تملك از راه احياء مانند تملك از راه حيازت و مانند شكار كردن و هيزم و بوته جمع كردن و امثال اين گونه حيازتها قصد تملك معتبر است ، پس اگر كسى در بيابانى چاهى بكند كه تا وقتى كه آن جا هست از آب آن استفاده كند مالك آن چاه نميشود، بلكه جز حق اولويت آن هم تا چندى كه در آن بيابان هست برايش ثابت مى شود همينكه از آن جا كوچ كند آن اولويت هم باطل شده آن چاه براى همه مردم از مباحات مى شود.
مساءله 26 - احيائى كه ملك آور است عبارت است از اينكه : زمين مرده اى را زنده كند و از حالت خرابى به آبادانى درآورد، و معلوم است كه آبادانى زمين به اين است كه باغى و مزرعه اى بشود حال يا به اينكه خودش در آن جا خانه وزندگى داشته باشد و يا آن كه براى احشامش طويله و زاغه اى و آغلى درست كرده باشد، و يا مثلا جائى براى خشكاندن ميوه و يا انبار كردن هيزم و امثال اينها ساخته باشد، بنابراين در صدق عنوان احياء بايد كارى كرده باشد و به جائى رسانده باشد كه به حسب تشخيص عرف مصداق يكى از عناوين زير قرار گرفته باشد، يا عرف آن جا را مزرعه بداند و يا روستا و محل زندگى يك خانوار بشمارد، و در صدق اين عناوين تحقق اولين مرتبه آن كافى است و لازم نيست تمامى جزئيات يك مزرعه را تكميل كرده باشد تا احياء صدق كند، بله اگر به اين حد از كمال نرسانده باشد هرچند كه كار زيادى كرده باشد باز احياء نيست بلكه تحجير است و در سابق گفتيم كه تحجير ملك نمى آورد و تنها مفيد حق اولويت است .