((هفتم : در ديه دندانهاست ))
مساءله 1 - اگر تمامى دندانهاى كسى را از بين ببرد بايد خونبهاى كامل بدهد و اين خون بها به بيست و هشت عدد دندانها است تقسيم مى شود، بدين طريق كه دوازده دندان جلو يعنى دو دندان پيشين و دو نيش و دو رباعى در پائين و بهمين مثدار در بالا كه ديه هر يك پنجاه دينار است جمعا مى شود ششصد دينار، و شانزده دندان در دو پهلوى دهان واقع است ، در هر طرف از طرفهاى چهارگانه چهار دندان است كه اولى آنرا ضاحكه ، و سه تاى آخر را كرسى (دندانهاى آسيا) مى نامند. و چهار صد دينار باقيمانده از خونبها بر اين شانزده دندان تقسيم مى شود كه ديه هر يك بيست و پنج دينار مى شود، و چهار دندان ناجذ كه هنگام خنده شديد نمودار مى شود (و به دندان عقل معروف است ) و نيز دندانهاى اضافى بحساب نمى آيند.
مساءله 2 - اگر شماره دندانهاى مجنى عليه از بيست و هشت عدد كمتر باشد هزار دينار را به تعداد بقيه تقسيم نمى كنند بلكه بر همان عدد بيست و هشت تقسيم مى كنند تا ديه دندانهاى او بازاء دندانهائى كه ندارد نقص پيدا كند، حال چه اينكه در اصل خلقش ناقص بوده و يا بخاطر عارضه اى ناقص شده باشد.
مساءله 3 - براى دندانهاى زائد بر بيست و هشت ديه اى مقدر نشده و ظاهرا در مورد آنها بايد بحكومت رجوع شود، چه اينكه آن زيادى نظير نواجذى باشد كه در رديف دندانها واقع است و يا زيادى در جلو دندانها و يا پشت آن روئيده باشد، و اين گرفتن تفاوت در صورتى است كه كندن آن نقصى باشد و اما اگر نقص نباشد و يا بودنش نقص باشد جانى ديه اى بدهكار نمى شود هر چند كه ظالم و گنهكار است و حاكم مى تواند بدين خاطر تعزيرش كند.
مساءله 4 - در حكم ديه فرقى ميان دندان سفيد و زرد و سياه نيست در صورتيكه رنگ آن اصلى باشد نه عارضى ، و اما اگر بخاطر جنايت سياه شده و نيفتاده باشد ديه آن بنابر اقوى دو ثلث ديه اصل و صحيح آنست ، و اگر دندانى را بكند كه قبلا بعلت جنايت و يا عارضه اى سياه شده بوده بنابر احتياط ديه اش ثلث ديه صحيح است بلكه خالى از قرب هم نيست ، و در لق شدن و كج شدن دندانها مادام كه نيفتاده بنابر اقوى حكومت است .
مساءله 5 - شكستن نوك دندانيكه تازه از لثه بيرون آمده و اصل آن مدفون در لثه است ديه اش نظير ديه دندانى است كه كنده باشد، و اگر شخصى آنرا بشكند و شخصى ديگر آنرا از ريشه در آورد ديه دومى بحكومت است چه اينكه جانى دو نفر باشد يا يكنفر در دو نوبت .
مساءله 6 - كودكى كه هنوز دندان اصليش درنيامده اگر كسى دندان شيرى او را بشكند تا مدتى كه عادتا دندان اصلى كودك در آن مدت مى رويد صبر مى كنند اگر دندان اصليش روئيد بنابر بقولى جانى ارش مى پردازد، و بعيد نيست ديه هر دندانى يك شتر باشد و اگر نروئيد ديه اش مانند دندان افراد بالغ است .
مساءله 7 - اگر دندان كسى را از ريشه در آورد و دوباره در جايش قرار دهد و قرار هم بگيرد و مثل سابقش شود، در كندن آن ديه كامل است ، حال اگر در جايش دندانى بكارد و مانند دندان اصلى زنده و داراى رويش شود آنگاه در جنايتى همان دندان كنده شود احتياط آنستكه جانى ديه كامل را كه ديه دندان اصلى است بپردازد بلكه اين حكم خالى از وجه نيست .
((هشتم : در ديه گردن است ))
مساءله 1 - اگر جانى گردن كسى را بشكند و در نيتجه گردش بيك طرف خميده گردد بنابر احتياط بايد ديه كامل بپردازد، و هم چنين دادن ديه كامل ديه واجب است در صورتيكه جنايت او سبب شده باشد كه مجنى عليه نتواند غذا را فرو ببرد و يا رساندن غذا بطريق ديگر زنده بماند و بعضى در اين دو صورت اخير قاتل بحكومت شده اند و بعيد هم نيست .
مساءله 2 - اگر خميده گى گردن و بسته شدن گلو برطرف شود ديه اى بر جانى نيست تنها بايد ارش بپردازد و هم چنين دادن ارش واجب است اگر طورى بهبودى يابد كه بتواند بزحمت لقمه را فرو ببرد و بزحمت گردن خود را بطرف راست و چپ بچرخاند.
((نهم : در ديه دو فك پائين است ))
مساءله 1 - اگر هر دو استخوان فك پائين كسى را ريشه كن كند بايد ديه كامل بدهد و اگر يكى را از بين ببرد نصف آنرا يعنى پانصد دينار. و منظور از دو فك ، دو استخوانى است كه از زير گوش چپ و راست شروع شده و در چانه بيكديگر متصل مى شوند و دندانهاى پائين روى اين دو استخوان مى رويد.
مساءله 2 - اگر جانى قسمتى از اين دو، و يا يكى از اين دو استخوان را قطع كند مساحت آن با مساحت همه استخوان سنجيده مى شود و اگر يكى از آندو و قسمتى از ديگرى را قطع كند براى آن يكى نصف ديه و براى آن يك قسمت بحساب مساحتش ديه مى پردازد.
مساءله 3 - آنچه گفتيم در جائى استكه استخوان فك بدون دندان كنده شود مثل استخوان فك كسى كه دندان ندارد و اما اگر با دندان كنده شود ديه دندانها هم اضافه مى شود و چنان نيست كه تداخل كنند.
مساءله 4 - اگر جنايتى بر هر دو استخوان وارد آورد كه جويدن غذا بطور ناقص انجام يابد و يا خود استخوانها ناقص ‍ شوند ديه آن بحكومت و ارش است .
((دهم : در ديه دو دست است ))
مساءله 1 - در قطع هر دو دست ديه كامل است و در قطع هر يك نصف آن ، چه دست راست باشد و چه دست چپ ، كسى هم كه در اصل خلقت و يا بخاطر عارضه اى يكدست دارد، در قطع يكدست او نيز نصف ديه است .
مساءله 2 - دستى كه در قطع آن ديه هست حدش بند مچ يعنى بنديست كه كف دست را به ساق متصل مى كند. بنابر اين اگر دستى از اين نقطه قطع شود، نصف ديه در آن هست هر چند كه انگشتان در آن واقع باشد كه هر يك براى خود ديه دارد، لكن هرگاه از مچ قطع شود همانديه دست را دارد و ديه انگشتان را ندارد، و اما اگر تنها انگشتان قطع شود ديه آن پانصد دينار است كه نصف ديه مى شود.
مساءله 3 - اگر چنين دستى كه انگشتانش قطع شده بوده ، نوبتى ديگر كف آن نيز قطع شود در آن حكومت است ، چه اينكه در اثل خلقت بدون انگشت بوده باشد و يا انگشت داشته لكن بخاطر آفتى و يا جنايتى قطع شده باشد.
مساءله 4 - اگر در يك جنايت ، كف دستى صاحب انگشت با مقدارى از استخوان زند (محل اتصال ساق به كف دست ) قطع شود ديه اش پانصد دينار است ، و همچنين است اگر با مقدارى از ساق قطع شود، حال آيا در خصوص آنمقدار زائد قطع شده حكومت است يا اينكه ديه جنايت بحسب مساحت معين مى شود؟ محل تردد است .
مساءله 5 - ديه دستى كه از مرفق قطع شود پانصد دينار است چه داراى كف باشد و چه نباشد، ديه دستى هم كه از شانه قطع شود همين است چه مرفق داشته باشد و چه نداشته باشد، در اين فرض نيز اگر مقدارى از بالاى شانه با دست قطع شده باشد، دو احتمال حكومت و حساب به حسب مساحت جريان دارد.
مساءله 6 - اگر شخصى دستى اضافه روئيده از ناحيه زند يا مرفق و يا شانه داشته باشد و آن دست با دست اصلى قطع شود، در دست اصليش ديه كامل است و در دست زائد حكومت است ، و تشخيص اينكه كداميك اصلى و كدام زائد هر دو را يك جانى قطع كند هم ديه را بايد بپردازد و هم ارش را، و در صورتيكه جانى متعدد باشد ظاهر اين استكه نسبت بهر دو جانى حكومت مى شود و اگر جانى يكنفر باشد لكن بار اول يكى از آندو را قطع كند و حكومت را بپردازد و سپس دومى را قطع كند ظاهر اينست كه بايد ديه كامل يكدست را بپردازد.
((يازدهم : در ديه انگشتان است ))
مساءله 1 - در بريدن انگشتان دو دست ديه كامل است ، و همچنين در بريدن ده انگشت پاها بايد ديه كامل بپردازد، و در قطع هر يك از انگشتان يكدهم ديه است و فرقى بين انگشت ابهام و ساير انگشتان نيست .
مساءله 2 - ديه هر انگشت به سه قسمت تقسيم مى شود، هر قسمت آن ديه يك بند است و در انگشت شست كه دو بند بيشتر ندارد ديه بر دو تقسيم مى شود و در نتيجه در قطع هر بند از آن نصف يكدهم ديه كامل است .
مساءله 3 - در قطع انگشت زيادى اگر از بيخ قطع شود، ثلث ديه انگشت اصلى است و بعيد نيست اين حكم در مورد بند زيادى نيز جارى شود (مثلا اگر كسى يكى از انگشتانش چهار بند و يا ابهامش سه بند داشته باشد و آن بند زيادى قطع شود، ثلث ديه انگشت اصلى ديه آن باشد).
مساءله 4 - اگر در بعضى از اقوام عدد انگشتان اصلى و نيز در بعضى از طوائف عدد بندهاى اصلى انگشتان زيادتر از عدد متعارف باشد بعيد نيست كه ديه انگشتان (كه در هر دست پانصد دينار است ) بر آن عدد تقسيم شود.
مساءله 5 - انگشتى اگر در اثر جنايت فلج شود ديه اش دو سوم انگشت قطع شده است و اگر انگشت فلج در اثر جنايت قطع شود ديه اش ثلث ديه انگشت سالم است .
مساءله 6 - ناخن اگر در اثر جنايت رويش خود را از دست بدهد يعنى ديگر نرويد و يا سياه و فاسد برويد، بنابر احتياط ده دينار است ، و اگر سفيد برويد پنج دينار است .
((دوازدهم : در ديه مهره هاى كمر است ))
مساءله 1 - در شكستن كمر ديه كامله است البته اين وقتى است كه با جراحى و شكسته بندى علاج پذير نباشد، و همچنين ديه كامله است اگر پشت كسى بخاطر جنايت جانى خميده شود و بنحوى قوز شود كه از حالت استقامت خارج گردد و يا بنحويكه ديگر نتواند بنشيند و يا نتواند راه برود.
مساءله 2 - اگر كمر شكسته بعد از معالجه بحالت خميدگى باقى بماند و يا اثرى از شكستگى در آن بر جاى بماند بطوريكه نتواند بدون عصا راه برود و يا نتواند جماع كند و يا نطفه اش از بين برود و يا دچار سلس البول گردد و يا اثرى ديگر نظير اينها در آن باقى بماند ديه آن ديه كامله است .
مساءله 3 - اگر كمر بعد از شكسته شدن ، معالجه شود و ديگر اثرى از جنايت در آن نماند ديه اش صد دينار است .
مساءله 4 - منظور از كمر، همان استخوان مهره دارى است كه از پشت گردن تا لگن خاصره ادامه دارد و آنرا صلب مى نامند و شكستن آن موجب ديه است .
مساءله 5 - اگر كمر كسى را بشكند (و در اثر آسيب به نخاع كه در وسط مهره ها است ) پاهاى او فلج شود يك ديه كامل بخاطر شكستن كمر باو مى دهد و دو ثلث ديه كامل را نيز بوى مى دهد بخاطر فلج كردن پاهايش .
((سيزدهم : در ديه نخاع است ))
مساءله 1 - در قطع نخاع ديه كامل است و در قطع قسمتى از آن ، نسبت مقدار قطع شده را با مساحت كل نخاع را مى سنجند و بآن نسبت از ديه كامل باو مى دهند.
مساءله 2 - اگر نخاع كسى را قطع كند و بخاطر قطع آن عضوى ديگر معيوب شود اگر آن عضو معيوب ديه اى معين دارد آن ديه را بضميمه ديه نخاع بوى مى پردازد، و اگر ديه معينى ندارد ديه نخاع را بضميمه ارش آن عضو باو مى دهند.
((چهاردهم : در ديه دو پستان است ))
مساءله 1 - ديه هر دو پستان زن خون بهاى اوست و در هر يك را آن نصف خونبها است .
مساءله 2 - اگر علاوه بر پستانها و يا يكى از آنها مقدارى هم از پوست سينه قطع شود براى پستان ديه آنرا بهمان مقدار كه گفتيم مى پردازد و براى پوست اضافى حكومت مى شود، و اگر جراحت سينه عميق باشد ديه ديگرى بعنوان ديه جائفه بايد بدهد.
مساءله 3 - اگر آسيبى به پستانهاى زنى وارد آورد كه با بودن آن شير از آن قطع شود و يا جريان شير از آن ناممكن و يا دشوار گردد و اگر فعلا شيرده نيست هنگام شيردهيش چنين شود و يا شير آن كم شود و يا شير معيوب و ناسالم شود مثلا با خون با جراحت آميخته گردد، در همه آنها حكومت است .
مساءله 4 - اگر پستانهاى زنى را قطع كند بعضى گفته اند همان ديه بالا را بايد بپردازد ولى در آن اشكال مى باشد. و احتمال دارد در آن حكومت باشد و احتمال هم دارد بمقدار مساحتى كه از مساحت همه پستان ، قطع شده از ديه بدهكار شود. و احتمال اخير خالى از رجحان نيست .
مساءله 5 - ديه سر پستان مرد يك هشتم خونبهاى اوست يعنى صد و بيست و پنج دينار، پس اگر هر دو قطع شده باشد يك چهارم خونبها است ولى بقولى در قطع هر دو، همه خونبها است لكن وجه اول اقوى است .
((پانزدهم : در ديه آلت مردى است ))
مساءله 1 - در قطع حشفه و بيشتر از آن خون بها است هر چند بكلى و از بيخ قطع شود در صورتيكه با يك جنايت قطع شده باشد، و در اين جنايت فرقى نيست بين پسر بچه و جوان و پير و كسيكه اخته خلق شده است و يا او را اخته كرده باشند چه اينكه تخمهاى او را درآورده باشند و يا كوبيده باشند بشرطيكه قطع آلت باعث فلج او نشده باشد.
مساءله 2 - اگر قسمتى از حشفه قطع شده باشد نسبت آنرا با همه حشفه مى سنجند، نه با همه آلت و بآن نسبت از خونبها را از او مى گيرند.
مساءله 3 - اگر مجراى بول كسى بخاطر جنايت پاره شود بدون اينكه چيزى از آن قطع شود، در آن حكومت است و اگر قسمتى از حشفه بطورى كه قطع شود كه مقدارى از مجرى نيز پاره شود چيزى بجز ديه حشفه بر او نيست ، و اگر ملازم نباشد بلكه پارگى مجرى جنايتى اضافى باشد، براى حشفه همانكه گفته شد مى پردازد و براى پارگى حكومت است .
مساءله 4 - اگر جانى قسمتى از حشفه كسى را قطع كند و جانى ديگر و يا همو، آلت را بكلى و از آخر قطع نمايد در قطع حشفه ديه است و در قطع باقى حكومت است ، و اگر بعضى از حشفه را قطع كند و ديگرى بقيه آن را، هر يك بحساب مساحت ديه مى پردازد.
مساءله 5 - اگر بعضى از حشفه را قطع كند و جانى ديگر آلت را از بيخ قطع كند، در قطع بعضى حشف حساب به مساحت است و در قطع بقيه آلت چند وجه است : يكى حكومت ، دوم حساب به نسبت ، سوم حكومت نسبت بمابقى ، چهارم ، ديه كامل و وجيه تر از آنها احتمال اول و نزديكتر به احتياط وجه آخر است .
مساءله 6 - در قطع آلت مرديكه دچار عنن است يعنى آلت مرديش بر نمى خيزد ثلث ديه است . و هم چنين در قطع آلت فلج و در قطع بعض چنين آلتى حساب به نسبت مساحت است و بعيد نيست كه حساب به نسبت آن قسمت با مجموع آلت باشد نه با خصوص حشفه .
مساءله 7 - اگر نصف آلت مردى را بحسب طول قطع كند و نصف باقيمانده از كار نيفتد و خللى از فلجى و مانند آن حاصل نشود، بايد نصف خون بها را بدهد، و اگر در باقيمانده خللى از قبيل فلج ايجاد كند نصف خونبها را بخاطر قطع نصف آلت مى دهد و دو ثلث نصف باقيمانده را بخاطر فلجى ، در نيتجه پنج ششم خونبها را بايد بپردازد.
مساءله 8 - در آلت مردى خنثاى مشكل يا خنثائيكه معلوم شود زن است حكومت است .
((شانزدهم : در ديه دو خصيه است ))
مساءله 1 - ديه هر دو خصيه خون بهاى كامل است حال آيا در هر يك از آندو نصف خونبها است و يا ديه خصيه سمت چپ دو ثلث آن و در سمت راست يك ثلث آنست ؟ دو احتمال است كه وجيه تر احتمال دوم است و به احتياط نزديكتر آنستكه بگوئيم اگر كندن آندو در دو نوبت واقع شده باشد، در قسمت چپ دو ثلث و در سمت راست نصف خون بها است .
مساءله 2 - در ديه كندن اين عضو فرقى نيست بين صغير و كبير و پيرمرد و جوان و بين كسيكه آلتش سالم است و كسيكه آلت او ناسالم است و بين آلت فلج و غير فلج و آلت عنين و غير عنين .
مساءله 3 - در آماس خصيه ها (يعنى جنايتى كه باعث ورم آنها شود) چهارصد دينار است و اگر باد كردن آنها آنقدر زياد شود كه مانع راه رفتن شود، البته راه رفتن نافع و به درد خور، ديه اش هشتصط دينار مى شود كه چهار پنجم خون بها است .
((هفدهم : در ديه فرج است ))
مساءله 1 - اگر در جنايتى دو شفره فرج يعنى آن گوشتى كه چون دو لب بر اطراف فرج احاطه دارد، از بين برود جانى بايد خونبهاى كامل را بپردازد. و اگر شفره يك طرف از بين برود نصف خون بها را مى پردازد، و در اين حكم فرقى نيست بين زن كبيره يا دختر صغيره و نيز فرقى نيست بين دختر بكر و غير بكر و بين ختنه شده و ختنه نشده و بين كسيكه فرجش سالم است يا مبتلاء به قرن يا رتق است و بين كسيكه افضاء شده و آنكه افضاء نشده .
مساءله 2 - اگر اين دو عضو از زنى در اثر جنايت فلج گردد ظاهر اينستكه ديه آن دو ثلث خونبها است ، و اگر قبل از جنايت دچار شلل بوده و در اثر جنايت قطع شده باشد ديه آن ثلث خونبها است .
مساءله 3 - ركب زن يعنى محليكه در مردان نامش عانه است اگر قطع شود چه به تنهائى و چه به ضميمه فرج و همچنين اگر عانه مردى در اثر جنايتى بريده شود، ديه آن حكومت دارد.
مساءله 4 - در افضاء يعنى را بول و حيض زن را يكى كردن و همچنين بنابر احتياط راه حيض و مجراى غائط او را يكى كردن خونبها است ، چه اينكه اجنبى اين جنايت را وارد آورد و چه شوهر، مگر در يكصورت و آن اينستكه افضاء در اثر وطى شوهر بعد از بلوغ زن واقع شده باشد، كه در اينجا ديه اى نيست و اما اگر وطى شوهر قبل از بلوغ همسر بوده و سبب افضاء شده باشد بايد هم مهريه او را بپردازد و هم ديه را.
مساءله 5 - اگر زن از ناحيه غير شوهرش اكراه و تهديد شود و در اثر آن تهديد ناگزير از قبول وطى گردد و در نتيجه افضاء شود، هم مهرالمثل را طبكار مى شود و هم ديه را و اگر اكراهى نبوده و خودش راضى بوده تنها طلبكار ديه مى شود نه مهر. و اگر زنيكه اكراه شده باكره بوده و در اثر وطى هم بكارتش زايل شده و هم افضاء گرديده آيا علاوه بر مهر و ديه ، ارش بكارت را هم طلبكار مى شود يا نه ؟
محل ترديد است و احتياط در دادن هر سه است .
مساءله 6 - مهر و ارشى كه شوهر بايد بپردازد از مال خودش مى دهد و ربطى بعاقله او ندارد و همچنين ديه را.
((هيجدهم : در ديه سرين است ))
مساءله 1 - اگر در جنايتى هر دو سرين (كه در عرف آنرا كپل گويند) كسى قطع شود خونبهاى كامل ديه اوست و اگر يكى از آندو قطع شود نصف آن ، و همچنين است ديه سرين زن كه ديه اش خونبهاى زن است و ديه يكى از دو سرين زن نصف خون بهاى اوست و در قطع قسمتى از سرين ديه بحساب مساحت است .
مساءله 2 - ظاهر اينست كه سرين عبارت از گوشت برآمده ايست كه بين ران و كمر انسان قرار دارد، اين از نظر مساحت بود و اما از نظر عمق تا بدانجاست كه به استخوان منتهى شود. بنابر اين اگر جنايت به استخوان نرسد ظاهر اينستكه ديه آن به حسب مساحت معين مى شود هر چند كه نزديكتر به احتياط پرداختن خون بها است در صورتيكه تنها برآمده گى از بين رفته و به مساوات كمر و ران برسد ولو به استخوان نرسيده باشد.
((نوزدهم : در ديه دو پا است ))
مساءله 1 - در قطع هر دو پا خون بهاى كامل است و در قطع هر يك ، نصف آن است . و حد دو پا عبارتست از مفصل ساق (آنجا كه پايه به مفصل ساق متصل مى شود).
مساءله 2 - و بحث در اينجا همانند بحث در دستها است ، در اينكه اگر در جنايتى پاى كسى را از مفصل زانو و يا از آخر ران (آنجا كه ران به لگن خاصره متصل مى شود) قطع شود ديه اش چقدر است ؟ و نيز بحث در اينكه ديه قطع هر يك از آندو چيست ؟ و نيز ديه قطع بعضى از ساق با مفصل آن چقدر است ؟ و همچنين اگر شخصى پاى كسى را از بند مچ ساق قطع كند و جانى ديگر قسمتى از ساق پايش را قطع كند، ديه اى كه هر يك بايد بپردازند چه مقدار است ؟ همان بحثى است كه در قطع دستها گذشت و مسائل دست و پا مثل هم است .
مساءله 3 - در قطع انگشتان هر دو پا خونبهاى كامل است و در هر انگشت يكدهم آنست و ديه هر انگشت (كه صد دينار است ) به سه قسمت تقسيم مى شود و هر قسمت آن ديه قطع يك بند از سه بند انگشتان است بجز انگشت ششت پا كه ديه صد دينار هر انگشت در خصوص آن انگشت به دو قسمت تقسيم مى شود. (چون شست داراى دو بند است ).
مساءله 4 - گفتار و بحث درباره پاى زيادى همان گفتارى است كه در مسئله دست اضافى گذشت و همچنين است بحث درباره انگشت اضافى پا، كه در بحث انگشت اضافى دست گذشت .
((بيستم : در ديه دنده ها است ))
مساءله 1 - از كتاب ظريف بن ناصح روايت شده كه گفته است : ((در مورد دنده هاى سينه ، آن تعداد دنده ايكه آميخته با قلب است (يعنى قلب را در برگرفته ) اگر بشكند جانى بايد براى هر عدد بيست و پنج دينار ديه بپردازد)) تا آنجا كه گفته است : ((و اما دنده هائيكه سمت دو بازو واقع است ، ديه شكستن هر دنده ، ده دينار است )) فقهاء ما نيز طبق اين مضمون فتوى داده اند و اشكالى در آن نيست .
لكن منظور از اين سخن معلوم نيست . آيا خواسته است فرق بگذارد بين آنطرف دنده ها كه سمت قلب است و بين طرف ديگر كه سمت بازو است ؟ و يا آنكه فرق بگذارد بين دنده اينكه بر قلب احاطه دارد و آنرا حفظ مى كند، با دنده هاى ديگر؟ و يا منظور تفصيل بين دنده هاى سينه و جلو، و دنده هاى پشت و پهلو كه سمت بازوها و تا پشت كشيده شده است ، مى باشد؟ بنظر مى رسد و احتمال داده مى شود كه در نقل كلام او تحصيفى رخ داده و بجاى ((فيما حاط القلب )) يعنى قلب را حفظ مى كند، كه از ((حاط يحوط)) بمعناى حفظ كردن و حراست نمودن است ، ناقل آنرا بلفظ ((خالطه )) آورده باشد. احتمال هم دارد كلمه ((خالطه )) تصحيف شه از كلمه ((احاط)) باشد و اصل نسخه اين بوده باشد كه بين دنده هائيكه قلب را احاطه كرده با ساير دنده ها فرق هست ، بنابر اين ، احتمال اقوى در مورد دنده اى سمت چپ سينه كه قلب را احاطه دارد، اينستكه ديه هر يك بيست و پنج دينار وو در غير آن دنده ها رعايت احتياط به اينست كه جانى و مجنى عليه با يكديگر صلح كنند و اين احتياط ترك نشود مخصوصا نسبت به دنده هاى سمت راست كه مجاور دنده هاى محيط بقلب است ، هر چند كه عدم وجوب بيش از ده دينار در غير دنده هاى محيط بقلب خالى از قرب نيست .
((بيست و يكم : در ديه ترقوه است ))
مساءله 1 - ديه شكستن هر دو ترقوه خونبها است و ديه هر يك از آندو اگر بشكند و بطورى شكسته بندى شود كه عيبى در آن نماند، چهل دينار است .
مساءله 2 - اگر يكى از دو ترقوه كسى بشكند و بهبودى نيابد، ظاهر اينستكه جانى بايد نصف ديه را به مجنى عليه بپردازد و اگر ناقص و معيوب بهبودى يابد نيز بنابر احتياط - اگر نگوئيم بنابر اقوى - همان ديه را مى پردازد. ولى بعضى از فقهاء گفته اند در دو ترقوه حكومت است .
((خاتمه و در آن چند فرع است ))
فرع اول - اگر در جنايتى بعصوص بشكند و در نتيجه ماسكه مدفوع خود را از دست بدهد، جانى بايد خونبها بپردازد، و بعصوص يا استخوان واقع در زير لگن خاصره است و يا عصعص است بر وزن بلبل كه عبارت است از استخوانيكه دم حيوانات صاحب دم بر روى آن مى رويد. و يا استخوان نازكى است كه دور حلقه دبر را گرفته است . اين حكم در صورتى بود كه نتواند غائط خود را نگهدارد و اما اگر قادر بر آن باشد لكن قادر بر نگهدارى باد روده اش نباشد ظاهر اينستكه ديه آن حكومت باشد.
فرع دوم - اگر ضربتى به عجان كسى وارد آورد كه از آن پس نتواند بول و غائط خود را نگهدارد بايد ديه كامل باو بدهد و عجان عبارتست از فاصله بين بيضه ها و مخرج غائط. و اما اگر قادر بر نگهدارى يكى باشد و بر ديگرى نباشد بعيد نيست كه در آنجا نيز ديه كامل باشد، احتمال هم هست كه در اين فرض ، حكومت باشد. و نزديكتر به احتياط مصالحه بين جانى و مجنى عليه است . و اگر ضربت خود را بر غير عجان يعنى جاى ديگرى از بدن مجنى عليه وارد آورد كه باعث از بين رفتن ماسكه بول و غائط شود، ظاهرا بايد همان ديه كامله را بپردازد و اگر ماسكه يكى از آندو را از دست داده باشد هم احتمال حكومت هست و هم ديه . و نزديكتر به احتياط مصالحه است .
فرع سوم - اينكه هر عضوى كه از ناحيه شرع ديه جنايت آن معين شده ، اگر استخوان آن عضو بشكند ديه اش يك پنجم ديه همان عضو است . حال اگر استخوان آن شكسته بندى و بى عيب شود، ديه اش چهار پنجم شكستن آن است . و در جنايتى كه گوشت آن عضو را تا استخوان آنست و در جنايتى كه استخوان عضوى را خرد كند، يك سوم ديه از بين بردن آن عضو است . البته اين در صورتيست كه استخوان بهبودى نيابد و اما اگر بهبودى يابد و بدون عيبت شود، ديه اش چهار پنجم ديه خرد كردن آنست و در جنايتى كه استخوان عضوى را از محل آن جدا كند بطوريكه عضو از كار بيفتد دو ثلث ديه همان عضو را بايد بپردازد و اگر با شكسته بندى بدون عيب بحال اولش بگردد، ديه اش چهار پنجم همين دو ثلث است . همه آنچه گفته شد بر حسب قول مشهور است و در همه اين موارد نزديكتر به احتياط مصالحه است .
فرع چهارم - لگد مال كردن شكم كسى است بطوريكه بول و يا غائطى از آن بيرون شود، پس شكم جانى را همانطور لگد مى كنند تا او نيز محدث شود و يا ثلث ديه را از او مى گيرند. و ظاهرا منظور از حدث همان بول و غائط است نه باد، كه اگر تنها باد از او خارج شود ديه اش حكومت است .
فرع پنجم - اگر كسى دختر بكرى را با انگشت افضاء كند بطوريكه مثانه او پاره شود و نتواند بول خود را نگه بدارد، هم خون بهاى او را مى دهد و هم مهريه زنان مثل او را. (يعنى مبلغى را كه معمولا دخترانى نظير او با آن مبلغ نكاح مى شوند).
مقصد دوم در جنايت بر منافع است
و اين چند مورد است :
مورد اول : عقل است . و ديه آن خونبهاى كامل است و اما اگر در اثر جنايت عقل طرف بكلى زائل نگردد ولى ناقص ‍ بشود ديه اش ارش است ولى در جنايتى كه موجب زوال عقل و يا نقصان آن شود، قصاص نيست .
مساءله 1 - در زايل شدن يا نقصان عقل فرقى نيست بين اينكه بخاطر ضربه بر سر او يا جاى ديگر او پيدا شده باشد و يا بعلتى ديگر، پس اگر (در شب تاريكى سر او ناگهان از مخفى گاه پيش روى كسى درآيد و يا بنحوى ديگر) او را بترساند و اين سبب از بين رفتن عقل طرف شود، بايد تمامى خون بهاى او را به پردازد و هم چنين اگر از راه سحر و جادو آسيبى بعقل طرف برساند.
مساءله 2 - اگر جنايتى بر بدن كسى وارد آورد، مثلا سر او را بشكند، يا دستش را قطع كند و همين سبب از بين رفتن عقل او بشود، ديه اين دو جنايت تداخل نمى كنند بلكه هم ديه سرشكستن را بايد بدهد و هم ديه از بين بردن عقل او را. و در روايتى صحيح آمده اگر هر دو جناتى بيك ضربت واقع شود، ديه ها تداخل مى كنند و گرنه ، نه . لكن اصحاب از اين روايت اعراض كرده و بآن عمل نكرده اند و با اين حال نزديكتر به احتياط مصالحه است .
مساءله 3 - اگر در اثر جنايتى عقل طرف زايل گردد و جانى خونبهاى او را بپردازد و سپس عقل او بحال اول برگردد، در اينكه جانى بتواند ديه را پس بگيرد تامل است . هر چند كه برگشتن و بحكومت رجوع كردن اشبه بواقع است .
مساءله 4 - اگر جانى و ولى مجنى عليه اختلاف كنند، جانى بگويد عقل او، نه زائل شده و نه نقصان پذيرفته و ولى مجنى عليه بگويد زائل شده و يا ناقص گشته مرجع تشخيص ، اطباء اهل خبره اند و در اعتبار قول اهل خبره بنابر احتياط، هم عدالت معتبر است و هم اينكه دو نفر باشند. ممكن هم هست مردم عادى او را آزمايش كنند، يعنى حال خلوت و غفلتش را زير نظر بگيرند، به بينند كار عقلا را مى كند يا كار ديوانگان را، اگر ثابت شد كه اختلال پيدا كرده كه همان است ، و اگر وصفش روشن نشد نه از ناحيه اهل خبره ، بخاطر اينكه مثلا آنها نظريه مختلف دادند، و نه از ناحيه آزمايش ، قول ، قول منكر است كه همان جانى باشد.
او سوگند ياد مى كند و حاكم بنفعش حكم مى كند.
مورد دوم : شنوايى گوش است ، اگر هر دو گوش شنوائى خود را در اثر جنايت از دست بدهند، جانى خونبها را بايد بدهد و اگر يكى از كار بيفتد نصف آنرا.
مساءله 1 - در ثبوت نصف ديه بخاطر كر شدن يكى از دو گوش فرقى نيست بين اينكه قبل از جنايت هر دو در شنوائى يكسان بوده باشند و يا يكى تيزتر
از ديگرى باشد، و اگر قبل از جنايت يكى از دو گوش به آفتى خدائى و يا بجنايتى ديگر و يا در اثر بيمارى و غيراينها كر بوده باشد و در جنايت گوش سالم كر شده باشد، باز بايستى نصف خون بها را بپردازد.
مساءله 2 - اگر معلوم باشد كه گوش كر شده ، ديگر بهيچ وجه معالجه نمى شود و يا شاهد خبره باين معنا شهادت دهد، ديه بر گردن جانى مستقر مى شود. و اما اگر اهل خبره اميد بهبودى و برگشتن شنوائى آنرا بعد از مدتى متعارف داشته باشند، همان مدت را صبر مى كنند اگر شنوائى آن برنگشت ، ديه مستقر مى شود. و اگر قبل از گرفتن ديه ، شنوائى برگشت ارش مى گيرد و اگر بعد از گرفتن ديه ، شنوائى برگردد اقوى آنست كه آنچه گرفته پس نمى دهد، و اگر قبل از گرفتن ديه بميرد، اقرب آنستكه جانى ديه را بپردازد.
مساءله 3 - اگر جانى هر دو گوش كسى را قطع كند و در اثر قطع آن ، شنوائى هم از دست برود بايد دو ديه بپردازد، و اگر بعد از قطع دو گوش او با جنايتى ديگر شنوائى او را از بين ببرد، بر اوست كه هم ديه جنايت را بدهد و هم ديه شنوائى را. و اگر يكى از دو گوش كسى را قطع كند و همين سبب از بين رفتن شنوائى هر دو گوش او بشود، بايستى يك ديه و نصف باو بپردازد.
مساءله 4 - اگر اهل خبره شهادت دهند كه شنوائى آسيب نديده لكن در مجراى شنوائى نقصى پيدا شده كه مانع از شنوائى است ، ظاهر اينستكه ديه ثابت است نه حكومت . و اگر جانى شنوائى كودكى را از بين ببرد و در نتيجه كودك زبان باز نكند ظاهر اينستكه علاوه بر ديه ، نسبت به تعطيل شدن نطق او بايد حكومت را نيز بدهد.
مساءله 5 - اگر جانى منكر از بين رفتن شنوائى مجنى عليه شود، و يا ادعا كند كه من يقين باين معنا ندارم ، حالا مجنى عليه را مى آزمايند يعنى نخست او را سرگرم و غافل مى سازند آنگاه با صداى مهيبى او را صدا مى زنند و يا با نظير رعد آسمان او را امتحان مى كنند، به بينند آيا متوجه آن صدا شد يا نه ، اگر ادعايش محقق شد ديه را به او مى دهند ممكن هم هست براى روشن شدن وضع به كارشناس متخصص گوش مراجعه كنند البته بشرطيكه مورد وثوق آنان باشد و احتياط در تعدد متخصص و عدالت آندو است . و اگر وضع او روشن نشد، از مدعى قسامه (كه بيانش گذشت ) مى خواهند، چون مورد از موارد لوث است . و اگر او حاضر نشد از منكر مطالبه مى كنند و طبق قسامه حكم مى شود.
مساءله 6 - اگر مجنى عليه ادعا كند كه در اثر جنايت جانى يكى از گوشهاى من سنگين شده براى تشخيص اينكه راست مى گويد يا نه ، شنوائى آن گوش وى با شنوائى گوش ديگرش مقايسه مى شود و بر حسب مقدار تفاوت جانى را ملزم به دادن ديه مى كنند. و طريق مقايسه اينستكه آن گوش كه وى ادعاى سنگينى آنرا مى كند محكم مى بندند و گوش ‍ سالمش را باز مى گذارند، آنگاه روبروى او زنگى را بصدا در مى آورند و به او مى گويند گوش بده ، آنگاه صداى زنگ را با عقب رفتن كم مى كنند تا بجائيكه بگويد ديگر نمى شنوم آنگاه آن محل را نشاه گذارى مى كنند و سپس از پشت سرش ‍ زنگ را به صدا در مى آورند و بعقب مى روند آنقدر كه بگويد ديگر نمى شنوم ، آن نقطه را نيز علامت مى گذارند، اگر اين دو مسافت برابر باشند او راست مى گويد و گرنه دروغگوست . و نزديكتر به احتياط و بهتر آنستكه همين آزمايش را در سمت راست و چپ او نيز انجام دهند، آنگاه گوش سالمش را محكم بسته و گوش سنگينش را باز مى گذارند و زنگ را از سمت جلو بصدا در آورده به عقب مى برند تا جائيكه صداى زنگ بگوشش نرسد آنگاه از پشت سر و از راست و چپش آزمايش مى كنند و مسافتهاى آزمايش اول را با آزمايش هاى دوم مقايسه نموده ، بحساب تفاوت آن از جانى ارش ‍ گرفته به مجنى عليه مى دهند، و بناچار بايد اين آزمايش را در زمانى انجام دهند كه هوا جريان نداشته باشد و در وقت وزش باد انجام ندهند و از نظر مكان هم در جائى آزمايش صورت گيرد كه از نظر شلوغى و پيچيدن صدا معتدل باشد.
مورد سوم : بينائى چشم است . اگر در جنايتى ، ديد هر دو چشم از بين برود جانى بايد خونبهاى كامل بدهد، و اگر بينائى يكى از آندو از بين برود، نصف آنرا بپردازد.
مساءله 1 - در چشمها، فرقى بين افراد مختلفش نيست ، خواه تيز بين باشد يا تار و ضعيف و حتى چشم چپ و چشم شب كور چشمى كه لكه سفيد در حدقه آنست ، البته بشرطيكه ديد آنرا از بين نبرده باشد. و چشم ضعيف و اشك ريز همينكه داراى بينايى باشد، حكم چشم سالم را دارد.
مساءله 2 - اگر حدقه چشم كسى را از كاسه درآورد بيش از يك ديه بدهكار نمى شود و ديه چشم ديه جداگانه ندارد، بلكه تابع حدقه چشم است . اما اگر بينايى چشم كسى را بخاطر جنايتى ديگر از بين ببرد مثلا ضربتى بر فرق او بزند كه هم سرش بشكند و هم چشمش كور شود بايد يك ديه براى يك جنايت بر سر او بپردازد و يك ديه ديگر براى از بين بردن بينائى چشمش .
مساءله 3 - اگر مجنى عليه با اينكه چشمش بظاهر عيبى نكرده ، ادعا كند كه ديدش از بين رفته و جانى منكر آن باشد بايد به اهل خبره مراجعه شود، اگر دو نفر شاهد عادل از اهل خبره و يا يك مرد و دو زن شهادت دهند كه ديد چشم او از بين رفته ، ديه ثابت مى شود. حال اگر گفتند بطورى از بين رفته كه ديگر اميدى به برگشتن آن نيست ديه ثابت شده مستقر مى گردد و اگر گفتند احتمال برگشتن آن هست از ايشان سوال مى شود چقدر طول مى كشد، اگر مدت را معين نكردند ديه از جانى گرفته به مجنى عليه مى دهند و اگر گفتند بعد از فلان مدت بر مى گردد - مدتى كه متعارف باشد - صبر مى كنند اگر بعد از گذشتن آن مدت ديد چشم وى برگشت كه هيچ و اگر برنگشت ديه مستقر مى شود.
مساءله 4 - اگر مجنى عليه قبل از گذشتن مدتيكه شهود براى برگشتن بينائى چشم او را معين كرده اند از دنيا برود و هم چنين اگر از دنيا نرود، لكن جانى ديگر چشم مورد دعواى او را از كاسه در آورد، ديه بر جانى اول مستقر مى گردد، بله اگر قبل از جنايت جانى دوم ثابت شود كه ديد چشم او برگشته ، بر جانى اول ديه واجب نيست و ظاهرا تنها دادن ارش ‍ واجب مى شود. همچنانكه اگر قبل از گرفتن ديه برگردد مستحق ارش خواهد بود و اما بعد از گرفتن ارش ظاهر اينستكه آنچه را كه جانى داده بر نمى گردد.
مساءله 5 - اگر جانى و مجنى عليه در برگشتن بينائى چشم اختلاف كنند قول ، قول مجنى عليه است .
مساءله 6 - اگر مجنى عليه با اينكه چشمش بظاهر عيبى نكرده ادعا كند كه ديدش را از دست داده و شاهدى از اهل خبره بر طبق دعواى خود نياورد حاكم او را به آوردن قسامه محكوم مى كند، اگر قسامه را انجام داد، حاكم بنفع او حكم مى كند.
مساءله 7 - اگر مجنى عليه ادعا كند كه ديد يكى از چشمانش كم شده ، حاكم ديد آنرا با ديد چشم ديگرش مقايسه مى كند و بعد از تعيين مقدار و چند صدم ديد آن ، بمنظور استظهار و اطمينان ، مدعى را وادار به آوردن قسامه مى كند و آنگاه بهمان نسبت از ديه را از جانى گرفته بوى مى دهد، و اگر ادعا كند كه ديد هر دو چشمش ضعيف شده ، هر دو چشم او را چشم هم سن و سالهايش مقايسه نموده بعد از استظهار با سوگندها جانى را ملزم مى كند باينكه به نسبت تفاوت ديد او و ديد ديگران از خونبها باو بدهد مگر اينكه يقين داشته باشد راست مى گويد كه در اينصورت ديگر استظهار لازم نيست .
مساءله 8 - طريق مقايسه در مسئله فوق نظير مقايسه ايست كه درباره گوش گفته شد. باين معنا كه نخست چشم سالم را مى بندند، آنگاه شخصى ، چيزى نظير تخم مرغ را در دست گرفته از او دور مى كند تا بجائيكه بگويد ديگر نمى بينم ، آن نقطه را علامت مى گذارند و بار ديگر همين كار را در يك جهت ديگر يا در چهار جهت تكرار مى كنند، اگر هر چهار مسافت برابر باشد معلوم مى شود راست مى گويد و گرنه دروغ ادعا مى كند. و بفرضى كه مسافتها برابر بود و معلوم شد راست مى گويد، آنگاه چشم آسيب ديده او را بسته و چشم سالمش را باز مى كنند و همان عمل را درباره چشم سالمش ‍ تكرار مى كنند يا در سمت جلو عقب و يا در چهار سمت ، و بدين طريق مقدار تفاوت چشم آسيب ديده و چشم سالمش را معلوم نموده بهمان نسبت از ديه را معلوم نموده جانى را ملزم پرداخت آن مى كنند، و همين مقايسه در صورت آسيب ديدن و ادعاى نقصان ديد هر دو چشم انجام مى شود لكن در اين صورت معيار در مقايسه چشم سالم ، همسالان مجنى عليه مى باشد.
مساءله 9 - در مقايسه بايد جهاتى را كه در آن دخالت دارد از قبيل كم و زيادى نور و پستى و بلندى زمين را در نظر گرفت ، پس نبايد آنرا با وجود مانع از شناخت ، و در روز ابرى انجام داد.
مورد چهارم : حس بويائى است . اگر جنايتى سبب شود هر دو سوراخ بينى كسى فاقد اين حس شود بايد ديه كامل بپردازد، و اگر يكى از آندو فاقد اين حس شود، بايد نصف ديه كامل را بدهد. هر چند كه فرض دوم محل اشكال است و در نتيجه احتياط بطريق مصالحه ترك نشود.
مساءله 1 - اگر مجنى عليه ادعا كند كه در اثر جنايت حس بويائى را از دست داده و جانى منكر آن شود، حس بويائى او را بوسيله چيزهائيكه بوى تند و سوزنده دارد در حال غفلتش مى آزمايند، اگر معلوم شود كه راست مى گويد ديه را مى گيرد و اگر معلوم نشد بوسيله قسامه استظهار مى شود، اگر قسامه را آورد بنفع او حكم مى شود و اگر كشف واقعيت در زمان ما بوسائل جديد ممكن باشد به اهل خبره مراجعه مى شود. البته بايد احتياطا عدالت اهل خبره و تعدد آنان را در نظر گرفت ، اگر دو نفر شاهد عادل از اهل خبره شهادت دهند طبق شهادت آندو عمل مى شود.
مساءله 2 - اگر مجنى عليه ادعاى كم شدن حس بويائيش را كند، اگر اثبات آن بوسيله آلات جديد و شهادت دو نفر عادل از اهل خبره ممكن باشد كه همان ، و گرنه بعيد نيست بگوئيم بوسيله سوگندها استظهار شود، و بدانچه حاكم بنظرش رسيد حكم شود كه يا حكومت است و يا ارش .
مساءله 3 - اگر اثبات مقدار نقصى كه در شامه او وارد شده بوسيله امتخان و مقايسه با شامه هم سن و سالش ممكن باشد بهمان طريقى كه در بينائى و شنوائى گذشت ، بعيد نيست همانرا بگوئيم .
مساءله 4 - اگر قبل از پرداخت ديه حس بويائى مجنى عليه برگردد، ديگر جاى پرداخت ديه نيست و جاى حكومت است و اما اگر بعد از پرداخت ديه برگردد مسئله مورد اشكال است و چاره اى جز تخلص بصلح نيست ، و اگر مجنى عليه قبل از گذشتن مدتى كه كارشناس براى برگشتن حس معين كرده و قبل از آنكه حس بويائيش برگردد از دنيا برود ديه ثابت مى شود.
مساءله 5 - اگر بينى كسى را قطع كند و در اثر آن حس بويائيش هم از بين برود، دو ديه بايد بپردازد، و همچنين اگر جنايت ديگرى بر او وارد آورد و در اثر آن حس بويائى او از ميان برود بايد يك ديه براى جنايت بدهد و يك ديه براى از دست رفتن حس بويائيش ، و اگر آن جنايت ، جنايتى باشد كه ديه معينى برايش مقدر نشده ، بجاى ديه جنايت حكومت مى پردازد.
مورد پنجم : حس چشايى است . بعضى از فقهاء گفته اند كه در جنايت بر اين حس ديه است . و اين هر چند بعيد نيست لكن حكومت در آن اقرب است .
مساءله 1 - اگر اختلاف كنند يعنى مجنى عليه ادعا كند كه در اثر جنايت اين شخص حس چشائيم از بين رفته و جانى منكر آن باشد، اگر تشخيص حال او با وسائل جديد ممكن باشد بايد بدو كارشناس عادل مراجعه كنند و اگر ممكن نباشد و اماره اى هم كه باعث لوث باشد در بين نبود قول ، قول جانى است و اگر اماره اى در بين باشد از موارد لوث خواهد بود كه در آن استظهار بوسيله سوگندها لازم است .
مساءله 2 - اگر معلوم شد كه حس چشائى او آسيب ديده بحاكم مراجعه مى كنند تا او بوسيله مصالحه و يا حكم ، نزاع را از بين ببرد و نزديكتر به احتياط براى هر دو اينستكه مصالحه كنند.
مساءله 3 - اگر جانى زبان كسى را قطع كند تنها بايد ديه قطع زبان را بدهد و بابت از بين بردن ذائقه چيزى تبع زبان است . و اگر جنايتى ديگر بر او وارد آورد كه در اثر آن ذائقه او از بين برود بايد ديه از بين بردن ذائقه باضافه ديه جنايتش ‍ بپردازد. و اگر براى جنايتش ديه اى معين نشده ، حكومت را بپردازد.
مساءله 4 - اگر جنايتى بر مفصل فك پائين كسى وارد آيد بطوريكه ديگر نتواند غذا را بجود، حكومت دارد، بعضى هم گفته اند ديه دارد.
مساءله 5 - اگر حس ذائقه ايكه در اثر جنايت جانى از بين رفته بوده برگردد، ديه اى هم كه جانى داده بر مى گردد لكن نزديكتر به احتياط مصالحه است .
مورد ششم : بنا بگفته بعضى ، قدرت بر انزال است ، كه اگر جنايتى بر كسى وارد آيد كه از انزال نطفه اش عاجز گردد، جانى بايد خونبهاى او را بدهد، و همچنين است اگر در اثر جنايت آبستن كردن همسرش ناتوان شود (مثلا نظفه اش ‍ قابليت فرزند شدن را از دست بدهد) و همچنين است اگر در اثر جنايت ، ديگر از جماع لذت نبرد. ولى در همه اينها اشكال هست و اقرب حكومت است ، بله ، در جنايتى كه سبب قطع شدن اصل جماع و بر نخاستن آلت مرد شود، احتياط ترك نشود.
مورد هفتم : بول كردن بطور متعارف است . پس اگر جنايتى سبب شود كه مجنى عليه دچار سلس البول گردد، جانى بايد خونبهاى او را بدهد و اين در صورت دائمى بودن سلس بنابر اقوى است ، و در صورت دوام آن در تمام روز بنابر احتياط است . همچنانكه در سلسلى كه تا نصف روز ادامه دارد دو ثلث خون بها و آنجا كه تا هنگام چاشت ادامه دارد ثلث آنست . و در ساير اوقات شبانه روز، حكومت است . و منظور از دوام يا تمام يا نصف روز ايستكه سلس او در همه روزها چنين باشد، و اما اگر چند روزى مبتلا به سلسل بشود و سپس بهبودى يابد در آنجا حكومت است .
مورد هشتم : جوهره صوت است . پس اگر در جنايتى جوهره صورت بكلى از بين برود جانى ملزم به دادن خونبها است ، و اگر بكلى از بين نرود لكن ناقص شود، مثلا صدايش تو دماغى و يا گرفته شود، ظاهر اينستكه نتواند صدايش را بلند كند و اين منافاتى با قدرت بر تكلم آهسته ندارد.
مساءله 1 - اگر جنايتى بر كسى وارد آورد كه همه جوهره صدايش و نطقش از بين برود و نتواند سخن بگويد بايد دو خون بها بوى بپردازد، يكى از براى جوهره صوتش و ديگرى براى عجزش از سخن گفتن .
مساءله 2 - اگر در اثر جنايت ، صوت او نسبت به بعضى از حروف كم شود و نسبت به بعضى ديگر باقى بماند، احتمال دارد در آن حكومت باشد، احتمال هم دارد خونبها بعدد همه حروف تقسيم شده بطريقى كه در جنايت بر اصل تكلم گذشت ديه آن چند حرف را معين كنند، و احتياط مصالحه است .
مساءله 3 - در هر منفعتى كه از شرع ديه اى برايش معين نشده حكومت است مانند اينكه در اثر جنايتى خوابش نبرد، يا حس لامسه اش مختل گردد يا دچار وحشت شود و با گرفتار رعشه و عطش و گرسنگى و غش و امراض مختلف ديگر شود.
مساءله 4 - ارش و حكومتى كه بمعناى آنست تنها مواردى است كه اگر عضو سالم با معيوب مقايسه شود قيمت معيوب از سالم كمتر باشد، و آنمقدار از تفاوت را ارش گويند و يا حكومتى كه بمعناى ارش است . و اما اگر فرض شود كه جنايت نقصى به اين معنا وارد نياورد و اندازه اى هم در شرع براى ديه آن معين نشده باشد، مثل اينكه انگشت زيادى كسى را قطع كند و يا جنايتى بر او وارد آورد كه حس بويائيش ناقص شود و اگر مورد جنايت را با موارد ديگر مقايسه كنند فرقى حاصل نمى شود، در اينگونه موارد چاره اى جز حكومت بمعنائى ديگر نيست و حكومت بمعناى ديگر عبارتست از حكمى كه قاضى كند و با آن ماده نزاع را از بين ببرد، يا به اينكه دستور مصالحه دهد و يا بر حسب مصلحت سنجى خود، مبلغى مقرر و يا مقدارى تعزير معين كند.